نوگرائی ها و نارسائی ها
علیرغم هیاهوی اندیشه ستیزان و سنتگرایان متعصب،(۱) نباید کتمان کرد که اندیشه ی غرب آن زمان که به ایران رسید.(۲) در لایه های گوناگون جامعه نفوذ کرد. فرهنگ غالب را تکان داد و بناید سنتهای دیرینه را لرزاند.
اینکه چه قشری از جامعهی ایران از آن نوخواهی و نوگرایی استقبال کرد، مطمح نظر نیست بلکه در کلیت، زمینهی آمادگی مردم را برای یک خانه تکانی فکری فراهم آورد. تمایلات عمومی را برانگیخت. رخوت و سکوت چندین دهه را برهم زد و جنبوجوش تازهای بین مردم پیدا شد. و برغم مقاومت اصحاب شریعت و حکومت، اکثریت مردم بدون آگاهی از محتوای اصلی آن با نگاهی بین شک و یقین و به ضرورت درآمدن از پیلههای کهن که نیاز زمان بود پذیرفتند. بهخصوص که تحولات کشور همسایه عثمانی بر سر زبانها بود.(۳) و مورد بگو مگوی دربار و ملایان که با نگرانی حوادث را تعقیب میکردند. در این رهگذر بود که زمزمهی تغییرات در ناصرالدین شاه نیز اثر گذاشت با آنکه نیازهای زمانه را به سنگینی تشخیص میداد.
روند زمانه، زنگ خطر را به صدا درآورده بود. منافع طبقاتی قدرتمداران موروثی میرفت که در معرض دگرگونی قرار گیرد. هم حکومت و هم دینمداران به وحشت افتادند. اینکه ملاعلی کنی مجتهد با نفوذ دوران ناصرالدینشاه در نامه به شاه «آزادی را کلمهی قبیحه» میخواند نباید سرسری گرفت. آن آخوند کهنهپرست و عقب مانده. از پایان کار خبر داشت. میدانست که «آزادی» جان سختیِ سنتهای دیرینه را آفتپذیر میکند. باورهای ایمانی مردم سست میشود. اعتقادات کهن دینی بهم میریزد و ذهنیت اجتماعی برای قبول پدیدههای جدید آماده میشود. «آزادی» و «قانون» مؤلفههای تازهای وارد جامعه میکند. قانون جایگزین اراده فردی حکومتگران، به ویژه اختیارات شاه و شریعتمداران محدود میشود. کسروی مینویسد: «… و آن بیرون کردن حاج میرزا کریم امام جمعه از شهر بود. این مرد را گفتیم پیش از مشروطه دستگاه فرمانروایی میداشت. هر زمان که بیرون آمدی صدها تن کمابیش سید و طلبه و نوکر از پیش و پس استر او راه رفتندی. گفتهاش در همه جا پیش رفتی. خانهاش بست بودی که هر که پناهیدی ایمن گردیدی میتوان گفت پس از محمد علیمیرزا بزرگترین فرمانروایی در تبریز او را میبود.»(۴) طرفه آنکه در پرتو آزادی، «فرد» شخصیت حقیقی و حقوقی پیدا میکند از تمکین اهل شریعت میدهد. با چنین زمینهها با چنین زمینهها بود که شکست سکون و سکوت چندین قرنی خلاف میل و پرچمداران سنت قرار گرفت. تحملش سنگین و فرجامش سخت نگرانکننده بود. مهار مردم از بد قدرت حکومت خارج میشد. پنجاه سال سلطنت یک نواخت ناصرالدین شاه همه را به ستوه آورده بود. صدای تیر میرزا رضای کرمانی در حرم شاه عبدالعظیم، دولتمردان را به وحشت انداخته بود.
مشارکت طبقات گوناگون، در خیزش مشروطیت برآمده از چنین تمایلاتی بود که از مدتی پیش با قانونخواهی شروع شده بود. در واقع جدالی بود بین سنت و نواخواهی که مردم به پیشوازش میرفتند. این نیز اهمیت دارد بدانیم که اکثریت مردم از نیتجهی آن جوشش و خیزش خبر درستی نداشت و نمیدانست مشروطه چیست و پایان کار به کجا خواهد کشید. راه نجات است یا دام تازه. انگیزهی اصلی بهم زدن سکون و یک نواختی موجود بود. بیجا نبود که بعد از صدور فرمان مشروطیت، سردرگمی مردم بالا میگیرد.(۵) جدال مشروطه و مشروعه به اوج میرسد. و دهها انجمن و اتحادیه در محلههای تهران و شهرهای بزرگ تشکیل میشود. و طبقات گوناگون در آن اجتماعات شرکت میکنند تا از ته و توی قضایا سر در بیاورند و با خبر شوند. همان انجمنهاست که نقش اساسی را در بیداری مردم و سرنوشت مشروطیت ایفا میکند. باید اذعان کرد که در آن موقعیت تاریخی تشکیل انجمن یا اتحادیه از دستاوردهای بسیار سنجیدهی رهبران مشروطیت بود. هر گروه از اصناف و پیشهوران و بازاریان گرفته تا فرهنگیان و کارمندان دولت در اکثر شهرها انجمن تأسیس کردند. فریدون آدمیت مینویسد: «دستگاه انجمنهای سیاسی پدیدهی محیط آزادی بود. … انجمنهای شاهزادگان و امراء اتحادیه تلگرافخانه و انجمن اداره گمرک … پیشهوران و کاسبکاران و اصناف انجمنهای صنفی خود را داشتند ـ مانند انجمن کفاشان، کلاهدوزان، اهل طرب، فراشان و درشکه چیها… «اتحادیه نسوان» هم داشتیم … انجمن شاگردان مدارس نیز همواره آمادهی سرود خوانی جلو مجلس بود.»(۶) اشاره شد که خیلی از مطالبهکنندگان قانون و عدالتخواهی و بعدها مشروطه، از مفهوم غایی تقاضاهای خود آگاهی درستی نداشتند. حتا سیدین سندین نیز مشروطهخواهی را نوعی سلطهگری تازه میپنداشتند در قبای قانون، حدسشان زیاد بیربط نبود در مجلس اول و دوم چند سالی بدون داشتن هیچگونه مقام رسمی تخته پوست انداخته و به بهانهی نظارت بر امور جاری به امر و نهی میپرداختند. ترور آیتالله بهبهانی نیز برآمده از آن خود سریها بود که بیاعتنا به تحولات و دگرگونیها، بساط فرمانروایی خود را در تهران علم کرده بود. علیرغم محکوم کردن قتل نفس و ترور، نباید شرایط اضطراری انقلاب را فراموش کرد. هیچ انقلابی در هیچ جای جهان قانون مدونی ندارد. انقلاب هر ملت برای دگرگونی اوضاع، فرهنگ خاص خود را دارد که به ضرورت جوش و خروش و طغیان مردم عاصی، خیلی از خصلتها منجمله احساسات متعارف انسانی نادیده گرفته میشود، در مسیر حوادثِ شور انقلابیست که نقش رهبران و دستاوردهاشان برجسته میشود، و از آنهاست ترور آیتالله بهبهانی که روایتگر درک درست مردم زمانه به ویژه آگاهان مبارز بود در شناختِ کانونِ دشمنان آزادی و بالا بودن حسِ آگاهیِ شعور ملی، همان بر سر آیتاله میآورد که قبلاً بر سر اتابک اعظم آورده بود.(۷)
نقش روحانیت:
نقش تاریخی روحانیت و حکومت، و همفکری آن دو در سازماندهی نظامات بشری قابل توجه است. پیوند عمیق سلطنت و روحانیت و تقسیم قدرت از کهنترین روابط در تمدنهای بشریست. این همکاری تا به امروز، حتا در متمدنترین کشورهای غربی نیز حفظ شده است. سلطنت یا حکومت، اداره امور دنیوی و صیانت حقوق شهروندان را برعهده گرفته، و روحانیت ضوابط حرمت سلطنت و مناسک عبادی و سایر امور مذهبی را، که اگر درست دقت شود هر جامعه با دو حکومت یا با دو قدرت اداره میشود. آنکه به ظاهر قدرت معنوی جامعه را به دست گرفته توانسته در مبارزهی قدرت، شاهان را به زیر بکشد. «کسانی که از پادشاهان که در برابر جاهطلبی روحانیان در میایستادند و یا همچون یزدگرد اول بزهکار خواند میشدند و یا چون قباد بدنام و بیدین به شمار میآمدند.»(۸)
در ایران، بعد از فروپاشی ساسانیان و برآمدن اسلام، قدرت مغها از آن روحانیت مسلمان شد. تجاوز در قالب اسلامی مشروعیت دینی پیدا کرد. در ردیف مناسک مذهب جا گرفت، ابزاری شد قوی برای نابودیِ دگراندیشان، دیری نگذشت که منادیان اسلام با تکفیر دار زدن دگراندیشان و اندیشمندان را آغازیدند. «تنها خدایان توحدی بودند که به نام مذهب فرمان کشتار دادند. به گفته ماکس وبر، پیش از آنکه کنیسهها، کلیساها و مساجد انحصارداران حق آدمکشی مقدس شوند، هیچ پرستشگاهی چنین حقی را به نام خدایان غیرتوحیدی برای خود مطالبه نکرده بود، و هیچ شمشیری به خاطر آن کشیده نشده بود که خدائی را با قانون خود به دیگران بقبولاند.»(۹)
اوج قدرت روحانیت در دوران صفویه شکل گرفت. ائمه و معصومین در هالهای از تقدس همشان خدا شدند به اضافهی انبوهی از اولاد و احفادشان جملگی شامل ستایشی خداگونه، روحانیت شیعه با تفویض یک جانبهی قدرت الهی به خود، و انتساب آن به تفسیر و حدیث، بلای جان مردم شد، صدور احکام و روایت و دستورات خدا در پوشش فقه الهی، انگیزهی هر گونه دگراندیشی را از انسان سلب و آمال و آرزوی ترقیخواهی ملی را در نطفه خفه کرد با ملغمهای از امّا و اگر شک و یقین و انباشتن مغزها با اوهام و خرافات و مواعید دوزخ و بهشت، از طرفی، با سر کیسه کردن عوام و راه انداختن دستههای مرید و مراد و مقلد، چارچوب فکری در ادعیه و او را دو مکتبهای فکری دستاربندان محبوس شد، «علماء بیشتر ملاک، محتکر و جاهطلب، مدعی استقرار شریعت مصنوعی خودشان و مانع هر گونه ترتیبات و تنظیمات»اند(۱۰)
جنبش مشروطیت، قدرتنمائی روحانیون آرای مغشوش و متضاد آنان را برملا میسازد. رقابت برای تصدی مقام و ریاست کارها را به رو در رویی میکشاند مشروطه و مشروعه و دستهبندیها در جدال قدرت پردهها را کنار میزند. نیات اصلی روحانیون درگیر و دار یک مبارزهی ملی در معرض قضاوت مردم و تاریخ قرار میگیرد. شیخفضلالله نوری از طرفی و آقایان طباطبائی مقابل هم میایستند. خمیرهی اصلی اختلافها قدرت طلبی بود تا حفظ شریعت. بهخصوص بین شیخ فضلالله و بهبهانی، شکی نیست که دو طرف دعوی از پیامدهای مشروطیت آگاهی درستی نداشتند و نمیدانستند چه پیش خواهد آمد و پایان کار به کجا خواهد کشید. با احساس خطرات احتمالی تنها امیدشان به همان سنتهای اسلامی بود با تودهی وسیع مردم که تارپود وجودشان شریعت بود و مسلمانی، از نظر اخلاقی هم آن دو مجتهد زیاد پایبند اصول و تقوی نبودند. مدارک زیادی در دست است که ثابت میکند پرونده هر دو سیاه است و شریعت خواهی و دینمداریشان پردهی استتار جاهطلبیهاست. یکی زمینهای موقوفه امامزاده زید را به بانک روس فروخت و وجوهات را حیف میل کرد، آن دیگری هم که از فساد و آلودگیهایش زیاد سخن رفته است. فریدون آدمیت مینویسد «بهبهانی را فاسدترین مجتهدان شناختهاند. اما فساد علما چیز تازهای نیست.»(۱۱). منزهترین مجتهد آن دوران که به نیکی از ایشان یاد شده آیتالله طباطبائی است که در دوران مشروطیت و در جدال با استبداد، بیپرده سخن گفت و در کنار مردم ماند. در تاریخ ایران انگشت شماراند در کسوت روحانی که طمع از دنیا بریده و دل به حقیقت بسته، با درک نیازهای زمانه برای سعادت تودهی مردم ناآگاه خدمت کرده باشد. میگوید «… اگر یک سال یا ده سال طول بکشد ما عدل و عدالتخانه میخواهیم ما اجرای قانون اسلام را میخواهیم، ما مجلس میخواهیم که در آن مجلس شاه و گدا در حدود قانون مساوی باشند.»(۱۲)
«یکی از علمای همفکر و همراه با علمای مشروعهخواه رسالهی کشف المراد را مینویسد.»(۱۳)، همو میگوید «… ما اهل اسلام و ایمان چون احکام شرعیه وافی و کافی داریم، لهذا احتیاج به قوه مقننه نداریم. زیرا شاه و رعیت همه خود را تابع شرع میدانیم و مخالفت او را تجویز نمیکنیم و قوۀ مجریه عبارت از سلطان و اعوان ایشان است.»(۱۴)
این اشارهها اندک نمونه ایست از حضور گستردهی روحانیت، قبل و بعد از اسلام و ابعاد مشارکتشان با قدرتهای مسلط زمان و حمایت از نابکاران و قلدران روزگار، گرچه به ظاهر سخن از شرع میزنند و او امر الهی، که تا حدودی قابل اغماض است اما وقتی برای بندگان خدا تعیین تکلیف میکنند و اجرای اطاعت از قدرت حاکم را در جامعه برعهده میگیرند، اسرار پشت پرده بیرون میزند و دو گانگی چهرهها آشکار میشود. یعنی: «من برگزیده هستم. هم آسمانیم و هم زمینی.» خدا بدهد برکت چرا که نه! و بر پایهی همین تصورات است که برای حفظ قدرت موجود، خدعه و ریا با مناسک دینی گره میخورد. در ادامه این سنت ویرانگر، نمایندگی مغروض و چهرهی دو گانه، رهبریِ تحمیق مردم را نیز متعهد میشود که لازمهی حیات و از ابزار دوام و بقاست. در بستر چنین تصورات یکسره ناپخته، دست حکومتگران را برای هر گونه تجاوز باز میگذارد تا آنجا که به منافع خود لطمهای نرسد.
از آنجا که چرخهی روزگار بسی کارهای عبرتآموز پیش روی ابنای بشر قرار می دهد. این بار با چرخشی ناگهانی، اختیار حکومت به دست روحانیت افتاد. آن هم در زمانهای که همه چیز متصور بود جز این فکر و خیال که ادارهکنندگان کشور اهل عمائم باشند. طولی نکشید که میادین شهر را با چوبه دارها آذین بستند. گورستانهای مسلمین دو پاره شد اسلامآباد و کفرآباد، اشک مادران و یتیمان زیر غرض رگبار و تیربارهای پاسداران اسلام، در گوی و برزنها راه افتاد، خانهها ماتمکده، سکسر سیاه و عزاپوش، خنده جزو محرمات و قناریهای حلقآویز شدند. شمشیر اختهی اسلام، بالا سر شهروندان میچرخید و خون تازه میطلبید، فقهای سیاهاندیش با موبایلو مسلسل کفّاره چهار چشمی مراقبت از بیضهی اسلام را برعهده گرفتند.
سخن گفتن از چپاول و فساد دولتمردان جمهوری اسلامی، از آیتاللههای صاحب رساله گرفته تا روضهخوان و پامنبری که حکومت را قبضه کردهاند، نیازی به توضیح نیست همگان از غارتگریها و عمق فساد و آلودگیهای اصحاب عمائم آگاهند و در حال حاضر بنا به گزارش روزنامههای ایران بیش از پنج هزار تن از دستاربندان اسلامی در زندانها به سر میبردند. قرنی پیش نیز همین حامیان اسلام در تجاوزات دست داشتند که بت نقلش میارزد. «در ۱۲۹۱ هجری، دهقانان آباده و اقلید از ستمی که برانها میرود به تهران شکایت میکنند، از تهران به حاکم شیراز دستور میرسد که رفع ظلم کند. پس از رسیدگی به حسابها، معلوم میشود که مباشر آن بلوک «به قدر شش هزار تومان بیحسابی نموده» ولی مباشر از شیراز به اصفهان فرار کرده و مورد حمایت امام جمعه آن شهر قرار گرفته است. امام جمعه از حاکم میخواهد که از سیاست او در گذرند، و نواب والا هم قبول فرمودهاند.»(۱۵).
انگشت شمار بودند از روحانیون که با تشخیص دردهای عمومی، علل عقبماندگیها را میدانستند و رفتار هم مسلکان خود را میشناختند. از آنهاست مجدالاسلام کرمانی، آخوند سرشناس دوران مشروطیت که خود مدتی طولانی مدرس و سرپرست طلاب اصفهان بوده مینویسد «یکی از اسباب انحطاط مجلس، ورود آخوندها بود، و اگر یک مرتبه دیگر مجلس و مشروطیت در این مملکت پیدا شد، باید مراقب باشند. جنس عمامه به سر را در مجلس راه ندهند، اگر چه به عنوان وکالت هم باشد. والسلام،(۱۶). شیخ ابراهیم رنجانی هم که در سلک روحانیون است، با نفرت از ملایان یاد میکند و مینویسد: در ایران بدترین مردمان علما هستند و از همه بدتر مجتهدانند. زیرا که مردم را بنده و اسیر میدانند. آنچه میان مالک و مملوک و عابد و معبود معمول باشد، میان ایشان و مردم معمول است. اعمال نفوذشان را یک راه بیشتر نیست و آنکه: در هر ولایت به نام حمایت از دین چند نفر چماقزن و کلفت گردن، بیکار و بیشرم گرد آورند و به جان مردم اندازند.» همو اضافه میکند «من خود شاهد بودم که روضهخوانی پای مبنر گفت «امام حسین علیه السلام در جنگ کربلا به هر نیزه که میزد پشت سر هم ده نفرا مانند کباب در میل میدوخت.» و یا دیگری تصریح داشت بر اینکه «حضرت عباس در رکاب، با پای خود پانصد نفر را کشت» و یا «اسب امام حسین علیه السلام چهل نفر را با دندان و لگد به جهنم فرستاده، ملایان ایران به راه تبلیغ این شیوه رفتار «غیر عمامه و قبا و عبا و چماق» نیاز دیگری ندارند.»(۱۷).
عملکرد روحانیت، در دوران مشروطیت از ناپختگی فکری آنها پرده میدارد. غافل از پیشرفتها و تحولات جهان، جنبش جامعه را انحراف از اسلام تلقی میکنند. جوهر فکری آنها بیشتر در مخالفت با مشروطه، وحشت از محدود کردن اختیارات شاه، دور میزند. پیامها و رسالههایشان پر از پریشانگوئیهاست، بیم و وحشت جابهجا به چشم میخورد. سراسیمگی از دست دادن قدرت، در قبای وا اسلاما، از پرده برون میافتد. تا جاییکه محمد علیشاه فاسد و مستبد یکی از دو پایه استوار نظام اسلامی قلمداد میشود.(۱۸)
بد نیست که در این رابطه از یک کتاب پر حجم طرفدارانه که در جمهوری اسلامی منتشر شده چند نمونه را به عنوان شاهد نقل کنم.
«… ما اهل اسلام و ایمان چون احکام شرعیه وافی و کافی داریم، لهذا احتیاج به قوه مقننه نداریم. زیرا شاه و رعیت همه خود را تابع شرع میدانیم و مخالفت او را تجویز نمیکنیم و قوۀ مجریه عبارت از سلطان و اعوان ایشان است. همین حضرت مینویسد: «اخذ مالیات که توسط مجلس به تصویب رسیده مبنائی جز ظلم ندارد … گرفتن گمرک، خلاف شرع و حرام است. … وجود قوای مقننه و مجریه در مملکت اسلامی حرام و خلاف شریعت است و…» (۱۹) [استغفرالله نعوذبالله آدم شکش میگیرد از اینگونه احکام فقهی علمای شیعه، وقتی که گرفتن گمرک را حرام و خلاف شرع اعلام میکنند. نکند علمای شیعه خدای ناکرده، مزدور امپریالیسم انگلیس و روساند که میخواهند اجناس خود را بدون گمرک وارد کشور مسلمان کرده و به خلقالله بفروشند! بر شیطان لعنت چه فکرهائی از اینگونه فتاوی فقهی به کلهی آدم میزند.]
یکی دیگر از همان علما مینویسد: «برهان اول در وجوب اطاعت سلطان وقت و دعای بقای پادشاه که حفظ بیضه اسلام و آسایش خاص و عام و انتظام مهام و اجرای احکام ملک عظام و ترویج شریعت خیرالانام منوط به وجود مسعود پادشاه است… جنانکه حضرت رسالت پناه ص میفرماید… اطاعت پادشاه واجبست هر کس اطاعت پادشاه را ترک کند و به تحقیق طاعت خدای عز و جل را ترک کرده …»(۲۰) و عمادالعلمای خلخالی سنگ تمام میگذارد و مینویسد: «… امّا ملت ایران که شش هزار سال است وحشی صفت و مانند اشتران بیافسار بار آمدهاند، چگونه ممکن است آنها را به یک دفعه تهی از اطوار سابقه و امر به این رفتار و گفتار نمود که یکبار بالمره من دون تدریج، از حالت استبدادی و وحشیگری به اعلی درجه تمدن منتقل بگردند. لذا اجرای قانون اروپائیان بر ایرانیان مجوز شرعی و عرفی ندارد…»(۲۱)
شیخ فضلالله نوری هم مینویسد «…تا آنکه کار به نهایت درجه رسید و مشروطهخواهانآشکارا از راه هدایت روی برتافتند. پس در این حال فرمان خدا بر هلاک ایشان تعلق گرفت و خداوند حیله ایشان را نابود کرد و سلطان عادل در حق آنان کاری کرد که درباره اصحاب فیل انجم شد.» عبارت آخر اشاره ظریفی است به گلوله باران مجلس و مقایسه آن با افتادن سنگهای ابابیل بر روی سپاه ابرهه!»(۲۲)
و جالبتر اینکه شخص آیتالله خمینی نیز در پی همان سخنان تاریخی هماندیشانش، در اعلامیههای نجف و سخنرانیهای پاریس ضمن نکوهش استبداد پهلویها ـ پدر و پسر ت قول آزادی و دموکراسی میدهد و از اینکه به مردم مسلمان ایران ظلم شده اشک میریزد و در همان حال با شگردی معمرانه، در تعبیر و تفسیر مشروطه «به مجموعهم شرط همان احکام و قوانین اسلام» مینویسد: «حکومت اسلامی نه استبدادی است و نه مطلقه، بلکه مشروطه است. البته نه مشروطه متعارف فعلی آن که تصویب قوانین تابع از اشخاص و اکثریت باشد. مشروطه از این جهت که حکومتکنندگان در اجرا و اداره مقید به یک مجموعه شرایط هستند که در قرآن کریم و سنت رسول اکرم ص معین گشته. مجموعه شرط همان احکام و قوانین اسلام است که باید رعایت شود.» (۲۳) و شگفت اینکه ایشان «در کتاب کشفالاسرار اشاره به این حقیقت دارد که «هیچ فرق اساسیمیان مشروطه و استبداد و دیکتاتوری و دموکراسی نیست. مگر در فریبندگی الفاظ و حیلهگری قانونگذاران»(۲۴). اقرار صریح و تأکید آیتالله خمینی، به «حیلهگری قانونگذاران»، قابل تأمل است.
اعدام شیخ فضلالله نوری آن هم به حکم شریعت و فتوای مراجع تقلید ضربهی سنگین برای ملایان بود. برغم لطمههای شدید با شم قوی دریافتند که باید در کنار مردم باشند. از نیروی پر قدرتِ پنهانِ مردم به درستی آگاه بودند. از دست دادن مسجد و منبر بر ایشان فاجعه بود. در جنگ و جدال و کشمکشهای چند سالهی مشروطهخواهی، پردهها کنار رفته، نقش و چهرهی واقعیِ طبقات اجتماعی به ویژه ملایان روشن شده بود. در آن آزمون تاریخی روحانیت با کارنامهای مشکوک و چهرهای چندگانه، شدیداً نیاز داشت که تقدس آلوده مردودش را در محراب بازسازی کند.
تجددخواهی ایران
مشروطیت ایران را نباید نورخواهی مطلق تصور کرد و با افکار غلوآمیز به بیراهه رفت. مشروطیت، با توجه به پیش زمینههایی که قبلاً اشاره شد مقدمات مدرنیته را در صدور گوناگون فرهنگی فراهم آورد تا به حوزه سیاسی کشیده شدو استقرار «قانون» را در جامعهی بستهی ایران فراهم ساخت. حضور استبداد تاریخیف برای شکست سنتهای ریشهدار و آداب و رسوم کهن، در مسیر نوخواهی و نوگرائی مشکلات زیادی به بار آورد. تضادهای اجتماعی و جان سختی سنتهای دیرینه، هر باری که از تغییرات را در هرز آب کهنهپرستی به زیر میکشید و در بهترین حالت آن را با تهدید و تکفیر اهل عمائم به نمایش میگذاشت. مشروطهی ایران نیز تحت تأثیر همین عوامل به بیراهه افتاد و در اندک مدت با استبداد درهم آمیخت. بذر نوگرائی پاشیده شده بود سانسور و تکفیر مانع رشد و جوانه زدنها بود، اما سوزاندن و از بین بردنش نیز مشکل مینمود. باز شدن فضای تازه از جمله بازداشت عدهای از جوانان تحصیل کرده در دههی دوم سلطنت رضاشاه را میتوان نمونهوار مثال آورد.
با تکیه به چنین دستاوردهاست که مشروطیت را باید ارج نهاد، مشروطیت حامل قانون بود و برای مردم تازگیها داشت. حامل حقوق فردی بود، حامل محدود کردن قدرت شاه بود. و مهمتر اینکه جای قوانین کهنه را میگرفت. جایگزین قوانین شرع، که از منظر خرد اجتماعیِ تجدد، در برگیرندهی ارتجاعیترین احکام شمرده میشد. و دهها مزایای دیگر که برای جامعه تازگیها داشت. با این حال نباید فراموش کرد که: قانون اساسی ایران برآمده از انقلاب مشروطه، معجونی بود از اسلام و نوخواهی البته سایه اسلام بر نوخواهیها میپربید تا آنجا که هر ملائی میتوانست با توسل به نص صریح قرآنی، بخش غیراسلامی مترقیترین قوانین را به زیر بکشد و اسلام را مسلط کن. همان ماده ۲ متمم قانون اساسی «حضور پنج مجتهد» ـ بخوانید شورای نگهبان آن زمان ـ کافی بود که یکی از همان مجتهدها هر آنچه را که قانونخواهان و نوگرایان و علاقمندان به پیشرفت کشور بافته بودند با گفتن یک کلمه «خلاف شرع است» پنبه کند.
گفتن ندارد که در نهضت مشروطهخواهی، اسلام و قوانین شرع ملکهی ذهن مردم بود. روان جامعه با آن آشناتر بود. در هر تصمیم کلی سعی عموم بر این مبنا قرار گرفته بود که تصمیمات متخذه مغایرتی با اسلام نداشته باشد. طبیعتاً در چنان فضائی مخالف که هیچ حتا کوچکترین درگیری با کارشناسان اسلامی، مستلزم رعایت پارهای ملاحظات و پرهیز از درافتادن با اصحاب دین را شمال بود. با این حال حال شگفتآور است که بدانیم هم مردم و هم پیشروان آن نهضت از شهامت و جرأت بیشتری برخوردار بودند، تا مردم زمانهی انقلاب ۵۷، آنها بدون کمترین واهمه از شاه و شاهزاده و مجتهد و آخوند، خیلی عریان و بیپرده، با افکار ارتجاعی مقابله میکردند. مثلاً در روزهائی که مجلس اول برای تنظیم قانون اساسی هر روز جلسه داشت، و ملایان با صدور رسالههای یک نواخت و کسالت بار در مدح مشروعه و قدح مشروطه با وقتگذرانی، لشگریان عوام را بسیح میکردند و با وعظ و حدیث و اندرز از قدرت مشروطهطلبان میکاستند، انجمنها به نیات آنان پی برده از طریق فشار به نمایندگان و تعطیل بازار و بسیح و تحصن مردم، توانستند نیروهای مشروعهخواهان را پس بزنند. در آن روزهای پر تنش است که کسروی مینویسد: «ما مشروطه میخواهیم نه شریعت.» … بدتر از همه حال مجلس میبود. نمایندگان یک دسته «شریعتخواهیم مینمودند، و دسته دیگر از ترس آنان به رویهکاری میپرداختند. اگر تقیزاده جلو نگرفتی و قانون اساسی با دستبردهای علماء در مجلس خوانده شدی، هر آینه پذیرفته گردیدی.»(۲۵). اینجاست که علت تکفبر تقیزاده از طرف سریعتمداران و حامیانشان روشن میشود. قبل از آن طالبوف تکفیر شده بود. زیرا که همو در مسالک المحسنین نوشته بود که: «قیاس احکام ده قرن پیش با مقتضیات زمان ما، نسبت بینا و کور و ظلمت و نور است. قواعدی را که از عصر عباسیان جاری بودهاند و از کثرت کار و امتداد هزاران سال تغییر زمان پیر و علیل و خسته شده، آسوده میگذاریم و احکام جدیده و مقتضیه عصر ترقی را به کار میبندیم.»(۲۶)
اینکه مشروطیت از قدرت ملایان کاست شکی نیست، ولی نفوذ دینیشان باقی ماند. نبض بردههای مقلد دست مرجع تقلید بود پیشنماز و روضهخوان و نوحهخوان بین مردم و مسلط بر مردم در عروسی و سوگواری حضور داشتند. به اضافه حلال و حرام در جلوههای گوناگون؛ تا همین حالا و همین امروز اگر خطبهی عقد به عربی خوانده نشود زن و مرد به همدیگر حرامند همچنان مراسم تولد و طلاق و مرگ و میر جامعه با آنها گره خورده، ریاکاری و تجاوز و دروغ و وعده وعید بهشت و جهنم نهادینه دشه، و ظهور آنچنان در ذهنیت مردم جا افتاده که راه نجا و رسیدن به تمدن امروزی را باید از محالات شمرد. روحنیت شیعه هزاران پیچ و خم نَفَسگیر را سر راه مردم ایران قرار داده است.
بنبست مشروطیت
با حضور رضاخان در صحنهی سیاسی، لیاقت و کاردانیاش بر سر زبانها افتاد. که دور از انظار مردم سایهی خزندهی خفقان نیز میرفت با آغاز سلطنتش در فضای ایران گسترده شود. قیام خیابانی در تبریز با کشتن رهبر آزادهی آن خیزش، خاموش شد. دولتآبادی مینویسد: «شیخ محمد و رفقای او وطن دوست و پاکدامنتر از مخالفین بودند.»(۲۷). قیام جنگل بر سر سودای مرزهای امن، مورد معامله قرار گرفت و سرکوب شد. حکومتهای محلی و خانخانی سران عشایر و ایلات برچیده شدند، فاتحان جنگ جهانی بر این تصمیم بودند که امنیت منطقه را تأمین کنند. امنیتی که اهداف اقتصادی و سیاسی سوداگران بینالمللی را تضمین کند. تعجبی نداشت که در بستر این حوادث، سر و صدای اصلاحات با همهی مقبولیت اجتماعی، توجیهگر وحشت و خفقان استبداد رضاشاهی گردد و آزادی و مشروطیت نیز از رمق بیفتد. تشکیل دولت نوپای شوروی، فکر تأسیس یک حکومت مرکزی قوی، به رهبری مردی با افکار ناسیونالیسم را پی ریخت که مورد مطالعهی نمایندگان انگلیس بود و رضاخان میرپنج برگزیده شد. نگاه رضاخان به جامعه با معیارهای نظامیگری خود در اجرای فرمان و نظم و انضباط خلاصه میشد و لاغیر، با قانون و آزادی و حرمت به جامعه و اینگونه مقولهها انس و الفتی نداشت و این روش را در سراسر دوران سلطنت نیز ادامه داد. از قول سفیر انگلیس در سال ۱۳۰۵ آمده است که: «مجلس ایران را نمیتوان جدی گرفت، نمایندگان مجلس نمایندگان آزاد و مستقلی نیستند و انتخابات مجلس آزادانه برگزاز نمیشود. هنگامی که شاه طرح یا لایحهای را مد نظر دارد، تصویب میشود و زمانی که مخالف است رد میشود…»(۲۸) در یک کتاب دیگر آمده است که رضاشاه مجلس را طویله میخواند.(۲۹)
نا آگاهیهای رضاشاه این مصیبت را به بار آورد که با بیاعتنائی خود به نهادهای برآمده از مشروطیت، مردم را به بیقانونی معتاد کرد. مفاهیم قانون ناشناخته ماند، بیحرمتی به قانون بین مردم ریشه دواند. اگر خلاف این میبود و حکومت پایبندی و احترام به قوانین را عملاً به کار میگرفت چه بسا که با کسب آزمایشهای اقناعی گزیدههای تازه جایگزین قانون شرع میشد. همانگونه که مردم قوانین جزائی و قضائی را پذیرفتند. همانگونه که ساختارهای آموزش جدید را پذیرفتند. همانگونه ارتباط سیاسی و تجاری و فرهنگی را با دنیای خارچ پذیرفتند. گذشته از آن، حرمت به آرای مردم و مجلس و قانون حداقل دستاوردش این بود، که در یک موقعیت تاریخی، جامعه از رسوم دست و پاپیر سنت و زایدههای شرع خلاص میشد. مهمتر از همه، از یوغ آخوند و مکتب شریعت میرمید. ـ روحانیت در کنار سیاه فکریهای موروثی این هشیاری را هم دارد که در مقابل تمایلات اکثریت ولو خلاف شرع سکوت میکند تن به سازش میدهد و چون از نیروی پنهانیِ مردم آگاهست بدون مقاومت تسلیم میشود. «تقیه» را هم بر این اساس وارد فقه کردهاند. گذشته از آن، بیش از دههای از انقلاب مشروطه نگذشته بود و مردم عقبنشینی شریعت پناهان را به خاطر داشتند. افسوس که رضاه این فرصت را از مردم گرفت و فرزندش نیز همان رویه پدر را با تغییراتی کم و بیش ادامه داد. در آن شش دهه، موقعیت تاریخی از دست رفت. چه بسا اگر رابطهی سالم بین جامعه و حکومت میبود، در مراجعه به آرای عمومی و تمیز شرّ و خیرِ شرع و عرف، منطقِ تفکیک آن دو را مردم با میل شخصی برمیگیزید و به راه انتخابی خود میرفت. اینگونه آزمونهای ابتدائی تجلیگاه نیروی نهفتهی مردم است که قدرت خرِد اجتماعی برآمده از آرادههای «فرد» را به نمایش میگذارد و راه تعالی جامعه را هموار میسازد. این بدعت در غرب و اکثر کشورهای پیشرفته جاری و ساری بوده و بیگفتگو از آثار فرهمند رنسانس است و بخشی از سرگذشت ملتهای متمدن، سیر تکامل اجتماعی ناگزیر است این تجربهها را پیشت سر بگذارد، تا به خانوادهی دنیای متمدن راه پیدا کند.
یادآوری این نکته نیز ضرورت دارد که پیامد بیاعتنایی شاه به نهادهای مشروطیت، با جلوهی دیگری به جامعه منتقل شد. بیاعتمادی به اصلاحات و خدمات اجتماعی و قانون ستیزی مردم، عکسالعملی بود برآمده از همان روح استبدادی شاه، شاه با همه تمایلاتی که به تحولات اجتماعی نشان میداد امّا، هر پدیدهی نوپایی را که خلاف میلش بود با اشارهای با دست پلیس سیاسی تار و مار میکرد. «از سال ۱۳۰۶ تا سال ۱۳۱۲ یکصد و پنجاه و شش تن از سازماندهندگان نیروهای کارگری را دستگیر کرد… پنج تن از اعضای فعال فرقه به علت برخوردهای خشن و ناگوار مسئولان زندان جان خود را از دست دادند …»(۳۰). تصرف املاک زمینداران بزرگ و کوچک فصل دیگری از سیاهکاریهاست که در پروندهی رضاشاه ثبت شده است.(۳۱) اینگونه نابخردیها بود که قانون ستیزی و بیاعتمادی به حکومت را بین مردم رواج داد و قوت بخشید.
با این حال، آرمانگرائیِ رضاشاه، آغازگر تحولات و نوسازی ایران را فراهم آورد. نادیده گرفتن خدمات رضاشاه دور از انصاف است. اصلاحات رضاشاه چهرهی جامعه را تغییر داد. «غیر دینی ساختن جامعه در چندین جبهه آغاز شد. وزارت عدلیه به داور، حقوقدان تحصیلکرده سویس واگذار شد… ترجمههای تعدیل یافتهای از حقوق مدنی فرانسه و ایتالیا را که برخی از آنها با قوانین شرع متعارض بود به نظام حقوقی ایران وارد کرد. … داور مشاغل سودآور ثبت اسناد را از علما گرفت و به وکلای غیر روحانی داد… رضاشاه حضور روحانیون را در مجلس بسیار کاهش داد… مسئولیت شرعی با عرفی بودن موارد حقوقی را به قضات دولتی واگذار کرد. … تظاهرات عمومی در عید قربان و زنجیرزنی و قمهزنی را غیرقانونی کرد… مساجد اصلی اصفهان را به روی جهانگردان خارجی گشود… و سفیر وقت انگلیس درباره پیامدهای این اصلاحات غیر دینی بسیار نگران بود.(۳۲)
برنامههای آموزشی از بنیادیترین اصلاحات زمانه بود که توسط رضاشاه سامان گرفت. شگفت اینکه تأسیس مدارس جدید، طالبیهها را از رونق انداخت. «در سال ۱۳۰۴، کمتر از ۵۵۹۶۰ دانشآموز در ۶۴۸ مدرسه ابتدائی دولتی، شبانه روزی خصوصی، مکتبخانههای دینی و مدارس میسیونرهای خارجی ثبت نام کرده بودند. در سال ۱۳۲۰، بیش از ۲۷۸۲۴۵ دانشآموز در ۲۳۳۶ مدرسه ابتدائی جدید که تقریباً همه آنها زیر نظر وزارت آموزش و پرورش بود به تحصیل اشتغال داشتند… در همین دوره شمار طلاب مدارس دینی از ۵۹۸۴ به ۷۸۵ نفر کاهش یافت.(۳۳). درباره تأسیس کارخانههای جدید تولیدی مینویسد: پیشرفت تولیدات و کارخانههای بزرگ که در سال ۱۳۰۴ پنج عدد بود در سال ۱۳۲۰ به ۳۴۶ کارخانه میرسد.(۳۴)
از منظر اجتماعی نیر برآمدن رضاشاه ـ با حضور دار و طناب دگرگونی اجتماعی تاریخ ایران را در قرن اخیر فراهم آورد. مقدمات تحول فکری آماده شد. با در اختیار گذاردن ابزار آشنائیِ تمدن، بستر فکری جامعه را برای پذیرش اندیشههای غرب مهیا کرد. از نگاه فرهنگی نیز زیر پای خیلی از تعاریف سابق خالی شد. القاب خستهکننده را قدغن کرد آثار طالبوف و بهخصوص کتاب گزنده و پر مغزش مسالک المحسنین(۳۵) که فریاد آخوندها را در آورد و سه مکتوب آخوندزاده در ایران پخش شد. دهخدا، جمالزاده، نیما و هدایت در صحنه ادبیات ظاهر شدند. هدایت با نوشتن البعثه الاسلامیه نفرت دیرینه ایرانیان را از آئین عرب آشکار کرد. اینها نخستین پایههای تحول را در جامعه پدید آوردند. دروازههای ادب غرب را به روی ایرانیان گشودند. نسل ابراهیم گلستان و صادق چوبک و دشتی و حجازی و علوی و… ادبیات نوین ایران را پی ریختند. با نگارش رمان و ترجمهی آثار نویسندگان خارج، ایران را با دنیای غرب پیوند زدند. افکار دیگر جهانیان را به ایرانیان شناساندند.
ماحصل کلام اینکه رژیم پهلوی را با آن همه استبداد و دیکتاتوری و بیقانونی نمیتوان کتف بسته محکوم کرد و خدمات و دستاوردهای ملیشان را نادیده گرفت. به نظر میرسد که زنده یاد محمد مختاری، از معدو اندیشمندان زمانه است که مشکل بنیادی را دریافته است.(۳۶)
به این حملهی متفقین در شهریور ۱۳۲۰ روابط اجتماعی را زیر و رو کرد. باز شدن زندانها و تشکیل احزاب و نشر روزنامه و مجله و کتاب و راه افتادن تظاهرات اعتراضی، مردم را با فرهنگ تازهی جهانی آشنا کرد. جلب و جذب جوانان رمیده از خفقان رضاشاهی به تنشهای اجتماعی که تازه آغاز شده بود انجامید. تلاش برای حس و درک افکار تازه چشمگیر بو. هم اینکه مایه غربی داشتند و هم تازه نفس بودند و جذّاب، بگو مگوها و مناقشات احزاب سیاسی، جدال روزنامهها و تعویض دائمی دولتها و جابهجائی کابینهها با مهرههای همیشه ثابت، بند و بست وکلای مجلس، جبههگیریهای عشیرتی رجال دوران قاجار، کوشش مرتجعین برای مهار جوانان از ورود به احزاب بودار، تلاش کهنهپرستان در پوشش راهاندازی از مدارس اسلامی گرفته تا جادهکشی برای امامزاده داود و بازسازی دستههای عزاداران حسینی با علم و کتلهای رنگارنگ و جلسات قرآنخوانی که پرچمدار اصلی شریعتمداران بودند و شکل گرفتنِ پنهانیِ فدائیان اسلام. وقتی حوادث از پرده بیرون ریخت معلوم شد که سرمایهپذار اصلی متشرعان و رهبر و سازماندهی با آیتالله سیدابولقاسم کاشانی است و هکذا اهل تجارت و بازار تهران. اینها و دهها حوادث آن سالها تجربههای تازهای بود برای جوانان و دانش آموختگانی که در سطح کشور به بار مینشستند.
قتل کسروی و محمدتقی حدادپور یکی از دستیارانش در کاخ دادگستری در اسفند سال ۲۴ حین بازرپرسی نخستین عمل تروریستی به دست برادران امامی از اعضای فدائیان اسلام انجام گرفت. سکوت و سمبل کاری دولت، ضعف حکومت را برملا کرد. قدرتنمائی شریعتمدارانِ قداره بند آغاز شده بود. پروندهی قتل در فضای ارعاب اسلام پناهان مسکوت ماند. دستگاه قضائی کشور مرعوب تروریستهای اسلام شد و خونخواهی قتله نگردید و دولت هم اقدامی در این باب به عمل نیاورد. … دولت، دولت قوام بود که به قول یکی از کارمندان وزارت خارجه آن زمان، تنها کاری که کرد به تعجیل تلگرافی رمز به همه سفارتخانهها فرستاد که بگویید قتل کار دولت نیست.»(۳۷). باج حکومت به تروریستها، جرئت بیشتری ب هآنها داد، مدتی بعد در آن ۱۳۳۸ عبدالحسین هژیر وزیر دربار را ترور کردند. قاتل همان امامی بود که آزاد شده بود. شگفت اینکه عبدالحسین هژیر بعد از قتل کسروی در آزادی قاتل از زندان، دخیل بود(۳۸). در اسفند سال ۱۳۲۹ خلیل طهماسبی از اعضای فدائیان اسلام، سپهبد رزمآرا نخستوزیر وقت را در مسجد شاه با سه گلوله ترور کرد.
جدال، جدال قدرت بود که با خشونتی عریان سبعیت را نمایش میداد. در آن فضای مرعوب کسی پیدا نشد، مضرات اجتماعی ترور و وحشت را توضیح بدهد از پیامدهای ویرانگر قتل و حذف فیزیکی انسان سخنی به میان بیاورد. فاجعهی کشتار اندیسمندان و اهل قلم را توضیح دهد. یا مثلاً بحثی آغاز کند در باب تفکر انتقادی و اجتماعی، تا مردم را از آفتهای ترور و کشت و کشتار و ذم قتل نفس هشیار کند. راه مدارا و مماشات را باز کند. تساهل و تسامح را توضیح دهد که در فرهنگ ایران بیسابقه نبود. وقتی در بهمن ماه ۲۷ در دانشگاه تهران به شخص شاه تیراندازی شد، آیتالله کاشانی و عدهای از رهبران حزب توده دستگیر شدند. رزم آرا در مظان اتهان قرار گرفت.(۳۹)
این بار باورشان شد که تروریست ریشه بسته، حزب توده را به آن بهانه بستند و فعالیتش را غیر مجاز اعلام کردند. دولت دستور توقیف سران حزب را صادر کرد. آن سالهای پر تنش با همهی بیقانونیها و ترورها و اغتشاشها و تشکیل و برچیدن دو حکومت خودمختار محلی محلی آذربایجان و کردستان، انشعاب حزب توده و تشکیل و تعطیل احزاب گوناگون، از آدمکشان سومکا گرفته تا قداره بندان بقائی و راه افتادن جنگ نفت و به حکومت رسیدن دکتر مصدق، این چهرهی درخشان تاریخ معاصر ایران، خلع ید از شرکت نفت انگلیسی، که بزرگترین آرزوی دیرینه مردم ایران را تحقق بخشید. و دهها دستاورد تجربی که با کودتای ۲۸ مرداد درهم آمیخت.
آن دوازده سال دنیایی تجربه بود برای جوانان و مردم ایران. تجربههای گوناگون از ضعف دولتها گرفته تا شناسائی ماهیت مذهب و سیاست، فریبکاری، خدعه و ریای روحانیت و سازشهای پنهانیشان با دربار و رجال و برگزیدگان سیاستهای بیگانه، زد و بند احزاب در طیفهای گوناگون، خرید و فروش رأی مردم در انتخابات سفارشی به خوب کشیدن مردم آذربایجان و کردستان که در طلب آزادی، گرفتار وسوسههای سیاستبازان، و تلاش عبت و احمقانه در پاره پاره کردن خاک وطن بدون آگاهی از آمال دیگر اقوام ایرانی و شناختن دردهای مشترک که قرنها در دایرهی محدودی ولو دور از همدیگر دردها را با خود تقسیم میکردند و میزیستند و میزیند. و دیگر آزمونها که هر کدام فصل آموزنده و پر باریست از سرگذشت نسلی سوخته، که به ناگهان در جهنم کودتای بیست و هشت مرداد ۳۲ گرفتار و از آن پس با کمر خمیده، فرسوده، بریده و منفعل روزمرگی پیشه کرد.
بعد از شکست نهضت آذربایجان و کردستان، تدریس رنامههای اسلامی مورد توجه حکومت قرار گرفت. و دولت و دربار به این نتیجه رسیده بودند که پرورش نسل مذهبی آینده ایران را از شر کمونیستها حفظ خواهد کرد. «از آغاز این سال تحصیلی (مهر ۱۳۲۶)، تدریس تعلیمات دینی در دبیرستانها اجباری شد و درس فقه وارد برنامه تحصیلی مدارس متوسطه گردید.»(۴۰). مقارن آن، اجازه تأسیس مدارس اسلامی از طرف دولت در شهرهای بزرگ صادر شد. سرمایهگذاران اصلی بازاریان و اهل تجارت بودند و برخوردار از هر گونه کمکهای دولتی، این مدارس که در شهرهای بزرگ تشکیل شده بود، با برنامههای کاملاً مذهبی اداره میشد. دخترها، و معلمهای زن با رعایت حجاب اسلامی با معارف اسلامی آشنا میشدند. مدرسه دارای نمازخانه بود. خارج از برنامههای درسی، سخنرانیهای مذهبی نیز در خانهها و مساجد رونق میگرفت. حکومت به این نتیجه رسیده بود که دینمداران اهل مماشاتند و میتوانند جلو کمونیستها را بگیرند. مناسبات حکومت و روحانیت به دوران ناصرالدینشاه برگشته بود و روز به روز نزدیکتر و محکمتر میشد. دربار هم روضهخوانی و اشکریزان خودش ر ادر کاخ گلستان داشت. افتتاح و برچیدن مجالس روضهخوانی نیز با شاه بود. اما در دهههای بعد وضع عوض شد. عدهای از سران مذهب در مظان شک و تردید قرار گرفتند. ساواک از ارتباط برخی مذهبیون با حکومتهای افراطی عرب آگاه شد و نظریهی آموزش اسلامی زیر سؤال رفت. دستگاههای اطلاعاتی کشور در همهجا شعبه دایر میکرد. از مراکز کارگری گرفته تا دانشگاهها و وزارتخانهها و ادارات دولتی تا مدارس علوم دینی در قلب قم و مشهد و تبریز و اصفهان و سایر شهرهای بزرگ و کوچک نفوذ داشت و چار چشمی مواظب همه بود تا بلای جان مردم شد. هر روزنامه خوان و کتابخوان که در مظان شک و تردید قرار میگرفت راهی زندان میشد. فشار و بهانهجوئیهای ساواک آنچنان بالا گرفته بود که به نظر میرسیدناراضی تراشی و عاصیپروری در برنامههای دولت گنجانده شده است. روحانیت از نفوذ ساواک در درون حوزهها و محافل خودی رنج میبرد. روابط پارهای از سران مذهب با تندروان برخی کشورهای اسلامی مورد توجه ساواک قرار گرفت.
آرامش ظاهریِ بعد از کودتا را شورشهای مذهبی بهم زد، خرداد ۴۲ به ناگهان تظاهراتی در قم صورت گرفت و به تهران و دیگر شهرها نیز کم و بیش سرایت کرد. اما مرکز حوادث، بیشتر و فعالتر قم بود و تهران، بهانه اعتراض در مخالفت با لایحهی شش مادهای انقلاب سفید و حق رأی زنان بود که ریشه در اصلاحات ارضی و رفرمهای شاه داشت. اصلاحات ارضی با همه تناقضات درونی از یک تحول تازه نشئت گرفته بود. یک گام به پیش بود حداقل اینه دهقان و کشاورز را از سلطهی برزخیِ مالک نجات میداد. ـ با اینکه گفته شد طراح اصلی اصلاحات ارضی کندی رئیسجمهور وقت آمریکاست، با این حال مورد استقبال و به ویزه دهقانان قرار گرفت. ـ به بهانه اصلاحات فریاد وا اسلامای روحانیان بلند شد که دور از انتظار نبود، چرا که گسستن حلقهزنجیر بندگی خوشایند دینمداران نیست. هر گامی که به آزادی فرد کمک کند پیش درآمدیست به خالی شدن زیر پای روحانیت و زمینه برای مطالبهی آزادیهای بعدی. حوادث سال ۴۲ به رهبری آیتالله خمینی، مشارکت روحانیت و بازار و زمینداران و بخشی از ناراضیان را بیشتر آفتابی کرد. دولت وقت به سرعت در مدت سه روز آن اعتراضها را ظاهراً خاموش کرد. ولی به اعتقاد صاحبنظران منزوی، شعلهی عصیان، حکم آتش زیر خاکستر را داشت که روزی باید شعلهور شود. در آن اعتراضات عدهای اعدام و عدهای به زندان محکوم شدند. آیتالله خمینی تحت نظر پلیس و ساواک به عراق تبعید شد. از آن پس ارتجاع سیاه برای آخوندها، در مقابل ارتجاع سرخ که به کمونیستها لقب داده بودند، از طرف دربار و دولت بر سر زبانها افتاد و در تاریخ نوین ایران ثبت گردید.
شاه که این بار نیز از خطر سقوط جان سالم بدر برده بود بعد از قلع و قمع ارتجاع سیاه که با هدایت قاطع وزیر دربارش امیر اسدالله علم به موفقیت رسیده بود، زیر چتر فشار و خفقان برنامههای خود را دنبال میکرد و به عنوان قهرمان مبارزه با ارتجاع سیاه با بلندپروازیهای بیحساب در مدرنیزه کردن دلبخواهی کشور، پیش می تاخت و کمترین توجهی به ظرفیتهای اجتماعی نداشت، سلطهی قدرت آنچنان شیفتهاش کرده بود که صحبت از رسالت تاریخی و رسیدن به دروازههای تمدن بزرگ بود. اهداف غلوآمیز شاه اگر چه در نظرش در راستای پیشرفت ایران بود، امّا دور از تدبیر و با کمبودهای اجتماعی خوانائی نداشت. ته شرایط مدرنیته در ایران فراهم بود و نه جامعه با آن همه کم و کاستیها آمادگی پذیرفتنش را داشت؟ نه شخص شاه و نه برنامهریزان آن روزی این حقیقت تاریخی را نتوانستند دریابند که الفبای مدرنیته آزادی جامعه است و به رسمیت شناختن حقوق فرد. از طرف دیگر ناهماهنگی پروزهها فاجعهبار بود. به عنوان مثال: در راهاندازی کارخانههای تولیدی و جذب دهقانان به مراکز کارگری که تخلیه دهات را الزاماً به دنبال داشت، نابودی کشاورزی و دامداری ابداض مورد توجه نبود. اینگونه پروژههای شتاب زده به عنوان طرح مدرنیزه کردن کشور وابستگی اقتصادی به غرب، آن هم نان و گوشت روزانه مردم را به بار آورد. این در حالی بود که شریعتمداران با جلب و جذب دیگر گروههای مخالف رژیم به بازنگری و سامان دادن تشکیلات از هم گسستهی خود میپرداختند تماس و گسترش روابط با دگراندیشان از چپ و راست و به قولی سرآغاز یارگیریها شروع شده بود.
تبلیغات دولتی بالا گرفته بود. رادیو و تلویزیون و وزنامهها با سخنان گزاف ایران را گوشهای از بهشت موعود معرفی میکردند. همهجا صحبت مدرنیسم بود حتا مساجد و معابد. ابلیس این بار با ردای مدرن وارد کشور شده بود. ساختمان بزرگی در بهترین منطقهی پایتخت در شمال شهر با پول بازاریان چپاولگر بنا کردند و اسم حسینیه بر سرزبانها افتاد. مسجد بود. ولی میگفتند حسینیه. حسینیه برای شیعیان قداست شگفتانگیزی دارد که نمیتوان با مسجد مقایسهاش کرد. اسم بدلی مسجد است ولی خوشایندتر و دلنشینتر، حداقل این که حسینیه، فضای خشک تعبد مسجد را ندارد. به هر حال انتخاب نام آن محل حساب شده بود. با مبلمان مدرن، میز و صندلی و بلندگوهای قوی با قالیهای گرانقیمت. یک دانشاندوز کراواتیِ سوربن دیده همانجا بازخوانی اسلام مدرن را آغاز کرد. مردی آگاه آراسته با کت و شلوار و کراوات، وعظ و تفسیر قران و تبلیغات اسلامی را با شکل تازهای تبلیغ میکرد. در آنجا لبوئی و جگرکی و آب حوضی نمیدیدی. مشتریانش نمازخوانهای مدرن بودند. مردان ادکلن زده آراسته و شیک با پاپیون، و فراوان ماشینهای آخرین سیستم که خانمها پیاده میشدند با ناخنهای لاک زده با هفت قلم آرایش البته با روسریهای مکش مرگ ما، دانشجویان جوان و تجار و حاجی بازاریها ت همانها که گریز از پرداخت مالیات دولتی را عبادت تلقی میکردند ولی وجوهات شرعی را بیحساب و کتاب به خزانه مراجع تقلید میریختند. ت فشار ساواک بالا گرفته بود، سانسور و خفقان و دستگیری دانشجویان موج نارضائیها را دامن میزد. حکوم به ترازنامه اصلاحات و عمراتش میبالید حال آنکه مخالفان، آن خدمات را یکسره سفارش بیگانه قلمداد میکرد. اصحاب مسجد و منبر نیز با تدلیس و گویشی مدرن وانمود میکرد که با مدرنیزه شدن کشور مخالفتی نیست به شرطی که اسلامی باشد. نمونهاش هم همین حسینه که ملاحظه میفرمائید.
حکومت، مدتی به حسینیهایها کاری نداشت، فرض بر این بود که رونق آنجا تبلیغات چپیها را بیرمق خواهد کرد. بر این گمان هر از گاهی بلند پایگان و وزراء پای وعظ واعظان مینشستند. حضور دائمی ملی مذهبیها به ویژه سخنرانیهای گهگاهی آقای مهندس بازرگان و هم آندیشانش برای گروهی که در پندار روشنفکری، شنیدن حوادث قرن اول هجری و فتوحات اسلام برایشان جاذبهی خاصی داشت، حسینیه را به منزلهی پایگاه مخالفان رژیم در آورد با اشراف به اینکه سخنگویان با سخنان بازاری و عوامپسند، مزایای حکومت اسلامی را با اصطلاحات فقهی شرح میدادند.
حسینیه، قشری از زنان و مردان را با افکار اسلام انقلابی آشنا کرد. برخی از همانها در مبارزههای خیابانی و چریکی سالهای سالهای بعد در خون خود غلتیدند. زمانی که اعتراضهای دسته جمعی ردر حال شکل گرفتن بود در حسینیه را بستند، گفتند برعلیه دولت و دربار سخنانی گفته شده است. جلسهها به خانهها منتقل گردید. در شهرهای بزرگ نیز با رشد مدارس اسلامی، جوانان با اسلام انقلابی آشنا شده بودند. نفرت مردم از ساواک و دستگاههای امنیتی روز به روز شدت میگرفت. حضور هزاران کارشناسان خارجی و بیشتر آمریکائی در رشتههای گوناگون به ویژه در مسائل ارتش و امنیت و پروژهی بنای زندانهای تازه در سراسر ایران، از خفقان و سانسور شدید آینده خبر میداد. آنهم درست زمانی که مردم با کمبود مراکز آموزشی مواجه بودند یا از ویرانی ساختمانهای مدارس رنج میبردند. گفته میشد که بیش از هفتاد درصد از بودجهی کشور برای تهیهی تجهیزات نظامی اختصاص داده شده است.
تبلیغات دولتی در ورود ایران به دوران مدرنیسم که به تمدن بزرگ تغییر نام داده بودند با نیشخند و استهزای مردم بر سرزبانها بو. در حالیکه دهات از کشاورزان خالی میشد و شهرهای بزرگ از انفجار جمعیت به ستوه آمده بود و هزاران خانوادهی روستائی در حلبی آبادها زندگی نکبت باری را میگذراندند. داریوش همایون که در رژیم گذشته از دولتمردان و مسئولان بلند پایه کشور بود، مینویسد: «یکی از خطاهای بزرگ دوران ۵۷ ـ ۱۳۳۲ اعتقاد به تهی کردن روستاها و بزرگ شدن شهرها بود. بیآنکه به ویژگیهای رشد شهر گرائی در غرب صنعتی توجه شایان گردد. … به جای فراهم کردن آب برای کشاورزی وبرق برای صنایع، منابع ملی صرف بستن سد و ساختن نیروگاهها و خطوط انتقال نیرو برای شهرها میشد. … گروههای بسیار بزرگی نیز بیکار بودند … که در برابر مزد آماده هر کاری بودند از جمله شرکت در تظاهرات و ویران کردن سینماها و بانکها، این توده عظیم خانه بدوش و یریشهی شهری در فضای مناسب و با پشتیبانی بیدرغ منابع گوناگون داخلی و خارجی به آسانی بحران ۷ ـ۱۳۵۶ را میسر ساخت»(۴۱)
عملیات سیاهکل در ۱۹ بهمن ۱۳۴۹، از آسیبپذیری نیروهای مسلح پرده برداشت. با اینکه آن حمله شکست خورد و اکثر شرکتکنندگان از بین رفتند ویا اعدام شدند. اما راه مبارزه مسلحانه را برای دیگر گروههای چریکی، مانند مجاهدین خلق و فدائیان گشود که از سالیان قبل بهطور زیرزمینی برای سرنگونی رژیم به کمین نشسته بودند. سلطهی فکرهای ناپخته در آزمونهای مسلحانه شهری و خیابانی، عکسالعملی بود از تخطئهی مردم و بیاعتنائی حکومت به نیازهای اساسی جامعه، نگاهی به آمار مقتولین خیابانی در آن سالها شکاف هولناک مردم و حکومت را آشکار میکند. «… این سالها و در این درگیریها بیش ا ششصد رزمنده چریک و چهارصد مأمور مسلح دولت کشته شدند که در میان آنها جند افسر ارتش و پلیس و عدهای از مقامات عالی مستشاری امریکا در ایران نیز به چشم میخورد.»(۴۲).
حوادث آن سالها هشداری شد که اصحاب شریعت برای بازسازی نیروهای شکست خورده، مسجد و محراب را رونق بیشتری بدهند. تضعیف حکومت با حمله به برنامههای دولت جدیتر شد اصلاحات و پیشرفتها زیر ضربات تکفیر، مضر و غیرشرعی اعلام گردید. تأسیس کارخانهها و جادهها و بنادر و دانشگاهها و فرودگاهها به همراه سایر اصلاحات عمرانی همه ناچیز و با انگ خلاف شرع از نظرها افتاد. این درست است که در برخی از دانشکدهها به دانشجو چیز بدردخوری یاد نمیدادند، کتاب تحقیقی کافی در اختیارش نبود، آثار دگراندیشان تحت کنترل بود. دانشجویان از آموزش فلسفه و جامعهشناسی و ادبیات مدرن ودار خارجی در مضیقه بودند، ولی از نظر کیفی زمین تا آسمان با فیضیه و دیگر طالبیههای سنتی فرق داشت که فارغاالتحصیلانش یکسره فقیه و مجتهد بار میآمدند. طرفه آنکه از نظر اقتصادی هم نه تنها بازدهی مفیدی نداشتند بلکه بار سنگینی بر دوش ملت میشدند. گذشته از آن دانشگاهها، برخلاف طالبیهها رو به جهان پیشرفته و جوانان برآمده از آن، از قبیل طبیب و مهندس و اقتصاددان و حقوقدان و… که عمدتاً وارد بازار کار و یا در مراکز آموزشی و فرهنگی و سیاسی جذب میشدند. بهترین گواه این تفاوت کیفی، حضور هزاران کارشناس اقتصادی و سیاسی و فنی و پزشکی ایرانی در غرب است که پس از انقلاب اسلامی از ایران کوچیدند. البته انکار نباید کرد که هر گونه پروژهی عمرانی قابل انتقاد است و آثار جنبی خود را نیز دارد. مثلاً در ساختمان جادهسازی از قبیل اتوبان و راهآهن طبیعی است که زمین زراعتی حتا باغ و درختکاری عدهای در مسیر راه قرار گیرد. چارهای هم نیست یا در ساختمان فرودگاه بدیهیست عدهای از ساکنین محل شکایت از سر و صدای هواپیما داشته باشند و یا به خاطر از دست دادن زمین زراعتی و خانه و باغ شکایت کنند بر همین روال است در طرحهای لولهکشی آب و برق و گاز شهری، اما دشمنی ورزیدن با اصلاحات عمرانی و نفی اثرات مثبت آنها بیشتر به لجبازی بچگانه میماند. میتوان به بازدهی اندک و کمبود محتوا، کیفیت نازل اعتراض کرد ولی نمیتوان اثر وجودی مثلاً دانشگاه و راهسازی و فرودگاه و بنادر و کارخانههای تولیدی را به یکباره ناچیز شمرد. اصلاحات زمان شاه ولو بهطور ناقص و خلاف عقیدهی مخالفان و بیشتر ملایان، قابلیت بالا بردن توان و قدرت کیفی را داشت. چنانچه بعد از تغییر رژیم تمامی آنها بالقوه مورد استفاده قرار گرفت، صدها مراکز تولیدی را سران رژیم، بنیاد مستضعفان و سپاه پاسداران انقلاب و دیگر ارگانها تصرف کردند که تا به امروز از آنها استفاده میکنند. حتا تالار رودکی که از دیدگاه متشرعان به عنوان کانون فساد از آن یاد میشد، تا جائیکه سنگردان و الکترونیکی آن تالار را کُر کردند که آثار گناهان رقاصههای کافر را بزدایند، آب بستند طاهرش کردند. از کار افتاد. شایع شد که با هزینهی گزافی دوباره آن سن را راه انداختند و امروزه یکی از مراکز بزرگ موسیقی ایران است و کنسرتهایی نیز در همان تالار اجرا میشود.
خطای بزرگ رژیم در ذات استبدادی موروثی شاه قابل بررسی است که تکیهگاه فکر و کردارش منبعث از «ودیعهی الهی» و سراسر عملکرد چندین سالهاش در چارچوب نمایندگی مفروض مردم که از سوی خدا به شخص او واگذار شده بود، انجام میگرفت. تک بعدی و تکاندیشی. اینه حتا توجهی به مشاوران و اطرافیان نداشت و با قدرت تام فرمان میراند در همین رابطه بود که خود را نظر کردهی خدا میپنداشت. فکر میکرد هر آنچه عمل میکند درست است و بدون عیب و ایراد. با چنین وابستگیِ فکری هر آنچه دلش خواست انجام میداد، کاری به مردم و دردهای عمومی نداشت. تحول فکری جامعه اساساً مطرح نبود. ناهماهنگی و ناهمخوانیِ اصلاحات و عمران و آبادی را هم زیاد جدی نمیگرفت. تنها حرف و حدیث خوشایند، مدرنیته بود و دروازه تمدن بزرگ که کانون دل مشغولیها بود. بیجا نبود که در چنین فضای بیمار و خود محور، مدرنیته در اقتصاد مونتاژی و رنگ و لعاب ساختمانها و دود کارخانهها مؤلفهای باشد پر طمطراق، برای مهار دگراندیشان از سوئی، و از سوی دیگر گسترش فساد که موریانهوار رژیم را از درون میپوساند و ویران میکرد.
در سال ۱۳۵۲ در حالیکه قیمت نفت بهطور سرسامآوری بالا رفت درآمد کشور از فروش نفت به وضع بسیار مطلوبی رسید. «در این سال بهای هر بشکه نفت از ۹۵/۱ دلار به ۷ دلار رسید و بدین ترتیب درآمد حاصل از فروش نفت از ۵ میلیارد دلار به ۱۹ میلیارد دلار افزایش یافت.»(۴۳). حیف و میل و فساد مالی در ابعاد بیشتر راه افتاد. در اولین گام، ارتش به سفارشات کلان پرداخت. در تدارک مدرنترین سلاحهای جنگی و تجهیزات غرب، تاراج ثروت ملی را شروع کرد. آن هم در حالیکه بچههای خردسال مدارس فیروزآباد و اهر به علت فقران ساختمان در چادرها آموزش میدیدند و بیمارستانها از کمبود تخت و درمان کافی رنج میبردند. قبلاً نیز در روزهایی که جشن دو هزار ساله شاهنشاهی، با هزینههای گزاف در شیراز برپا بود، عدهای از رانده شدگان و آوارگان فارس با زن و بچه، بدون سرپناهی در قبرستانی در جنوب شیراز، آن هم در درون قبرها زندگی میکردند.(۴۴) گوشههای دردناکی از تبلیغات ناروای حکومت را به نمایش گذاشت هبود. نارضائیهای عمومی ریشه در همین تضادهای اجتماعی داشت و ناهماهنگی پروژههای اصلاحات، دردهای عمومی به امان خدا رها شده بود. آخرین ضربت را خود شاه بر پیکر رژیم وارد آورد و با اعلام تک حزبی کشور، پادشاه ایران نیز با تنها حزب فراگیر رستاخیز، به پادشاهی پهلویها پایان داد.
به اختصار باید توضیح داد که مدرنیته شرایط همه جانبهای را دارد که باید فراهم شود مقدماتش آمادهسازی بستر فکری اجتماع است ـ کاری که در انقلاب مشروطه شروع شد ـ و اولین گام آن «ازادی» فر داست. آزادی اندیشه و بیان بدون وحشت از گزمه و تکفیر است. آزادی برآمده از احترام به آزادی دیگران در اندیشه و رفتار و تحمل عقاید دگراندیشان، رسمیت پیدا کردن حقوق فردیست. یکسانی زن و مرد و تساوی حقوق همهی افراد بدون توجه به رنگ و جنس و مذهب است. احترام به منشور حقوق بشر و ایمان به اعتلای انسان در پرتو صیانت قانون و دهها احساس برآمده از مدنیت و فرهنگ پرتوان جوماع بشری. اینهاست ابزار اولیهی مدرنیته که تولید و باز تولیدش به اندیشههای باز و روشن نیاز دارد. اندیشههایی برآمده از فضای سالم با فرهنگی که پایههای اصلی آن بر عنصر فکری فرد تکیه دارد.
آزادی بهای سنگینی دارد:
در اینکه از آغاز نوخواهی و بهویژه از مشروطیت به این طرف و تا به امروز، مطالبات ملی مردم بدون پاسخ مانده جای هیچگونه تردید نیست. اما این انتظار به ظاهر بیحاصل را نباید به فراموشی سپرد یا دربارهاش سکوت کرد. آزادی بهای سنگینی دارد. کشورهای غربی هم که به عنوان مهد دموکراسی کعبهی آمال ما جهان سومیها شناخته شده، قرنها طول کشیده تا به مرحلهی اکنونی برسند. رنسانس اروپا نزدیک به شش قرن طول کشید. دوام مبارزه و باز تولیدهای گوناگون فرهنگی در طول چندین سده، نسلی به بار آورد تا از تعصب خاکی و وابستگی آسمانی رها شد. فضلیت زندگی و حقوق والای فردی انسان در کرهی خاکی را برگزید. از آن پس حقوق فرد و حرمت قانون و حاکمیت انسان در زمین تثبیت شد. طی آن مبارزههای چندین نسلی بود که دست نمایندگان خدا از مداخله در امور زندگی بشر کوتاه گردید. تجربهی چند قرنی حکومت کلیسا در تاریخ، با پروندهی سنگین و ننگین لکهی سیاهی شد برای بشریت. کلیسا با استفاده از باورهای ایمانی سادهدلان، به عنوان نمایندهی خدا هر پونه جنایت و خیانت و رسوائی را مشروع اعلام داشت. کانون نیایش خلایق را به مرکز فساد و جنایت تبدیل نمود. با صدور فرمان قتل دگراندیشان روزگار مردم را سیاه کرد.
حکومت کلیسا مثل حکومت مذهبی ایران جنایتهای فراوان در کارنامهاش ثبت شده. همین سیاهکاریها و چپاول و قتل و غارتهای نفرتانگیز امروزی ملایان را کشیشها پانصد ششصد سال پیش در کلیساها انجام دادند.(۴۵) ولی مردم اروپا از پا ننشستند. انقلاب فرانسه و انقلاب صنعتی انگلیس برآمده از آن مبارزهها بود. اروپائیان با ادامهی مبارزه توانستند حکومت سرتاسر خونآلود کلیسا را نابود کنند و نمایندگان آبرو باختهی خدا را به گوشهی کلیساها برانند. رانده شدند با نفرت هم رانده شدند. ملایان ایران نیز چنین سرنوشتی دارند، از قدیم نیز گفتهاند «زیر خورشید هیچ چیز تازه نیست». راندن ملایان به گوشهی مسجد ملازمهی مبارزه است. قرنی بیش نیست که مبارزه در ایران شروع شده، ملت ایران در اوایل کار است و دوران آزمون و تجربه را میگذراند. تا مرحلهی نهایی فاصله زیاد است. امّا دور از دسترس نیست. ملت بعد از قرنی تلاش این را تشخیص داده که آزادی به دست خودش باید انجام بگیرد. پی برده که درک آزادی توأم با آگاهیست. آگاهی و شعور ملی وقتی در تنگناست، آزادی به همان سرنوشت دچار میشود که مشروطیت دچار شد. رضاشاه محصول آن ناآگاهیها بود. کودتای ۲۸ مرداد و حکومت مذهبی ملایان برآمده از همان ناآگاهیهای ملی بود. تجربههای بزرگ یک قرنیِ ما هنوز به بار ننشسته، علیرغم قشری که چشم انتظار آن سوارند تا به اسب سفید از راه برسد؛ نسل پس از انقلاب اسب و اسب سوار را به دیده تردید مینگرد در تلاش اثبات هویت خود، زیر ساطور دژخیمان حکومت اسلامی آبدیده میشود.
مدرنیته بدوی
در کتابی که در تهران منتشر شده(۴۶) عکسی با چهار سر بریده بر نیزهی درازی نشان میدهد و زیرش با خط جلی! نوشته شده: «در دوره قاجار بریدن سر رواج داشت» در این تصویر عدهای دیده میشوند که سرهای بریده را در کوچه و بازار بین مردم میگردانند و تماشاگران هم در اطراف به هلهله پرداختهاند. داستان سرهای بریده را بچههای ایران اول بار از زبان روضهخوانها میشنیدند که در واقعهی کربلا، سر امام حسین و یارانش را بریده و داغ آن کشتار جمعی را بر دل شیعیان گذاشتهاند. نزدیک به چهارده قرن از آن حادثه وحشیانه میگذرد. همان توحش در ایران تکرار میشود. و این در حالیست که غرب دوران تمدنِ صنعتی را پشت سر گذاشته و در آسمانها دنبال کشف کهکشانهاست. دومین انقلاب قرن در ایران پیش میآید. ملت از جا کنده میشوند و در استقبال رهبری که حامل افکار بربریت صحرانشینان است، زیر پایش فرش قرمز پهن میکند. آخوندی پیر در کسوت پیشوا با داعیهی رسالتِ خدایی، با بهرهگیری و تمتع از تبلیغات گسترده و ابزار تمدن غربی، ملت ایران را به زمانهی جاهلیت اعراب پرت میکند. ملت به امت تبدیل میشود. دیری نمیگذرد که برخی نادم و برخی افسون زده دل سپرده به مقدرات، شناور در امواج خودشان هیاهوهای مبتذل که جز پوچی و هیچی نیست پیش میروند.
آغاز حکومتی مذهبیِ خمینی خون و آتش بود و نَفس جهنَمیاش انبان عقدهها، کشت و کشتار به طرز وحشیانه راه میافتد. بدویت با فتوای علمای اسلام وارد صحنه میشود. شلاق زدن و سر و دست بریدن و چشم در آوردن در کوچه و بازار رواج مییابد. نسلی از بچهها بریدن گلو و دریدن سینه و جدا کردن سر از تن را میبینند. آن رسولِ کهن سال که داعیهی رسالت الهی را داشت، خوی حیوانی را با تقدسی تازه زنده میکند. توحش قانون میشود. قانون قصاص در جمهوری اسلامی، سر گذر سر میبرند و چشم در میآورند. شلاق میزنند زن سنگسار میکنند و مرد را شقه میکنند، پیکر بیجانش را در بالای جرثقیل دور شهر میچرخانند. و آن وقت روزنامهها از مدرنیته را با شریعت و طریقت چه کار؟ این یاوهگوئیها چیست که به خورد مردم میدهید. جامعهای که انسان را به صورت «مقلد» فکر و اندیشه و اختیار زندگی و مرگش را گذاشته در کف مرجع تقلید، با کدام رفتار اجتماعی باید مدرنیته را بنگرد؟
همینجا باید یادآوری کرد که آقای خمینی، طالبان بود. آمده بود ایران را مانند افغانستان یکسره اسالمی کند. کینهای که در دل پیرانهاش انباشته بود، زیر نقاب خدعه و ریا پنهان کرده بود. اینکه در بدو ورود به تهران حتا برای گریز از مشاهدهی دانشگاه تهران، راه خود را کج کرد و از طریق خیابان سیمتری به گورستان بهشت زهرا رفت، روایتگر نفرت او از دانشگاه و مظاهر برآمده از دانش نوین بود و دلبستگیِ ذاتیاش به گور و گورستان. مردم با مقاومت سرسختانه امّا نه با خشونت و فحاشی، او را ناکام کردند و به ویژه زنان، که در فردای پاکسازی دستگاههای دولتی رؤیاهای دیرینهی رهبر اسلامی را بهم ریختند. هر زنی را که از هر اداره و مدرسه بیرون کردند، با راهاندازی یک شغل تازه به امرار معاش پرداخت. یکی از بانوان که در بخش فرهنگی شمیرانات مسءولیت سنگینی داشت، هفتهی بعد از اخراج دم در دانشگاه تهران بساط مربا فروشی پهن کرد و با حجاب اسلامی مربا فروخت. اکثر پاکسازی شدهها نیز از فروش شیرینی خانگی گرفته تا تعلیم نقاشی و موسیقی و ادبیات و زبان و راه انداختن مراکز دوخت و دوز لباس و دیگر کارهای فرهنگی و اجتماعی حتا رانندگی در اتوبوسهای مسافربری و کامیونهای سنگین، دولت مکتبی را به ستوه آوردند. زنان تبریز با حجاب اسلامی در حالیکه بردف میکوبیدند، توی کوچه و بازار دف و تار و تنبور فروختند. و همین مقاومت و پایداری زنان بود که بعد از دو دهه، در بینشان از فیلمساز و کارگردان گرفته تا نویسنده و ناشر و حقوقدان، آن هم نه با فرهنگ اسلام مکتبی، بلکه آشنا با فرهنگ و تمدن غرب در جامعهی خفقان زده سربلند میکند و خط بطلان بر افسانهی نیمه انسان «زن» میکشد.
برغم تناقضات حاکم بر اجتماع ایران، نباید کتمان کرد که همین مقاومتهای خرد و پراکنده است که راه را بر مدرنیته باز میکند. در حالیکه جامعه با روابط پیچدهی سنتی و گاهی ضد هم، با تمکین و تسلیم در مقابل خشونت، زندگی عادی را دنبال میکند، و در همان حال به فساد فلان مقام امنیتی و چپاول آقازادههای تازه به دوران رسیده اعتراض میکند، آمران قتلهای زنجیرهای را افشا و بیابرو میکند. نقاب از چهرههای شوم و خونآشام رهبران اسلامی برمیدارد. صحبت از قرائت دوم اسلام را پیش میکشد و … اینها را به فال نیک باید گرفت که بیانگر تلاشی است در راستای اهداف نوگرائی، یعنی همان هدفی که قرهالعین داشت، قمرالملوک وزیری داشت. دکتر ارانی و فرخی یزدی و دیگر زندانیان سیاسی دوران رضاشاه داشتند. از نگاه بیطرفانه روشنفکران و مبارزان دوران پهلوی داشتند. نیما و هدایت و فروغ داشت حتا روشنفکران و روشنگران دوران حکومت اسلامی را نیز باید از تلاشگران و خادمان راه مدرنیته دانست. که هر یک به نحوی میکوشند باری که راه را برای آینده هموطنان گشادتر کنند و مردم را از عقوبت سنتهای بدوی برهانند با این حال چنانچه اشاره شد راه دراز است و طولانی، و برغم دمیدن حکومت بر طبل اوهام و زنده نگهداشتن افکار پوسیده و صرف هزینههای کلان برای سینهزنی و زنجیر زنی در سوگواری شهیدان کربلا ولو با بلندگوهای الکترونیکی و اجرای نمایش حادثهی عاشورا در تلویزیونهای رنگی، نمیتوان جامعه را مدرن خواند، همچنان که بر سر سفرهی نشستن خانمها با هفت قلم آرایش و اشک ریختن برای طفلان مسلم هیچ زنی مدرن نمیشود. یا، با نمایش سنگسار و اعدام زن و مرد در سر گذرهای عمومی و گرداندن جنازههای اعدامیان بالای جرثقیل در شهرها و تظاهر به وحشیگریهای لخت و عریان نمیشود این قبیل حکومتهای واپسگرا را با هزار من چسب و سریش به مدرنیته چسباند. اینگونه انحرافات بنیادیِ برآمده از دین سالاری و اختلاط سنت و نوگرائی، همانقدر که ذهنیت دینی جامعه را آلوده کرده، هر گونه برداشت از مدرنیته و مدرنیسم را نیز به بیراهه کشانده است.
سر سپردگیهای فکری و دینی، کمتر اجازه میدهد که جامعه در اندیشهی پالایش تعلقات خود تأملی کند و افکار انباشته از پوچیها را بزداید. زیر ساطور مذهب و نهی از منکر دستاربندان، سخن گفتن از مدرنیته، ولو که به ظاهر بیشتر یک شوخی چندشآور به نظر میرسد؛ امّا حکایتیست که در چشمانداز روشن آینده به بار خواهد نشست.
پینوشتها:
ملاعلی کنی مجتهد با نفوذ وقت به ناصرالدین شاه نوشت «این کلمهی قبیحهی آزادی را قدغن فرمائید،» اندیشه ترقی و حکومت قانون، فریدون آدمیت ص ۱۵۹ چاپ تهران
«از دهه آخر سلطنت ناصرالدین شاه به بعد فکر آزادی و مشروطگی و حمله به اصول مطلقیت مظاهر مهمی دارد.». ایدهئولوژی نهضت مشروطیت ایران جلد نخستین چاپ دوم سوئد ۱۹۸۵ ص۲۸، کسروی نیز مینویسد: تنها در سالهای بازپسین ناصرالدین شاه بود که اندک تکان و بیداری در توده پدیدار گردید.» کسروی تاریخ مشروطیت ج اول ص ۸ چاپ چهاردهم امیرکبیر تهران ۱۳۵۷
«… محاکم شرعی منحل شدند، عدلیه را بنا نهادند. در ۱۸۳۷ مجلس وکلا همراه با شورای نظامی و قضائی به راه افتاد. … در ۱۸۳۹ عبدالحمید بر تخت نشست و با «خط شریف گلخانه» جدائی دین از دولت را اعلام داشت،» ایران در راهیابی فرهنگی، هما ناطق، صص ۱۴۱ـ۱۴۰ مرکز چاپ نشر پیام لندن ۱۹۸۸
تاریخ مشروطیت همان ص ۱۷۳
کسروی مینویسد «از آنسوی نامهای مشهدی باقر بقال و حاج علیاکبر چلوپز دیدنیست. از اینگونه کسان ناآگاه چه کار برخاستی؟! در این هنگام که رشته کارها از چنگ از چنگ دربار درآورده شده و به دست توده میافتاد مردان کاردان و آزموده میبایست که بجایی رسد. همچون ناصرالملک نمیگویم مشروطه برای ایران زود بود. ایران اگر در زیر فشار خودکامگی ماندی مشروطه برای آن همیشه زود بود.» تاریخ مشروطیت ایران احمد کسروی، پیشین ج اول ص ۱۶۹
ایدئولوژی نهضت مشروطیت ایران فریدون آدمیت ج ۲ انتشارات روشنگران تهران ص ۱۳۳
یک روز پیش از مصالحه و تشکیل دولت جدید سید (سید عبدالله بهبهانی) از نگارنده تقاضا میکند با ظل السلطان ملاقات کرده به او بگویم یکصد و پنجاه هزار تومان بدهد تا او اسباب خلع محمد علیمرزا و نصب وی را به سلطنت فراهم آورد. نگارنده با اینه از توسط در اینگونه قضایا که محرک آنها حس طمعکاری اشخاص است اجتناب دارم ناچار با طل السلطان صحبت داشته او میگوید کار را انجام بدهد تا مبلغ را به و بپردازم. نگارنده هنوز این جواب را به سید نرسانیده است که نظام السلطنه و وزرای او برای معرفی به مجلس حاضر میشوند. وضع مجلس این است که وکلا روی زمین در هم نشسته و وزراء در صفی که هیئت رئیسه نشسته به حالت انتظار قرار گرفتهاند روحانیون که آقا سیدعبدالله در رأس آنها است یک طرف مجلس جلوس نموده و تماشاچیان بیش از گنجایش فضا روی زانو و دوش همدیگر قرار گرفته. مجاهدین با تفنگ در اطراف مجلس ایستاده و رئیس مجلس از آقا سیدعبدالله (بهبهانی) و آقا سیدمحمد (طباطبائی) استجازه میکند که معرفی وزراء شروع شود ولی آقا سیدعبدالله گوش نداده نگارنده را میطلبد و مقصودش این است ببیند اگر ظلل السلطان پذیرفته است مبلغ را بدهد در کار معرفی وزراء اخلال کند و مجلس را بر هم بزند و در صدد فراهم آوردن اسباب خلع شاه و نصب ظلل السلطان برآید والا اجازه بدهد وزراء معرفی کردند. پی در پی مرا میخواهد به زحمت خود را به او رسانیده حاضرین همه حیرت میکنند چه مطلب فوریست که در این وقت باید محرمانه با من صحبت بدارد. چون به نجوی میپردازیم دو نفر از روحانیون منافق آهسته به یکدیگر میگویند مگر این شخص میگذارد میان شاه و ملت اصلاح شود. نگارنده میشنود و نمیتواند حقیقت حال را آشکار کرده بگوید آن که نمیخواهد بگذارد من نیستم. به هر حال سید به محض شنیدن جواب یأسآمیز ظلالسلطان سر بلند کرده به رئیس مجلس میگوید بسیار خوب آقایان وزراء معرفی کردند و وزراء معرفی میشوند و دولت مشروطه باز تشکیل میشود و به ظاهر میان شاه و ملت اصلاح میگردد.» خاطرات یحیحی ج ۲ صص ۷۹ـ۱۷۸ انتشارات عطار ـ فردوسی، تهران ۱۳۶۲
درباره اخاذی آیتالله سید عبدالله بهبهانی بنگرید به خاطرات نظامالسلطنه مافی ص ۷۸۲ و خاطرات یحیحی ج۴ ص ۳۲۸.
دو قرن سکوت عبدالحسین زرینکوب ص ۳۰۵ چاپ پنجم انتشارات نوید آلمان غربی ۱۳۶۸.
تولدی دیگر، شجاعالدین شفا چاپ چهارم، نشر فرزاد ژانویه ۲۰۰۱ ص ۳۷۴.
آزادی و سیاست، عبدالرحیم طالبوف به کوشش ایرج افشار، ص ۵۲ چاپ تهران انتشارات سحر ۱۳۵۷.
ایدهئولوژی نهضت مشروطیت ایران، پیشین، ص ۴۳۰.
تاریخ مشروطیت کسروی، همان ص ۹۰.
رسائل مشروطیت، به کوشش دکتر غلامحسین زرگری نژاد، ص ۱۰۳ انتشارات کویر چاپ اول، تهران ۱۳۷۴.
همان صص ۲۹.
استبداد و مالکیت در ایران، دکتر احمد سیف، تهران نشر رسانش ۱۳۸۰ص ۱۸۳.
مشروطه ایرانی، ماشاالله آجودانی ص ۱۵۱ لندن ۱۳۷۶، انتشارات فصل کتاب.
ایران در راهیابی فرهنگی، پیشین ص۶۰.
نقل به مضمون از رسائل مشروطیت زرگرینژاد زیرنویس ص ۱۶۳.
همان ص ۲۸.
همان ص ۸۵.
همان ص ۳۲۵.
همان زیرنویس ص ۱۵۷.
ایران بین دو انقلاب، پرواند آبراهامیان ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی. نشر نی تهران ۱۳۷۷ ص ۵۹۰.
نهضت مشروطیت ایران ج۱ مجموعه مقالات ص ۲۹۴ چاپ اول تابستان ۱۳۷۸ تهران مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران.
تاریخ مشروطیت ایران، احمد کسروی ج ۱ ص ۳۲۲چاپ تهران و تاریخ معاصر ایران ج ۱ تهران پائیز ۱۳۶۸.
ایدهئولوژی نهضت مشروطیت ایران، پیشین، ص ۲۴۰.
خاطرات یحیی ج ۳ ص ۱۰۶. پیشین. و گذشته چراغ راه آینده است. ج ۱ ص ۲۵۷ انتشارات زبرجد تهران، پنجاه نفر و سه نفر، انور خامهای صص ۱۹۶ ـ ۲۰۳. بنا به گفتهی اسکندانی که رهبر حزب اکثریون بود، خیابانی در راه سازش فریب میخورد. بنگرید به همان کتاب و همان صفحات.
ایران بین دو انقلاب، پیشین ص ۱۷۲.
رضاشاه مجلس شورای ملی را طویله خطاب مینمود و هر کس را که میخواست مورد تفقد و عنایت خود قرار دهد دستور میداد که او را هم وارد طویله نمایند. کنایه از اینکه آن شخص باید به نمایندگی انتخاب شود. گذشته چراغ راه آینده است. ج ۱ ص ۷۵ انتشارات زبرجد تهران.
ایران بین دو انقلاب، پیشین صص ۴ـ۱۷۳.
دکتر مصدق در دادگاه نظامی، در این باره سخن جانداری دارد میگوید «… شاه فقید را انگلیسها در این مملکت شاه کردند و وقتی هم که خواستند این شاه با عظمت و اقتدار را به وسیله دو مذاکره در رادیو از مملکت بردند. این پادشاه قبل از اینکه سرکار بیاید دیناری نداشت، و وقتی که از مملکت رفت غیر از پولهائی که در بانک لند ودیعه گذارده بود پنجاه و هشت میلیون تومان پول به دست شاه فعلی داد. این پادشاه ابقا به جان و مال کسی نکرد و پنج هزار و ششصد رقبه از املاک مردم را بون آنکه کسی اعلان ثبت آن را در جراید ببیند برطبق اوراق رسمی ثبت اسناد به مالکیت خود درآورد.» دکتر مصدق در محکمه نظامی، کتاب اول، جلد اول، به کوشش جلیل بزرگمهر، از انتشارات نهضت مقاومت ملی ایران.
صص ۳۸ـ۳۹، تاریخ و محل انتشار ندارد.
ایران بین دو انقلاب، پیشین: صص ۵ـ۱۷۴.
همان ص ۱۸۰.
همان ص ۱۸۲.
کسروی مینویسد: … یکی از کارها که در این زمان در تهران رخ داد، آن بود که حاجی شیخ فضلالله نوری به دستاویز برخی از نوشتههای کتاب مسالک المحسنین، طالبوف را بیدین خواند (تکفیر کرد). تاریخ مشروطیت کسروی، پیشین ص ۲۳۱.
«سالهای اولیه تجددخواهی با انتقادهای فرهنگی همراه بود. اما سالهای پسین عمدتاً به برخوردهای سیاسی سپرده شد. از این رو هنگامی که سیاست در جهت تغییرات و افت و خیزهای انقلاب در اولویت بحث و بررسی قرارگرفت، قادر نشد ساختهای فرهنگی متناسب را با همان آهنگ حرکت خود پدید آورد. به سبب ریشهداری ساختهای سنتی نمیتوانست هم گدید آورد. پس ساخت آزادیخواهانهی سیاسی در چنبرهی ساختهای استبدادی فرهنگ گرفتار آمد. تضادها و تناقضها و پیامدهای دوره به دوره، همراه با دخالت دولتهای استعماری، مشروطه ر به شکلی میراند که محتوای استبداد داشت.» تمرین مدارا، محمد مختاری، انتشارات وبیستار، چاپ اول تهران ۱۳۷۷ ص ۱۲۷.
قتل کسروی، ناصر پاکدامن چاپ دوم، ص ۱۷۷ ـ انتشارات فروغ آلمان ۱۳۸۰.
همان. صص ۱۸۲ـ۱۸۳.
بنگرید به: از انشعاب تا کودتا، انور خامهای، انتشارات هفته چاپ اول، تهران ۱۳۶۳ـ۱۳۳.
صادق هدایت، هشتاد و دو نامه به حسن شهید نورائی، با مقدمه و توضیحات ناصر پاکدامن، کتاب چشماندازه پاریس ۱۳۷۹ ص ۲۱۵.
دیروز و فردا [سه گفتار درباره ایران انقلابی] داریوش همایون چاپ اول آمریکا.
از موج تا طوفان، باقر مؤمنی، انتشارات نیما ت اسن آلمان، چاپ اول ۱۹۹۸ ص ۸.
امپریالیسم زدگی اقتصاد ایران، حسن توانایان فرد. انتشارات آگاه تهران ۱۳۶۱، ص ۳۷.
نگارنده خود در آن سالها شاهد بودم که عدهای از آوارگان بیخانمان، در قبرستان کهنه شیراز، توی گورها زندگی میکردند… یکبار نیز با زنده یاد ساعدی برای شرکت در مراسم شام غریبان به آنجا رفتیم. اول بار، اکبر فتحینژاد که از جوانمردان شیراز بود صحبت آن جماعت را پیش کشید. وقتی گفتم مرا ببر آنجا پذیرفت. غروب روزی به اتفاق هم رفتیم. از دیدن بچهها که کنار گورها در میان زبالهها و گندابی از تعفن سرگرم حاضر کردن درس و مشق و بازی بودند شگفتزده شدم. در «یادوارهای به مناسبت دهمین سال مرگ ساعدی» داستان آن دیدار تکاندهنده را آوردهام.
بنگرید به کتاب سیر نابخردی، باربارا تاکمن ترجمه حسن کامشاد، نشر فرزان روز، چاپ تهران ۱۳۷۵.
کتاب عکسهای قدیم ایران به کوشش داریوش تهامی سال ۱۳۷۶ چاپ نخست تهران.