نام کتاب: از رمی جمرات (سفرنامه)
نام نویسنده: مرتضی نگاهی
نام ناشر: نشر مهری – لندن
تاریخ نشر: تابستان ۱۳۹۹ – ۲۰۲۰
درنخستین برگ کتاب با دیدن«به مادرم زهراخانم جلوداری (نگاهی)، حس احترام مقام مادری نویسنده، و خاطره خوشی که ارسال ها پیش درخانه زنده یاد رضا خامنه ای حقوقدان و انسان شریف و وارسته، درلندن با آقای نگاهی داشتم در ذهنم جان گرفت و گذشت نزدیک به دودهه ازآن دیدار با خواندن اثرش پنداری کنارش نشسته وبه روایت های شیرین که دراین کتاب آورده گوش می دهم.
سرآغاز کتاب با عنوان
یادداشت شروع می شود که سخنان مهرامیز درباره دوستان ش را یادآور شده است. ازتجربه خود درسفرنامه نویسی می گوید:« گمان نمی کردم روزی وروزگاری آن روز نوشت ها منتشر شود». ازانتشار دستنوشته ها با نام مرتضی سرابی درمجله کاوه، که به همت محمد عاصمی درمونیخ می شد سخن رفته است.ازدفتر روزگارنو درحومه پاریس وأشنایی با اسماعیل پور والی به نیکی، از کمک های آن مردفرهنگی یاد می کند. همان جا بود که باجعفر راید،علیرضا نوری زاده، احمد احرار، سیروس آموزگار،هادی خرسندی، مهدی سمسار، احمد میرفندرسکی، صدرالدین الهی و . .. آشنامی شود.»
… همچنین، درآماده سازی این کتاب از:ناصرزراعتی، رضاقاسمی،فرزان نصر،هادی خوجینیان، فاطمه تخت کشیان، و محمد هادی امامی سپاسگزاری کرده اند.
درآمد
با روایتی که استاد زریاب خویی درخانه خود سرگرم حافظ خوانی ست و برق ها رفته، شروع می شود. در زیرنورشمع می خواند:
زهد رندان نوآموخته راهی به دهی ست
من که بدنام جهانم چه صلاح اندیشم
شاه شوریده سران خوان من بی سامان را
زانکه درکم خردی از همه عالم بیشم
سخن ازگرمی هوا درکوی اکباتان محل زندگی استاد زریاب، واینکه بعداز پاکسازی دانشگاه ها، ازدانشگاه های آلمان وفرانسه دعوت به تدریس شده ولی ممنوع الخروج است ونتوانسته است برود «رو به من باصدای محکم گفت: گت گ ز، دولان! پادشاهی کن» (بروسیروسیاحت کن!)
سرآِغاز
درپس روایت معروف ابو معین الدین ناصربن خسرو قبادیانی، آمده است که:
وچنین گوید مرتضی نگاهی سرابی آذربایجانی که دانشجویی بودم بی پیشه،تازه از فرانسه برگشته، درپی انقلابی خونین و جنگی خونین ترخودرا در دیوار وطن محصور ومحبوس یافتم وچند روزدیدار خانوادگی به چندماه و سپس دوسال تبدیل شد. درس ومدرسه فراموش شداما عشق بازگشت به فرانسه و تحصیل بود وهرروزفزونتر می شد»ص ۱۱
ازسفرهای ناصرخسرو وشرابخواری های ش وخواب ش:«که کسی می گوید: چند خواهی خوردن ازاین شراب که خرد از مردم زایل کند. اگربهوش باشی بهتر! . . . آن کس گوید که جوینده یابنده است باشد! به سوی قبله اشارت می کند..
ناصرخسرو ازخواب که بیدار شده می گوید:«أزخواب دوشین بیدارشدم، اکنون باید که ازخواب چهل ساله نیزبیدارشوم» ص۱۳
سپس شرح سفرهای ناصرخسرو و دیدارها ازشهرها وجوامع با فرهنگ های گوناگون را آورده که بسی خواندنی ست: ازآن جمله مسجدالاقصی و قببه الصخره که ازمکان های مقدس و پرستشگاه یهودیان ومسلمانان است: «همچنان می رود ومی رود ازکناره دریای مدیترانه و شهرهای رویایی لبنان و می رسد به فلسطین و دریای تلخ. و از شخصی شنیدم که گفت دریای تلخ (بحر المیت) که دریای لوط است، چیزی می باشد مانند گاوی از کف دریا فراهم آمده، سیاه که صورت گو دارد و به سنگ می ماند اما سخت نیست» و سپس ازخواص ان درکشتن کرم و حشرات موذی زیرزمینی می گوید وسرانجام سفرهای ناصرخسرو را با این مصرع سعدی پایان می دهد:
«بسیار سفر باید تا پخته شود خامی».
نویسنده، ازسفر خود که نهصد وسی سال بعد ازناصرخسرو سفرش را آغارکرده می گوید. با این یادآوری که :«من خیلی خام نبودم. سفرها هم کرده بودم درآن سال رهبر وحکمران مطلق ایران سید روح الله مصطفوی (درشناسنامه)با سیدروح الله الموسوی الخمینی (نامی که پای امضایش میگذاشت) وآخرسرهمان «امام خمینی» بود. او اولین رهبر ولی فقیه، ورهبرمطلقه فقیهِ، فرمانده کل قوای جمهوری اسلام ایران بود» ص ۱۷-۱۵
ازصدور انقلاب اسلامی به خارج ازکشور و(شیوع اسلام سیاسی) می گوید که:
«تخم آن راجلال ال احمد وعلی شریعتی کاشته بودند وحالا نوبت درو کردن محصول ان توسط ایت الله خمینی فرارسیده بود … برآن بودکه به مسلمانان جهان بقبولاند که دوشهرمذهبی ومقدس مکه ومدینه بایستی توسط کشورهای مسلمان سراسردنیا اداره شوند نه فقط حکومت آل سعود».
به سفر خود برمی گردد که درهنگام سفر به حج سی ساله بوده. «سال های جنون جنگ. کل کشور مانند پادگانی بزرگ بود» فرار مردم از وطن وکوچیدن به خارج راه افتاده بود.
نویسندهِ، با انتقاد ازاستبداد دینی حاکم وگسترش ظلم وستم، ازبیراهه رفتن انقلاب وانداختن مردم ساده دل خوشباور درباتلاق جاهلیت عرب، وعده های فریبکارانه خمینی را یادآور می شود.
ازمترجمی خود برای خبرنگاران خارجی درزمان حنگ ایران وعراق وفلاکت های فکری:
«نکبت جنگ تکان دهنده بود. مادران داغدیده مجبوربودند درخلوت اشک بریزند ودرجلوت بخندند وافتخار کنند که فرزندشان را تقدیم انقلاب و امام کرده اند. پدران ابراهیم وار از ذبج اسماعیل شان می گفتند» ص۲۰
نویسنده، درتلاش برای برگشتن به پاریس وادامه تحصیلات به هردری می زند و موفق نمی شود به فکر زیارت حج می افتد. با گرفتن پاسپورت حج برای خداحافظی با والدین و بستگانس به شهرسراب می رود.«سحرکه به سراب رسیدم خنکای هوا مرا به آغوش کشید. . . . مادرم گاهی شبها یواشکی به بالین من می آمد و می نشست که رٔویاهای مرا تماشا کند». ص۲۳
نویسنده ناامید ازسفرپاریس در سی سالگی به حج رفته بقول بستگانش«حاج مورتوز»شده.ص۲۵
آغاز
برخاستم ازجای و سفرپیش گرفتم. (ناصرخسرو)
ازفرودگاه مهرآباد تهران ۴شهریو۱۳۶۲ راه سفررا پیش می گیرد. ازشعارهای درودیوارفرودگاه و گوناگونی مسافران، تهران تا جده چهارساعت راه وبنای ناپینی که اوراحاجی مهندس می خواند و
،ساعتی چند مانده به پروازمسافران خواب آلود وکسل:«چشم هایم را می بندم.صدای سه تار استاد رضوی درگوش هایم طنین می اندازد ماهور می نوازد ومنصورکنارمنقل چرت می زند . . . نمیدانم چندمین باراست غزل«ای قوم به حج رفته کجایید، کجایید؟» رابرایم خوانده است. حبیب سرانجام بست را . . . حقه را گرم می کند . . . ومی گوید بیا حاجی بزن» ص۳۰
درسالن ترانزیت شعارهای مرگ برآمریکا و اسرائیل ، عکس های بزرگ امام چشمگیراست. در کنار
«آن ها، تن های آش ولاش شهدای جنگ بردرو دیوار، مرگ برشیطان بزرگ. کنارش جوانی نشسته عبدالله نام:«درچشم هایش هراسی می بینم. هیجان پرواز یا رفتن به حج است». ص۳۲
هوا روشن شده که هواپیمای جمب وجت غول پیکر:«حدودپانصدوپانزده حاجی هستیم». ازآشنایی با چند همسفرمی گوید. به جده می رسند. ازبزرگی وتمیزی، معمارمشهورترمینال حج :«سرمهندس ومعمار اجرایی ان فضل الرحمان خان. که بزرگترین اسمانخراشهای جهان را طراحی کرده است». ص۴۰
ازبازدید کتابهای همراهش توسط مآموران فرودگاه ورفتار مودبانه آن ها می گوید تاورود به محوطه «مدینه الحجاج» درهوای گرم:«درهرگروه۹۰تا۱۲۰ نفری کاروانها، نهادهای انقلابی به طوررسمی سه نفرسهمیه دارند وبخش اعلامیه وپوستر وشعارنویسی روی دیوارها و… بعهده آنهاست. به اضافه یک روحانی که پس ازانقلاب باید نماینده رسمی یاغیررسمی حکومت باشد»صص۴۵ – ۴۴
بااتوبوس به سمت مدینه حرکت می کنند درقهوه خانه ای کثیف برای نماز و رفع حاجت می ایستد که مستراح و دستشویی ندارد:«اینجاست که ازقرن بیستم ناگهان پرتاب می شوی به قرون وسطی . . . همصندلی من مردفهمیده ومطالعه کرده ای است که دل سوخته ای دارد. دو برادش را رژیم یه جرم سیاسی اعدام کرده است . . . مذهبی روشنفکریست . . . چهارصبح واردمدینه می شویم».ص۴۷
مدینه النبی
ازمدینه که بابیش ازنیم میلیون جمعبت درحال رشداست:«سطح شهررا روزی چندبارضد عفونی می کنند. حتی بعضی ازروزها، باهواپیما همه جا را سمپاشی می کنند … شهرخیلی تمیزاست ص۵۰ از سقوط ارزش پول ایران:«هزار تومنی ایران راروزهای اول ۱۳۰ریال می خریدند، ولی چندروز بعد ۹۰ریال وتا۷۰ریال سقوط کرد».ص۵۳ . از شهربندری «ینبغ»کناردریای سرخ می گوید وسابقه تاریخی اش. مدتی دراختیارعلی وخاندانش بوده وگویا پیامبربه ایشان بخشده وبعدا دراختیار معاویه قرارمی گیرد:«شاید دشمنی خاندان علی وخاندان معاویه ازهمین زمان شروع شده است»ص۵۴ .از واردات به عربستان می گوید. ازچین واروپا وآمریکا وژآپن. تنها سیمان به اندازه کافی تولیدمی کند: «ثروتمندهای مدینه ومکه درفصل حج به امریکا واروپا می روند وحال می کنند وفقیر وفقراشان می مانند و پول پارومی کنند. . . علمای وهابی در۱۹۲۷ فتوایی صادرکردند که شیعه ها را کافرقلمداد کرد؛حق داشتن مسجد وحسینیه ازآنها سلب شده وکتاب ونشریه ومطبوعات شیعه ها ضاله محسوب می شود»ص۵۷. نویسنده درگشت وگذارشهرمدینه به کتابخانه ای نزدیکیهای حرم می رود بادوست همسفرش جناب سرهنگ:«جلودرورودی، دفترچه ای است که مراجعان باید نام ومشخصات وملیت خود را درآن بنویسند. ازسرکنجکاوی نظری به صفحات دفترچه می اندازم .بیشترمراجعان مصری وسوری وعراقی وچند نفری هم اهالی خود عربستانند. دردوصفحه ای که اسم ورسم پنجاه نفرنوشته شده فقط یک نام ایرانی وجوددارد. من وجناب سرهنگ هم نام ونشان وملیت خودرا می نویسیم» ص ۵۸ . ازآشنایی با یک خبرنگارتلویزیون، اهل برونا کشورتازه تاسیس شده که فقط ۲۰۰ هزارنفر جمعیت دارد می گوید:«ازمن درموردبسته شدن دانشگا ها می پرسد می گویم درست است.
راست است که زنان را سنگسار می کنند؟ می گویم راست است
موسیقی ممنوع است؟ می گویم راست است
می گوبند: ما این خبرهارا می شنویم ولی فکرمی کنیم تبلیغات منفی ودروغ است.
می گویم:متآسفانه همه راست است.
متآثر ومتاسف می شوند و ازهمدیگر خدا حافظی می کنیم ص۶۰
با اشاره به رفتارهای مذهبی جناب سرهنگ می نویسد:«به نظرم باید آخوند می شد. آرزو دارد دخترش بیاید اینجا وتحصیل مذهبی کند». نویسنده با تهیه «دفترمناسک حج» اسامی عربی مراسم را تمرین کرده وتلفظ می کند، وبارها با اخوند به جروبحث پرداخته، اخوند بعد از توضیح و تشریح اسم مراسم حج، برای ازمایش اسامی را اززوار می پرسد که اکثرآ بیسوادند ازپاسخ درمی مانند: «حالا که مناسک حج عمل نیت را انجام داده ایم قدم بعدی چیست؟ کسی نمیداند. من یواشکی به دفتر مناسک حج نگاه می کنم وبه صدای بلند می گویم«احرام تلبیه» وگفتارآن را باعربی تاآخرمی خواند. آخوند می گوید ازاین جاج آقا نگاهی یاد بگیرید».
از دیدایک همولایتی، بنام «یوسف سرابی» اهل سراب، ساکن تهران سه راه اکبرآباد یاد کرده است صص۶۳– ۶۱ سه شنبه ۹ شهریور
نویسنده صبح می رود به هلال احمرایران. ازبلبشوی عجیب می گوید:«داروهای مهم وکمیاب وگران داخل کارتنی گوشه حیاط درگرمای ۴۵ درجه تلنبارشده است. دودستگاه آمبولانس با نمره تهران جلو در«هلال احمر» پارک شده که روی شیشه هاشان عکسهای آیت الله خمینی چسبانده شده است.از راه خلیج فارس تا اینجا آمده اند. مریضها کم نیستنداکثرا زن هاهستند.اغلب گرمازده شده ودربه در دنبال دکترودارو می گردند. حاجی هایی که قبلاهم مشرف شده اند اغلب از«شیروخورشید سرخ» سابق تعریف ها می کنند و می گویند حتی بیشتراهالی خود مکه ومدینه هم دکتر نمی رفتند ومنتظر ایام حج می ماندند تا به دست دکترهای ایرانی معالجه شوند» ص ۶۴ ترک های مدینه به «اتراک» مشهورند . اکثرشان ازترکستان شرقی (چین) یا ترکستان غربی(روسیه) هستند که بعد ازانقلاب های کومونیستی به عربستان مهاجرت کرده اند:«وسعت ترکستان شرقی سرزمین وسیعی است واقع درغرب چین. کاشغرو زونگاری وارومچی ازشهرهای مهم ترکستانند. ختن مشهوردرشعر فارسی وترکی درهمین دیاراست.سرزمینی به وسعت ایران. ترکستان غربی سرزمین پهناوری است که درقدیم، توران وخوارزم نامیده می شد».ازقتل عام ایغورهای چین می گوید:«یکی داستانی است پرآب چشم» دربین ترک های مدینه برخی از مهاجران افغانی هستند که ازمناطق وشهرهای ترک نشین آن کشورند. ازآشنایی ترکان مدینه با گویش زبان های آذری و فارسی وترکمنی و ازبکی سخن رفته است. ص ۶۶ . چهارشنبه ۱۰ شهریور. وزارت علوم مدینه
جناب سرهنگ علاقمند است که دخترش آنجا تحصیل کند. می گویند که دخترهارا نمی پذیرند. عازم دیدن مسجدالنبی می شوند. ازنمازگزاران:«ازهمه رنگ ونژاد وجنس ازکوتاه قدهای مالزیایی تابلندقد های کنیایی وسنگالی وزنان سعودی که روی شان را با تورهای مشکی رنگ پوشانده اند . . . مردی ازاهالی الجزایرپهلوی من است که تندرویهای ایران رابرای جامعه مسلمانان جهان خیلی مضرمیداند. ازجنگ ایران وعراق دلش خون است.کلمه ایران همه جا بحث انگیزاست . . . بعدازظهر می رویم «کوه احد وقبرستان احد که مقبره حمزه هم درآنجا واقع است . . . این قسمت ازبیرون شهر مدینه که بسیار شبیه کوه های «عینالی و زینالی»تبریزاست. قبرستان ویرانه ای است بی هیچ بقعه وسنگ قبری. . . وهابی ها تمامی قبرها را خراب کرده اند. چون با مرده پرستی و قبربوسی و دخیل بستن و . . . (که شیعه ها تخصص خاصی دراین اموردارند) مخالفند . . . همسفران ازپشت نرده زیارتنامه می خوانند وگاه با صدای ضبط صوت هایی که به همراه آورده اندآّهنگ های روز جمهوری اسلامی ازقبیل به کربلا می رویم وخمینی ای امام و… راپخس می کنند واشک می ریزند» صص۷۱- ۶۹ ازپول دزدی برخی زن های عرب سخن رفته.درمدینه با جوانی که مهندس کامپیوتراست أشما می شود وباهم به حرم رفته:«بایک الجزایری آشنا می شوم. ازوضع بد مملکتش می نالد. می گوید در الجزایرآزادی نیست، نه آزادی بیان، نه آزادی احزاب . . . صدرحمت به دوران استعمار! وازوضع ایران می پرسد. می گویم باانقلاب می خواستیم الجزایربشویم. نگاه عاقل اندرسفیهی به من می اندازد ادامه می دهم: مردم می گویند صد رحمت به دوران شاه، نور به قبرش ببارد و بعد باهم می خندیم. . . خویینی ها گویا سخنرانی تندی کرده وازهمه مسلمانان خواسته که علیه اسرائیل وآمریکا در تظاهرات ایرانیان شرکت کنند . . . چقدرنام ایران آلوده سیاست شده است» ص ۷۵ . ازخریدن کتابی به انگلیسی درباره تاریخ اسلام وعربستان، ازیک کتابفروش که مدینه:«نامش گره خورده به نام پیغمبر وشده مدینه النبی واصحاب پیامبر که احتمالا شهرهای شام وایران و بین النهرین را دیده بودند می خواسته اند یک «شهر» اسلامی بسازند با یک فرهنگ شهری دربرابرچادرنشینی و روستا نشینی. اسم قدیم مدینه که یثرب بود را یادآورمی شود.همچنین ازیک یهودی که بربلندای تپه ای خانه داشت بیشترازمسلمانان به آمدن پیامبرعلاقه داشت، وی هرروز انتظار می کشید تانخستین کسی باشد … .مرد یهودی به مردم مژده داد که مسافران می آیند. مردم یثرب به نشانه خوشامدگویی برطبل ها کوبیدند. مهمانان رسیدند…» نویسنده، ازمسجد قبا میگوید که نخستین مسجد مسلمانان دریک فرسنگی جنوب یثرب ساخته شده است.ص ۷۶. ازنزدیکی ترک های ترکیه به عربستان می گوید و علاقمندی انها به نهاد های اسلامی ومساجد عربستان، ویادآور می شود:«:که هیچ بنایی ورنگ آمیزی مدهوش کننده و سحرانگیز مسحد شیخ لطف الله [اصفهان] را ندارد. ۷۹
هرقدر که می کوشم این بررسی را کوتاه کنم و ببندم، «من خود» رامی بینم، بانگاهی بغض آلود: ادامه بده این روایت های تلخ وشیرین «حاج مورتوز» اصالت دارد. تاریخ است.
ازکوه احد بازهم گفتنی ها دارد. هراندازه به کوه نزدیک می شوند جلال و زیبایی رنگ می بازد: «آن جواهردرخشان به توده ای ازسنگ های بدترکیب وزشت آتشفشانی تبدیل می شود. راهنمای گروه ترکان بالحنی غمبار … می گوید: قبرستان شهدای جنگ احد همین جاست! گریه اش می گیرد. هیچ ریایی درگریه اش نیست. جنگ احد میان مسلمانان مدینه به رهبری پیامبر، وسپاه قریش یه رهبری ابوسفیان درسال سوم هجری یا۶۲۵ میلادی درگرفت. . . . گروهی اززنان مشکی پوش دورقبری چنبر زده اند وباهم نجوا می کنند آن سوترقبرحمزه است. زنان کلاغان را می مانند که از پرواز طولانی به زمین نشسته اند . . .» ازانگشترپیامیرکه دردست عثمان بوده به چاه می افتد و گم می شود. هرچه میگردند پیدا نمی شود!جالب اینکه:«این چاه مهم ومقدس چاه انگشترنامیده می شود» ص ۸۰ این هم ازمعجزات ا اسلام! دراین گشت وگذار است که وارد دکان کتابفروشی شده ودرحین دید زدن کتاب ها کتابی به زبان ترکی درمناسک حج برمی دارد . کتابفروش می پرسد: «تورکجه دیر، بیلورموسن؟ [ ترکی بلدی؟] پاسخ می دهم «بیرآز بیلیورم» [کمی بلدم] ازجا می پرد وبغلم می کند. به پستورفته با کتابی برمی گردد. اثری نفیس ازیک محقق ترک اهل ترکبه به نام «امل اسن». چه کتابی! ازورق زدنش سیرنمی شوم قیمت گرانش را می پردازد.ص ۸۶. ازبیت الاحزان می گوید که محله ایست دراطراف گورستان بقیع. «مسلمانان به ویژه شیعه ها، براین باورند که حضرت فاطمه تا بیست و هفت روزپس ازمرگ حضرت محمد، آنجا به سوگ پدرپیغمبرش می نشست و می گریست. گوبا درهمان جا هم دفن شده است». ص۸۷
به سوی مکه
با همسفران، برای آخرین باربه سوی گورستان بقیع می روند. نویسنده طبق روال وشیوه ستودنی عادت به کنجکاوی، سابقه گذشته های دور و درازمدت ابنیه ومقابرآن هارا یادآور می شود:«این قبرستان درزمان حکومت عثمانی ها گویا ساخته شده است. امام حسن و امام محمدباقر وحضرت جعفرصادق وحضرت عباس عموی پیغمبر دراین قبرستان دفن شده اند. می گویند مرقد فاطمه زهرا هم دراینجا قرار دارد منتها چون شبانه و پنهانی دفنش کرده اند محل دفن دقیقا معلوم نیست. چند محل درهمین جا به مقبره فاطمه زهرا مشهوراست. مشهورترینش دروسط مسجدالنبی، جنب پیغمبر است. خانه خود حضرت فاطمه آنجا بوده» ص ۸۸. سواراتوبوس شده عازم مکه هستند. نویسنده، درذهن خود ارتمرین اسامی اعمال حج: نیت–احرام – تلبیه(پوشیدن لباس احرام درحال لبیک گفتن – طواف – نمازطواف – سعی (نوعی دویدن بین صفا ومروه)–تقصیر(کوتاه کردن موی سرباناخن)از کنکور سراسری هم سخت تر است تازه این «عمره تمتع» است مناسک «حج تمتع»۱۴عمل است که … این مناسک را باید به چندشاگرد دیگرهم یادبدهم. بیچاره ها سخت وحشت دارند وبیچاره من!ص۸۹ لبیک گویان سوار اتوبوس می شوند. به مسجد«شجره» می رسند. میگویند پیغمبرمعمولادراین مسجد «محرم» می شده است.پنج میقات حج وجوددارد. میقات به مکان هایی گفته می شودکه حاجیان درآن جا محرم می شوند.ازراه مدینه به مکه می گوید که بخشی اتوبان و بخشی معمولی است. دردهکده «بدر» همان جا که جنگ معروف رخ داده، یاد آقای سیدی معلم فقه و شرعیات می افتد که پس ار انقلاب دو پسرجوانش به جرم مجاهد بودن اعدام می شوند. حدود ساعت سه صبح به مکه می رسند. ودرخانه ای باهفت نفرازهمسفران هم اتاقی می شود. سریع وضو گرفته عارم خانه خدا می شوند. «درتاریک روشنای هوا مکه دارد خمیازه می کشد . . . کعبه داخل یک گودی پنهان است . . . هوا کم کم روشن می شود. مانند خوابگرها بی اراده چون کشتی بی لنگر کژومژ می شویم دورکعت نماز «تهنیت» به سرعت برق خوانده می شود. . . نماز که تمام می شود می رویم به طواف کردن. مردم به هم تنه می زنند. بعضی ها زیر دست وپا می مانند.فریاد می زنند. نعره می کشند وهرکس به زبان خود با خدای خود صحبت می کند . . . طواف تمام می شود. درمقام ابراهیم به نمازمی ایستیم. آنگاه می رویم سعی بین صفا ومروه را هروله کنان به جای می آوریم.درحال دویدن وگاه درحال راه رفتن سریع. بعضی ها نشسته درصندلی چرخدار، بعضی درازکش روی دست دونفرهفت بار «سعی» بین صفا ومروه تمام می شود» صص ۹۵ – ۹۳
مکه
سه شنبه ۱۶ شهریور
عصرازخواب خوش بیدارشده با اصلاح ریش وسبیل درآینه نگاه به خود کرده می گوید:«حالا شده ام عینهو«زکی یمانی»وزیرنفت عربستان. شلوار سفید وپیراهن سفید آستین کوتاهم را می پوشم و نقشه را بی می دارم تا مکه را کشف کنم». ازگرمای هوا واتومبیل های بزرگ آخرین مدل اروپا وامریکا به اطراف حرم می رسد. هتل های لوکس که:«اطراف حرم،خانه خدا سربه فلک کشیده اند چه عشقی می کنند مسافران این هتل های لوکس! به نقشه نگاه می کنم که می گویدحرم همین جاست بیایید بیایید! معشوق تو همسایه دیوار به دیوار، دربادیه سرگشته شما درچه هوایید؟ سرگردان دورخود می چرخم. ای مهندس محمدعلی فارسی!» صص ۹۹– ۹۸ ازهمسفری به نام «میم» می گوید که وقت بوسیدن حجرالاسود حدود۱۶۰۰ریال سعودی اش را دزد رده گریه می کند. دلش برای او می سوزد یک دسته اسکناس درآورده می گویم:« هرچی احتیاج داری بردار تهران پس می دهی. ولی او تشکر می کند و می گوید شاید پول پیدا شود. توکل به خدا کرده است» ص۱۰۱بامیم به اداره شرطه می روندبلکه از طریق آنها پولش را پیدا کنند. دوصفحه فرم شکایت را پرکرده وبرمی گردند به خانه. ص ۱۰۳ از رادیو ایران می شنود:«درمورد تظاهرات حجاج ایرانی درمدینه که نزدیکی قبرستان بقیع صورت گرفته گویا کاربه زد وخوردهم کشیده است. خبررادیو طوری است که انگارانقلاب اسلامی دیگری درعربستان درشرف تکوین است. حدود سه سال است که دایما به گوش ما می خوانند درکشورهای اسلامی ازقبیل عراق و عربستان وبحرین ومصر وعمان وتونس ومراکش وغیره انقلاب های اسلامی به رهبری امام خمینی رهبرمسلمانان جهان عنقریب درحال وقوع است» ص۱۰۴.رادیو دستگیری و اخراج ۲۱ نفرایرانی درمدینه را پخش می کند. ازآب چاه زمزم کمی می نوشد گرم و بدمزه است. داستان چاه زمزم و تنها گذاشتن ابراهیم زن و فرزند شیرخوا ره وپیش سارابرگشتن وباقی قضایارا شرح می دهد ص ۱۰۷ . ازسنگ حجرالاسود(سنگ سیاه ) می گوید. تجربه «میم» را به خاطر دارد که توسط بوسندگان آن سنگ، پولش را زده بودند. جیب هایش را با سنجاق قفلی مهارکرده، باهجوم مردم به سمت سنگ می رود:«میدانم که هرساله چند نفر همین جا زیرفشار جمعیت مستقیم راهی بهشت می شوند! و . . .» سنگ راکاملا لمس می کند وداستان سنگ ومحل نصب واینکه سبکتر ازآب است وشامل هفده قطعه سنگ وزادگاه بهشتی ش را شرح می دهد. ص۱۰۸ . ازدیدار همشهری های سرابی اش می گویدد و ازپذیرایی خوب وگرم آن ها. ازآخوند گروه و پسرش که از سهمیه های انقلابی ست:«والحق که کار خبرچینی را با عشق انجام می دهد» وبااو دمخور شده اند و آخوند اززندان بودن و همبندی اش با منتطری دررژیم گذشته بارها سخن گفته، این بارکه که فهمیده نویسنده مجرد است:«خیلی افسوس می خورد که چرا از همان اول به او نگفتم تا یک حاجیه خانوم خوشگل برام صیغه کند. ثواب آخرت هم دارد باهم کلی پسته می خوردیم و او ازخوانندگان مشهور دوره شاه مثل عارف وعقیلی خاطره تعریف می کند که درعقدشان صیغه جاری کرده.آخوند زگهواره تا گور! ص۱۱۲. خبرازآمدن دومداح خوش صدا درقدوقواره هم، وبقول ترک ها«یوموری» وفیض بردن ازحسین حسین گفتن ها وگریه وزاری حاضران. درآخربرنامه آخوندگروه:«شایدبرای این که جمعیت را آرام کند یا معلوماتش رابه رخ مداحان بکشد حدیثی تعریف می کند:« شخصی ازامام جعفر صادق می پرسد چرا حضرت ابراهیم هنگامی که جوان بود بدون شک و تردیدازمیان آتش گذشت ولی درموقع پیری به قدرت خداوند شک بردوازاو پرسید که چگونه مرده ها زنده می شوند؟ آن حضرت جواب داد: چون موقع جوانی محبت اهل بیت(امامان شیعه) دردلش مالامال بود ولی در هنگام پیری نه…خلاصه ثابت می کند که حضرت ابراهیم موقع جوانی شیعه بوده است!» ص۱۱۶ گلایه ازاتوبوسهای کرایه ای جمهوری اسلامی درمکه که برای زوارو شعاردادن برعلیه أمریکا و شوروی. واین که:نویسنده خوش ذوق، سروده زیبایی که زینت بخش اتوبوس های شهرهای گوناگون کشوربه مشهد بود:«اغنیامکه روند وفقرا سوی توآیند/جان به قربان توشاهاکه حج فقرایی» ص۱۱۹
نویسنده با آغاز ماه ذیحجه، خاطرات وحوادث روزانه درشهر مکه را طبق روال ادامه می دهد. اول ذیحجه شستشوی حانه کعبه راکه سالانه توسط پادشاه انجام می گیرد. نویسنده وهمراهان دیرمی رسند از دیدار مراسم محروم می شوند.درگشت و گذارمکه مشاهدات خودرا شرح می دهد. دوم ذیحجه از مکه گردی، ازشلوغی مغازه ها که ایرانیها ودیگرزوارسرگرم خرید هستند ُمی نویسد. ازپخش عکس های خمینی دربین مردم. با یادی از دیدن مردم عوام کشورعکس خمینی درماه!:«شعرخیام را می خواند:« می نوش که بعد ازمن وتو ماه بسی / ازسلخ به غره آید ازغره به سلخ» ص ۱۲۵ . سوم ذیحجه. «خوشحالم که درحال احرام نیستم که برخی ازاعمال برایم حرام باشد. سرکلاس درس روحانی گروه ازازدواج های پیغمبرمی گوید ودست آخرگریزی به کربلا و حضورهرساله امام زمان در مراسم حج که به مکه تشریف می آوردند. . . خبرمی رسد که خویینی ها نماینده امام درامور حج قراراست در«بعثته امام» سخنرانی دارد . . . حدود سه هزارنفرگردآمده اند تا همو ازخاطرات خوش گروگانگیری آمریکایی ها تعریف کند وملت را تهییج کند که کاخ ظلم شاه عربستان راویران کنند». ص ۷- ۱۲۶. هفتم ذیحجه. جمعه دوم مهر. ازخلوت بودن شهرو«وقوف عرفات» و«وقوف مشعرالحرام» و«بیتوته درمنی»درعرفات فرارسیده می گوید و ازشکست تبلیغاتی حکومت:«کارتظاهرات کنندگان با پلیس به زدوخورد کشید، وچند نفر ازعاملین تظاهرات گوبا چند ساعت دستگیر شدند. پلیس عربستان تاحالا خیلی ملایم رفتار کرده است. نماز جماعتی هم که امروز می خواستند درخیابان های اطراف بعثه برگزارکنند، سرنگرفته … جو بد جوری پرتنش است . . . عرفات ازنزدیکی های منزل ما پیداست … حمله دارما رفته تا خیمه ما را نصب کند. ناگهان شعرمنوچهری دامغانی به ذهنم می آید:«الا ای خیمگی خیمه فرو هل/ که پیشاهنگ بیرون شد زمنزل» اشکم سرازیر می شود. خیلی تنهایم» ص۱۳۰
هشتم ذیحجه. شنبه سوم مهر. حوله ای دورکمربسته وچلوارسفیدی روی دوش انداخته، لبیک گویان به طرف عرفات سرازیرند… . . . هفت هشت کیلومترباید راه بروند تا به محل«وقوف عرفات» که سومین عمل حج است برسند. به چادرهای ایرانی می رسند. جای بدی ست. «امسال به ایرانیان محل بدی را اختصاص داده اند . . . اینجا توالت ندارند. دوتکه چوبی که موازی هم روی یک تکه گودی گذاشته اند به آن توالت می گویند … بقول آل احمدآثارالعرب و آثارالعجم همه جا پیداست» . . . وحالاداریم مناسک حج تمتع را انجام می دهیم» ص ۱۳۱
عرفات، یکشنبه ۴ مهر ماه ۹ ذیحجه
«محل عرفات دامنه رشته کوه هایی است که ازمکه شروع می شود. وتا فرسنگ ها ادامه می یابد غوغای غریبی است. این دشت عرفات سرشار ازاسطوره و داستان است. دراساطیر آمده است که زندگی انسان برروی زمین ازهمین مکان آغاز شده است دربرخی روایات اسلامی نقل است که هبوط آدم وحوا ازبهشت به زمین در مکه رخ داده است» ص ۱۳۲ نویسنده گفتگوی خود با آخوند قافله را شرح می دهد که با همه کهنگی و فرسودگی! مثلا قوم یهود باور دارند که ازپشت اسحق به وجود آمده اند و مسلمانان معتقدند که ازپشت اسماعیل اند . . . فرداعید قربان است و باید حیوانی را قربانی کرد گاو، گوسفند شترو … ازمنظره بیابان غرقه به خون دل آشوبه می شوم نمی دانم چطورکاررا به انجام برسانم» صص ۵ – ۱۳۳
دوشنبه ۵ مهرماه دهم ذیحجه
کله سحرباید برای جمع آوری سنگریزه ها بروند. سنگریزه ها باید اندازه فندق باشند. ازهمهمه و شلوغی زوار می گوید که باهل دادن همدیگربه سوی جمرات رانده می شوند. با دیدن:« هیکل های انسانی با لباس سفید و عرق آلود وچرک و کثیف با چشمانی بی ترحم، آهنگ آن دارند که نسل هرچه شیطان را درجهان براندازند. ناگهان هیاهویی برپا می شود وآه و ناله و فریاد مردم، صداهای دیگر را تحت الشعاع قرار می دهد. انگار یک حیوان ماقبل تاریخی یا کینگ کونگ حمله کرده است…. پشت سرم را نگاه می کنم و می بینم بیست سی مرد سیاهپوست درشت هیکل سنگ دردست، دست دردست هم یا دست درپهلوی هم جمعیت را می شکافند و لبیک گویان مانند بلدوزر روی تن وبدن مردم پیش می آیند» ص۱۳۶ . روزعید قربان است ونویسنده بعد ازمراسم «رمی جمرات»، به دشت بزرگی می رود که دیروز دیده بود وامروزکشتارگاه شده است برای خرید گوسفند قربانی:« پول یک بره را کف دستش می گذارم و می پرسم آیا درشهر و دیارش آدم گرسنه و بینوایی هست می گوید فراوان. ازاو خواهش می کنم با گوشت قربانی به آنان طعام بدهد. دستی به پشتم می زند و عید را تبریک می گوید» ص ۱۳۸. اضافه می کند که این آب زمزم برخلاف اسم شاعرانه اش تلخ ومزه اش شوراست. حاجیان ترک وپاکستانی وهندی و … هرچه می توانند ازاین آب می نوشند وبادیه ها وظرف های پلاستیکی شان می ریزند و بعنوان تبرک به زادگاهشان سوغات ببرند» ص ۱۳۹
چهارشنبه ۱۲ ذیحجه. ۷ مهر
ظهردوازدهم ذیحجه باز برمی گردیم کعبه و به طواف کعبه می رویم. نماز طواف می خوانیم وباز «سعی» بین صفا و مروه می کنیم و دوعمل مهم دیگر،«طواف نساء» ونمازطواف نساء» درمقام ابراهیم. . . . پس ازنمار نساء ازاحرام خارج می شویم. پس می شود به شهوت فکر کرد و به هم آغوشی . . . باروبندیل های اساسی قبل ازسفرعرفات بسته شده اند و کاروان ما نخستین کاروانی خواهد بود که به ایران برخواهد گشت.ص ۱۴۱
جمعه ۱۴ ذیحجه. ۹ مهر
«مدینه بعدها» برای سفر به مدینه آماده می شوند و ما برای سفر به وطن و بازگشت به زادبوم. . . عشق بازکشت به وطن خستگی را ازتن به در می کند. بعدازساعت ها انتظار سوارایران ایرشده و به سوی تهران پرواز می کنیم. . . . به آسمان ایران که می رسیم خلبان با فرستادن سلام و درود به روان پاک شهدا وآرزوی طول عمر به رهبر وبنیان گذارانقلاب ورود مارا به جمهوری اسلامی ایران خوش امد می گوید . . . ساعت ده و نیم شب به تهران می رسیم. سوت و کور و جنگ زده است تهران. احساس خوبی دارم. به آهستگی سنگ هارا درمی آورم بیرون. نشان شان می دهم ــ سنگ؟ ــ از رمی جمرات.
کتاب به پایان می رسد و باچند تصویرازنویسنده ونزدیکان و دوستانش بسته می شود.
بگویم هرکس که این کتاب را بخواند، خواه ناخواه حاجی می شود با کلی اطلاعات تاریخی، مذهبی و جغرافیایی و ببشتر: کسب آگاهی درزمینه مونوگرافی شهرها ومقبره های زیارتی. باآرزوی موفقیت «حاج مورتوز» با زبان و ادبیات دلنشین وشیرین ش. من هم که بطورقطع شدم «حاج ممی». اخرین سخن این که به دوستان توصیه می کنم حتما این کتاب را مطالعه کنند.
ـ