شصت و سه سال پیش در چنین روزهایی “ارنست همینگوی” برای شاهکارش ” پیرمرد و دریا” موفق به دریافت جایزه ی پولیتزر شد. کتابی که برخی آن را کتاب بلوغ همینگوی بر شمرده اند و آن را یکی از دلایل اصلی اهدای جایزه ی ادبی نوبل سال ۱۹۵۴ به این نویسنده می دانند.
پیرمرد و دریا، روایت گر داستان پیرمرد ماهیگیری به نام “سانتیاگو” ست. پیرمردی که هشتاد و چهار روز بی صید ماهی به خانه بازگشته و برای فرار از ترحم و تجسس دیگران، منزوی شده است. این انزوا اما در مقابل اراده ی پیرمرد رنگ می بازد و اندک مددی از سوی شاگرد جوانش او را به صیدی دوباره ترغیب می کند. صیدی که در حقیقت نبردی ست برای التیام زخمهای روح خراش خورده اش. نبردی برای یافتن خویش و گریز از پوچی و سرگشتگی.
ادامه ی داستان به شرح این نبرد سراسر دلهره و اضطراب می پردازد و تلاطمی را به تصویر می کشد که تنها راه سانتیاگو برای رسیدن به آرامش است. او در مقابل رخوت و ملالی که زمانه به او تحمیل کرده قد علم می کند و طغیانی شاعرانه را از سر می گیرد. طغیانی که بر خلاف طغیان “کاپتان آهاب” در موبی دیک عاری از نفرت است و سرشار از امید و شور زندگی. سانتیاگو دل به دریا می زند و در حقیقت خود را تبعید می کند، تبعید از جامعه ای که او را به سوی گندیدن و سکون رهنمون می کند.
“نجف دریا بندری” که بسیاری از آثار همینگوی از جمله پیرمرد و دریا را به فارسی ترجمه کرده است، در مقدمه ی این کتاب این چنین می نویسد:
“در ادبیات غربی از “اودیسه “گرفته تا “موبی دیک”، دریا جایی است که واقعیت ژرفی را درباره ی انسان و جهان در بر دارد ،هیولایی است (به معنای فلسفی کلمه ) که اشکال گوناگون هستی از آن بیرون می آید ، انسان سرنوشت و هویت خود را در میان امواج این هیولا(این سیاله بی شکل و بیکران ) جستجو می کند . سانتیاگو در آغاز داستان اشاره می کند که بعد از هشتاد و چهار روز تلاش بیهوده می خواهد راه دریا را پیش بگیرد و به “جای دور”برود ، جایی که هیچ ماهیگیری نرفته است . در این “جای دور” چیزی صید می کند ،یا شاید چیزی او را صید می کند ،هر چه هست سانتیگو او را نمی بیند و نمی شناسد ، صید در ژرفای آب پیش می رود و ماهیگیر را با خود به جاهای دورتر و دورتر می برد ،تا جایی که از “حد “می گذرند. در این جای دور، آن سوی “حد” معمایی که سانتیاگو را به دنبال خود می کشد از دل آب بیرون می آید و پیرمرد می بیند که شکارش موجود شگفت و زیبایی است که مانندش را تاکنون هیچکس ندیده است …”
سانتیگو همانند دیگر شخصیتهای مخلوق همینگوی، همچون “هری استریت” (برف های کلیمانجارو)، “فردریک هنری” ( وداع با اسلحه) و یا “رابرت جوردن” ( زنگها برای که به صدا در می آیند) عاصی و زخم خورده است، اما بر خلاف همه ی آنها منفعل و سرگشته باقی نمی ماند. او نماد سیر استعلایی همینگوی است و گذر او از وادی حیرانی به سرمنزل قرار.
نثر همینگوی در پیرمرد و دریا همچون دیگر آثارش بی تکلف است، نثری که به رغم سادگی و بی پیرایگی تحسین برانگیز و تاثیر گذار است و با کمترین توصیف و توضیح بیشترین اثر را بر روی خواننده به جای می گذارد. او نبوغ خود را با نقل جمله های سنگین و درخشان مصرف نمی کند بلکه برای محسوس کردن موقعیتها و تشریح رویدادها و شخصیتها تنها به نقل حوادث و وقایع عینی و روزمره می پردازد و به توصیفات زیبا و رمانتیسیسم رایج در زمانه اش وقعی نمی نهد.
همینگوی در پیرمرد و دریا علاوه بر سبک نگارش زلال و ملموسش شیوه ی جدیدی از روایت را نیزخلق کرده است، شیوه ای که در آن زمان نوعی انقلاب ادبی محسوب می شد و بسیاری را به راه تقلید از او کشاند. او دراین شیوه ی جدید ضمن روایت داستان از سوی دانای کل، شخصیت داستان را هم به حرف می آورد و به این شکل خواننده را با فضای ذهنی اش آشنا می کند.
ارنست همینگوی در پیرمرد و دریا با زبانی ساده حماسه ای دلچسب از امید و نبرد را برای رهایی از پوچی خلق کرده است، حماسه ای که شکست ناپذیری و ابدیت را بر جای احساس حقارت و درماندگی می نشاند و این جمله را بر ذهن خواننده حک می کند: ” آدم برای شکست آفریده نشده، ممکن است نابود شود اما هرگز شکست نخواهد خورد.”