خانه » هنر و ادبیات » به بهانه نهضت آذربایجان/ رضا اغنمی

به بهانه نهضت آذربایجان/ رضا اغنمی

هفتاد و ششمین سالگرد نهضت آذربایجان
یکم

هفتاد و ششمین سالگرد نهضت آذربایجان بهانه ای شد تانگاهی دیگر به پیشینه های دوپاره شدن آن خطه بیندازیم. همچنین جهت انتشار چند کتاب ضد و نقیض و حاشا کردن حقوق ملی و انکار هویت برخی ازملیت های کهن ایرانی از طرف مقامات رسمی و”ستایشگران گمراه وطن”، که تعصب شان آفت بزرگیست برای صیانت ایران، با خانواده های کهن که با استناد به شواهد تاریخی، مدنیت این سرزمین را بنیاد نهاده اند.
مقاله حاضر سعی براین دارد که با توجه به اسناد و مدارک، گوشه هائی از تاریخ دوپاره شدن آذربایجان و انگیزه های نارضائی ومطالبات قانونی مردم آن سامان را یادآوری کند. نگارنده با اعتقاد به یکپارچگی ایران وحفظ دستاوردهای فرهنگی و تآکید برآزادی جنسیت و مذهب و زبان و یکسانی حقوق همه افراد ملیت های کشور، براین باور نیز پای میفشارد که تا زمانی که آزادی های بلاشرط فردی واجتماعی تآمین نشود، مشکلات ملی درهمه زمان ها مورد استفاده بیگانگان وخودکامگان داخلی خواهد بود به ویژه با محاصره ایران از سوی بیگانگان غرب وشرق . . . و دامن زدن به اختلاف های قومی با استفاده از تضییقات تحمیلیِ استبداد حاکم و فشار حکومت گران فاسد، تکرار حوادث گذشته؛ و این بار بس خونین و ویرانگر دور از انتظار نیست .

آذربایجان * و پیشینه دوپاره شدن آن
روابط سیاسی ایران و روسیه با روی کار آمدن پتر کبیر (۱۶۸۲) دستخوش تحولات گردید.(۱) مناسبات عادی بین دوکشور که برمبنای همسایگی درمسائل تجاری و مسافرتی دور میزد، به یکباره دگرگون شد. تاریخ نگاران وصیتنامه ای را به پتر کبیر نسبت میدهند که درماده ۹ آن توصیه کرده «نزدیک شدن به قسطنطنیه و هند و … نفوذ تا خلیج فارس با تضعیف ایران … و پیش روی تا هندوستان که انبار گنجینه های جهان است … » اجرای مراحل آغازین و صیتنامه با حمله روس ها به ایران، مقارن بود با حمله افغان ها و تضعیف سلسله صفویه. در نتیجه شهرهای شیروان، داغستان، گرگان، باکو و رشت یعنی سراسر شهرهای مرزی ایران به دست روس ها افتاد. پتر کبیر در سال ۱۷۲۵ درگذشت. (۲) جانشین او (خواهر زاده اش) انا ایوانوا امپراتریس روسیه شد. درسال ۱۷۳۲ همو طبق معاهده رشت با نادرشاه، ایالات ساحلی خزر را به ایران برگرداند. چندی بعد نادرشاه باکو و دربند را گرفت و بار دیگر ضمیمه خاک ایران نمود. در زمان کاترین دوم اجرای اهداف وصیتنامه پتر کبیر مورد توجه قرار گرفت. گرجستان که از طرف دولت های مسلمان عثمانی و ایران پیوسته مورد تهدید بود، زیر چتر حمایتی کاترین دوم رفت و این بهانه ای شد برای دخالت علنی روسها در پوشش نجات ترسایان. درسال ۱۷۹۵ آغامحمدخان قاجار دریک لشگر کشی گرجستان را محاصره و تفلیس را تصرف کرد. (۳) با این اقدام زمینه های رویاروئی با روس ها فراهم آمد و قوای نظامی روس باکو و قفقاز را محاصره کرده و درداغستان و شیروان اردو زدند. الحاق گرجستان به امپراطوری تزار درسال ۱۸۰۰ آخرین امیدهای ایران و عثمانی را نقش برآب نمود. تاسال ۱۸۱۰ روس ها بخش اعظم سرزمین های قفقاز و باکو را درآن سوی رود ارس دراختیار گرفته بودند. سقوط لنگران ایرانیان را به وحشت انداخت با مداخله انگلیس ها در ۱۲ اکتبر ۱۸۱۳ عهدنامه گلستان به امضا رسید. (۴) وظاهرا جنگ اول ایران و روس خاتمه پذیرفت.
آن صلحنامه روی سه ماده تأکید داشت:
واگذاری اراضی و تعیین حدود مرزها نظارت درامور داخلی ایران و روابط تجاری. (۵) و این آغاز نوعی مستعمره شدن ایران بود که آثارش در حوادث بعدی جلوه گر شد.
جنگ دوم ایران و روس به بهانه این که روس ها «گوگجه» را تصرف کرده اند آغاز شد. حال آنکه «طبق اسناد روس و انگلیس دولت ایران گوگجه را با «قپان» معاوضه کرده بود.» (۶)
مدارک و مستندات آن جنگ نشان میدهد که آغاز گر آن جنگ خانمانسوز، از فتنه گری پیشوایان دینی نشئت گرفته است. هم عباس میرزا هم آنان که حکم جهاد صادر کرده اند همگی فریب خورده انگلیسیها بوده اند. با تصرف گوگجه احساسات مردم برانگیخته شد. ملایان حکم جهاد دادند. زمینه اش قبلا توسط شخص عباس میرزا فراهم شده بود. همو بود که از فتحعلیشاه خواست تا سید محمد اصفهانی (۷) و آقا احمد نراقی را از عتبات به ایران دعوت کند که برای تهییج مردم مسلمان به جنگ با روسیه کافر، با کمک دیگر علما مانند حاج ملا احمد تبریزی حکم جهاد بدهند. جنگ آغاز میشود. قشون ایران در قره باغ پیروزیهائی کسب میکند. «چهار صد سربریده نزد فتحعلیشاه به اردبیل فرستادند. سپس به غارت دهات و دکان ها پرداختند». (۸) با حمله قوای تزار قشون ایران درگنجه با شکست فاحشی رو به رو میشود. روس ها ایروان و تبریز را تصرف میکنند. «با ۱۵ هزار سواره نظام اجیر شده از رعایای آذربایجانی شاه … (۹) عازم تهران میشوند که با وساطت انگلیسی ها بین راه در منطقه ای به نام ترکمانچای توقف میکنند و قرار داد ترکمانچای بین ایران و روسیه بسته میشود. طبق ماده ۶ آن قرارداد، دولت ایران گذشته از آن که چندین شهر آباد و زرخیز را از دست میدهد؛ مبلغ ده کرور غرامت جنگ را به روسیه میپردازد.(۱۰)
بعد از خاتمه جنگ ایران و روس و جدا شدن بخش عمده ای از حاصل خیز ترین شهرها از بدنه جغرافیائی ایران، حکام قاجار با همان خیره سریهای موروثی به غارت مردم ادامه می دهند. تسلط سیاسی روس ها به ایران و خشم مردم از بی لیاقتی حکومتگران ستمگر، نهب و غارت روستائیان از سر گرفته میشود.
«یکی از افسران عباس میرزا … واحدی از قشون آذربایجان را به این ده که از دهات سلماس بود گسیل داشت واهالی را که در حدود سیصد نفری بودند به خوی میآورد. مردها را درمقابل چشم کودکانشان سربرید. زن ها را به سربازان داد و کودکان را بخشید.(۱۱)
در ادامه فشارهای فزاینده دولت به مردم و به ویژه روستائیان و کشاورزان، کوچ تدریجی آغاز میشود. ارامنه آذربایجان که از گذشته های دور درتولیدات کشاورزی و مآلا دررونق اقتصاد منطقه نقش مهمی داشتند ناتوان و درمانده از ستم مضاعف شریعتمداران و حاکمان وقت، خاک ایران را ترک میکنند.
«با رفتن ارامنه … آذربایجان ایران که به شصت هزار نفر میرسید اوضاع این ولایت سخت به نا بسامانی و وخامت گرائید.» (۱۲) وبه دنبال آن کوچ روستائیان مسلمان به قفقاز آغاز میشود. خالی شدن دهات درمناطق ارومیه و ارسباران و به دنبال آن قحطی وبا و وطاعون ۱۲۴۶ قمری، با قیمانده رمق را از اهالی گرفت. قشون که از فرط نارضایتی یک بار کاخ عباس میرزا را به ویرانی کشاند غارت کرد. … » (۱۳)
شدت گرفتن رقابت روس و انگلیس و سرازیر شدن کالاهای انگلیسی و روسی، اقتصاد بومی را نابود میکند. و در چنین بحران و دگر گونیهاست که آذربایجان دوپاره شده با خانواده های جدا ازهم، با احساسی مشترک درحسرتی غریبوار، با حفظ علائق فرهنگی و سنتت دیرپای خود، باز شدن درها را انتظار میکشند.
فقر و فلاکت، تباهی و جهل عمومی در اوج است و موریانه غفلت پایه های سلطنت قاجار را می پوساند. میجی، با مدیریتی کاملا هشیارانه، درآن سوی آسیا، باکمک مردم طرح تازه ای برای نوسازی ژاپن میریزد. اما، این طرف در بیخ گوش عثمانی ، جشن عمرکشان، جنگیری و قمه زنی دلمشغولی مردم خواب آلود است وشاه قاجار برای تهیه مخارج سفر به ارو.پا، چوب حراج به دست گرفته؛ منابع درآمد ملی را به بیگانگان وا میگذارد. در چنین روزهاست که مردی ازسلاله عصیان، ناصرالدین شاه را درحرم شاه عبدالعظیم به قتل میرساند. میرزا رضای کرمانی با یک تیر هدفمند قلب استبداد را می درد و ازکار میاندازد. قلب جنایت کار خودکامه از تپش باز میایستد. سر و صدای نوخواهی که از چندی پیش از گوشه و کنار ایران شنیده میشد همراه با فریاد مشروطه خواهی بلند میشود. با صدور فرمان مشروطیت ومبارزه مردم، سرانجام دوران تازه ای درحیات سیاسی مردم شروع میشود؛ مشروطه ای با الگوهای استبدادی.
بااین حال، مشروطیت نوپا، افق های روشنی را ازدرون سیاهی استبداد باز کرد که قابل تمیز بود. با تمام کمبودها و ضعف هایش، دستاوردهای پایه ای وپرثمری داشت رو به کمال. این درست است که در امحای بد آموزی های سنتی به ویژه در تقسیم قدرت چندان موفق نشد، با این حال درتعیین ابعاد قدرت،حد و مرز مشروعیت ها را برای مردم؛ آن هم به صورت قانون توضیح داد. نفاذ قانونی قدرت را با آرای نمایندگان مردم درمجلس تصویب کرد . برای شاه محدودیت هایی قایل شد. اختیارات درباریان و مجریان کشور را زیر چتر قانون گرفت. برای اولین بار حقوق فرد درجامعه تثبیت شد. اینکه به مرحله عمل نیامد، از نیت قانونگزار نبود ازفطرت سنت بود.
برهم زدن نقش طبقاتی از دیگردستاوردها بود. بعدازهجوم چند باره طلاب دینی و آتش زدن و تعطیلی مدارس نوین، و فرار بنیانگذارش «رشدیه»، نخستین جلوه های آن از دوران نخست وزیری سردارسپه شروع شد و عمومیت یافت. نشستن بچه های اشراف درکنار فرزندان طبقات فرودست روی یک نیمکت و زیر یک سقف در مدارس از کارهای نیک آن دوران است که تآثیرات همه جانبه ای به بار آورد وشکاف اجتماعی را ازبین برد. اصلاحات، عمران وآبادی کشور در سطوح گوناگون، ولو آمرانه، کوتاه کردن دست های آلوده اصحاب دین از حوزه قضا و تعلیم و تربیت، سپردن قانون به دست قضات واستادان تحصیل کرده، وتدوین محاسبات دولتی وتآسیس دانشگاه وده ها مراکزهنری وعلمی گرفته تا تآسیس بنادر وجاده های بین شهری، ورود زنان به خدمات دولتی و ملی، سیمای کهن اجتماعی را بهم ریخت.
بزرگترین آفت ملی دراین دوران، بی توجهی دولت ها به حقوق فردی وناچیزشمردن شئونات مردم بود. مشروطیت با همه دگرگونیها و نوخواهیها، هرگز نتوانست استبداد کهن راریشه کن کند. اینکه بعد ازقرنی که از مشروطیت سپری شده، هنوز مردم ایران با فشارها و خفقانهای دوران استبداد زندگی میکنند؛ بهترین گواه است. اندیشه سیاسی تکان نخورد . فشارحکومت ها در مهار کردن آزادی های سیاسی، حاصل ویرانگر خود را در انقلاب ناسنجیده بهمن ۵۷ به نمایش گذاشت. هشت دهه بعد از انقلاب مشروطه، درمیان بهت و حیرت جهانیان، مردم شوریده حال ایران با عقل شیعی، خودرا به آغوش اسلام بدوی انداختند. سرکوب های بعد از مشروطیت ، و شکست های چند خیزش ملی، زمینه های تکوین سلطنت فقها را به طور خزیده فراهم میساخت که ورود به این مقال از عهده این بحث خارج است.

حمله متفقین به ایران و طلیعه دگرگونی ها:
درسحرگاه سوم شهریور ۱۳۲۰ در بحبوحه جنگ دوم جهانی، ایران بی دفاع ازطرف قوای متفقین موردحمله قرار گرفت. انگلیسی ها جنوب ایران را باقوای قهریه تصرف کردند . وروس ها سراسر شمال و شمالغربی را از سرخس تا ارس دراختیار گرفتند. درچنین اوضاع بنابه سنت تاریخی، آذربایجان سهم مهاجمین شوروی شد و با تمام تجهیزات جنگی مثل یک دولت متجاوز، کران تا کران در سراسر آن خطه بساط خود را پهن کرد و به امر و نهی پرداخت. طولی نکشید که با تمام ادعاهای سوسیالیستی و حفظ حرمت همسایگی قدرت اصلی حکومت را درخطه شمال و آذربایجان مختل کرد. (۱۴)
ورود قوای متفقین اوضاع کشوررا بهم ریخت. نمایندگان سیاسی دول مهاجم فشارآوردند که رضاشاه باید از سلطنت خلع شود و کشور را ترک کند. رضاشاه ازایران رفت و تاج و تخت را به فرزند ارشدش محمدرضا شاه سپرد. به قول روزنامه های آن زمان، شاه جوانبخت براریکه شاهی تکیه زد. مقارن با این تغییرات، زندانیان سیاسی آزاد شدند که در مجموع به یکصد نفر نمیرسیدند. ازمیان زندانیان سیاسی چند نفری گرد هم آمدند و نخستین حزب منسجم ایرانی را پی ریختند. دراندک مدتی طیف عظیم از طبقات گوناگون درآن حزب گرد آمدند. نیروی حزب توده وپشتیبانی مردم چشمگیربود.
«روز پنجم آبان ماه ۱۳۲۳ درتظاهرات علیه حکومت ساعد حدود ۱۵۰ هزارنفرروشنفکر وکارگر به خیابان ها ریختند» (۱۵).
حزب توده ایران درشهرهای بزرگ و کوچک به فعالیت پرداخت. با جلب کارگران و کشاورزان و دهقانان و روشنفکران و تشکیل حوزه های آموزشی برای جوانان، اکثریت مردم و به ویژه فرودستان را با حقوق مدنی و سیاسی آشنا کردند. طبیعی بود که زمین داران و مالکان عمده و کارخانه داران و سرمایه داران این حرکت ها را بر نمی تافتند و با برچسب لامذهب و وطن فروش با تحریک اجامر و اوباش به مقابله پرداختند. یک تاجر معروف مالک کارخانه فرشبافی در تبریز، دختر خردسال بافنده را به جرم اینکه برادرش عضو حزب توده است به باد کتک گرفت و آنقدر زد که دختربچه فلج و زمین گیر شد. نفرت از تاجر که موجب فلج شدن دختر بچه ۹ دهساله شده بود در ذهن مردم ماندگار شد تا چندسال بعد وقتی از دنیا رفت، جنازه اش را بطور مخفی ازشهرخارج و با عجله به قم رساندند و به خاک سپردند و مدتها بعد مرگش را اعلام کردند.
اشاره به اهانت های مستمر عبدالله مستوفی استاندار خبیث که در دوران خدمتش لحظه ای از توهین و تحقیر به مردم بومی غافل نماند و با افکار عقب مانده، خشم و نفرت مردم را به حکومت برانگیخت تا جائی که در عکس العمل اسفبار حرکت های توهین آمیز آن مرد کثیف، انبوه مردم تحقیر شده، ستیز با حکومت مرکزی را برگزیدند. مستوفی با رفتارهای مغرضانه وغیرانسانی خود، درناراضی تراشی مردم بزرگترین خیانت ها را مرتکب شد. پرده بر حقایق کشید. با وارو نشان دادن نیازهای مردم منطقه، دشمنی و خصومت مرکز را برعلیه مردم آذربایجان بسیج نمود. شگفتا که چنین عنصر مغرض و بیکفایت در دوران بازنشستگی تاریخ نگاری را بر میگزیند که کارش بیشتر به نقالی شبیه است تا تاریخ نویسی. روایت کسروی درباره او صدق میکند :
«تاریخنگارانی که جز چاپلوسی و ستایشگری خواست دیگری نداشته اند و … از برای نان خوردن راه های دیگر فراوان است. » (۱۶).
گفتن دارد که آذربایجان، در کنار ضربه های خودی و مآموران نالایق مرکزی، هرگز از گاهی نیز از حمله ها و کشتارهای همسایه روسی عزادار میشد. روزهای سیاهی که مجلس شورای ملی در تهران، به سرکردگی لیاخف بمباران میشد، در مرز بیله سوار، هموندان لیاخف وشاپشال به بهانه فرار اسبی به خاک ایران، با گذشتن ازمرز، برسر جماعتی بی خبر از دهقانان ریخته و آن هارا قتل عام میکنند. (۱۷). یا در حمله به آذربایجان در دوران مشروطیت و محاصره تبریز به بهانه آذوقه رسانی به مردم شهر، جنگ خیابانی راه میاندازند وبه کشتارجنون آمیز مردم کوچه و بازار میپردازند. « … خبردار شدیم که حدود چهارهزار و پانصد نفر از نظامیان روسی در داخل شهر پراکنده شده اند. آنها به فرماندهی افسران خود مناطق خروجی شهر را اشغال کرده بودند و عابرین را متوقف و تفتیش میکردند.» (۱۸) و « … کنسول تزار … در سرزمینی که بدون جنگ و مقاومت اشغالش کرده بود علاوه بر قتل عام و غارت اموال و هستی آنها، دخترها و زن هایشان را هم به عنوان غنائم جنگی همراه با اموالشان میبرد.» (۱۹) یحیا دولت آبادی از تجاوزهای مکرر وجنگ های موحش روس ها درتبریز گزارش های تکان دهنده ای دارد.» (۲۰) دار آویختن هشت تن از پیشقراولان انقلاب مشروطه، در عاشورای ۱۳۳۰ و غارت کردن وبمب گذاردن و ویران کردن خانه ستارخان و ده ها جنایت هول انگیز روس ها، هنوز درخاطره های قومی آذربایجانی ها باقی ست. همچنان که نیرنگبازی حکومت وقت (سردار اسعد بختیاری) در طرح دعوت ستارخان به تهران به منظور مهمان کشی با زمینه های خدعه آمیز که با تبانی شخص صدر اعظم مشروطه و دول خارجی (۲۱) صورت گرفته، هرگز از ذهنیت آذربایجانیان و نسل های آینده زدوده نخواهد شد. ستارخانی که در سخت ترین روزهای مبارزه وقتی کنسول روس پیشنهاد کرد:
«بیرقی از کنسولخانه روس فرستاده شود و او به درخانه اش زده در زینهار دولت روس باشد.» در مقابل باختیانف ایستاد و با گردنی فراز پاسخ داد:
«جنرال کونسول من میخواهم هفت دولت به زیر بیرق ایران بیاید، من زیر بیرق بیگانه نروم.» (۲۲).
ایکاش یک جو از غیرت و شرافت این دلال اسب قره داغی «فارسی مدان»، دروجود این همه رجال کراواتی و دستاربند مرکزنشین وجود داشت که امروزه شاهد فروش دختران ایرانی دربازار مکاره دوبی وفاحشه خانه های خلیج فارس نمیشدیم!
این یادآوری از آن جهت قابل تآمل است که مدعیان نفخ کرده بی رگ و ریشه، که برحفظ حدود و ثغور خاکی کشور وناموس وطن تآکید دارند، و هنوز در ورق پاره ها وبلندگوهای آلوده خود، کشتار مردم بی پناه را، روز نجات ملی میخوانند، آیا به حکم وجدان در این فاجعه های مصیبت بار نیز تآملی کرده اند؟ آیا مفهوم پیام ستارخان عامی روستازاده را درک کرده اند؟ و ابعاد فاجعه را که در بالا اشاره شد، دریافته اند؟

حزب توده، در دورانی که قحطی وبیکاری سراسرمنطقه را فراگرفته بود، در آذربایجان تشکیل شد. روزی نبود که درمحله های تبریز چند نفری سرگیرآوردن یکی دو نان سنگک کشته نشوند.
«کنسول انگلیس درتبریز، دراواخرسال ۱۳۲۱ مینویسد که حزب توده و اتحادیه های کارگری آن حزب شنوندگان مشتاقی دربین کارگران گرسنه پیدا کرده است؛ کارگرانی که قیمت نانشان از اواسط سال ۱۳۲۰، به هشت برابر دستمزد هایشان رسیده است …» (۲۳)
نو آوری های آن حزب درآذربایجان نیزمورد استقبال قرار گرفت. این که حزب توده ایران بعدها به بیراهه رفت حکایت دیگری ست. ستیزه جوئی ها و کارشکنی های دائمی حزب توده با دولت ملی دکتر مصدق، درنهضت ملی کردن صنعت نفت، هنوزهم وجدان های آگاه را آزار میدهد. تهمت و افتراها وسرمقاله های سراسرناسزای روزنامه های حزبی که به تضعیف دکترمصدق انجامید؛ لکه ننگینی از خطاکاری ها و نابخردی های حزب توده ایران است. اینکه برخی سران حزب باتصمیم گیریهای غلط ویابه سفارش حزب برادرخلاف مصالح ملی، آلوده به خیانت شدند، نباید گریبان دیگران را گرفت و ده ها هزار عضو ساده یا طرفدار بیخبر را خائن و گناهکار شناخت. به حکم عقل سلیم، میباید که کارنامه حزب را از زوایای گوناگون سنجید. تاریخ شکل گیری وفعالیتش را درنظر گرفت و سپس به داوری نشست. درآن دهه، همزمان با تشکیل حزب توده ده ها حزب و سازمان درگوشه و کنار کشور راه افتادند که سالی نشده تعطیل شدند. منظور اصلی ابدا مقایسه نیست، باعلم به اینکه قیاس های نطری همیشه به بیراهه میافند. به یقین راز ماندگاری حزب توده – ولو رنگ باخته – را باید، درخدماتش، درنحوه بیداری مردم وارسید. این نوشته باچنین هدف، یعنی تآثیر پذیری جامعه دربسط وتوسعه ادبیات وهنروآثارفرهنگی اجتماعی را توضیح میدهد.
اساسا یک کاسه کردن عملکردهای حزب توده خلط مبحث خواهد بود. آن که زمینه های بنیادی سازندگی و ابزار تکان همگانی و غنای فرهنگی جامعه را فراهم میسازد هدفش افزایش شعور همگانی ست برای درک بهتر هستی. پس فرق فاحشی دارد با دلالی که قراردادهای نفتی و دیگر معاملات سیاسی را دنبال میکند. این قبیل اختلاط ها و پریشان گوئی های گمراه کننده، تهی کردن ذات مفاهیم است از واقعیت ها .
حزب توده ایران با برنامه های مترقی، نسل تازه ای را به وجود آورد. فرهنگ سیاسی را متحول کرد که از قرن ها پیش به حالت نزع افتاده بود. جوانان را به خواندن و مطالعه کتاب واداشت. طبقات مردم را با هنر و ادبیات روزجهان آشنا کرد. روزنامه و نشریه و کتاب را در سطح گسترده دراختیار عموم قرار داد. برای فکر و اندیشه جوانان راه های تازه ای باز کرد. حاصل آن تلاش ها، نویسندگان وهنرمندانی بودند که ازآن مکتب سر برآوردند و تا چندین دهه حاکم برادبیات و هنر و پیشتاز تحولات در سیر اندیشه گری شدند. هنوز هم درعرصه های فرهنگی و هنری حضور دارند. نسل دهه های بعدی تحت افکار آنان و تابعی از افکار آن پیشگامانند. آموزشی که حزب توده به جامعه داد، این نکته را نیزروشن کرد که رشد فکری جامعه در فضای سانسور و خفقان پلیسی هم غیرممکن نیست. ادبیات مردم زیر چتر سانسور، با زبان رازآلود خود میتواند به حیاتش ادامه دهد. البته این سخن کم بها دادن به تحول و پیشرفت هنر و ادبیات درفضای آزاد نیست، بلکه تآکید در کمرنک کردن قدرت سانسور و خفقان، درجوامع استبدادی است.
از نطرگاه سیاسی. شکی نیست که حزب توده مورد تآیید شوروی ها بود. همانگونه حزب اراده ملی سید ضیا طباطبائی مورد تآیید انگلیسی ها بود. همانگونه که بنا به اقوال عموم ، اهل عمائم وابسته انگلیسی ها و هکذا زمینداران و سرمایه داران. و اساسا این فکرهنوز رایج است که اگر ایرانی جماعت بخواهد یک کار جمعی به ویژه سیاسی، انجام بدهد، باید زیر پرچم یکی از دولت ها سینه بزند و الا کارش به سامان نمی رسد. کارکشته ها و قدیمی ها میگفتند تشکیل و راه انداختن هرگروه و سازمان و حزب و سندیکا بدون کسب اجازه دو دولت نیرومند روس وانگلیس محال است. انگار که بی ارادگی و با ساز دیگران رقصیدن، مرده ریگ سنتی ونهادی شده ایست که مردم پذیرفته اند.
شکل گیری فرقه دموکرات در آذربایجان که دراشغال قوای نظامی شوروی بود، هرگز مایه شگفتی نبود. دولت مرکزی اصلا از مدتها پیش آن منطقه را به امان خدارها کرده بود. استاندار از مدتها پیش به مرخصی رفته و درتهران مانده بود. در ۲۱ شهریور ۱۳۲۴ (روز تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان) تآسیس آن به اطلاع همگان رسید، حزب توده با تشکیل فرقه موافق نبود، با این که بعضی از رهبران فرقه عضو حزب توده بودند. کنگره بزرگ گشایش یافت. «روز ۲۹ مهرماه ۱۳۲۴ به نام کنگره خلق آذربایجان در میان شور و شعف عمومی به وسیله حاج عظیم خان برادر ستارخان سردار ملی گشایش یافت. (۲۴) کنگره خلق آذربایجان که از نطرگاه مردم عملکردش مانند مجلس موسسان بود با حضور هفتصد نفر که درانتخابات محلی به آن کنگره راه یافته بودند با اکثریت آرا تشکیل فرقه دموکرات و دولت ملی آذربایجان را تصویب کرد. متعاقب آن کابینه دولت تشکیل و صدراعظم آن کابینه (جواد زاده) سیدجعفر پیشه وری بود که هرگز عضو حزب توده نبود.(۲۵) سال ها درتهران سردبیر روزنامه حقیقت بود. بعد ازرهائی اززندان سردبیری روزنامه آژیررا برعهده داشت.

سیدجعفر پیشه وری و زندگی سیاسی او

پیشه وری درسال ۱۲۷۲ در روستای زاویه خلخال چشم به دنیا گشود. دوازده ساله بود که همراه والدینش در جستجوی لقمه نانی به قفقاز رفت. آن سال ها وضع نا به سامان اقتصادی، فقر و فلاکت و بیکاری هرساله عده ای از گرسنگان ایران را رهسپار آن طرف مرزها میکرد. فریدون آدمیت مینویسد:
« تنها در ۱۹۰۴ برای پنجاه و چهار هزار و هشتصد و چهل و شش (۵۴۸۴۶) عمله معمولی ایرانی ویزای مهاجرت به روسیه صادر شد. در ۱۹۰۵ سیصدهزار ایرانی به روسیه رفته که قسمت اعظم آن را کارگران تشکیل میدادند. (۲۶)
کسروی درآغاز نهضت مشروطه به کثرت کارگران ایرانی درمنطقه باکو اشاره ای دارد. مینویسد : «کارگران کان های نفت در صابونچی و بالاخانی به ده هزار تن میرسیدند.» (۲۷).
پیشه وری در (سرگذشت من) مینویسد: از ۱۲ سالگی درتلاش معاش بودم» با پیشخدمتی درمدارس تحصیل میکند. در هنگام تحصیل با مفاهیم سوسیالیزم آشنا میشود. «در ۱۲۹۹ همراه اعضای حزب عدالت دریاری رساندن به نهضت جنگل از بادکوبه وارد انزلی شد وبه فعالیت درکنار دیگر انقلابیون شمال پرداخت.» (۲۸) در نهضت جنگل با عنوان کمیسر خارجه در دولت میرزا کوچک خان شرکت میکند. «در سومین کنگره کمونیست بین الملل در جلسات ۲۲ ژوئن و ۱۲ ژوئیه ۱۹۲۱ شرکت کرد و نطقی درباره تعدد حزب کمونیست در کشورهای خاور میانه ایراد کرد.» (۲۹). پیشه وری درباره آمدنش به ایران مینویسد:
«در شدیدترین دوره نهضت گیلان، ملیون تصمیم گرفتند مرکز فعالیت خودرابه تهران انتقال دهند و در آنجا علیه استبداد و ارتجاع و زورگوئی مبارزه کنند. بیش از هرکسی من دم نظر بودم و همه از من انتظار فعالیت و کار داشتند. من هم تردید به خود راه ندادم. … خودم را به تهران رساندم و از آنجا عده بیشماری را پیدا کرده و دست به دست آنها داده وارد کار شدم. هنوز جنگل داشت تازه تمام میشد، در صورتی که ما درتهران علاوه بر سازماندهی جدی سیاسی، شورای مرکزی اتحادیه کارگران را که اعضایش آن روز به هفت هزار بالغ میشد، موفق شده بودیم تشکیل بدهیم. شورای اتحادیه کارگران ارگان خود را تآسیس کرد. این روزنامه حقیقت بود» (۳۰).
انتشار حقیقت در فضای اختناق رضاشاهی درمیان آزاد اندیشان جایگاه والائی پیدا میکند. سرمقاله ها ار پیشه وری است. حقیقت مورد یورش عمال شهربانی قرار میگیرد. با تعطیلی روزنامه، فعالیت های حقیقت به خارج ازایران منتقل میشود. «روزنامه و مجلات خود را توانستیم از دیوار چینی که پلیس رضاخان دور ایران کشیده بئد برسانیم.» (۳۱)
دکتر مصطفا الموتی که از نزدیک با پیشه وری آشنائی داشت مینویسد: «پیشه وری با آراکل میکائیلیان (سهراب سلطان زاده) همکاری نزدیک داشت.» (۳۲). درسال ۱۳۰۹ گرفتار و به ده سال زندان محکوم میشود. درسال ۱۳۱۷ با زندانیان سیاسی جدید آشنا میشود. « جوانان که همه تحصیل کرده و کتاب خوانده بودند از دیدن ماها که هشت و نه و ده سال در زندان به سر برده و روحیه خود را نباخته بودیم تشویق شدند و ما را سرمشق خود قرار داده و نیروی معنوی گرفتند. (۳۳). بعد از ده سال زندان کشیدن به کاشان تبعید میشود و همانجا مجددا با چند نفر دیگر زندانی میشود. بیست روز بعد از حمله متفقین به ایران از زندان آزاد و عازم تهران میشود. درتهران روزنامه آژِیر را با کمک یاران هم اندیش خود پی میریزد. وشروع به کار میکند. فریدون کشاورز مینویسد:
«همانطور که درابتدای صعود سردار سپه (رضاشاه) روزنامه حقیقت را منتشر میکرد پرفروش ترین روزنامه تهران بود، کریم کشاورز یرادرم که با پیشه وری از سال های انقلاب گیلان دوست نزدیک و همکار بود در روزنامه آژِیر با او همکاری میکرد.» (۳۴).
در دوره ۱۴ قانونگزاری از تبریز به نمایندگی مردم تبریز انتخاب شد. دراثر مخالفت عده ای از وکلا، «اعتبارنامه اش را مجلس رد کرد.» (۳۵). حال آنکه انتخاب او از تبریز طبیعی بود. برخی از صاحبنظران صحت آن انتخابات را تآیید کردند. «انتخاب پیشه وری از تبریز طبیعی بوده است.» (۳۶). کسروی مینویسد: «ازمجلس کارهائی سر زد که جز غرض ورزی معنائی نداشت. برای مثال میگویم. اعتبارنامه پیشه وری را چرا نپذیرفتند؟ علتش چه بود؟ آیا اکثریت حق دارد به دلخواه یکی را بپذیرد و یکی را نپذیرد؟ اگر میگویند پیشه وری هوادار شوروی بود، هوادار شوروی دیگران هم بودند. پس چرا تنها این را به کنار زدند؟ اگر میگویند انتخابش طبیعی نبود، اولا آنچه من شنیدم انتخاب پیشه وری ازتبریز طبیعی بوده است ثانیا کسانی که انتخابشان طبیعی نبود، در مجلس بسیار بودند. فلان مرد که یک عمر درتهران زیسته، دراین جا هرچه تلاش کرد به جائی نرسید و از فلان گوشه آذربایجان از شهری که ده نفر اورا نمیشناختند وکیل درآمد پس چرا او را رد نکردید؟ آیا این ها جز دیکتاتوری چه معنائی دارد؟» (۳۷).
جالب اینکه موقع رآی گیری مجلس به اعتبارنامه پیشه وری، « دونفر ازفراکسیون حزب توده … ازدادن رآی به اعتبارنامه پیشه وری خودداری نمودند.». (۳۸).
حکومت ملی آذربایجان یک سال بیشتر دوام نیاورد. دربهارسال ۱۳۲۵ وقتی قوای نظامی شوروی ایران را ترک کرد، مقدمات حمله ارتش شاهنشاهی به آذربایجان فراهم آمد. موسوی نیزکه بعدها ( به سناتوری انتخابی آذربایجان برگزیده شد) درملاقاتی که تابستان آن سال در رامسر با شبستری و سلام الله جاوید داشته وقتی در وسط دریا درحال شنا ازآن ها میپرسد که « چه پیشنهاد میکنید؟ دراینجا بمانیم یا به آنجا بیائیم؟ … بیایید به این همشهریتان راست راستکی حقیقت را بگوئید. آنها نگاهی به روی همدیگر کردند و نیم چشمکی هم به هم زدند و هر دو به اتفاق جواب دادند: ” هنوز که وضع روشن نیست. فعلا صبر کن تا ببینیم چه پیش میآید. به هرحال آذربایجان فعلا آمدنی نیست.» (۳۹)
با این حال، حکومت ملی سرفراز بود. درآن یک سال با تمام توانش کار کرد. با امکانات محدود و درآمدهای محلی عمران وآبادی را به طور مثبت پی گرفت. اصلاحات آمرانه نبود. با نیازهای محلی هماهنگی داشت .هرگز، به زور پلیس چادر از سر زنها گرفته نشد. کسی مانع مراسم مذهبی نگردید. حکومت در صدد بستن مساجد یا منع مراسم مذهبی نبود و با تمایلات مردم حرکت میکرد. بزرگترین خدمت حکومت حفظ احترام وخدمت به خلق الله بود و کار بنیادی، آشنا کردن با حقوق مدنی و گشودن افق های تازه جهانی به روی مردمی که از آموزش به زبان مادری خود منع شده بود و درخانه خود به زبان دیگری سخن میگفت.
حکومت یک ساله برآزادی زن تآکید داشت. برنامه زنان و شکستن موانع رشد زنان، این نیمه بزرگ و صبور ومربی شگفتآوربشری را درسرلوحه اصلاحات قرارداد. تشکیلات زنان با آموزش های لازم دختران جوان را وارد عرصه های گوناگون اجتماعی کرد. با شکل گیری تشکیلات زنان (قادین لار تشکیلاتی)، مربیان تعلیم و تربیت برای اعزام به دهات، وسایل ورود زنان برای خدمت در نهضت سواد آموزی همگانی پایه گزاری شد. به موازات آن عده ای از زنان برای آموزش نیروهای انتظامی فراهم آمد. قفل نکبت بار از روی لب های دوخته شده برداشته شد. حرف زدن به زبان مادری آزاد شد. دهقان و کاسبکار درمراجعه به ادارات دولتی به مترجم نیاز نداشتند. دردها و نیازهای خودرا به زبان مادری به ضابط قانون میگفتند. خفت و خواری ندانستن زبان فارسی را نداشتند. درخانه پدری با زبان مادری نفس میکشیدند. تدریس درمدارس نیز با زبان مادری بود. فرا گیری زبان فارسی بعد از سه یا پنج سال به عنوان زبان دوم در برنامه های آموزشی گنجانده شد. عمران و آبادی و راهسازی وتعطیل قمارخانه ها وفاحشه ها وقلع و قمع باجگیران و اوباشان و تآمین امنیت شهر و روستا مورد رضایت و امیدواری مردم بود. باورهای دینی و مذهبی مردم مورد احترام بود. دستور انتخابات مجلس ملی آذربایجان با «بسم الله الرحمن الرحیم » آغاز میشود (۴۰).
و شگفت اینکه برای نخستین بار درتاریخ ایران برای زنان حق رآی داده میشود و زنان درانتخابات شرکت میکنند. (۴۱).
تقسیم اراضی: روزنامه آذربایجان درتاریخ پنجم اسفند ماه ۱۳۲۴ ضمن اعلام شروع تقسیم اراضی نوشت :
«تعداد املاک خالصه اعم از انتقالی، فروخته شده، بازخریداری و سایر انواع بالغ بر سه هزار پارچه آبادی است . املاک دشمنان حکومت ملی که آذربایجان را ترک نموده اند ۴۳۷ پارچه میباشد که درآمار فوق منظور نشده است. با تقسیم این املاک به نظر میرسد یک میلیون نفر از دهقانان صاحب زمین خواهد شد. و متعاقب آن آگهی مربوط به شروع تقسیم خالصجات در شهرهای میاندوآب، خوی، اهر و اطراف تبریز درتاریخ ۷/۱۲/۲۴ از طرف وزارت کشاورزی آذربایجان انتشار یافت. بنا به تصمیم حکومت ملی قرار براین بود که تقسیم اراضی تا پایان اسفند ماه سال ۱۳۲۴ خاتمه یابد.(۴۲). اخذ مالیات از زمین داران وسرمایه داران و گسترش فرهنگ و هنر بومی و راه سازی روستاها و ساختن مدارس و حمام و درمانگاه در دهات آذربایجان و تآسیس دانشگاه و ایجاد رادیو و اهمیت دادن به توسعه وشناسائی «حقوق زنان» ازیادگارهای نیک حکومت یک ساله فرقه دموکرات است که هنوز خاطره های خوش آن روزگاران در ذهنیت ها باقی ست.
صادقانه ترین تحلیل از روزنامه جبهه ارگان حزب ایران نیز شنیدنی ست:
« … نهضت آذربایجان آزادیخواه، اصلاح طلب و مترقی است. املاک را تقسیم میکند. عوارض را حذف مینماید. تمام عملیات در جهت ترقی دادن سطح زندگی دهقانان انجام میگیرد و درآذربایجان درعرض یک سال ۵۰۰ مدرسه میسازند. بیمارستانهای متعدد ساخته دانشگاه تشکیل میدهند. کودکستان و تیمارگاه آماده میکنند. یعنی در بالا بردن سطح دانش اهالی کوشش فراوان مرعی میدارند. با تمام قوا راههارا تعمیر کرده خیابانهارا اسفالت میکنند. از ناامنی جلوگیری کرده درمقابل فساد به سختی مبارزه میکنند. (۴۳)
« … گشودن درمانگاه ها و کلاس های سواد آموزی، تآسیس دانشگاه، یک ایستگاه رادیوئی ویک انتشاراتی … حتا مخالفان فرقه هم به ناچار پذیرفتند که درعرض این یک سال خدمات و کارهایی بیشتر از دوران بیست ساله رضاشاه انجام گرفته است.» کنسول انگلیس نیز درتبریز مینویسد: « … فرصت یافتم با برخی ازمقامات فرقه دموکرات … به نظر میرسد آنان از قشر ماهر طبقه کارگر صنعتی هستند … گرچه مقامات حزب دموکرات جذابیت برخی مقامات پیشین فارس را ندارند، زیرکی و تجربه عملی زیاد آنها شگفتی آور است آنها به امور محلی خود علاقمندمد و شک ندارم که از مدیران شهری که قبلا از تهران فرستاده میشدند بسیار تواناترند … » (۴۴)
این برنامه ها بیانگر آمال جمعیِ شیفتگان آزادی ومدافعان بیداری طبقه فرودستان و محرومان جامعه بود که در رآس آن پیشه وری قرار داشت وهمو بود که دربرابر قدرتمند قلدری مانند باقراوف ایستاد، وقتی باقراوف گفت : «بزرگترین اشتباه و درعین حال علت شکست فرقه این بود که به اندازه کافی روی وحدت آذربایجان شوروی و ایران تکیه و تآکید نکرد.» پیشه وری با گردن فرازی و درنهایت دلیری و شجاعت پاسخ داد:
« برعکس نظر رفیق باقراوف من عقیده دارم که بزرگترین اشتباه ما و علت شکست فرقه ما این بود که ما به اندازه کافی روی وحدت خدشه ناپذیر آذربایجان ایران با ایران، روی وحدت وهمبستگی ما با تمام ایران و مردم آن و جدائی ناپذیر بودن آذربایجان ایران ازایران تآکید نکردیم.(۴۵).
همین صراحت کلام، بیانگر استقلال رآی پیشه وری ست که به جزای آن هم به مسلخ رفت. اوهرگز در فکر جدائی آذربایجان ازایران نبود. هیچگونه سندی دردست نیست که پیشه وری به جدا شدن آن خطه ازبدنه اصلی ایران رآی داده باشد. بهترین گواه خالی گذاشتن پست وزارت خارجه درکابینه اش میباشد. «مجلس ملی کسی را برای وزارت خارجه تعیین نکرد تا ازاتهام توطئه برای جدا کردن آذربایجان از ایران مبرا بماند.»
(۴۶).
او که درجوانی کمیسر خارجه در دولت انقلابی جنگل بوده، و درارتباطات جهانی از نقش وزارت خارجه آگاهی داشته، چگونه درآن یک سال درفکر وزارت خارجه نبوده؟ بدون شک نیازی به تشکیل آن وزارتخانه نمیدید . هدف اصلی او اصلاحات داخلی و مداوای درماندگی های پیرانه بود که ذهنیت نسل ها را موریانه وار پوک کرده بود. تلاش پیشه وری، برای رفاه عموم بود و مصوباتش بیشتر در حول اجرای قانون انجمن های ایالتی و ولایتی دور میزد.
درسال ۱۳۷۵ کتابی به چاپ رسیده که در صفحه ۱۳۰ آن سندی هست خطاب به آقای صدقیانی رئیس اتاق تجارت وقت تبریز. تاریخ نامه ۰۳/۱۱/۲۴ است با علامت شیر و خورشید و تاج سلطنتی. همانگونه که پرچم سه رنگ ایران با علامت شیر و خورشید در حکومت یک ساله فرقه باقی ماند. (۴۷)
ای کاش تاریخ نگاران وطنی، با چشم باز و وجدان آگاه به این گونه پرنسیب های پیشه وری نیز اشاره میکردند، و تنها به قاضی نمیرفتند و اورا درمظان تهمت بیگانه پرستی قرار نمیدادند. عامل بیگانه و متجاسر معرفی نمیکردند. آن هم بین مردمی که حداقل، امروزه، آبشخور فرهنگ روزمرگی اش ازبیگانه به اوج رسیده و هزار و اندی سال است که درآغوش متجاوزین غلتیده و به فرهنگ بدوی آن مینازد و ننگینی ها و بی هویتی های اجنبیان را مایه نجات میداند؛ آن هم با چه شور و ایمان و یقینی! و، از همه مهمتر این که متجاسرین را به زعامت خود برگزیده سرنوشت حیات و ممات را به دست آنها سپرده است؛ و شرم آورتر، پرچم است با نشان سیک های هندو که بالاسر میلیونها ایرانی در اهتزاز است.

کشتار از زنجان آغاز شد
یک سال بعد وقتی ارتش شاهنشاهی از مرکز به سوی آذربایجان هجوم آوردند، تفنگداران و نوکران ذوالفقاری ها در زنجان، کشتار مردم بی پناه را شروع کردند. به خانه یکی از روحانیان که مورد احترام اهالی شهر بود حمله بردند و پیر مرد را از طبقه دوم خانه اش به وسط خیابان پرت کردند. و به طور وحشیانه ای به قتل رساندند. گناهش این بود که بارها با تجاوزات و ستمکاری های خانواده ذوالفقاری مخالفت کرده بود. «اولین قربانی این تظاهرات شیخ محمد آل اسحق پیرمرد روحانی شهر بود که نمایندگی آیت الله اصفهانی را داشت.» (۴۸) . روحانی دیگری که محضرداری امین و مورد اعتماد مردم بود در دفترش به رگبار بستند. پرونده برایش درست کردند که خدا نشناس است و همکار پیشه وری. فرزند آن روحانی که طفل پنج ساله ای بود و درآن روز ننگین شاهد جنایت هولناک بود وسیله اقوامش به قفقاز رفت. همانجا تحصیل کرد. ازدانشگاه تاشکند فارغ التحصیل انستیتوی اسلامی گردید. زمانی که آیت الله خمینی در نجف بود بارها به دیدنش رفت. با او عهد پیمان بست. در معیت او به ایران آمد. حضورش در شورای انقلاب فرصتی برایش فراهم آورد تا با دلی پر از بغض و کینه انتقام یتیمی خود و پدر مظلومش را بگیرد.
درباره قتل و غارت مزدوران و اوباشان ذوالفقاریها و ارتش طفرنمون شاهنشاهی سخنان نفرت انگیزی بر سر زبان ها بود. شاهدان عینی از وحشیگری ها حکایتها نقل کرده اند که از شنیدنش موی تن آدمی سیخ میشود. نوشته اند :
درباسمنج سربریده علی قهرمانی را بالای سر نیزه زدند و همچون اعصار قدیم گرد سرنیزه به چرخ زدن و رقصیدن پرداختند.(۵۱).
من نویسندۀ این روایتها درآن سال، نوچوانی بودم پانزده ساله ، با برادر بزرگم رفته بودیم باسمنج برای مراسم عاشورا که دعوت داشتیم. با دیدن همین سربریدۀ خونالود، چنان وحشتزده شدم که برادرم به دروغ گفت: أین شبیه است و دست ساز نه سربریدۀ واقعی آدم. برای گریه کردن مردم! و مرا ساکت کرد .

قبل از ورود ارتش به تبریز، انتظامات هر محل را ریش سفیدان برعهده گرفته بودند. بگیر و ببند و خرده حساب های شخصی هنوز شروع نشده بود. با ورود ارتش که دسته ای از فواحش و اوباشان فراری دراطرافشان پایکوبی میکردند و عربده میکشیدند، در خیابان های یخ زده و تقریبا خلوت تبریز به نمایش پرداختند. همه جا بوی خون و انتقام گرفته بود. تیمسار هاشمی که بارعام داد، فرصت طلبان به دست بوسش رفتند. تیمسار گفته بود « هرکس هرکجا متجاسری سراغ دارد فوری معرفی کند.» بگیر و ببند و کشتار مردم بی دفاع آغاز شد. چوبه های دار وسط شهر برپا گردید. درمیدان شهرداری که به مبدان ساعت هم شهرت داشت) هفته اول، زندان عمومی و بازداشتگاه شهربانی بعد از سالی آرامش بار دیگر سرو صداهای گذشته را از سر گرفت. مالکین که ازتهران برگشتند، دهقانان و کشاورزان را گله وار روانه زندان ها کردند. عقده های چرکین در دل های حریص و زخم خورده زمینداران طماع سر باز کرده بود و خونابه های انتقام بر سر دهقان گرسنه و لخت و بیمار خالی میشد.
دادگاه های نظامی، هزاران تن از شیفتگان آزادی و تهیدستان آذربایجان را به اتهام متجاسر و بیگانه پرست و وطن فروش، روانه مسلخ کردند. گفته میشد که بیش از سی هزار خانواده از آذربایجان به دیگر نقاط کشور تبعید شدند.
یک سال پس از هجوم ارتش به آذربایجان و کشتار مردم بیدفاع منطقه، روزنامه نگاری از اهالی محل که از مخالفین سرسخت حکومت فرقه دمکرات، و نماینده فعال سیدضیاالدین طباطبائی بود و برای حزب اراده ملی فعالیت میکرد دریک گزارش منصفانه ای خبرداد :
« … آذربایجان دریک قحطی بیسابقه و دریک بحران اقتصادی و بیکاری و فشار مسئولین امر دست به یخه است … بوی مرگ فضای آن را پرکرده است … هرکس به آذربایجان پای میگذارد، اول به فکر پرکردن جیب خود میباشد. » همو، درگزارش دیگری از بازدید شاه از شهر مرند مینویسد شاه وقتی جلو صف روحانیان رسید از حاج شیخ محمدعلی پرسید: «ممکن است بپرسم نیاز اولیه و خواست اصلی این مردم چیست؟ … میگوید مردم این شهر سلامتی شاهنشاه را خواستارند شاه میگوید متشکرم ولی بعد چی؟ این بار شیخ سر خود را بلند کرده و چشم به چشم شاه میدوزد و با صدای محکم و رسائی، درحالیکه با انگشت خود، صف مقابل، هیئت حاکمه و مآمورین دولتی، از جمله منصور و شاه بختی را نشان میدهد میگوید: بفرمائید شر اینان را از سر ما کم کنند.» (۵۲)

جان مطلب را ویلیام داگلاس آمریکائی که چندی بعد از آن کشتار ننگین از آذربایجان دیدن کرد، درکتاب «سرزمین عجیب با مردمی مهربان» مینویسد: به دنبال ارتش، مالکین فراری باز گشتند. آن ها به دریافت بهره مالکانه همان سال اکتفا نکردند، بلکه بهره مالکانه سال قبل را نیز از دهقانان پس گرفتند و آن چنان روستائیان را غارت کردند که ذخیره غذائی خود را هم از دست داده و گرفتار گرسنگی شدند.

*****
پانویس ها
*آذربایجان – آتورپاتگان : ایالتی ازایران واقع درشمال غربی این کشور، و آن از شمال و شمال شرقی به مرز ایران و روس ازمغرب به مرز ایران و ترکیه و ازمشرق به بحرخزر محدود است.نجدیست ناهموار و دارای قلل آـتشفشانی مانند سبلان و سهند و در مرکز آن حوضه وسیع نسبتا پستی است که دریاچه ارومیه درآن قرار دارد. آب و هوای آذربایجان درشمال و شرق سرد و در مغرب معتدل و درجنوب حوضه دریاچه گرم و مرطوب است.باران سالیانه به ۵۰ سانتیمتر میرسد. (فرهنگ فارسی محمد معین)
۱ – رقابت روس و انگلیس درایران و افغانستان، پیو – کارلوترنزیو، ترجمه عباس آذین بنگاه ترجمه و نشر کتاب تهران ص ۲۳
۲ و ۳ همان ص
۴ – همان ص ۲۵
۵ – همان ص ۲۵
۶ – از ماست که برماست. هما ناطق ص ۱۹ چاپ سوم ۲۵۳۷ انتشارات آگاه
۷- همان ص ۲۱
۸ – همان ص ۱۸
۹ و ۱۰ رقابت روس و انگلیس … ص ۳۱
۱۱ – از ماست که برماست ص ۱۲۰
۱۲ و ۱۳ – همان ص ۴۷
۱۴ – در یکی از مسافرت ها که به منظور سرکشی به عشایر شمال آذربایجان به آن نواحی رهسپار بودم با آن که از طرف فرمانده سپاه شوروی جوازعبور داشتم دربین راه دو نوبت مورد بازجوئی پست های نظامی شوروی قرار گرفتم که حتا چمدان هایم را نیز بازدید نموده و بازرسی کردند.(خاطرات سرتیپ علی اکبر درخشانی ص ۵۱۱ چاپ امریکا.)
۱۵ – من متهم میکنم حزب توده ایران را، فریدون کشاورز ص ۱۰۹ و گذشته چراغ راه آینده است ص ۱۹۸ جامی – انتشارات زبرجد تهران
۱۶ – ازماست که برماست. پیشین ص ۸۲
۱۷ – « … پاسداران روس در زمان به بیله سوار تاخته دست به کشتار گشادند. سی و هفت تن را بیگناه کشته و گمرکخانه را با یکصد و سی پنج خانه نفت ریخته آتش زدند. و سراسر دیه را تاراج کردند. چهار روز پس از آن بار دیگر به خاک ایران تاخته در دیه ” زرگر” هفده تن را کشته و دویست و هفتاد خانه را آتش زده سراسر دیه را تاراج کردند. سپس از آنجا به “شیرین سو” گذرگاه شاهسونان رفته بیست تن را هم درآنجا کشتند. سه روز دیگر باز به “جواد کندی” ریخته پس از تاراج و کشتار هفتاد و پنج خانه را آتش زدند … و دراندک زمانی چند دیه را ویرانه گردانیدند.» تاریخ مشروطیت ایران احمد کسروی ج ۲ ص ۵۵۱
۱۸ و ۱۹ – تبریز مه آلود. محمد سعید اردوبادی ترجمه سعید منیری انتشارات دنیا تهران ج ۳ صص ۶۷۵ و ۷۷۸
۲۰ – …« قشون روس به تبریز که رسید بنای مداخله را گذارد و خواست صمدخان را وارد شهر و مجاهدین را مقهور کند. یعنی خواست مشروطه خواهان تبریز را تسلیم مستبدین نماید. مجاهدین تمکین نکردند و ما بین آن ها و قشون روس جنگ درگرفت. چون قشون روس دراین شهر سابقه تاریخی موحشی دارد که درآن تاریخ چون داخل تبریز شدند مردم درکشتن و مفقود کردن آنها به هر وسیله بود کوتاهی نکردند. دراین موقع یا مردم درنظر داشتند آن قصه تاریخی را تجدید نمایند یا آن که روس ها ترس داشتند آن قصه تجدید شود این بود سخت ایستادگی کردند. چند روز جنگ درگیر بود. از طرفین جمعی کشته شدند. یک دفعه هم به روس ها شکست وارد ساختند. ولی معلوم است که یک عده مجاهد در جنگ با چند هزار قشون مرتب روس تا یک اندازه تاب مقاومت دارد.» حیات یحیا ج ۳ چاپ چهارم ۱۳۶۲ انتشارات فردوسی ص ۲۰۲
۲۱ – ستارخان به تقاضای سفرای روس و انگلیس درتهران که مطابق دستور دولت های متبوعشان عمل می کردند، به وسیله دولت ایران از تبریز اخراج شده است. به نظر سفرا و هم چنین به نظر نمایندگان کنسولی درتبریز، اخذ این تصمیم به طور مطلق ضروری بود. چون مادام که ستارخان و باقرخان در تبریز باقی بمانند و مادام که طرفداران مزاحم آن ها خلع سلاح نشوند امید برقراری نظم و اعتماد عمومی در شهر نمیتوانست باشد.» (مکی نون وود گزارشات رسمی از مذاکرات پارلمانی سال ۱۹۱۰ جلد شانزدهم ص ۲۲۸۷ به نقل از نشریه کنکاش شماره نهم بهار ۷۲ چاپ آمریکا به قلم م. امیرآبادی مطلق.)
۲۲ – تاریخ مشروطیت احمد کسروی ص ۶۹۴
۲۳ – ایران بین دو انقلاب. یرواند آبراهامیان. چاپ دوم ۱۳۷۷ نشرنی تهران ص ۴۸۱
۲۴ – گذشته چراغ راه آینده است. ص ۲۸۰
۲۵ – من متهم میکنم … فریدون کشاورز انتشارات رواق تهران چاپ دوم زمستان ۱۳۵۷ ص ۶۷
۲۶ – فکر دموکراسی اجتماعی در نهضت مشروطیت ایران. فریدون آدمیت چاپ نوید، آلمان غربی ۱۳۶۴ ص ۱۵
۲۷ – تاریخ مشروطیت کسروی. ص ۱۹۳
۲۸ – جنبش های انقلابی ایران. احمد رناسی. چاپ بازتاب ساربروگن – آلمان پائیز ۱۳۶۶ ص ۳۶۳
۲۹ همانجا ص ۴۴۶
۳۰– سرگذشت من. سیدجعفر پیشه وری ص ۵ و ۶
۳۱ – همان ص ۸
۳۲ – ایران درعصر پهلوی. مصطفا الموتی – چاپ لندن جلد ۹ ص ۸
۳۳ – سرگذشت من … پیشین ص ۹
۳۴ – من متهم میکنم حزب توده ایران را …ص ۶۶
۳۵ – گذشته چراغ راه آینده است .ص ۱۷۸
۳۶ – به نقل از شهریه سهند چاپ پاریس شماده ۷ ص ۲۸۴
۳۷ – به قلم یک نفر ایرانی «کسروی» ۱۳۲۴ انتشارات اردیبهشت تهران
۳۸ – من متهم میکنم … پیشین ص۶۷
۳۹ – یاد مانده ها از برباد رفته ها. خاطرات سیاسی و اجتماعی دکتر محمحسین موسوی. انتشارات مهر کلن آلمان چاپ نخست ۱۳۸۳ ص۱۲۷
۴۰ – گذشته چراغ راه … پیشین ص ۲۸۳
۴۱ – همان جا
۴۲ – همان صص. ۲۶ – ۳۲۵
۴۳ – یرواند آوانسیان. ایران بین دو انقلاب. نشر نی تهران چاپ دوم پیشین ص ۵۰۴
۴۴ – همان ص۴۹۴
۴۵ – من متهم میکنم … پیشین ص ۶۵
۴۶ – یرواند آوانسیان … پیشین ص ۴۹۵
۴۷ – بازار تبریز درگذر زمان.ناشر اتاق بازرگانی و صنایع و معادن تبریز. ۱۳۷۵ بهروز خاماچی..
۴۸ – گذشته چراغ … پیشین ص ۴۰۲
۵۱ – همان ص ۴۲۲
۵۲ – خاطرات درخاطرات رحیم زهتاب فرد چاپ اول آذر۱۳۷۳ پخش دریچه تهران.ص ۳۷۹

یکم

هفتاد و ششمین سالگرد نهضت آذربایجان بهانه ای شد تانگاهی دیگر به پیشینه های دوپاره شدن آن خطه بیندازیم. همچنین جهت انتشار چند کتاب ضد و نقیض و حاشا کردن حقوق ملی و انکار هویت برخی ازملیت های کهن ایرانی از طرف مقامات رسمی و”ستایشگران گمراه وطن”، که تعصب شان آفت بزرگیست برای صیانت ایران، با خانواده های کهن که با استناد به شواهد تاریخی، مدنیت این سرزمین را بنیاد نهاده اند.
مقاله حاضر سعی براین دارد که با توجه به اسناد و مدارک، گوشه هائی از تاریخ دوپاره شدن آذربایجان و انگیزه های نارضائی ومطالبات قانونی مردم آن سامان را یادآوری کند. نگارنده با اعتقاد به یکپارچگی ایران وحفظ دستاوردهای فرهنگی و تآکید برآزادی جنسیت و مذهب و زبان و یکسانی حقوق همه افراد ملیت های کشور، براین باور نیز پای میفشارد که تا زمانی که آزادی های بلاشرط فردی واجتماعی تآمین نشود، مشکلات ملی درهمه زمان ها مورد استفاده بیگانگان وخودکامگان داخلی خواهد بود به ویژه با محاصره ایران از سوی بیگانگان غرب وشرق . . . و دامن زدن به اختلاف های قومی با استفاده از تضییقات تحمیلیِ استبداد حاکم و فشار حکومت گران فاسد، تکرار حوادث گذشته؛ و این بار بس خونین و ویرانگر دور از انتظار نیست .

آذربایجان * و پیشینه دوپاره شدن آن
روابط سیاسی ایران و روسیه با روی کار آمدن پتر کبیر (۱۶۸۲) دستخوش تحولات گردید.(۱) مناسبات عادی بین دوکشور که برمبنای همسایگی درمسائل تجاری و مسافرتی دور میزد، به یکباره دگرگون شد. تاریخ نگاران وصیتنامه ای را به پتر کبیر نسبت میدهند که درماده ۹ آن توصیه کرده «نزدیک شدن به قسطنطنیه و هند و … نفوذ تا خلیج فارس با تضعیف ایران … و پیش روی تا هندوستان که انبار گنجینه های جهان است … » اجرای مراحل آغازین و صیتنامه با حمله روس ها به ایران، مقارن بود با حمله افغان ها و تضعیف سلسله صفویه. در نتیجه شهرهای شیروان، داغستان، گرگان، باکو و رشت یعنی سراسر شهرهای مرزی ایران به دست روس ها افتاد. پتر کبیر در سال ۱۷۲۵ درگذشت. (۲) جانشین او (خواهر زاده اش) انا ایوانوا امپراتریس روسیه شد. درسال ۱۷۳۲ همو طبق معاهده رشت با نادرشاه، ایالات ساحلی خزر را به ایران برگرداند. چندی بعد نادرشاه باکو و دربند را گرفت و بار دیگر ضمیمه خاک ایران نمود. در زمان کاترین دوم اجرای اهداف وصیتنامه پتر کبیر مورد توجه قرار گرفت. گرجستان که از طرف دولت های مسلمان عثمانی و ایران پیوسته مورد تهدید بود، زیر چتر حمایتی کاترین دوم رفت و این بهانه ای شد برای دخالت علنی روسها در پوشش نجات ترسایان. درسال ۱۷۹۵ آغامحمدخان قاجار دریک لشگر کشی گرجستان را محاصره و تفلیس را تصرف کرد. (۳) با این اقدام زمینه های رویاروئی با روس ها فراهم آمد و قوای نظامی روس باکو و قفقاز را محاصره کرده و درداغستان و شیروان اردو زدند. الحاق گرجستان به امپراطوری تزار درسال ۱۸۰۰ آخرین امیدهای ایران و عثمانی را نقش برآب نمود. تاسال ۱۸۱۰ روس ها بخش اعظم سرزمین های قفقاز و باکو را درآن سوی رود ارس دراختیار گرفته بودند. سقوط لنگران ایرانیان را به وحشت انداخت با مداخله انگلیس ها در ۱۲ اکتبر ۱۸۱۳ عهدنامه گلستان به امضا رسید. (۴) وظاهرا جنگ اول ایران و روس خاتمه پذیرفت.
آن صلحنامه روی سه ماده تأکید داشت:
واگذاری اراضی و تعیین حدود مرزها نظارت درامور داخلی ایران و روابط تجاری. (۵) و این آغاز نوعی مستعمره شدن ایران بود که آثارش در حوادث بعدی جلوه گر شد.
جنگ دوم ایران و روس به بهانه این که روس ها «گوگجه» را تصرف کرده اند آغاز شد. حال آنکه «طبق اسناد روس و انگلیس دولت ایران گوگجه را با «قپان» معاوضه کرده بود.» (۶)
مدارک و مستندات آن جنگ نشان میدهد که آغاز گر آن جنگ خانمانسوز، از فتنه گری پیشوایان دینی نشئت گرفته است. هم عباس میرزا هم آنان که حکم جهاد صادر کرده اند همگی فریب خورده انگلیسیها بوده اند. با تصرف گوگجه احساسات مردم برانگیخته شد. ملایان حکم جهاد دادند. زمینه اش قبلا توسط شخص عباس میرزا فراهم شده بود. همو بود که از فتحعلیشاه خواست تا سید محمد اصفهانی (۷) و آقا احمد نراقی را از عتبات به ایران دعوت کند که برای تهییج مردم مسلمان به جنگ با روسیه کافر، با کمک دیگر علما مانند حاج ملا احمد تبریزی حکم جهاد بدهند. جنگ آغاز میشود. قشون ایران در قره باغ پیروزیهائی کسب میکند. «چهار صد سربریده نزد فتحعلیشاه به اردبیل فرستادند. سپس به غارت دهات و دکان ها پرداختند». (۸) با حمله قوای تزار قشون ایران درگنجه با شکست فاحشی رو به رو میشود. روس ها ایروان و تبریز را تصرف میکنند. «با ۱۵ هزار سواره نظام اجیر شده از رعایای آذربایجانی شاه … (۹) عازم تهران میشوند که با وساطت انگلیسی ها بین راه در منطقه ای به نام ترکمانچای توقف میکنند و قرار داد ترکمانچای بین ایران و روسیه بسته میشود. طبق ماده ۶ آن قرارداد، دولت ایران گذشته از آن که چندین شهر آباد و زرخیز را از دست میدهد؛ مبلغ ده کرور غرامت جنگ را به روسیه میپردازد.(۱۰)
بعد از خاتمه جنگ ایران و روس و جدا شدن بخش عمده ای از حاصل خیز ترین شهرها از بدنه جغرافیائی ایران، حکام قاجار با همان خیره سریهای موروثی به غارت مردم ادامه می دهند. تسلط سیاسی روس ها به ایران و خشم مردم از بی لیاقتی حکومتگران ستمگر، نهب و غارت روستائیان از سر گرفته میشود.
«یکی از افسران عباس میرزا … واحدی از قشون آذربایجان را به این ده که از دهات سلماس بود گسیل داشت واهالی را که در حدود سیصد نفری بودند به خوی میآورد. مردها را درمقابل چشم کودکانشان سربرید. زن ها را به سربازان داد و کودکان را بخشید.(۱۱)
در ادامه فشارهای فزاینده دولت به مردم و به ویژه روستائیان و کشاورزان، کوچ تدریجی آغاز میشود. ارامنه آذربایجان که از گذشته های دور درتولیدات کشاورزی و مآلا دررونق اقتصاد منطقه نقش مهمی داشتند ناتوان و درمانده از ستم مضاعف شریعتمداران و حاکمان وقت، خاک ایران را ترک میکنند.
«با رفتن ارامنه … آذربایجان ایران که به شصت هزار نفر میرسید اوضاع این ولایت سخت به نا بسامانی و وخامت گرائید.» (۱۲) وبه دنبال آن کوچ روستائیان مسلمان به قفقاز آغاز میشود. خالی شدن دهات درمناطق ارومیه و ارسباران و به دنبال آن قحطی وبا و وطاعون ۱۲۴۶ قمری، با قیمانده رمق را از اهالی گرفت. قشون که از فرط نارضایتی یک بار کاخ عباس میرزا را به ویرانی کشاند غارت کرد. … » (۱۳)
شدت گرفتن رقابت روس و انگلیس و سرازیر شدن کالاهای انگلیسی و روسی، اقتصاد بومی را نابود میکند. و در چنین بحران و دگر گونیهاست که آذربایجان دوپاره شده با خانواده های جدا ازهم، با احساسی مشترک درحسرتی غریبوار، با حفظ علائق فرهنگی و سنتت دیرپای خود، باز شدن درها را انتظار میکشند.
فقر و فلاکت، تباهی و جهل عمومی در اوج است و موریانه غفلت پایه های سلطنت قاجار را می پوساند. میجی، با مدیریتی کاملا هشیارانه، درآن سوی آسیا، باکمک مردم طرح تازه ای برای نوسازی ژاپن میریزد. اما، این طرف در بیخ گوش عثمانی ، جشن عمرکشان، جنگیری و قمه زنی دلمشغولی مردم خواب آلود است وشاه قاجار برای تهیه مخارج سفر به ارو.پا، چوب حراج به دست گرفته؛ منابع درآمد ملی را به بیگانگان وا میگذارد. در چنین روزهاست که مردی ازسلاله عصیان، ناصرالدین شاه را درحرم شاه عبدالعظیم به قتل میرساند. میرزا رضای کرمانی با یک تیر هدفمند قلب استبداد را می درد و ازکار میاندازد. قلب جنایت کار خودکامه از تپش باز میایستد. سر و صدای نوخواهی که از چندی پیش از گوشه و کنار ایران شنیده میشد همراه با فریاد مشروطه خواهی بلند میشود. با صدور فرمان مشروطیت ومبارزه مردم، سرانجام دوران تازه ای درحیات سیاسی مردم شروع میشود؛ مشروطه ای با الگوهای استبدادی.
بااین حال، مشروطیت نوپا، افق های روشنی را ازدرون سیاهی استبداد باز کرد که قابل تمیز بود. با تمام کمبودها و ضعف هایش، دستاوردهای پایه ای وپرثمری داشت رو به کمال. این درست است که در امحای بد آموزی های سنتی به ویژه در تقسیم قدرت چندان موفق نشد، با این حال درتعیین ابعاد قدرت،حد و مرز مشروعیت ها را برای مردم؛ آن هم به صورت قانون توضیح داد. نفاذ قانونی قدرت را با آرای نمایندگان مردم درمجلس تصویب کرد . برای شاه محدودیت هایی قایل شد. اختیارات درباریان و مجریان کشور را زیر چتر قانون گرفت. برای اولین بار حقوق فرد درجامعه تثبیت شد. اینکه به مرحله عمل نیامد، از نیت قانونگزار نبود ازفطرت سنت بود.
برهم زدن نقش طبقاتی از دیگردستاوردها بود. بعدازهجوم چند باره طلاب دینی و آتش زدن و تعطیلی مدارس نوین، و فرار بنیانگذارش «رشدیه»، نخستین جلوه های آن از دوران نخست وزیری سردارسپه شروع شد و عمومیت یافت. نشستن بچه های اشراف درکنار فرزندان طبقات فرودست روی یک نیمکت و زیر یک سقف در مدارس از کارهای نیک آن دوران است که تآثیرات همه جانبه ای به بار آورد وشکاف اجتماعی را ازبین برد. اصلاحات، عمران وآبادی کشور در سطوح گوناگون، ولو آمرانه، کوتاه کردن دست های آلوده اصحاب دین از حوزه قضا و تعلیم و تربیت، سپردن قانون به دست قضات واستادان تحصیل کرده، وتدوین محاسبات دولتی وتآسیس دانشگاه وده ها مراکزهنری وعلمی گرفته تا تآسیس بنادر وجاده های بین شهری، ورود زنان به خدمات دولتی و ملی، سیمای کهن اجتماعی را بهم ریخت.
بزرگترین آفت ملی دراین دوران، بی توجهی دولت ها به حقوق فردی وناچیزشمردن شئونات مردم بود. مشروطیت با همه دگرگونیها و نوخواهیها، هرگز نتوانست استبداد کهن راریشه کن کند. اینکه بعد ازقرنی که از مشروطیت سپری شده، هنوز مردم ایران با فشارها و خفقانهای دوران استبداد زندگی میکنند؛ بهترین گواه است. اندیشه سیاسی تکان نخورد . فشارحکومت ها در مهار کردن آزادی های سیاسی، حاصل ویرانگر خود را در انقلاب ناسنجیده بهمن ۵۷ به نمایش گذاشت. هشت دهه بعد از انقلاب مشروطه، درمیان بهت و حیرت جهانیان، مردم شوریده حال ایران با عقل شیعی، خودرا به آغوش اسلام بدوی انداختند. سرکوب های بعد از مشروطیت ، و شکست های چند خیزش ملی، زمینه های تکوین سلطنت فقها را به طور خزیده فراهم میساخت که ورود به این مقال از عهده این بحث خارج است.

حمله متفقین به ایران و طلیعه دگرگونی ها:
درسحرگاه سوم شهریور ۱۳۲۰ در بحبوحه جنگ دوم جهانی، ایران بی دفاع ازطرف قوای متفقین موردحمله قرار گرفت. انگلیسی ها جنوب ایران را باقوای قهریه تصرف کردند . وروس ها سراسر شمال و شمالغربی را از سرخس تا ارس دراختیار گرفتند. درچنین اوضاع بنابه سنت تاریخی، آذربایجان سهم مهاجمین شوروی شد و با تمام تجهیزات جنگی مثل یک دولت متجاوز، کران تا کران در سراسر آن خطه بساط خود را پهن کرد و به امر و نهی پرداخت. طولی نکشید که با تمام ادعاهای سوسیالیستی و حفظ حرمت همسایگی قدرت اصلی حکومت را درخطه شمال و آذربایجان مختل کرد. (۱۴)
ورود قوای متفقین اوضاع کشوررا بهم ریخت. نمایندگان سیاسی دول مهاجم فشارآوردند که رضاشاه باید از سلطنت خلع شود و کشور را ترک کند. رضاشاه ازایران رفت و تاج و تخت را به فرزند ارشدش محمدرضا شاه سپرد. به قول روزنامه های آن زمان، شاه جوانبخت براریکه شاهی تکیه زد. مقارن با این تغییرات، زندانیان سیاسی آزاد شدند که در مجموع به یکصد نفر نمیرسیدند. ازمیان زندانیان سیاسی چند نفری گرد هم آمدند و نخستین حزب منسجم ایرانی را پی ریختند. دراندک مدتی طیف عظیم از طبقات گوناگون درآن حزب گرد آمدند. نیروی حزب توده وپشتیبانی مردم چشمگیربود.
«روز پنجم آبان ماه ۱۳۲۳ درتظاهرات علیه حکومت ساعد حدود ۱۵۰ هزارنفرروشنفکر وکارگر به خیابان ها ریختند» (۱۵).
حزب توده ایران درشهرهای بزرگ و کوچک به فعالیت پرداخت. با جلب کارگران و کشاورزان و دهقانان و روشنفکران و تشکیل حوزه های آموزشی برای جوانان، اکثریت مردم و به ویژه فرودستان را با حقوق مدنی و سیاسی آشنا کردند. طبیعی بود که زمین داران و مالکان عمده و کارخانه داران و سرمایه داران این حرکت ها را بر نمی تافتند و با برچسب لامذهب و وطن فروش با تحریک اجامر و اوباش به مقابله پرداختند. یک تاجر معروف مالک کارخانه فرشبافی در تبریز، دختر خردسال بافنده را به جرم اینکه برادرش عضو حزب توده است به باد کتک گرفت و آنقدر زد که دختربچه فلج و زمین گیر شد. نفرت از تاجر که موجب فلج شدن دختر بچه ۹ دهساله شده بود در ذهن مردم ماندگار شد تا چندسال بعد وقتی از دنیا رفت، جنازه اش را بطور مخفی ازشهرخارج و با عجله به قم رساندند و به خاک سپردند و مدتها بعد مرگش را اعلام کردند.
اشاره به اهانت های مستمر عبدالله مستوفی استاندار خبیث که در دوران خدمتش لحظه ای از توهین و تحقیر به مردم بومی غافل نماند و با افکار عقب مانده، خشم و نفرت مردم را به حکومت برانگیخت تا جائی که در عکس العمل اسفبار حرکت های توهین آمیز آن مرد کثیف، انبوه مردم تحقیر شده، ستیز با حکومت مرکزی را برگزیدند. مستوفی با رفتارهای مغرضانه وغیرانسانی خود، درناراضی تراشی مردم بزرگترین خیانت ها را مرتکب شد. پرده بر حقایق کشید. با وارو نشان دادن نیازهای مردم منطقه، دشمنی و خصومت مرکز را برعلیه مردم آذربایجان بسیج نمود. شگفتا که چنین عنصر مغرض و بیکفایت در دوران بازنشستگی تاریخ نگاری را بر میگزیند که کارش بیشتر به نقالی شبیه است تا تاریخ نویسی. روایت کسروی درباره او صدق میکند :
«تاریخنگارانی که جز چاپلوسی و ستایشگری خواست دیگری نداشته اند و … از برای نان خوردن راه های دیگر فراوان است. » (۱۶).
گفتن دارد که آذربایجان، در کنار ضربه های خودی و مآموران نالایق مرکزی، هرگز از گاهی نیز از حمله ها و کشتارهای همسایه روسی عزادار میشد. روزهای سیاهی که مجلس شورای ملی در تهران، به سرکردگی لیاخف بمباران میشد، در مرز بیله سوار، هموندان لیاخف وشاپشال به بهانه فرار اسبی به خاک ایران، با گذشتن ازمرز، برسر جماعتی بی خبر از دهقانان ریخته و آن هارا قتل عام میکنند. (۱۷). یا در حمله به آذربایجان در دوران مشروطیت و محاصره تبریز به بهانه آذوقه رسانی به مردم شهر، جنگ خیابانی راه میاندازند وبه کشتارجنون آمیز مردم کوچه و بازار میپردازند. « … خبردار شدیم که حدود چهارهزار و پانصد نفر از نظامیان روسی در داخل شهر پراکنده شده اند. آنها به فرماندهی افسران خود مناطق خروجی شهر را اشغال کرده بودند و عابرین را متوقف و تفتیش میکردند.» (۱۸) و « … کنسول تزار … در سرزمینی که بدون جنگ و مقاومت اشغالش کرده بود علاوه بر قتل عام و غارت اموال و هستی آنها، دخترها و زن هایشان را هم به عنوان غنائم جنگی همراه با اموالشان میبرد.» (۱۹) یحیا دولت آبادی از تجاوزهای مکرر وجنگ های موحش روس ها درتبریز گزارش های تکان دهنده ای دارد.» (۲۰) دار آویختن هشت تن از پیشقراولان انقلاب مشروطه، در عاشورای ۱۳۳۰ و غارت کردن وبمب گذاردن و ویران کردن خانه ستارخان و ده ها جنایت هول انگیز روس ها، هنوز درخاطره های قومی آذربایجانی ها باقی ست. همچنان که نیرنگبازی حکومت وقت (سردار اسعد بختیاری) در طرح دعوت ستارخان به تهران به منظور مهمان کشی با زمینه های خدعه آمیز که با تبانی شخص صدر اعظم مشروطه و دول خارجی (۲۱) صورت گرفته، هرگز از ذهنیت آذربایجانیان و نسل های آینده زدوده نخواهد شد. ستارخانی که در سخت ترین روزهای مبارزه وقتی کنسول روس پیشنهاد کرد:
«بیرقی از کنسولخانه روس فرستاده شود و او به درخانه اش زده در زینهار دولت روس باشد.» در مقابل باختیانف ایستاد و با گردنی فراز پاسخ داد:
«جنرال کونسول من میخواهم هفت دولت به زیر بیرق ایران بیاید، من زیر بیرق بیگانه نروم.» (۲۲).
ایکاش یک جو از غیرت و شرافت این دلال اسب قره داغی «فارسی مدان»، دروجود این همه رجال کراواتی و دستاربند مرکزنشین وجود داشت که امروزه شاهد فروش دختران ایرانی دربازار مکاره دوبی وفاحشه خانه های خلیج فارس نمیشدیم!
این یادآوری از آن جهت قابل تآمل است که مدعیان نفخ کرده بی رگ و ریشه، که برحفظ حدود و ثغور خاکی کشور وناموس وطن تآکید دارند، و هنوز در ورق پاره ها وبلندگوهای آلوده خود، کشتار مردم بی پناه را، روز نجات ملی میخوانند، آیا به حکم وجدان در این فاجعه های مصیبت بار نیز تآملی کرده اند؟ آیا مفهوم پیام ستارخان عامی روستازاده را درک کرده اند؟ و ابعاد فاجعه را که در بالا اشاره شد، دریافته اند؟

حزب توده، در دورانی که قحطی وبیکاری سراسرمنطقه را فراگرفته بود، در آذربایجان تشکیل شد. روزی نبود که درمحله های تبریز چند نفری سرگیرآوردن یکی دو نان سنگک کشته نشوند.
«کنسول انگلیس درتبریز، دراواخرسال ۱۳۲۱ مینویسد که حزب توده و اتحادیه های کارگری آن حزب شنوندگان مشتاقی دربین کارگران گرسنه پیدا کرده است؛ کارگرانی که قیمت نانشان از اواسط سال ۱۳۲۰، به هشت برابر دستمزد هایشان رسیده است …» (۲۳)
نو آوری های آن حزب درآذربایجان نیزمورد استقبال قرار گرفت. این که حزب توده ایران بعدها به بیراهه رفت حکایت دیگری ست. ستیزه جوئی ها و کارشکنی های دائمی حزب توده با دولت ملی دکتر مصدق، درنهضت ملی کردن صنعت نفت، هنوزهم وجدان های آگاه را آزار میدهد. تهمت و افتراها وسرمقاله های سراسرناسزای روزنامه های حزبی که به تضعیف دکترمصدق انجامید؛ لکه ننگینی از خطاکاری ها و نابخردی های حزب توده ایران است. اینکه برخی سران حزب باتصمیم گیریهای غلط ویابه سفارش حزب برادرخلاف مصالح ملی، آلوده به خیانت شدند، نباید گریبان دیگران را گرفت و ده ها هزار عضو ساده یا طرفدار بیخبر را خائن و گناهکار شناخت. به حکم عقل سلیم، میباید که کارنامه حزب را از زوایای گوناگون سنجید. تاریخ شکل گیری وفعالیتش را درنظر گرفت و سپس به داوری نشست. درآن دهه، همزمان با تشکیل حزب توده ده ها حزب و سازمان درگوشه و کنار کشور راه افتادند که سالی نشده تعطیل شدند. منظور اصلی ابدا مقایسه نیست، باعلم به اینکه قیاس های نطری همیشه به بیراهه میافند. به یقین راز ماندگاری حزب توده – ولو رنگ باخته – را باید، درخدماتش، درنحوه بیداری مردم وارسید. این نوشته باچنین هدف، یعنی تآثیر پذیری جامعه دربسط وتوسعه ادبیات وهنروآثارفرهنگی اجتماعی را توضیح میدهد.
اساسا یک کاسه کردن عملکردهای حزب توده خلط مبحث خواهد بود. آن که زمینه های بنیادی سازندگی و ابزار تکان همگانی و غنای فرهنگی جامعه را فراهم میسازد هدفش افزایش شعور همگانی ست برای درک بهتر هستی. پس فرق فاحشی دارد با دلالی که قراردادهای نفتی و دیگر معاملات سیاسی را دنبال میکند. این قبیل اختلاط ها و پریشان گوئی های گمراه کننده، تهی کردن ذات مفاهیم است از واقعیت ها .
حزب توده ایران با برنامه های مترقی، نسل تازه ای را به وجود آورد. فرهنگ سیاسی را متحول کرد که از قرن ها پیش به حالت نزع افتاده بود. جوانان را به خواندن و مطالعه کتاب واداشت. طبقات مردم را با هنر و ادبیات روزجهان آشنا کرد. روزنامه و نشریه و کتاب را در سطح گسترده دراختیار عموم قرار داد. برای فکر و اندیشه جوانان راه های تازه ای باز کرد. حاصل آن تلاش ها، نویسندگان وهنرمندانی بودند که ازآن مکتب سر برآوردند و تا چندین دهه حاکم برادبیات و هنر و پیشتاز تحولات در سیر اندیشه گری شدند. هنوز هم درعرصه های فرهنگی و هنری حضور دارند. نسل دهه های بعدی تحت افکار آنان و تابعی از افکار آن پیشگامانند. آموزشی که حزب توده به جامعه داد، این نکته را نیزروشن کرد که رشد فکری جامعه در فضای سانسور و خفقان پلیسی هم غیرممکن نیست. ادبیات مردم زیر چتر سانسور، با زبان رازآلود خود میتواند به حیاتش ادامه دهد. البته این سخن کم بها دادن به تحول و پیشرفت هنر و ادبیات درفضای آزاد نیست، بلکه تآکید در کمرنک کردن قدرت سانسور و خفقان، درجوامع استبدادی است.
از نطرگاه سیاسی. شکی نیست که حزب توده مورد تآیید شوروی ها بود. همانگونه حزب اراده ملی سید ضیا طباطبائی مورد تآیید انگلیسی ها بود. همانگونه که بنا به اقوال عموم ، اهل عمائم وابسته انگلیسی ها و هکذا زمینداران و سرمایه داران. و اساسا این فکرهنوز رایج است که اگر ایرانی جماعت بخواهد یک کار جمعی به ویژه سیاسی، انجام بدهد، باید زیر پرچم یکی از دولت ها سینه بزند و الا کارش به سامان نمی رسد. کارکشته ها و قدیمی ها میگفتند تشکیل و راه انداختن هرگروه و سازمان و حزب و سندیکا بدون کسب اجازه دو دولت نیرومند روس وانگلیس محال است. انگار که بی ارادگی و با ساز دیگران رقصیدن، مرده ریگ سنتی ونهادی شده ایست که مردم پذیرفته اند.
شکل گیری فرقه دموکرات در آذربایجان که دراشغال قوای نظامی شوروی بود، هرگز مایه شگفتی نبود. دولت مرکزی اصلا از مدتها پیش آن منطقه را به امان خدارها کرده بود. استاندار از مدتها پیش به مرخصی رفته و درتهران مانده بود. در ۲۱ شهریور ۱۳۲۴ (روز تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان) تآسیس آن به اطلاع همگان رسید، حزب توده با تشکیل فرقه موافق نبود، با این که بعضی از رهبران فرقه عضو حزب توده بودند. کنگره بزرگ گشایش یافت. «روز ۲۹ مهرماه ۱۳۲۴ به نام کنگره خلق آذربایجان در میان شور و شعف عمومی به وسیله حاج عظیم خان برادر ستارخان سردار ملی گشایش یافت. (۲۴) کنگره خلق آذربایجان که از نطرگاه مردم عملکردش مانند مجلس موسسان بود با حضور هفتصد نفر که درانتخابات محلی به آن کنگره راه یافته بودند با اکثریت آرا تشکیل فرقه دموکرات و دولت ملی آذربایجان را تصویب کرد. متعاقب آن کابینه دولت تشکیل و صدراعظم آن کابینه (جواد زاده) سیدجعفر پیشه وری بود که هرگز عضو حزب توده نبود.(۲۵) سال ها درتهران سردبیر روزنامه حقیقت بود. بعد ازرهائی اززندان سردبیری روزنامه آژیررا برعهده داشت.

سیدجعفر پیشه وری و زندگی سیاسی او

پیشه وری درسال ۱۲۷۲ در روستای زاویه خلخال چشم به دنیا گشود. دوازده ساله بود که همراه والدینش در جستجوی لقمه نانی به قفقاز رفت. آن سال ها وضع نا به سامان اقتصادی، فقر و فلاکت و بیکاری هرساله عده ای از گرسنگان ایران را رهسپار آن طرف مرزها میکرد. فریدون آدمیت مینویسد:
« تنها در ۱۹۰۴ برای پنجاه و چهار هزار و هشتصد و چهل و شش (۵۴۸۴۶) عمله معمولی ایرانی ویزای مهاجرت به روسیه صادر شد. در ۱۹۰۵ سیصدهزار ایرانی به روسیه رفته که قسمت اعظم آن را کارگران تشکیل میدادند. (۲۶)
کسروی درآغاز نهضت مشروطه به کثرت کارگران ایرانی درمنطقه باکو اشاره ای دارد. مینویسد : «کارگران کان های نفت در صابونچی و بالاخانی به ده هزار تن میرسیدند.» (۲۷).
پیشه وری در (سرگذشت من) مینویسد: از ۱۲ سالگی درتلاش معاش بودم» با پیشخدمتی درمدارس تحصیل میکند. در هنگام تحصیل با مفاهیم سوسیالیزم آشنا میشود. «در ۱۲۹۹ همراه اعضای حزب عدالت دریاری رساندن به نهضت جنگل از بادکوبه وارد انزلی شد وبه فعالیت درکنار دیگر انقلابیون شمال پرداخت.» (۲۸) در نهضت جنگل با عنوان کمیسر خارجه در دولت میرزا کوچک خان شرکت میکند. «در سومین کنگره کمونیست بین الملل در جلسات ۲۲ ژوئن و ۱۲ ژوئیه ۱۹۲۱ شرکت کرد و نطقی درباره تعدد حزب کمونیست در کشورهای خاور میانه ایراد کرد.» (۲۹). پیشه وری درباره آمدنش به ایران مینویسد:
«در شدیدترین دوره نهضت گیلان، ملیون تصمیم گرفتند مرکز فعالیت خودرابه تهران انتقال دهند و در آنجا علیه استبداد و ارتجاع و زورگوئی مبارزه کنند. بیش از هرکسی من دم نظر بودم و همه از من انتظار فعالیت و کار داشتند. من هم تردید به خود راه ندادم. … خودم را به تهران رساندم و از آنجا عده بیشماری را پیدا کرده و دست به دست آنها داده وارد کار شدم. هنوز جنگل داشت تازه تمام میشد، در صورتی که ما درتهران علاوه بر سازماندهی جدی سیاسی، شورای مرکزی اتحادیه کارگران را که اعضایش آن روز به هفت هزار بالغ میشد، موفق شده بودیم تشکیل بدهیم. شورای اتحادیه کارگران ارگان خود را تآسیس کرد. این روزنامه حقیقت بود» (۳۰).
انتشار حقیقت در فضای اختناق رضاشاهی درمیان آزاد اندیشان جایگاه والائی پیدا میکند. سرمقاله ها ار پیشه وری است. حقیقت مورد یورش عمال شهربانی قرار میگیرد. با تعطیلی روزنامه، فعالیت های حقیقت به خارج ازایران منتقل میشود. «روزنامه و مجلات خود را توانستیم از دیوار چینی که پلیس رضاخان دور ایران کشیده بئد برسانیم.» (۳۱)
دکتر مصطفا الموتی که از نزدیک با پیشه وری آشنائی داشت مینویسد: «پیشه وری با آراکل میکائیلیان (سهراب سلطان زاده) همکاری نزدیک داشت.» (۳۲). درسال ۱۳۰۹ گرفتار و به ده سال زندان محکوم میشود. درسال ۱۳۱۷ با زندانیان سیاسی جدید آشنا میشود. « جوانان که همه تحصیل کرده و کتاب خوانده بودند از دیدن ماها که هشت و نه و ده سال در زندان به سر برده و روحیه خود را نباخته بودیم تشویق شدند و ما را سرمشق خود قرار داده و نیروی معنوی گرفتند. (۳۳). بعد از ده سال زندان کشیدن به کاشان تبعید میشود و همانجا مجددا با چند نفر دیگر زندانی میشود. بیست روز بعد از حمله متفقین به ایران از زندان آزاد و عازم تهران میشود. درتهران روزنامه آژِیر را با کمک یاران هم اندیش خود پی میریزد. وشروع به کار میکند. فریدون کشاورز مینویسد:
«همانطور که درابتدای صعود سردار سپه (رضاشاه) روزنامه حقیقت را منتشر میکرد پرفروش ترین روزنامه تهران بود، کریم کشاورز یرادرم که با پیشه وری از سال های انقلاب گیلان دوست نزدیک و همکار بود در روزنامه آژِیر با او همکاری میکرد.» (۳۴).
در دوره ۱۴ قانونگزاری از تبریز به نمایندگی مردم تبریز انتخاب شد. دراثر مخالفت عده ای از وکلا، «اعتبارنامه اش را مجلس رد کرد.» (۳۵). حال آنکه انتخاب او از تبریز طبیعی بود. برخی از صاحبنظران صحت آن انتخابات را تآیید کردند. «انتخاب پیشه وری از تبریز طبیعی بوده است.» (۳۶). کسروی مینویسد: «ازمجلس کارهائی سر زد که جز غرض ورزی معنائی نداشت. برای مثال میگویم. اعتبارنامه پیشه وری را چرا نپذیرفتند؟ علتش چه بود؟ آیا اکثریت حق دارد به دلخواه یکی را بپذیرد و یکی را نپذیرد؟ اگر میگویند پیشه وری هوادار شوروی بود، هوادار شوروی دیگران هم بودند. پس چرا تنها این را به کنار زدند؟ اگر میگویند انتخابش طبیعی نبود، اولا آنچه من شنیدم انتخاب پیشه وری ازتبریز طبیعی بوده است ثانیا کسانی که انتخابشان طبیعی نبود، در مجلس بسیار بودند. فلان مرد که یک عمر درتهران زیسته، دراین جا هرچه تلاش کرد به جائی نرسید و از فلان گوشه آذربایجان از شهری که ده نفر اورا نمیشناختند وکیل درآمد پس چرا او را رد نکردید؟ آیا این ها جز دیکتاتوری چه معنائی دارد؟» (۳۷).
جالب اینکه موقع رآی گیری مجلس به اعتبارنامه پیشه وری، « دونفر ازفراکسیون حزب توده … ازدادن رآی به اعتبارنامه پیشه وری خودداری نمودند.». (۳۸).
حکومت ملی آذربایجان یک سال بیشتر دوام نیاورد. دربهارسال ۱۳۲۵ وقتی قوای نظامی شوروی ایران را ترک کرد، مقدمات حمله ارتش شاهنشاهی به آذربایجان فراهم آمد. موسوی نیزکه بعدها ( به سناتوری انتخابی آذربایجان برگزیده شد) درملاقاتی که تابستان آن سال در رامسر با شبستری و سلام الله جاوید داشته وقتی در وسط دریا درحال شنا ازآن ها میپرسد که « چه پیشنهاد میکنید؟ دراینجا بمانیم یا به آنجا بیائیم؟ … بیایید به این همشهریتان راست راستکی حقیقت را بگوئید. آنها نگاهی به روی همدیگر کردند و نیم چشمکی هم به هم زدند و هر دو به اتفاق جواب دادند: ” هنوز که وضع روشن نیست. فعلا صبر کن تا ببینیم چه پیش میآید. به هرحال آذربایجان فعلا آمدنی نیست.» (۳۹)
با این حال، حکومت ملی سرفراز بود. درآن یک سال با تمام توانش کار کرد. با امکانات محدود و درآمدهای محلی عمران وآبادی را به طور مثبت پی گرفت. اصلاحات آمرانه نبود. با نیازهای محلی هماهنگی داشت .هرگز، به زور پلیس چادر از سر زنها گرفته نشد. کسی مانع مراسم مذهبی نگردید. حکومت در صدد بستن مساجد یا منع مراسم مذهبی نبود و با تمایلات مردم حرکت میکرد. بزرگترین خدمت حکومت حفظ احترام وخدمت به خلق الله بود و کار بنیادی، آشنا کردن با حقوق مدنی و گشودن افق های تازه جهانی به روی مردمی که از آموزش به زبان مادری خود منع شده بود و درخانه خود به زبان دیگری سخن میگفت.
حکومت یک ساله برآزادی زن تآکید داشت. برنامه زنان و شکستن موانع رشد زنان، این نیمه بزرگ و صبور ومربی شگفتآوربشری را درسرلوحه اصلاحات قرارداد. تشکیلات زنان با آموزش های لازم دختران جوان را وارد عرصه های گوناگون اجتماعی کرد. با شکل گیری تشکیلات زنان (قادین لار تشکیلاتی)، مربیان تعلیم و تربیت برای اعزام به دهات، وسایل ورود زنان برای خدمت در نهضت سواد آموزی همگانی پایه گزاری شد. به موازات آن عده ای از زنان برای آموزش نیروهای انتظامی فراهم آمد. قفل نکبت بار از روی لب های دوخته شده برداشته شد. حرف زدن به زبان مادری آزاد شد. دهقان و کاسبکار درمراجعه به ادارات دولتی به مترجم نیاز نداشتند. دردها و نیازهای خودرا به زبان مادری به ضابط قانون میگفتند. خفت و خواری ندانستن زبان فارسی را نداشتند. درخانه پدری با زبان مادری نفس میکشیدند. تدریس درمدارس نیز با زبان مادری بود. فرا گیری زبان فارسی بعد از سه یا پنج سال به عنوان زبان دوم در برنامه های آموزشی گنجانده شد. عمران و آبادی و راهسازی وتعطیل قمارخانه ها وفاحشه ها وقلع و قمع باجگیران و اوباشان و تآمین امنیت شهر و روستا مورد رضایت و امیدواری مردم بود. باورهای دینی و مذهبی مردم مورد احترام بود. دستور انتخابات مجلس ملی آذربایجان با «بسم الله الرحمن الرحیم » آغاز میشود (۴۰).
و شگفت اینکه برای نخستین بار درتاریخ ایران برای زنان حق رآی داده میشود و زنان درانتخابات شرکت میکنند. (۴۱).
تقسیم اراضی: روزنامه آذربایجان درتاریخ پنجم اسفند ماه ۱۳۲۴ ضمن اعلام شروع تقسیم اراضی نوشت :
«تعداد املاک خالصه اعم از انتقالی، فروخته شده، بازخریداری و سایر انواع بالغ بر سه هزار پارچه آبادی است . املاک دشمنان حکومت ملی که آذربایجان را ترک نموده اند ۴۳۷ پارچه میباشد که درآمار فوق منظور نشده است. با تقسیم این املاک به نظر میرسد یک میلیون نفر از دهقانان صاحب زمین خواهد شد. و متعاقب آن آگهی مربوط به شروع تقسیم خالصجات در شهرهای میاندوآب، خوی، اهر و اطراف تبریز درتاریخ ۷/۱۲/۲۴ از طرف وزارت کشاورزی آذربایجان انتشار یافت. بنا به تصمیم حکومت ملی قرار براین بود که تقسیم اراضی تا پایان اسفند ماه سال ۱۳۲۴ خاتمه یابد.(۴۲). اخذ مالیات از زمین داران وسرمایه داران و گسترش فرهنگ و هنر بومی و راه سازی روستاها و ساختن مدارس و حمام و درمانگاه در دهات آذربایجان و تآسیس دانشگاه و ایجاد رادیو و اهمیت دادن به توسعه وشناسائی «حقوق زنان» ازیادگارهای نیک حکومت یک ساله فرقه دموکرات است که هنوز خاطره های خوش آن روزگاران در ذهنیت ها باقی ست.
صادقانه ترین تحلیل از روزنامه جبهه ارگان حزب ایران نیز شنیدنی ست:
« … نهضت آذربایجان آزادیخواه، اصلاح طلب و مترقی است. املاک را تقسیم میکند. عوارض را حذف مینماید. تمام عملیات در جهت ترقی دادن سطح زندگی دهقانان انجام میگیرد و درآذربایجان درعرض یک سال ۵۰۰ مدرسه میسازند. بیمارستانهای متعدد ساخته دانشگاه تشکیل میدهند. کودکستان و تیمارگاه آماده میکنند. یعنی در بالا بردن سطح دانش اهالی کوشش فراوان مرعی میدارند. با تمام قوا راههارا تعمیر کرده خیابانهارا اسفالت میکنند. از ناامنی جلوگیری کرده درمقابل فساد به سختی مبارزه میکنند. (۴۳)
« … گشودن درمانگاه ها و کلاس های سواد آموزی، تآسیس دانشگاه، یک ایستگاه رادیوئی ویک انتشاراتی … حتا مخالفان فرقه هم به ناچار پذیرفتند که درعرض این یک سال خدمات و کارهایی بیشتر از دوران بیست ساله رضاشاه انجام گرفته است.» کنسول انگلیس نیز درتبریز مینویسد: « … فرصت یافتم با برخی ازمقامات فرقه دموکرات … به نظر میرسد آنان از قشر ماهر طبقه کارگر صنعتی هستند … گرچه مقامات حزب دموکرات جذابیت برخی مقامات پیشین فارس را ندارند، زیرکی و تجربه عملی زیاد آنها شگفتی آور است آنها به امور محلی خود علاقمندمد و شک ندارم که از مدیران شهری که قبلا از تهران فرستاده میشدند بسیار تواناترند … » (۴۴)
این برنامه ها بیانگر آمال جمعیِ شیفتگان آزادی ومدافعان بیداری طبقه فرودستان و محرومان جامعه بود که در رآس آن پیشه وری قرار داشت وهمو بود که دربرابر قدرتمند قلدری مانند باقراوف ایستاد، وقتی باقراوف گفت : «بزرگترین اشتباه و درعین حال علت شکست فرقه این بود که به اندازه کافی روی وحدت آذربایجان شوروی و ایران تکیه و تآکید نکرد.» پیشه وری با گردن فرازی و درنهایت دلیری و شجاعت پاسخ داد:
« برعکس نظر رفیق باقراوف من عقیده دارم که بزرگترین اشتباه ما و علت شکست فرقه ما این بود که ما به اندازه کافی روی وحدت خدشه ناپذیر آذربایجان ایران با ایران، روی وحدت وهمبستگی ما با تمام ایران و مردم آن و جدائی ناپذیر بودن آذربایجان ایران ازایران تآکید نکردیم.(۴۵).
همین صراحت کلام، بیانگر استقلال رآی پیشه وری ست که به جزای آن هم به مسلخ رفت. اوهرگز در فکر جدائی آذربایجان ازایران نبود. هیچگونه سندی دردست نیست که پیشه وری به جدا شدن آن خطه ازبدنه اصلی ایران رآی داده باشد. بهترین گواه خالی گذاشتن پست وزارت خارجه درکابینه اش میباشد. «مجلس ملی کسی را برای وزارت خارجه تعیین نکرد تا ازاتهام توطئه برای جدا کردن آذربایجان از ایران مبرا بماند.»
(۴۶).
او که درجوانی کمیسر خارجه در دولت انقلابی جنگل بوده، و درارتباطات جهانی از نقش وزارت خارجه آگاهی داشته، چگونه درآن یک سال درفکر وزارت خارجه نبوده؟ بدون شک نیازی به تشکیل آن وزارتخانه نمیدید . هدف اصلی او اصلاحات داخلی و مداوای درماندگی های پیرانه بود که ذهنیت نسل ها را موریانه وار پوک کرده بود. تلاش پیشه وری، برای رفاه عموم بود و مصوباتش بیشتر در حول اجرای قانون انجمن های ایالتی و ولایتی دور میزد.
درسال ۱۳۷۵ کتابی به چاپ رسیده که در صفحه ۱۳۰ آن سندی هست خطاب به آقای صدقیانی رئیس اتاق تجارت وقت تبریز. تاریخ نامه ۰۳/۱۱/۲۴ است با علامت شیر و خورشید و تاج سلطنتی. همانگونه که پرچم سه رنگ ایران با علامت شیر و خورشید در حکومت یک ساله فرقه باقی ماند. (۴۷)
ای کاش تاریخ نگاران وطنی، با چشم باز و وجدان آگاه به این گونه پرنسیب های پیشه وری نیز اشاره میکردند، و تنها به قاضی نمیرفتند و اورا درمظان تهمت بیگانه پرستی قرار نمیدادند. عامل بیگانه و متجاسر معرفی نمیکردند. آن هم بین مردمی که حداقل، امروزه، آبشخور فرهنگ روزمرگی اش ازبیگانه به اوج رسیده و هزار و اندی سال است که درآغوش متجاوزین غلتیده و به فرهنگ بدوی آن مینازد و ننگینی ها و بی هویتی های اجنبیان را مایه نجات میداند؛ آن هم با چه شور و ایمان و یقینی! و، از همه مهمتر این که متجاسرین را به زعامت خود برگزیده سرنوشت حیات و ممات را به دست آنها سپرده است؛ و شرم آورتر، پرچم است با نشان سیک های هندو که بالاسر میلیونها ایرانی در اهتزاز است.

کشتار از زنجان آغاز شد
یک سال بعد وقتی ارتش شاهنشاهی از مرکز به سوی آذربایجان هجوم آوردند، تفنگداران و نوکران ذوالفقاری ها در زنجان، کشتار مردم بی پناه را شروع کردند. به خانه یکی از روحانیان که مورد احترام اهالی شهر بود حمله بردند و پیر مرد را از طبقه دوم خانه اش به وسط خیابان پرت کردند. و به طور وحشیانه ای به قتل رساندند. گناهش این بود که بارها با تجاوزات و ستمکاری های خانواده ذوالفقاری مخالفت کرده بود. «اولین قربانی این تظاهرات شیخ محمد آل اسحق پیرمرد روحانی شهر بود که نمایندگی آیت الله اصفهانی را داشت.» (۴۸) . روحانی دیگری که محضرداری امین و مورد اعتماد مردم بود در دفترش به رگبار بستند. پرونده برایش درست کردند که خدا نشناس است و همکار پیشه وری. فرزند آن روحانی که طفل پنج ساله ای بود و درآن روز ننگین شاهد جنایت هولناک بود وسیله اقوامش به قفقاز رفت. همانجا تحصیل کرد. ازدانشگاه تاشکند فارغ التحصیل انستیتوی اسلامی گردید. زمانی که آیت الله خمینی در نجف بود بارها به دیدنش رفت. با او عهد پیمان بست. در معیت او به ایران آمد. حضورش در شورای انقلاب فرصتی برایش فراهم آورد تا با دلی پر از بغض و کینه انتقام یتیمی خود و پدر مظلومش را بگیرد.
درباره قتل و غارت مزدوران و اوباشان ذوالفقاریها و ارتش طفرنمون شاهنشاهی سخنان نفرت انگیزی بر سر زبان ها بود. شاهدان عینی از وحشیگری ها حکایتها نقل کرده اند که از شنیدنش موی تن آدمی سیخ میشود. نوشته اند :
درباسمنج سربریده علی قهرمانی را بالای سر نیزه زدند و همچون اعصار قدیم گرد سرنیزه به چرخ زدن و رقصیدن پرداختند.(۵۱).
من نویسندۀ این روایتها درآن سال، نوچوانی بودم پانزده ساله ، با برادر بزرگم رفته بودیم باسمنج برای مراسم عاشورا که دعوت داشتیم. با دیدن همین سربریدۀ خونالود، چنان وحشتزده شدم که برادرم به دروغ گفت: أین شبیه است و دست ساز نه سربریدۀ واقعی آدم. برای گریه کردن مردم! و مرا ساکت کرد .

قبل از ورود ارتش به تبریز، انتظامات هر محل را ریش سفیدان برعهده گرفته بودند. بگیر و ببند و خرده حساب های شخصی هنوز شروع نشده بود. با ورود ارتش که دسته ای از فواحش و اوباشان فراری دراطرافشان پایکوبی میکردند و عربده میکشیدند، در خیابان های یخ زده و تقریبا خلوت تبریز به نمایش پرداختند. همه جا بوی خون و انتقام گرفته بود. تیمسار هاشمی که بارعام داد، فرصت طلبان به دست بوسش رفتند. تیمسار گفته بود « هرکس هرکجا متجاسری سراغ دارد فوری معرفی کند.» بگیر و ببند و کشتار مردم بی دفاع آغاز شد. چوبه های دار وسط شهر برپا گردید. درمیدان شهرداری که به مبدان ساعت هم شهرت داشت) هفته اول، زندان عمومی و بازداشتگاه شهربانی بعد از سالی آرامش بار دیگر سرو صداهای گذشته را از سر گرفت. مالکین که ازتهران برگشتند، دهقانان و کشاورزان را گله وار روانه زندان ها کردند. عقده های چرکین در دل های حریص و زخم خورده زمینداران طماع سر باز کرده بود و خونابه های انتقام بر سر دهقان گرسنه و لخت و بیمار خالی میشد.
دادگاه های نظامی، هزاران تن از شیفتگان آزادی و تهیدستان آذربایجان را به اتهام متجاسر و بیگانه پرست و وطن فروش، روانه مسلخ کردند. گفته میشد که بیش از سی هزار خانواده از آذربایجان به دیگر نقاط کشور تبعید شدند.
یک سال پس از هجوم ارتش به آذربایجان و کشتار مردم بیدفاع منطقه، روزنامه نگاری از اهالی محل که از مخالفین سرسخت حکومت فرقه دمکرات، و نماینده فعال سیدضیاالدین طباطبائی بود و برای حزب اراده ملی فعالیت میکرد دریک گزارش منصفانه ای خبرداد :
« … آذربایجان دریک قحطی بیسابقه و دریک بحران اقتصادی و بیکاری و فشار مسئولین امر دست به یخه است … بوی مرگ فضای آن را پرکرده است … هرکس به آذربایجان پای میگذارد، اول به فکر پرکردن جیب خود میباشد. » همو، درگزارش دیگری از بازدید شاه از شهر مرند مینویسد شاه وقتی جلو صف روحانیان رسید از حاج شیخ محمدعلی پرسید: «ممکن است بپرسم نیاز اولیه و خواست اصلی این مردم چیست؟ … میگوید مردم این شهر سلامتی شاهنشاه را خواستارند شاه میگوید متشکرم ولی بعد چی؟ این بار شیخ سر خود را بلند کرده و چشم به چشم شاه میدوزد و با صدای محکم و رسائی، درحالیکه با انگشت خود، صف مقابل، هیئت حاکمه و مآمورین دولتی، از جمله منصور و شاه بختی را نشان میدهد میگوید: بفرمائید شر اینان را از سر ما کم کنند.» (۵۲)

جان مطلب را ویلیام داگلاس آمریکائی که چندی بعد از آن کشتار ننگین از آذربایجان دیدن کرد، درکتاب «سرزمین عجیب با مردمی مهربان» مینویسد: به دنبال ارتش، مالکین فراری باز گشتند. آن ها به دریافت بهره مالکانه همان سال اکتفا نکردند، بلکه بهره مالکانه سال قبل را نیز از دهقانان پس گرفتند و آن چنان روستائیان را غارت کردند که ذخیره غذائی خود را هم از دست داده و گرفتار گرسنگی شدند.

*****
پانویس ها
*آذربایجان – آتورپاتگان : ایالتی ازایران واقع درشمال غربی این کشور، و آن از شمال و شمال شرقی به مرز ایران و روس ازمغرب به مرز ایران و ترکیه و ازمشرق به بحرخزر محدود است.نجدیست ناهموار و دارای قلل آـتشفشانی مانند سبلان و سهند و در مرکز آن حوضه وسیع نسبتا پستی است که دریاچه ارومیه درآن قرار دارد. آب و هوای آذربایجان درشمال و شرق سرد و در مغرب معتدل و درجنوب حوضه دریاچه گرم و مرطوب است.باران سالیانه به ۵۰ سانتیمتر میرسد. (فرهنگ فارسی محمد معین)
۱ – رقابت روس و انگلیس درایران و افغانستان، پیو – کارلوترنزیو، ترجمه عباس آذین بنگاه ترجمه و نشر کتاب تهران ص ۲۳
۲ و ۳ همان ص
۴ – همان ص ۲۵
۵ – همان ص ۲۵
۶ – از ماست که برماست. هما ناطق ص ۱۹ چاپ سوم ۲۵۳۷ انتشارات آگاه
۷- همان ص ۲۱
۸ – همان ص ۱۸
۹ و ۱۰ رقابت روس و انگلیس … ص ۳۱
۱۱ – از ماست که برماست ص ۱۲۰
۱۲ و ۱۳ – همان ص ۴۷
۱۴ – در یکی از مسافرت ها که به منظور سرکشی به عشایر شمال آذربایجان به آن نواحی رهسپار بودم با آن که از طرف فرمانده سپاه شوروی جوازعبور داشتم دربین راه دو نوبت مورد بازجوئی پست های نظامی شوروی قرار گرفتم که حتا چمدان هایم را نیز بازدید نموده و بازرسی کردند.(خاطرات سرتیپ علی اکبر درخشانی ص ۵۱۱ چاپ امریکا.)
۱۵ – من متهم میکنم حزب توده ایران را، فریدون کشاورز ص ۱۰۹ و گذشته چراغ راه آینده است ص ۱۹۸ جامی – انتشارات زبرجد تهران
۱۶ – ازماست که برماست. پیشین ص ۸۲
۱۷ – « … پاسداران روس در زمان به بیله سوار تاخته دست به کشتار گشادند. سی و هفت تن را بیگناه کشته و گمرکخانه را با یکصد و سی پنج خانه نفت ریخته آتش زدند. و سراسر دیه را تاراج کردند. چهار روز پس از آن بار دیگر به خاک ایران تاخته در دیه ” زرگر” هفده تن را کشته و دویست و هفتاد خانه را آتش زده سراسر دیه را تاراج کردند. سپس از آنجا به “شیرین سو” گذرگاه شاهسونان رفته بیست تن را هم درآنجا کشتند. سه روز دیگر باز به “جواد کندی” ریخته پس از تاراج و کشتار هفتاد و پنج خانه را آتش زدند … و دراندک زمانی چند دیه را ویرانه گردانیدند.» تاریخ مشروطیت ایران احمد کسروی ج ۲ ص ۵۵۱
۱۸ و ۱۹ – تبریز مه آلود. محمد سعید اردوبادی ترجمه سعید منیری انتشارات دنیا تهران ج ۳ صص ۶۷۵ و ۷۷۸
۲۰ – …« قشون روس به تبریز که رسید بنای مداخله را گذارد و خواست صمدخان را وارد شهر و مجاهدین را مقهور کند. یعنی خواست مشروطه خواهان تبریز را تسلیم مستبدین نماید. مجاهدین تمکین نکردند و ما بین آن ها و قشون روس جنگ درگرفت. چون قشون روس دراین شهر سابقه تاریخی موحشی دارد که درآن تاریخ چون داخل تبریز شدند مردم درکشتن و مفقود کردن آنها به هر وسیله بود کوتاهی نکردند. دراین موقع یا مردم درنظر داشتند آن قصه تاریخی را تجدید نمایند یا آن که روس ها ترس داشتند آن قصه تجدید شود این بود سخت ایستادگی کردند. چند روز جنگ درگیر بود. از طرفین جمعی کشته شدند. یک دفعه هم به روس ها شکست وارد ساختند. ولی معلوم است که یک عده مجاهد در جنگ با چند هزار قشون مرتب روس تا یک اندازه تاب مقاومت دارد.» حیات یحیا ج ۳ چاپ چهارم ۱۳۶۲ انتشارات فردوسی ص ۲۰۲
۲۱ – ستارخان به تقاضای سفرای روس و انگلیس درتهران که مطابق دستور دولت های متبوعشان عمل می کردند، به وسیله دولت ایران از تبریز اخراج شده است. به نظر سفرا و هم چنین به نظر نمایندگان کنسولی درتبریز، اخذ این تصمیم به طور مطلق ضروری بود. چون مادام که ستارخان و باقرخان در تبریز باقی بمانند و مادام که طرفداران مزاحم آن ها خلع سلاح نشوند امید برقراری نظم و اعتماد عمومی در شهر نمیتوانست باشد.» (مکی نون وود گزارشات رسمی از مذاکرات پارلمانی سال ۱۹۱۰ جلد شانزدهم ص ۲۲۸۷ به نقل از نشریه کنکاش شماره نهم بهار ۷۲ چاپ آمریکا به قلم م. امیرآبادی مطلق.)
۲۲ – تاریخ مشروطیت احمد کسروی ص ۶۹۴
۲۳ – ایران بین دو انقلاب. یرواند آبراهامیان. چاپ دوم ۱۳۷۷ نشرنی تهران ص ۴۸۱
۲۴ – گذشته چراغ راه آینده است. ص ۲۸۰
۲۵ – من متهم میکنم … فریدون کشاورز انتشارات رواق تهران چاپ دوم زمستان ۱۳۵۷ ص ۶۷
۲۶ – فکر دموکراسی اجتماعی در نهضت مشروطیت ایران. فریدون آدمیت چاپ نوید، آلمان غربی ۱۳۶۴ ص ۱۵
۲۷ – تاریخ مشروطیت کسروی. ص ۱۹۳
۲۸ – جنبش های انقلابی ایران. احمد رناسی. چاپ بازتاب ساربروگن – آلمان پائیز ۱۳۶۶ ص ۳۶۳
۲۹ همانجا ص ۴۴۶
۳۰– سرگذشت من. سیدجعفر پیشه وری ص ۵ و ۶
۳۱ – همان ص ۸
۳۲ – ایران درعصر پهلوی. مصطفا الموتی – چاپ لندن جلد ۹ ص ۸
۳۳ – سرگذشت من … پیشین ص ۹
۳۴ – من متهم میکنم حزب توده ایران را …ص ۶۶
۳۵ – گذشته چراغ راه آینده است .ص ۱۷۸
۳۶ – به نقل از شهریه سهند چاپ پاریس شماده ۷ ص ۲۸۴
۳۷ – به قلم یک نفر ایرانی «کسروی» ۱۳۲۴ انتشارات اردیبهشت تهران
۳۸ – من متهم میکنم … پیشین ص۶۷
۳۹ – یاد مانده ها از برباد رفته ها. خاطرات سیاسی و اجتماعی دکتر محمحسین موسوی. انتشارات مهر کلن آلمان چاپ نخست ۱۳۸۳ ص۱۲۷
۴۰ – گذشته چراغ راه … پیشین ص ۲۸۳
۴۱ – همان جا
۴۲ – همان صص. ۲۶ – ۳۲۵
۴۳ – یرواند آوانسیان. ایران بین دو انقلاب. نشر نی تهران چاپ دوم پیشین ص ۵۰۴
۴۴ – همان ص۴۹۴
۴۵ – من متهم میکنم … پیشین ص ۶۵
۴۶ – یرواند آوانسیان … پیشین ص ۴۹۵
۴۷ – بازار تبریز درگذر زمان.ناشر اتاق بازرگانی و صنایع و معادن تبریز. ۱۳۷۵ بهروز خاماچی..
۴۸ – گذشته چراغ … پیشین ص ۴۰۲
۵۱ – همان ص ۴۲۲
۵۲ – خاطرات درخاطرات رحیم زهتاب فرد چاپ اول آذر۱۳۷۳ پخش دریچه تهران.ص ۳۷۹

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*