نگاهی به کتاب “آدلف” نوشته بنژامن کنستان
ترجمه: مینو مشیری
رمان “آدلف” که همنام شخصیت اصلی داستان است، روایت جوانی اشراف زاده و بی قید و بند است با شخصیتی از هم گسیخته و متناقض. او سرگشته ای سهل انگار است که ازسویی از هر آنچه باعث پیوستگی و وابستگی است گریزان است و از سوی دیگر، غرور وافر و روابط به قول خودش ” غیر اخلاقی” با زنان، او را دچار تلاطم درونی کرده است:
… احساس گنگی عذابم می داد و به خود می گفتم مایلم دوستم بدارند. پیرامونم را می نگریستم: نه کسی را می دیدم که عشقی در من برانگیزد نه کسی را که قابل عشق من باشد ….( صفحه ۳۵)
آدلف با چنین هویت خودشیفته ای که گویا هیچ کس را درخور خود نمی بیند، با دیدن النور غرق در عشق می شود و تنها او را شایسته ی فتح می یابد.
“النور” در زمان آشنایی با آدلف معشوقه ی چندین ساله ی “کنت”ی پرنفوذ است، معشوقه ای زیبا، پر همت، فداکار و مهربان که حتی در دعاوی حقوقی “کنت” هم همراه و حامی اوست. با این وجود او قواعد بی قید و شرط و اصول زندگی اجتماعی را بر نمی تابد و این از نحوه ی زندگی کردن او نمایان است.
“النور” نمادی از گسستگی از مرزبندیها و بدیهیات قواعد اجتماعی است. او با بی اعتنایی به همه ی عرفهای تصنعی، رها و بی تعلق از هر آنچه او را پایبند و اسیر می کند، روزگار می گذراند؛ آنقدر که آن زمان که حس عشق متقابل نسبت به “ادلف” را در وجود خود حس می کند، به زندگی چندین ساله ی خود با کنت و دلبستگی به فرزندانش پشت پا می زند و به همراه “آدلف” که ۱۰ سال از او جوان تر است راهی سرنوشتی مبهم و نامعلوم می شود. این دو بدون توجه به تاثیرات و نگاه های جامعه زندگی مخفی و سپس علنی خود را، با یکدیگر از سر می گیرند.
اما این علقه و کشش پس از چندی جای خود را به تکرار و روزمرگی می دهد. دلبستگی و احساسات عمیق “آدلف” رنگ می بازد و عشق جای خود را به ملال می دهد، ملالی که دلیل اصلی آن، تمایل آدلف برای بازگشت به نظم نمادین حاکم بر جامعه است، او النور را که به علت بحرانهای مالی و شرایط تبعید پدرش زنی بی پناه و بی وطن است، چون مانعی بر سر راه خود می بیند. چرا که النور از سمت جامعه ای که شیوه زندگیشان بر مداراین نظم مستقر می چرخد، طرد شده است و به گمان ادلف این النور است که او را از تمکن مالی پدرش و موقعیت اجتماعی که خود را مستحق آن می داند محروم کرده است. “ادلف” در کشمکش میان خواسته های مادی و تمایل به النور، که نقض کننده ی این خواسته هاست؛ دچار سرگشتگی و بیقراری می شود.
در نهایت آنچه آدلف را برای ترک النور قانع نمی کند، حس ترحم نسبت به اوست؛ احساسی که النور بعد از پی بردن به آن از شدت غصه، جان می دهد.
آدلف که در ابتدا تصور می کند مرگ النور، می تواند بشارت آزادی او باشد، خیلی زود در می یابد که این آزادی همراه با تنهایی یاس آور و مخوفی است که او را از همه حتی خود بیگانه می کند:
“پیش از این برای خودم دل می سوزاندم، از این که چشمی دوستدار مواظب کارهایم است و سعادت آن شخص به آن کارها بستگی دارد، کلافه می شدم. اکنون کسی مواظبم نبود؛ کارهایم برای کسی اهمیت نداشت؛ کسی به خاطر روز ها و ساعت هایم با من بگو مگو نمی کرد؛ وقتی بیرون می رفتم صدایی برای بازگشت مرا نمی خواند. اکنون حقیقتا آزاد بودم. دیگر کسی مرا دوست نداشت. برای همه بیگانه ای بیش نبودم.” ( صفحه ۱۲۹)
در پایان داستان، آدلف حیران و بیقرار در حالیکه به قول خودش برای اولین بار حس درد جانکاه و کابوس وداع ادبی را در می یابد، بنا به وصیت النور به خواندن کاغذهایش می پردازد، نوشته هایی که معانی جدیدی از عشق را برای ادلف معنا می کند:
” به من بگویید، دیاری هست که دنبالتان نیایم؟ خلوتی هست که در آن پنهان نمانم تا نزدیک شما باشم بی آن که باری سنگین در زندگیتان بشوم؟….”
بی دلیل نیست که “آدلف” را سفاکانه ترین و تلخ ترین رمان عشقی خوانده اند، رمانی که با بیانی گزنده بیان کننده ی آن است که چگونه غبار زمان جلوه ی راستین عشق را می پوشاند و مصلحت اندیشی و منفعت طلبی، رنگ و روی پر تلالویی به خود می گیرند.
“بنژامن کنستان” در مقدمه ی چاپ دوم کتابش می گوید:
“من درکتابم، از شوربختی های واضح و حاصل از ارتباط های عاطفی ای که ایجاد و سپس گسسته می شوند سخن نمی گویم؛ از دگرگونی شرایط، از داوری خشن مردم و بدخواهی سیری ناپذیر جامعه، که ظاهرا از قرار دادن زنان بر پرتگاه و سقوط آنان لذت می برد، نمی گویم. این ها همه نگون بختی هایی عامیانه اند. من از درد و رنج قلب می گویم، از ناباوری زجر آوری که بی وفایی در روح زن ایجاد می کند، از سرگشتگی ناشی از تبدیل اعتماد به خطا، تعبیر فداکاری به گناه در چشم همان مردی که همه چیزشان را نثار او کردند…. من از حرمت فرو خورده ای می نویسم که تلف شده است”
رمان “ادلف” از سوی دیگر شامل مفاهیم روانشناسی است، تا آنجا که بسیاری از صاحب نظران “بنژامن کنستان” را پیشگام روانشناختی نو نامیده اند. “کنستان” در این رمان با نگاهی بیرحمانه و ریزبینانه، دل انگیزترین عواطف انسانی را زیر ذره بین قرار می دهد و به واکاوی احساسات، خواسته ها و تفکرات بشری می پردازد.
او حتی به تاثیرات عمیق حوادث دوران خردسالی درپرداخت هویت فردی نیز اشاره می کند، به عنوان نمونه، در ابتدای داستان آدلف از زنی روایت می کند که اندیشه و روحیاتش در شکل گیری شخصیت او در کودکی بسیار موثربوده است، زنی که به قید و بند های ساختگی تن نداده و زندگی خود را با سختی و بی هیچ لذتی ولی فارغ از هرگونه باید و نبایدی گذرانده است. گویی راز کشش و تمایل ادلف به النور در این نکته نهفته است.
با همه ی این اوصاف، آدلفی که کنستان ساخته و پرداخته، شخصیتی دور از ذهن نیست، او هم متکبر است هم ضعیف النفس، هم جوانمرد است هم سودجو، هم مهربان است و هم ظالم. او چون بسیاری از همنوعان خود، جذبه و لطافت عشق ایثار گرانه ی النور را تا آنجا می طلبد که این عشق، شکل ایده آلیستی و سلطه جویانه به خود نگیرد. چرا که آنجاست که پیروز این میدان، زندگی آرام و بی دغدغه و مطابق عرف و روال اجتماع است و صدای النورفقط پس از مرگش التهاب واقعی عشق را در دلش بیدار می کند:
“… شما تنها در میان جماعتی گام بر خواهید داشت که برای ملحق شدن به آنها شتاب دارید! این جماعتی را که امروز به خاطر بی تفاوتی شان از آنها ممنونید، خواهید شناخت و شاید روزی دلزده از قلبهای خشک آنها، دلتان برای قلبی تنگ شود که به خاطر شما می تپید، که برای دفاع از شما حاضر بود با هزار خط بجنگد و شما حتی حاضر نبودید با نگاهی به آن پاداش دهید.”( صفحه ۱۳۱)