خانه » مقاله » میرحسین می‌آید یا می‌رود؟ / علیرضا نوری زاده

میرحسین می‌آید یا می‌رود؟ / علیرضا نوری زاده

سرگذشت سه صدراعظم تحت فرمان رهبران مقتدر
علیرضا نوری‌زاده نویسنده و روزنامه‌‌نگار
پنج شنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۱ برابر با ۹ فِورِیه ۲۰۲۳ ۹:۴۵

زمانی کوتاه پس از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، این زمزمه و اندک‌اندک این آهنگ پرطنین در گوش ما که از همان اوایل جمهوری ولایت فقیه بانگ اعتراض برداشته بودیم، طنین‌انداز شد که با جداشدگان از رژیم چه باید کرد؟ تکلیف ما با خیلی‌ها روشن بود؛ زنده‌یادان حسن نزیه، احمد مدنی، احمد بنی‌احمد، دکتر عبدالرحمن قاسملو خیلی زود پنجه در پنجه رژیم انداختند و نبرد را آغاز کردند. البته دکتر شاپور بختیار جای دیگری داشت و در همان ۳۷ روز کوتاه ولی سنگین، جنم و اعتبار خود را آشکار کرد. مجاهدین و بنی‌صدر نیز از رژیم بریدند اما ره خود پیش گرفتند و ندای همدلی را پاسخ ندادند. چنین بود که شخصیت‌هایی چون برادر عزیزم مهدی خانباباتهرانی و دکتر حاج سید جوادی و شماری دیگر از پیوستگان به شورای مقاومت رجوی نیز دل از او برکندند.

اما اپوزیسیون ملی عملا جز در لمحه‌های کوتاه، نتوانست همدلی و همبستگی را پیگیر شود.

فروردین ۱۴۰۱ در حالی که داعیه‌داران در ملک عجم و غربت همه به خانه ابدی کوچ کرده بودند جز رضا پهلوی که حالا در دهه ششم زندگی‌اش با مویی سپید هنوز نماد مقاومت و پایداری است، حمید آصفی، روزنامه‌نگار و تحلیلگر سرشناس، در برنامه «پنجره‌ای رو خانه پدری» من پیش‌بینی کرد امسال سالی دیگر است و به‌صحنه‌آمدگان از جنسی دیگرند. نوید انقلاب را او داد و بعد دیدیم و دیدیم و شنیدیم.

پیش‌بینی حمید از شهریور تحقق یافت. موج دهه هشتادی‌ها دنیا را شگفت‌زده کرد و ماه پیش پیشنهاد وکالت دادن به شاهزاده رضا پهلوی مطرح شد و آنگاه داعیه‌داران جدید هریک به مصلحت یا باور خود در برابر این طرح موضع گرفتند.

به آمریکا که رسیدم، با شگفتی از نشست حضوری یا مجازی شاهزاده رضا پهلوی، کاک عبدالله مهتدی، رهبر حزب کومله، به‌عنوان شایسته‌ترین نماینده احزاب و معرف اقوام ایرانی و چند چهره‌ ‌شناخته‌شده در دانشگاه جورج تاون باخبر شدم. شاهزاده و مهتدی به‌عنوان دو چهره سیاسی، و الباقی به‌عنوان ستاره‌ها و چهره‌های مورد حمایت و مهر بخش‌هایی از جامعه (قرار است) در دیداری با هم، عهد خود را با مملکت و با خود مستحکم و منسجم کنند.

البته در جمع فعالان اپوزیسیون در این نشست جای بسیاری خالی است. موضع جدید نخست‌وزیر هشت ساله خمینی، مهندس میرحسین موسوی و اتفاق‌نظر او با چهره‌های سرشناس اپوزیسیون این سوال را مطرح کرده که جای موسوی کجا است و مگر نه آنکه بخشی بزرگ از مخالفان، جداشدگان از رژیم جمهوری ولایت‌فقیه‌اند و به‌تناوب در چهار دهه به مخالفان پیوسته‌اند، پس چرا نباید موضع‌گیری اخیر موسوی و عبور او از خط قرمزهای نظام با تردیدهای ما روبرو شود؟

نخست بگذارید کمی از موسوی بگویم.

عنوان برادر مکتبی، عنوانی است که در دوره نخست‌وزیری از سوی طرفداران موسوی به او داده شد و حتی به‌قدری رسمیت پیدا کرد که در سربرگ‌های دولتی و نامه‌های رسمی و سخنرانی‌ها و مقالات و نامه‌های غیررسمی اغلب با همین عنوان از او یاد می‌کردند؛ در آن روزها، مکتبی چیزی بود مثل ارزشی یا اصولگرا، البته دو سه درجه غلیظ‌‌تر.

به‌ هر حال مهندس موسوی فارغ‌التحصیل رشته معماری است. رشته معماری پیش از هر چیز رشته‌ای هنری است. سه دانشکده معماری ایران درگذشته (معماری و هنرهای زیبای دانشگاه تهران، معماری دانشگاه ملی و معماری دانشگاه علم‌وصنعت) در عین‌ حال محل پرورش روشنفکران و هنرمندان ایران نیز بوده‌اند. میرحسین جوان در دانشکده معماری با هنر و روشنفکری آشنا و مثل همه دانشجویان مذهبی جذب افکار دکتر شریعتی شد. او بعدها وارد حلقه خاص روشنفکران مذهبی پیرامون شریعتی شد و در همان سال‌ها با زهرا رهنورد، دختری روشنفکر، شاعر و نقاش و بدون حجاب آشنا شد و ازدواج کرد.

موسوی هم‌زمان با مهندس بازرگان و روشنفکران وابسته به جریان نهضت آزادی و محفل دکتر پیمان که بعدها به جنبش مسلمانان مبارز معروف شدند مرتبط شد؛ در عین‌ حال با روحانیون امروزی و روشنفکر و باسواد و جوان‌پسند آن روز که بعد از انقلاب علم‌دار استبداد و ارتجاع سید روح‌الله کشمیری ملقب به خمینی شدندــ کسانی چون دکتر باهنر و دکتر بهشتی‌ــ آشنا شد و روابطی به هم زد.

اینکه‌ ستاره اقبال این برادر مکتبی چطور درخشیدن گرفت و نامش در تاریخ ایران در کنار نام مشیرالدوله و مستوفی و مصدق و قوام نشست، به این گفتار مربوط نمی‌شود. اگر فرصتی باقی بود، در مقاله دیگری به این موضوع پرداخته خواهد شد. به‌ هر حال برادر مهندس میرحسین موسوی، معمار و هنرمند و نقاش پست‌مدرن، بی‌چون‌وچرا روشنفکر اسلامی حتی در خلوت از نوع حرفه‌ای آن مثل زنده‌یاد امیرعباس هویدا جلو می‌زد اما… هویدا تظاهر به روشنفکری نمی‌کرد؛ هرچند صادق چوبک و ابراهیم گلستان دوستانش بودند. در حالی که دوستان خلوت موسوی متظاهرانی عاق‌والدین‌شده مثل بهزاد نبوی بودند.

ولی در مقایسه با مثلا اعضای کابینه‌اش (مرتضی نبوی، حسین کمالی، آقازاده و…) در عالم روشنفکری یک سروگردن بالاتر بود. از این جهت شباهت او به هویدا بیشتر است تا به مخبرالسلطنه. اگر «حاجی» اشراف‌زاده‌ای باسواد اهل هنر اما سنتی و کهنه‌پرست بود، هویدا و موسوی، دو خَلَف او، روشنفکرانی با دیدگاه‌های پست‌مدرن بودند؛ اگرچه یکی لامذهب و دیگری مذهبی.

مشابهت بعدی این سه نخست‌وزیر در دوره نخست‌وزیری آنان است. هر سه نخست‌وزیر، در دورانی به نخست‌وزیری رسیدند که از نخست‌وزیری فقط نام آن مطرح بود؛ حاج مخبرالسلطنه با همه یال و کوپال اشرافی و سابقه خانوادگی و خدمتش، در خدمت قدرت مسلم زمانه بود. به قول خود او، گرفتار «رژیم انا و لا غیری» شده بود و باید «نقیر و قطمیر» را به عرض شاه می‌رساند.

هویدا هم که تکلیفش معلوم است. در زمان او هم، شاه در همه جزئیات دخالت می‌کرد و دستورها و فرمان‌های شاه برای او حکم قانون را داشت. هویدا برای خودش حتی شان دوم هم قائل نبود. یک‌ بار که در مجلس، در اشاره به شاه گفتند شخص اول مملکت، هشدار داد که «شخص اول و دوم شخص نداریم؛ در کشور ما فقط یک شخص وجود دارد و آن شاهنشاه آریامهر است».

آن دوره را همه به یاد داریم؛ اما درباره مهندس موسوی سخن گفتن از این دیدگاه مشکل است. او خود بهترین کسی‌ است که می‌تواند روشن کند که آیا اختیاردار بود یا از خود اختیاری نداشت؛ این سوال مشکلی است و پاسخ آن هرچه باشد، به نفع موسوی نیست. پس بهتر است او را از گرفتاری پاسخ دادن بیرون بیاوریم و خودمان، با یادآوری وقایع آن دوران، این‌طور حکم کنیم که او نیز مانند دو سَلَف یادشده خود گرفتار قدرت مسلط زمانه‌اش بود.

نباید یادمان برود که در دوره نخست‌وزیری موسوی به ایران و ایرانی و اسلام غیرانقلابی محمدی چه گذشت و قدرت مسلط چگونه به هیچ‌کس اجازه کوچک‌ترین اظهار وجودی نمی‌داد و گاه حتی در جزئیاتی دخالت می‌کرد که «دولت خدمتگزار برادر مکتبی» را نیز به دردسر می‌انداخت.

موسوی بعد از خمینی حاشیه‌نشین شد. آمدن به صحنه در دوم خرداد را نپذیرفت اما بعد از خاتمی به صحنه آمد و داستان پراشک‌چشم جنبش سبز را رهبری کرد. بعد در حصر شد اما سکوت نکرد و در چند نوبت در باب استبداد و نظام وراثتی سخنانی گفت اما هفته پیش به همه باورهای خود لگد زد و حرف‌هایی بر زبان راند که حرف دل ما است. عبور از رژیم، رفراندوم، مجلس موسسان، رژیم منتخب مردم و… حرکت او تکانی به جنبش داد اما نوع برخورد با او و طرفدارانش آشکار کرد که رژیم پیش از هرچیز نگران رضا پهلوی و همدلان و هم‌اندیشان او است.

یکی از وجوه تمایز موسوی دله و دزد نبودن است و تاریخ به ما آموخته که بازی با دم شیر الیگارشی بس خطرناک است. ضمنا باید به یاد داشته باشیم که عشاق سینه‌چاک برادر مکتبی میرحسین موسوی از نوع روشنفکر و اصلاح‌طلب نیستند؛ برادران مکتبی اکبر خوش‌کوشک، مصطفی کاظمی، خدانیامرزیدگان روح‌الله حسینیان، سعید امامی و علی‌اکبر محتشمی و موسوی‌خوئینی‌ها و بهزاد نبوی و بسیاری دیگر هم از عشاق سینه‌‌چاک برادر مکتبی میرحسین موسوی بودند و هستند؛ شما بودید نمی‌ترسیدید؟

این هر سه نخست‌وزیر اگرچه دست به امر بالا و حلقه‌های رفاقت بودند و دست هرچه سوءاستفاده‌چی را باز گذاشتند، هیچ‌کدام اهل سوءاستفاده به‌ویژه سوءاستفاده مالی نبودند و از نظر مالی پاک بودند. در زمان آن‌ها، دزدها پرورش یافتند اما این‌ سه دزد نبودند.

عشاق سینه‌چاک مکتبی با آن نگاه‌های کلیشه‌ای‌شان به قضایا و تاریخ و آدم‌ها الان حتما خونشان به جوش آمده است که چطور می‌گویم هویدا دزد نبود. سوادشان آن‌قدر قد نمی‌دهد که از حاج مخبرالسلطنه اسم بیاورند و ایراد بگیرند. ترکیب مخبرالسلطنه آن‌ها را به یاد خیلی دوردست‌های وهم‌آلود تاریخ می‌اندازد. تازه اگر از کتاب تاریخ دوره دبستان و دبیرستانشان چیزهایی یادشان مانده باشد و از روی شباهت فلان‌الدوله و بهمان‌السلطنه به چنین صرافتی بیفتند اما هویدا را می‌شناسند؛ نخست‌وزیر شاه بود، پس دزد و بی‌سواد و جامع تمام صفحات سلبیه هم بود.

برادر مکتبی! قدری حوصله و انصاف داشته باش! حاج‌مخبر السلطنه هدایت اشراف‌زاده‌ای متمکن و وجیه‌المله بود. اگرچه به اندازه مستوفی یا مشیرالدوله ثروت موروثی نداشت، از پدرش ارثیه‌ای گران برده بود و بنابراین نه احتیاجی به دزدی داشت و نه اصولا اهل آن بود. وقتی هم که از رئیس‌الورزایی برکنار شد، برای امرارمعاش خود تقاضای حقوق بازنشستگی کرد و با ماهی ۳۸۰ تومان بازنشسته شد. در مورد او تاریخ و روایت کاملا موثق جز تدین و تشرع و علاقه‌مندی به شعائر دینی و پایبندی به نماز و روزه و مخالفت با بی‌حجابی گزارش دیگری به ما نمی‌دهد. مسجد هدایت و بیمارستان هدایت از او به یادگار مانده است. خدایش بیامرزد. اما هویدا، این مظلوم تاریخ هم اصلا اهل سوءاستفاده مالی نبود. اگر با همگنانش مقایسه کنیم، می‌توانیم بگوییم از نظر مالی پاک بود.

مهندس میرحسین موسوی را دست‌کم نگیرید. او پس از رهبر انقلاب، معمار واقعی این جمهوری اسلامی است که الان شاهدیم. جمهوری برکشیدگان به قتل و قمع ظاهرا فراموششان شده است که چه کرده‌اند. همین آقای موسوی به وزیر آموزش و پرورشش دستور داده بود حماسه حضرت فردوسی را از کتاب‌های درسی پاک کند. فراموشی درد بی‌درمانی است که گریبانگیر مردم ایران هم شده است؛ با این‌ همه نباید موسوی را تخطئه کرد و زیر حملات قرارش داد. او جز تیشه زدن بر بنیادی که خود از معمارانش بوده، کار دیگری نمی‌تواند بکند؛ نه پیری اجازه می‌دهد و نه نسل هشتادی‌ها او را به رسمیت می‌شناسند.

تاریخ قاضی بی‌رحم اما عادلی است و هرچیز را در جای خود قضاوت خواهد کرد. گیرم این قاضی پیر و فرتوت در صدور حکم قدری محتاط و بی‌حال باشد. آیا کسی باورمی‌کرد ملت مجسمه‌انداز جلو مسجد گوهرشاد مشهد فریاد بزنند رضاشاه، روحت شاد؟ آیا باور می‌کردید کلیپ‌های شاه فقید امروز پربیننده‌ترین کلیپ‌ها شود؟ باور می‌کردید در ایذه و آمل و تالش و مشهد و زاهدان مردم فریاد بزنند ولیعهد کجایی، به داد ما بیایی؟

من از صمیم قلب امیدواریم که قضاوت در مورد برادر مکتبی پست‌مدرن میرحسین موسوی فقط قضاوتی تاریخی باشد و ایشان سرانجامی چون مخبرالسلطنه داشته باشند نه زنده‌یاد هویدا که بی‌گناه تیرباران شد و خداوند نیاورد آن روز را که از بد حادثه برادر مکتبی ما با اعتماد به پاکی و پراید سواری‌‌اش (یا مفاهیمی از این قبیل) در دادگاهی قرار گیرد که هویدا قرار گرفت. آمدن چنان روزی هرگز به صلاح ایران و ملت ایران نیست.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*