نیمه ماه می هر سال یادآور سالروز خاموشی کارلوس فوئنتس، نویسندهی مشهور آمریکای لاتین است، نویسندهای که «جهانشمولی» بارزترین خصیصه او بود.
کارلوس فوئنتس، در یازدهم نوامبر ۱۹۲۸ در پاناما سیتی به دنیا آمد، اما به سبب تبار مکزیکی اش بعدها به تابعیت مکزیک در آمد، کودکی وی به واسطه ی حرفه ی سفارت پدرش، در کشورهایی مختلف و شهرهایی چون کوئیتو، مونتویدئو، ریودوژانیرو، واشنگتن، سانتیاگو، و بوینس آیرس گذشت. فوئنتس در سن شانزده سالگی برای گذراندن دوره ی کالج به مکزیک رفت و پس از آن، وارد دانشکده ی حقوق دانشگاه ملی مکزیک شد ، او در سال ۱۹۴۸ با کسب درجه ی کارشناسی از این دانشگاه فارغ التحصیل شد و سپس به ژنو رفت تا تحصیلاتش را در رشته ی اقتصاد تکمیل کند.
فوئنتس، فعالیت ادبی خود را در سال ۱۹۵۴ و با انتشار یک مجموعه داستان کوتاه آغاز کرد و چهارسال بعد در سن سی سالگی با چاپ نخستین رمانش با نام ” یک جای روشن و تمیز” صاحب شهرت و اعتبار شد. راوی این داستان فردی هندی با شخصیتی دو وجهی بود، شخصیتی که گاه به اسطوره ها می پیوست و گاه صورتی زمینی و فریب کار به خود می گرفت. همین کتاب بود که سبک نوشتاری فوئنتس را با شیوه ی رئالیسم جادویی تثبیت وعناصر اسطوره ای را به عنوان شالوده ی آثار او معرفی کرد.
فوئنتس همچون دوست نزدیکش، “اکتاویاپاز” دغدغه ی شناساندن هویت تاریخی و گذشته ی آمریکای لاتین و به ویژه مکزیک را درسر داشت. هر چند رفاقت این دو نویسنده پابرجا نماند، اما خط فکری آنها همواره بر مدار جست و جو برای بازگردان میراث فرهنگی به یغما رفته ی این سرزمین قرار داشت. جست و جویی که در آثار فوئنتس با تمرکز بر ” انقلاب مکزیک” جلوه می کرد.
اما فوئنتس نیز همچون اکتاویاپاز، روزگار امروز آمریکای لاتین را شکست آرمان گرایی مردمی می دانست که حتی در پی گذر از انقلاب های متعددی چون “انقلاب مکزیک” هم چنان ازدستیابی به هویت مستقل و ارزشهای اصیل خود بازمانده اند، او در جایی به نقل از “پاز” می گوید:
“انقلاب مکزیک غوطه خوردن ناگهانی مکزیک در هستی خود است. در انفجار انقلاب، هر مکزیکی سرانجام در دیداری مرگبار، مکزیک دیگری را بازشناخت.”
فوئنتس از سال ۱۹۵۷ تا ۱۹۵۹، رییس بخش روابط فرهنگی وزارت امورخارجه ی مکزیک بود و در فاصله ی سالهای ۱۹۵۹ تا ۶۱ سردبیری چند روزنامه از جمله ا”ل اسپکتادور” و ” پلیتکا” را بر عهده داشت.
کارلوس فوئنتس، در سال ۱۹۵۹ با ” ریتا ماسدو” بازیگر سینما ازدواج کرد، او همچون پدرش وارد عرصه ی سیاست شد و در سال ۱۹۶۵ به عنوان سفیر مکزیک در لندن برگزیده شد، شغلی که بعدها در فرانسه و چند کشور اروپایی دیگر از جمله هلند، پرتغال و ایتالیا نیز ادامه یافت. فوئنتس پس از جدایی از همسراولش در سال ۱۹۷۳ با “سیلویا لموس” روزنامه نگار و گزارشگر ازدواج کرد و صاحب سه فرزند شد که از میان آنها تنها یک فرزند دختر باقی مانده است. پسر او در سال ۱۹۹۹ بر اثر ابتلا به هموفیلی و دخترش ناتاشا در سال ۲۰۰۵ به علت مصرف بیش از حد مواد مخدر از دنیا رفتند.
این نویسنده در سال ۱۹۶۱، رمان فراموش نشدنی اش “آئورا” را خلق کرد . رمانی که نقطه عطف مسیر حرفه ای وی را رقم زد. فوئنتس در این رمان، برای نخستین بار به ترسیم فضایی سورئال پرداخت و از تخیل، توهم و نیروهای ناشناخته ی بشری بهره گرفت. این رمان که در بستری میان رویا و واقعیت غوطه ور است روایتی نوین از مرگ و زندگی را ارائه می کند، روایتی که از میل و تمنای ذاتی بشر به جاودانگی و بیزاری از پوچی و فنا سخن می گوید، تمنای عمیقی که گاه قادر می شود، توهم را عینیت بخشد. فوئنتس در این کتاب با برگزیدن یکی از دشوارترین شیوه های روایت، یعنی دوم شخص، مهارت و تسلط خود را در داستان نویسی به رخ می کشد و موفق می شود یکی از زیباترین نمونه های این روایت را بیافریند او خواننده و قهرمان اصلی داستان را با هم یکی می کند و به این شکل صورت دیگری از استحاله ی هویتی را رقم می زند:
“آگهی را در روزنامه می خوانی. چنین فرصتی هر روز پیش نمی آید. می خوانی و باز می خوانی. گویی خطاب به هیچ کسی نیست مگر تو. حتی متوجه نیستی که خاکستر سیگارت در فنجان چایی که در این کافه ارزان کثیف سفارش داده ای، می ریزد.”
فوئنتس در بخش دوم این کتاب با عنوان ” چگونه آئورا را نوشتم” به نیروهای ماورایی، داستان ها، اشعار،افسانه ها و اتفاقاتی – که منشا الهام او برای نوشتن این داستان بوده اند – اشاره می کند و می گوید:
“آیا کتابی بیپدر، مجلدی یتیم در این دنیا وجود دارد؟ کتابی که زادهی کتابهای دیگر نیست؟ ورقی از کتابی که شاخهای از شجرهی پرشکوه تخیل ادبی آدمی نباشد؟ آیا خلاقیتی بدون سنت هست؟ و باز، آیا سنت بدون نو شدن، آفرینشی جدید، نو رستن قصههای دیرنده، دوام مییابد؟ “
اما سال ۱۹۶۷ مصادف شد با خلق شاهکار فوئنتس با نام “پوست انداختن”. نثر فوئنتس در این رمان به لحاظ پیچیدگی و دشواری به اوج می رسد، او با بهره گیری از سبک رئالیسم جادویی، روایتی تو در تو و غریب از داستان سفر دو زوج از مکزیکو سیتی به وراکروز ارائه می دهد و در نهایت مکزیک، آمریکای لاتین، دنیای غرب و بشر امروز را به چالش می کشد. آغاز سفر اسطوره وار شخصیتهای این داستان در حقیقت نمادی از شروع کشمکش درونی این آدمها ست، شخصیتهایی که هر چند هریک نمادی از ملل و حتی مذاهب گوناگون هستند اما همچون دیگر قهرمانان مخلوق فوئنتس مدام در حال استحاله هستند، اما شیوه ی پیچیده ی روایی داستان، یک روند جای این شخصیتها را با هم عوض می کند و دگر دیسی هویتی آنان را به اسطوره ها و باورهای کهن مردم امریکای لاتین مربوط می سازد.
در این کتاب که روابط زناشویی و هم بستری چون دیگر آثار فوئنتس نقشی بارز دارد در بارسلونای اسپانیا ، جایزه ی معتبری را به خود اختصاص داد، اما در همان حال با عناوینی چون ” پورنوگرافیک، کمونیستی، ضد مسیحیت، ضد آلمان و طرفدار یهودیت” مورد هجمه و انتقاد قرار گرفت و اجازه انتشار نیافت. اما با همه ی این اوصاف خود فوئنتس صحنههای پورنوگرافیک رمانهایش را چیزی سوای ادبیات نمی دانست و در یکی از مصاحبههایش گفته بود: “سکس نیز مانند هر چیز دیگر در زندگی مسیری به سوی ادبیات است؛ بدون ادبیات، هیچ معنایی ندارد. من یک جانور ادبی هستم. برای من همه چیز به ادبیات ختم میشود.”
“گرینگوی پیر” نام رمان دیگر این نویسنده است که در سال ۱۹۸۵ منتشر شد، فوئنتس در این کتاب با حرکت بر مرز تخیل و واقعیت، به روایت روزگار رفته بر مردم مکزیک در طی دهه های تلاش برای انقلاب می پردازد و با تکنیک روایی مخصوص خود چهره ی مردم عادی و فرماندهان ارتش انقلابی را ترسیم و ریشه های انقلاب مکزیک را تحلیل می کند. نثر استوار فوئنتس که با ورود به فضای سیال ذهن شخصیت ها شاعرانه می شود، در میان وهم و حقیقت معلق است ، تعلیقی که خود در تلاطمی دگر باره میان ذهن سه شخصیت اصلی داستان تکرار می شود. ترجمه ی فارسی این کتاب که مدیون قلم آهنگین وپخته ی “عبدالله کوثری” ست، به خوبی توانسته است شکسته شدن مرز میان شعر و نثر – که ویژگی شیوه ی نگارش فوئنتس بود- را عیان سازد:
“شن بوتهها را میپوشانَد. افق با نوری لرزان پیش چشمش برمیخیزد. سایههای بیقرار ابر زمین را در حجابی سایهروشن میپوشانند. بوی خاک هوا را میآکند، رنگینکمانی سرریز میکند در آیینهی خود. بیشههای انگبار با خوشههای زرد گلهاشان شعلهور شدهاند. بادی سوزان بر همه چیز میوزد.”
از فوئنتس علاوه بر رمان، داستان های کوتاه تاثیر گذاری نیز برجای مانده است، از جمله ی آنها می توان به “کنستانسیا” اشاره کرد، این داستان که “عبدالله کوثری” آن را به فارسی ترجمه کرده است، هم نام شخصیت اصلی کتاب است، زنی سالخورده و خانه دار که ۴۰ سال است در کنار همسرش زندگی عاشقانه ای را از سرمی گذارند، نقطه ی عطف کتاب با مرگ همسایه ی روس آنها “موسیو پلوتنیکوف”، رقم می خورد. داستان در فضایی مشابه آنچه در “آئورا” می گذرد، رخ می دهد اما نمی توان آن را سورئال نامید، هر چند فاصله ی داستان از رئالیسم به خوبی مشهود است. کنستانسیا در بطن خود نظری دارد به برخورد فرهنگ ها ، تاریخ ها و ملل مختلف با یکدیگر و هم چنین پرداختن به مرگ و حیات که دغدغه ی همیشه ی آدمی ست.
از دیگر رمان های کارلوس فوئنتس که به زبان فارسی ترجمه شده اند می توان به “مرگ آرتمیو کروز”، “آسوده خاطر”، ” لائورا دیاز”، “خودم با دیگران”، “سر هیدار”، “آب سوخته”، “اینس” و “خویشاوندان دور” اشاره کرد.
کارلوس فوئنتس نویسنده ی آزاد اندیش و متعهدی بود که آزادی نوع بشر و بازگشت او به حقیقت وجودی اش را می طلبید، او شخصیت های داستانی اش را از دل اساطیر می گذراند و با شیوه ی یگانه ی نگارشش آنها را در جهان امروز قابل درک می ساخت، شخصیتهایی که گویی دوباره به دل تاریخ باز می گشتند تا در استحاله ای غریب، سرنوشت خود را به گونه ای دیگر رقم بزنند. او با گزینش واژگانی جادویی فضای سورئال داستان هایش را عمیق تر می ساخت و با روایتهایی تو در تو و پیچیده که با مایه های عشق، مرگ و آرزو عجین شده بودند، تاریخ مکزیک و فراتر از آن سرزمین آمریکای لاتین را به نگارش در می آورد. فوئنتس نویسنده ای بود که مرز و محدوده را بر نمی تابید ولی همواره به اصالت و هویت پایبند بود، او با آن که بیش از نیمی از عمر خود را خارج از مکزیک گذرانده و از فرهنگ های گوناگونی تاثیر پذیرفته بود، اما در تصویرکردن تاریخ مکزیک در ادبیات معاصر جهان نقشی عمده ایفا کرد؛ او حتی مرز زمان و مکان را هم بر نمی تابید و راویان و قهرمانان داستانهایش را فارغ از چارچوب های زمانی ومکانی به گشت و گذار در گذشته می برد، حال آنکه همین قهرمانان در جغرافیایی دیگر و با رویدادهایی از جنس امروز دست به گریبان بودند. فوئنتس مرزی میان شعر و نثر هم قائل نبود، اکثر رمان های او گاه به شعری بلند می مانند که فضای فاخر و آهنگینشان، منظومه های کهن را به خاطر خواننده تداعی می کند، منظومه هایی که همگی از در هم تنیدگی دوگانه های ابدی بشری سخن می گویند و تاریخ و اسطوره را براین مدعا گواه می گیرند.