خانه » هنر و ادبیات » درگذرگاه زمان با آدم ها و اندیشه ها / رضا اغنمی

درگذرگاه زمان با آدم ها و اندیشه ها / رضا اغنمی

نام کتاب: درگذرگاه زمان با آدم ها و اندیشه ها
نام نویسنده: محمد علی مهمید
نام ناشر: نشرکتاب (سهراب) «آزادی»، لس انجلس، امریکا
چاپ اول: نوروز۱۳۷۷ خورشیدی مارس ۱۹۹۸

این کتاب یکصد وهشتاد برگی درسراغاز با: «به همسرم نسرین تقدیم» شروع می شود با زبانی پرمهر و سنجبده ار قدردانی و سپاس ازنسرین بانو ‌:
«دردوران های پر رنج و اضطرابی که دوشادوش همسر به بند و اسارت دچار آمده می بایست ایثارگرانه به پیکار مقاومت در برابر بی عدالتی و ستم برخیزد و نیز درسالیان محرومیت اجتماعی پس از ازادی وی همه ی تنگناها و فشارهای مادی و روحی را بشکند – بود»
وسپس متن روایت ها دردوبخش یکم ودوم درهشت عنوان که با : «تولدی در چهارصد و بیست و پنجمین روز انعقاد پیمان ورسای شروع باشماره هشت با عنوان :‌«کجا می بایست رفت» وازکدامین راه رفت» به پایان می رسد .
قبل از شروع متن کتاب نویسنده درعنوان :
« به جای پیشگفتار»: ازبیماری خطرناک خود می گوید:
دربستر بیمارستان« فریس» ازنمونه برداری ازغده ای که اعلام شد بدخیم است سخن می گوید.
و پزشک جوان انگلیسی به پرسش او درباره اینکه:
«فرصت انجام کاری را که به حکم مسئولیت و انجام وظیفه برعهده گرفته ام خواهم داشت یانه؟» پس از شنیدن پاسخ مثبت و امیدوارکننده، نوشتن کتاب را شروع می کند.
به نکته جالبی اشاره کرده می نویسد که همکار پزشک معالج کنار تخت ش نشسته به کنجکاوی درباره کار و مسئولیت او می پرسد پاسخ درست و قانع کننده می دهد:
وقتی که داروی مسکن «قرص فلوتاماید» که چون آب برای خاموشی آتش میماند:
«سوزش سخت آزار دهنده را فرونشانده و رشد غده را مهار می کند»
فرصت مناسبی بوده برای سخن درباره ی قلم وکتاب:
«نویسنده وامدارملت خویش و فرهنگی است که اورا پرورانده اند. پس باید کوشا درگزاردن وام خویش باشد».
ازارزوهای او در زندگی ش می پرسد. همو پاسخ می دهد: از حس مِسؤلیت و ضرورت کوشش به منظور دستیابی به اهداف مطلوب هماهنگ با رشد و رفتار متجولا نه ی زمان می گوید درراه کمال یافتن جامعه دربسترافکار و اندیشه های فرهنگی. و: «گذر ازآزمون های تلخ و شیرین.
با تآ کید این که روایتگر:
«درزندان وآزادی، ازآنچه خود، ناظریا مستمعش بوده ام» به پایان می رسد.
سخن آغازین
مانگوییم بد و میل به ناخق نکنیم
جامۀ کس سیه و دلق خود از رق نکنیم.

از شاعر زمانه : جعفرکوش آبادی (۱۳۸۸- ۱۳۲۰ ) متولد تهران می گوید:
«جعفر بیداری زشتی داشت» آمد و نشست. گفت و گریست.«و نمی توانم بگویم که خوشم آمد»؛ شعری دروصف خود ساخت و پیش من آورد. شعری دردناک سراسر پشیمانی و خاکساری و امید بخشایش. اما به گمانم پریشان تر و گسیخته تر از ان هرگز او چیزی نگفته بود». چندین بار آمد و رفت. تا سرانجام آخرین نسخه دست نویسش را پیش خود نگه داشتم و افتادگی های آنچه را که می خواست بگوید برایش گفتم و عنوان: «من چه بودم و چه شدم » بدان نهادم. پسندید و بی چون و چرا پذیرفت» :« ولی . . . هیچ چیز نمی توانست عذری برای جعفر باشد. حقارتش درتلویزیون زشت بود» :«همه نشست و برخاستش با امثال عبدالرحیم ۴ بود و شاهرخ ۵ و دیگران»
(در زیرئویس ها آمده: ۴ دکتر عبدالرحیم احمدی- ۵ شاهرح مسکوب).
همو اضافه می کند که :
«درباره جعفر سخن به درازا کشید. سببش آنکه پروردۀ من بود. نیک و بدش یه من باز می گشت».
بایادی از سیاوش کسرایی شاعرتوده ای: «هرچه می گفت برایم می خواند وباهم پیش ازپرداخت نهایی شعر نسخه ای از آن به من می داد و نظر می خواست. اشاره ها، واژه ها وگاه مصرع های ساخته را می پذیرفت و بی کم و کاست درشعرخود می نشاند . . .».
ازعدم اعتمادش به او می گوید که: «با هرکس و هرگرایش سیاسی – انقلابی تندرو، توده ای، دموکرات میانه رو، مرتجع، ساواکی – آسان می جوشد».
با شک و تردید می پرسد: « . . . این همه آیا غفلت و سبکسری اوست، یا آنکه او را بموجب تعهدی در چنان چهارراه خبرگزاری و خبررسانی نشانده اند؟».
از دوست و همشهری خود (مهندس حسن پیروز) می گوید: با پیشینه ی جندسال زندان، با استعداد سطحی، و داشتن ادعای رهبری.
با اشاره به عدم شناخت جلال سرفراز شاعر نامدار جای تعجب است که می نویسد: « این اقای [جلال] که جوانی کمتر از سی سال می نماید برایم شناخته نیست . . .» وسپس می نویسد: «کمرو و شایدهم بی جربزه است و درکیهان کار می کند و شعر هم می گوید. تا کجا می تواند عامل گردانندگان کیهان و سردبیرآن باشد؟»
مگر گردانندگان روزنامۀ کیهان چه جرمی مرتکب شده وعامل کدامین نهاد اجنبی اند چرا معرفی نکردید؟! یا چلال سرفرار؟ چرا سکوت کردید و جرم خیالی خودتان را یادآور نشدید؟
من خاطره ای خوشی از جلال سرفراز دارم. زمانی که سال ها پیش برای کاری (شاید جهت نشرکتاب خودش)، درست یادم نیست به لندن آمده بود و خانه ی شاد روان ستارلقایی بود. روزی درچاپحانه ستار به من گفت: چند نفر میهمان فردا پس فردا به ما می رسند خواهش می کنم اگرممکن است این چند روزه جلال را ببرید خانه ی خودتان. این هفته آخر کارش تمام می شود. البته پذیرفتم. خانه ما بود که درنهایت حرمت و صمیمانه مانند یک برادرعزیز ماند و سرسفره با من و همسرم نشست جز پاکی و انسانیت و مهر و محبت چیزی ازاین شخص هنرمند ندیدم.
دیدگاه اکتسابی توده ای نویسنده، که نباید این قدر حقیرانه بوده باشد! آیا دوری ازتعهد قلم وانسانگرایی شرم اورنیست؟!
بگذریم!
با یادی از«فرخ» که: «خود را گرم وسخت به من نشان می دهد» سخن می گوید.
از رفیق وهمکاردیگرش که: «ازمعاریف عرصه ی ترجمه و ذوق آرمانی درشعر وادب، می خوانیم: « محمدحسین لطفی تبریزی طلبه وار زندگی می کرد. در مسجد سپهسالار حجره ای داشت وشب ها درآن کته ای می پخت که صبح روزبعد باخود به اداره می آورد … اغلب ازلای کته لطفی ماهی های کوچکی درمی آمد که مزه ی خوبی نداشت. بعدها خودش اقرار می کرد که شب ها وقتی همه به خواب می روند او از ماهی های حوض مسجد شکار می کند و لای کته اش می گذارد . . . لطفی درآن زمان ها شاید به علت فقر وتنگدستی شدید پی خسیسی بود که ماهی یک بار بیشتر به حمام نمی رفت».
گله مند از کوش آبادی ونظراو درباره ی لطفی و آذربایجانیان که :«آذربایجانی بودنش احساسات پان تورکیسم داشت» را رد کرده اضافه می کند:
«ناگفته نماند چنانکه درجای خود خواهد آمد:« دکترمحمدحسین لطفی دربحبوحه بگیرو ببندهای سال ۱۳۲۷ هنگامی که من – مؤلف «درگذرگاه زمان، با آدم ها واندیشه ها» – در«داد» گاه نظامی محاکمه می شدم، همو که متهم به خست ازسوی نویسنده و مترجم معروف ما است بی دریافت دیناری وکالت مرا پذیزفت»:
« ودرجای دیگر: همکار دیگرمان، «جانشکار» بود که ازخریت پالانی کم داشت…» می گوید : «ازجانشکار اعجوبه تر جناب بحرالعلوم رشتی بود که دست ملانصرالدین را درفهم و شعور ازپشت بسته بود».
با نگاهی ژرف به پنداروگفتاراین گونه ادبیات، بآ دل آکنده از درد واندوه، می نویسد:
«روزگاری صاحبان اندیشه و قلم ما می خواستند و نیز می کوشیدند تا پرومتۀ عصرخود گردند. پردۀ ظلمت قالب را درگذر زمان بدرند ورهگشای فکری، فرهنگی واخلاقی مردم خویش باشند آیا این شیوۀ
هتک حرمت ازدوستان، همکاران وحتی خود پروردگان را می توان درخورقیاس با آن گرابش به رسالت پرومته گونه انگاشت؟
با پیامی انسانگرایانه، سرشار ازصفا و صمیمیت:
« قلم دراینجا، درچهره پردازی زیبا و زشت – نیک وبد – آینه دار است، نه آموزگار وناصح. دقیق تر و درمقیاس حق و تکلیف اگر بیاندیشیم وسخن گوییم، چنانچه نویسنده ازآموزگارانش و روزگار، و از جامعه ای که اورا ازچشمۀ سخنان فکری، فرهنگی ومدنی اش سیراب کرده است. درسی آموخته در ادای دین خواهد یافت. دریغا که بدین چشمۀ فیاض وجاودانه بخشنده، ازآنچه می ستانیم جزقطره ای باز پس نتوانیم داد؛ وهمین – قطره – نیز، اگر به شمارو پذبرفته آید زهی نیک بختی».

بخش یکم
نویسنده به بهانه ی زادروز خود، بخشی ازتاریخ را برای خوانندگان روایت می کند:
«آن روز که به سر، ره به سوی جهان گشودم جز سینۀ مادر، گهوارۀ نخستین وتنها منبع بقای خویش، جایی و چیزی نمی شناختم وآزاین تقارن نیزآگاه نبودم که در چهارصد وبیست و پنجمین روز انعقاد پیمان ورسای، پدرم تاریخ زاد روزم را به جای دفاتر ثبت احوال – که هنوز درایران تإسیس نیافته بود – درصدرصفجۀ پشت سورۀ «فاتحه»، درقران مجید، به خط خوش وجلی ثبت کرده است. این را نیز نمی دانستم که – گرچه به فرض آگاهی نیزراهی برای بازگشت نبود – درآن روز، آن پیمان، پس از نخستین فاجعۀ بین الملل که «تمدن بشری» با پذیرش بیست وچهارمیلیون قربانی – هشت میلیون مقتول و شانزده میلیون مصدوم – آفرید. امضا شد و درحقیقت، به خون!».
و سپس اضافه می کند که: «صد وهشتاد ویک روز پس ازآن روز، درهمان سال۱۲۹۹، کودتایی در ایران به وقوع پیوست که خلاف پندارعامیانه دربارۀ خوش یا بد قدمی، عقلانی وهمچنین منصفانه نیود که قدوم من و همزادان مرا دران مؤثردانست. آنچه تاریخ، دست پخت دیپلماسی انگلیسی وژنرال «آبرون – ساید»ش دانسته است، براساس دلایل و اسناد مکتوب مضبوط».
نویسنده، با یادآوری چشم گشودن خود به جهان هستی، درپس سه خواهر، ازشکرگزاری مادر و نذرو نیازهای مرسوم زمانه درتبریز می گوید:
«بعنوان شکرگذاری و نیز تضمین سلامت من، تنها پسرخانواده، پیشنهادها شد، ازجمله درشب تاسوعا با پای پیاده و برهنه ازشمال تا جنوب و ازشرق تاغرب تبریز به زیارت مساجد شتابم ودرچهل مسجد شمع بیافروزم، در روزعاشورا زنجیرزنی کنم، سقای کربلا شوم و شربت آمیخته به گلاب وتخم شربتی میان سوگواران حسین توزیع کنم. دراین میان، خانواده–نیزپذیرای سهم خویش دراین سپاس گزاری باشد و قیمه پلو خیرات کند.»
با اشاره ازگذشت زمان و سپری شدن حوادث دردوران کودکی و نوجوانی: ازانقلاب اکتبرروسیه و مداخلۀ نظامی انگلستان، پاگرفتن سوسیال رولوسیونرها، منشویک ها وداشناک ها، و حوادث درون کشور، نگاهی دارد به جنبش خیابانی، کلنل محمد تقی خان، میرزاکوچک خان وحیدر عمواوغلی واحسان الله خان درآذربایجان، خراسان وگیلان که سرکوب شده بودند. تا زمینه سازی برای سلطنت رضاخان:
«بدین سان درجادۀ ازپیش هموار شدۀ ارتقاء، ازفرماندهی دسته های دیویژیون قزاق تا کودتا، سردارسپهی، دروزارت جنگ وسرانجام سلطنت، شتابان پیش می تاخت. کوتاه سخن این که تاریخ وفرایند زمان درآن سالها هرلحظه آبستن حوادثی ازاین گونه بود، که دردیدرس کودکانه قابل مشاهده و درک نمی توانستند بود. بدین سان، من، آن روز، می توانستم فارغ البال و بی خیال، تماشاگرآسمان پرستاره درشبانگاه بهاران وتابستان تبریز باشم ولالایی آرامی بخش نسیم و آوای خوش کاروانیان و زنگ های شتران وستوران درگوش، درخواب خوش و سنگین کودکانه فرو روم».
ازخانۀ زادگاهی خود به زیبایی یاد می کند و خاطرات دوران نوجوانی درتبریزرا روایت می کند.
دراین گشت و گذار است که نویسنده من را نیزدراین پیرانه سر، زیرابرهای متراکم آسمان پرتنش لندن با خود، به دنبالش درشهر زادگاهم می چرخاند و حوادث خوب وبد یادمانده ها با خراش ذهن پریشانم روایت می کند:

ار دقت ورفتار تدریس اموزگاری بنام عبدالستار می گوید:
«او ازنخستین لحظۀ آغازتا آخرین دقایق پایان کار دبیرستان بی لحظه ای درنگ، از سوی صفی به جانب صف دیگرمی شتافت و مانند رهبرنستوه یک ارکستر، آنان را به همخوانی آهنگی حروف وکلمات بر می انگیخت. دران زمان که «هنوزسازمان پرورش افکار» تآسیس نیافته بود تاضمن اجرای برنامه ها و پی گیری هدف های معین، تدریس و تکلم به زبان فارسی را در مدارس آذربایجان «اجباری» کند، او فارسی را به زبان ترکی تدریس می کرد. مثلا هنگاهی که می خواست توجه به دندانۀ «یاء وسط» کلمۀ «سیب» را در ذهن ما جای دهد وتثبیت کند، درحالی که انگشت سبابه را ومیانی را به شکل «۸» نگاه می داشت، ده ها بار تکرار می کرد« سکیز کیمی» (مانند هشت) وما نیز هماوا با وی همین راتکرار می کردیم.
حالات چهره، صدا وحرکات وی، بی تصنع و تعمدی، اثرمرعوب کننده داشت».
در تآیید این سخن از روزهای نخست حضوراو درکلاس اول می گوید:
« دریکی ازنخستین روزهای آغاز کار کلاس اول، هنگام ظهور سریع توفان گونۀ او درصف ما، آجرهای زیرپای ح شاملو، که بعدها تا درجۀ سرلشگری ارتقاء یافت ونیزچند تن دیگر، ناگهان خیس شد. [شاشید]

نویسنده، با یادی: از حضورشاگردان مدرسه رشدیه که بیشترین ها از طبقۀ اعیان واشراف شهربودند اشارۀ بجا و سنجیده ای دارد:
« اقلیتی ازفرزندان قشرهای میانی – پیشه وران، کارمندان صاحبان مشاغل آزادی که به قول معروف «دستشان به دهنشان می رسید» – به گونه ای نا متجانس، با این جمع درآمیخته بود طبیعی بود که درچنین اجتماعی، به هرحال تضاد وتقابل زیرتبعیض ها و حمایت گرایی ها– که ذاتی و پدبدۀ تبعی نظام های طبقاتی ازاغاز پیدایی انها بوده است پدید آید». پیدایش حسد وکینه در جوامع انسانی را بنمایه ی فاصلۀ طبقاتی دانسته، کین ورزی های اجتماعی و فاصله ی فقیر و دارا را به درستی زیر ذره بین نقد برده است.
همو با اشاره به روایت تورات: سفر پیدایش (کتاب نخست اسفار خمسه) حادثه ی دوبرادر:« هابیل و قابیل» را توضیح می دهد که:
«خداوند هدیه هابیل را، ازنخست زادگان گلۀ وی و به آن ها، را پذیرفت، لیکن هدیۀ برادر او، قابیل، را، ازمحصول کشاورزی، پذیره نشد».
یادش بخیر آن سخنسرای اندیشمند که گفت: «خدایا هرچه گویم فتنه ازتوست»!

نویسندۀ جستجوگر زمانه آزرفتار معلم ها وسایر گردانندگان مدارس با شاگردان دارا و ندار سخن می گوید که شنیدنی ست:
«اکثریت اقلیتی که درنیمکت های پشت حریم نورچشمیان جای می گرفت، فرزندان اکثریت «تن به رضا دادگان» ومانند آنان خاموش بود: ومجوزاین تسلیم و رضا نیزهمان به اصطلاح «فلسفه» و فرمول القایی عامیانه در جوامع طبقاتی: مذهبی استبداد زده بود که هرگونه تبعیض و ستم طبقاتی را ضمن تشبیه این نظام تحمیلی به نا برابری طول پنج انگشت دست، توجیه می کرد».
ازرفتارعبدالستار معلم می گوید و واکنش خود ودوستانش که درمقابل زورگویی های مستبدانه معلم مقاومت می کردند. اشارۀ بجایی دارد دررهگذررفتارهای معلم: «درشرایط سکوت و سکون اجتماعی ان روزها هیچ گونه واکنشی دربرابر کنش زورمندان – درهرسطح ومرتبه ای رمطلوب نبود. عمل ورفتاراقا میرزاعبدالستار متکی بریک پشتوانۀ اجتماعی «زبرین و زیرین» را تجویز، وحتی تقدیس، می کرد».
دراشاره به ستم طبقاتی به آیه ای ازقران سورۀ آل عمران آیۀ ۲۶ :
« وتعز من تشاء . . . وتذل من تشاء» که عزت وذلت دست خداست، سخن می گوید.
در تداوم برخوردهای خشن و کینه توزانۀ عبدالستار معلم، روزی فرا می رسد:
« که او درهمان نخستین لحظه ی ورود به کلاس، برای آنکه ازهمه زهرچشم بگیرد، مجازات را از نخجوانی شروع کرد. زیرا ازلحاظ رشد وقدرت جسمانی نه تنها درکلاس ما، که درمیان دانش آموزان کلاسهای بالاترنیز همانند نداشت . . . عبدالستار دراین رویارویی ناسنجیده وناهوشیانه موقعیت وتاثیر شخصیتی خودرا به معرض آزمون گذاشت. نخجوانی، چوب اورا هنگامی که برای وارد آوردن نخستین ضربه بلند کرد درهوا ربود و شکست».

ازامدن اقای یگانه معلم موسیقی می گوید که با تدریس نت ها برای شاگردان شروع می کند، اما در روبا رویی با واکنش حیرت آورآن ها: « به گونه ای نامنتظر و ناخودآگاه حالت انفجاری به خود گرفت به جای خنده های زیرلبی و صداهای توگلویی، همراه باشکلک ها، ناگهان توفانی ازدوهمسرایی، با آهنگ ها و مضمون های مختلف، همراه با نظمی و فریادهای خشم آلود، درکلاس و فضای پیرامون پیچید. نمایندگان قشرمذهبی جامعه، برای پاسخ گویی، نوحه خوانی ویژۀ روز عاشورا را – همراه با سینه زنی برگزیدند:
یوم عاشورا دی یا روز قیامتدیر بوگون
یا قیامت عرصه سیندن بیر علامتدیر بوگون.
دسته دیگری از ضد سلطنت طلب ها هم شعارمی دادند:
کش . . . مش ما، کش . . .مش میدان بود
خوردن ان بر هم . . . آسان بود
حسین قلی خان رشدیه و میرزا حسین کاوه دیر، و هنگامی رسیدند که کارازکار گذشته بود و بافتۀ مدیرتجدد خواه، با آن همه زحمت و هزینه بسیار پنبه شده بود . . . معلم موسیقی خطاب به دانش آموزان: حمال ها . . . حمال ها حمال ها! در را پشت سرخود درهم کوبیده و رفت.
نویسنده با دلی پر اندوه، با یادی ازشعارهای گوناگون رشدیه عنوان سوم را به پایان می رساند
درعنوان هشت که اخرین بخش این اثر ادبی فرهنگی – اجتماعی ست، نویسنده بسی اندوهگین، انگارکه درخلوت وگسترای ذهن جوینده ش با درون خود درد دل می کند:
«کجا باید رفت؟»، «ازکدامین راه؟» و «چگونه؟»، پرسشی بود که ضرورت زمان مرا بدان برانگیخته بود. «آزمونی سخت درگذرگاه زندگی».
از راه هایی که باید انتخاب کند. برضرورت انتخاب درست وسالم و مفید اهمیت می دهد و بسی تاکید دارد. روایتها را گواه گرفته تا تجربه ها، ازانها می گوید واحزاب ونهادها ونام فریبای «آزادی»، «رستاخیز» و جزآن، همه نوید بخش « رهنمونی» لیکن سالک را دراین گزینش ها، تاوان، این بدفرجامی که پس ازسالیان ودرپایان هرپویه و گذاری درجست و جوی «راه برون رفت» ناگریز، به «ره جویی» های دیگر ومکرر برخیزد!».
ازبازنگری شک آلود خود در«یقین» ها و«مطلق» های مقدس انگاشته شده آنچه درآثار کسروی خوانده و آزموده، این بخش کتاب به پایان می رسد.

با سپاس ازنویسنده ی آگاه، که سال ها پیش درلندن درگذشت، این کتاب را می توان بخشی از تاریخ فرهنگی اجتماعی زمان پهلوی اول و دگرگونی های آن دوران ست به دقت خواند و سود برد.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*