نام کتاب: شب جمعه ایرانی
نام نویسنده: جواد پویان
نام ناشر: نشر مهری – لندن
چاپ اول: ۱۳۹۷ – لندن
این کتاب ۲۷۳ برگی شامل ۳ فصل است. فصل اول: «وقتی که روح تو درخواب بود». فصل دوم: «دوران مهر ورزی». فصل سوم : «آخر بازی».
گرچه دانم که به جایی نبرد راه غریب
من به بوی خوش آن زلف پریشان بودم» حافظ
سروده ی زیبا، دراین دوران کرونای لعنتی، زیرآسمان عبوس لندن خواننده را اندکی سمت وسوی «زلف پریشان ها» می برد ، اما طولی نمی کشد که فرورفته در فضای داستان به دنبال حوادث وروایت های نویسنده صفحات کتاب را پشت سر می گذاری!
فصل اول کتاب: باعنوان «یک »
صحبت کلاس نقاشی ست، فلورا خانم تنها دختر استاد فیروز که شغل ش نقاشی فرش و گرافیست و تبعه آمریکا و عاشق ایران. که بنا به گفته ی مهتا ازشاگردان همان کلاس، فلورا آمده ایران برای کمک به حوری جون که «دختر برادر خانمش می شود». به تعریف از فلورا اضافه می کند :
«طراحی ش محشره تا چشم به هم بزنی، ازهرچی جلوته طرحی زده».
مهتا، ذوق وشوق سابق را ازدست داده، علاقه گذشته را نشان نمی دهد. و کارهارا ناتمام رها می کند. گوش به راهنمایی وحرف های حوری جون که معلم ش بود نمی داد. و اصرارداشت که مادر مهتا را ببیند او طفره می رفت. و مرگ مادررا پنهان می کند.
روزی از پدرش می خواد:«بابا یه سرکلاس ما بیا که حوری جون گیرداده تورو ببینه» برای دیدن معلم دخترش به آموزشگاه می رود. با دیدن خانمی زیبا که نگاه ش تا: «چشمش که به من افتاد . . . انگار آشنایی دیده باشد روی من قفل شده بود با دستپاچگی خودم را معرفی کردم و از وضع مهتا پرسیدم». خانم معلم ازبی علاقگی و کم کاری او می گوید و پدر مهتا خبرمرگ مادررا می دهد. حانم معلم ازاطرافیان مهتا می پرسد :
«زنی ، خواهرتون مادربزرگش و کسی پیشش نیست» و پدر پاسخ می دهد:
«مادربزرگ. . . انگار ازقبل منتطر من بود که بیایم و بنشینم وبرایش دردل کنم من هم بدم نمییامد جایی بنشینم و سفره تنهایی را بازکنم»
فلورا پس از صحبت با پدر وشنیدن مرگ مادر، حوری جون ومهتا را صدا زند و پس از اظهارهمدلی وهمدردی با او به همکارش سفارش می کند که بیشتر مواظب مهتا باشد. کلاس که تمام شده پدرمهتا عازم رفتن، به پیشنهاد حوری جون فلورا را هم با اتومبیل شان به خانه اش می رسانند .
فلورا خانم مایل است که درایران خانه ای بخرد تا هروقت که می آید خانه داشته باشد. پدرمهتا که مهندس ساختمان است آپارتمانی یک خوابه درفرمانیه برایش می خرد.
پدرمهتا که حمید نامیده می شود ازگذشته ی خود می گوید. از اعضای وابسته به گروه اکثریت فداییان خلق بوده، در کوه پیمایی با دختر دانشجویی به نام «آرزو» ازاعضای گروه اقلیت، اشنا شده، عاشق هم :
« پس ازبیست سال هنوز که به یاد می آورمشان، زنده می شوند وهمان طور نگاهم می کند. هم ازبرخورد عاشقانه لرزیده بود و خجالت کشیده بود و هم نگران اصولش بود. بعدها هروقت می پرسیدم تو
— تو اون لحظه به چی فکر می کردی؟
— به اینکه تو چقدر پررویی
— جان من دلت نلرزید؟
واگرسرحال بود و رابطه مان باهم خوب بود، می گفت مثل خرکبف می کردم .
پس از گفت و شنیدها با ابن شرط که هریک در عقیده ی سیاسی آزاد باشند ازدواج می کنند. درتقلای زندگی و دو سالی بعد از ازدواج، آرزو باردیگر به دانشگاه برمی گردد و رشته تحصلی ناتمام خودرا به پایان می رساند. مهتا دو ساله شده است.آرزو هر ازگاهی صحبت ازمرگ کرده می گوید:
«می افتی به عیاشی و زن بازی، این دخترمو دقش می دی نمی فهمیدم برای چه حتی با شوخی چنین نظری درباره من دارد خودش بهتر ازهرکس می دانست که دست من به دست زن دیگری نخورده است ».
ازگورستان بهشت زهرا و اینکه یک ماهی می شود که سرخاک آرزو نمی رود.«به خاطر مهتا که شاید کم کم از یادش برود . . . هوس کردم بروم . . . از عذاب وجدان آشنایی با فلورا بود یا نمی دانم چه شد که یکباره بیایم بهشت زهرا . . . کنار قبر آرزو نشسته ام». فرو رفته درگذشته هاست درکنار آرزو وگفته هایش:
«خب راحت میشی و هراسبی که بخوای می تازونی. خوش تیپ وجوونم که هستی. دلم به حال این دختر می سوزه» پاسخ می دهد:«ارزو یه جوری حرف می زنی،انگار منو نمی شناسی».
ارزو می گوید :« تو هم یه جوری حرف می زنی انگار من زن تونبودم و توی جونورو نمی شناسم»
درمقابل سخن حمید که می گوید من به تو وفادارم، پاسخ می دهد که:
«خرخودتی . یه ماه نگذشته می ری دنبال یه زن دیگه . . . با او خدا حافظی می کنم، با گذشته ام با هفده هیجده سال زندگی . . . مهتاب می رود دنبال بختش و من درآستانه پنجاه سالگی باید به فکرزندگی خودم باشم. زندگی جدید باکسی مثلا بافلورا امشب اگربشود قراراست شام دریک رستوران» ازبهشت زهرا می رود خانه دوش گرفته با فلورا برای شام می روند.
فلورا درباغ کرج، بامعرفی او به پسردایی ش خسرو، ازخاطرات بچگی خودش می گوید. ویعد : چند جلسه است که مهتا مرا به جای فلورا جون، فلورا خانوم صدا میزند حتما بو برده ».ص ۳۶
صحبت های عاشقانه وحرف و حدیث ازدواج ادامه داره. فلورا می گوید من اهل ازدواج نیستم و اصلا خوش ندارم . از تو خوشم آمده . حمیدهم ازرابطه فلورا با خسرو ودیگران به آزاد بودن او پی می برد که او ازهرکس که خوشش بیاد هماغوش می شود. خسروهم با همه علاقمندی به ورزش و اسب سواری بساط منقل وتریاکش دایراست ورفتارها انشان می دهد که فلوراهم روابط خوبی با پسردایی داره و بیشتر وقت ها با اوست تا سربساط منقل. از دیدار وبازدید نمایشگاه وموزه درباره هنر بحث می شود وهریک نظرخود را می گوید. اما برای فلورا چندان جالب نیستند. مهتا از پدرش می پرسد : با با کارت با فلورا به کجا کشید؟ جواب می دهد که او حاضر به ازدواج نیست می خواهد همین جوری دوست باشیم. بوی فرندش باشم. من نمی خواهم . می خواهم ازدواج کنیم او زیربار نمی رود. اما رابطه ها ادامه دارد:
« تا جمعه عصر که باید بروم فرودگاه وبچه ها را بیاورم ازبغل فلورا حم نمی خورم».
در عنوان یازده از ازدواج فلورا با ادوارد، و مدت ها زندگی با همدیگر، با داشتن دختری چهارده ساله از جدایی آن دوسخن رفته. علت جدایی بعلت اعتیاد شوهر به الکل بوده است. دراین جدایی، سرپرستی دختر چهارده ساله آن دورا والدین ادوارد می پذیرند . فلورا دربگومگوها با شوهرازقول او می گوید که :«دریکی ازبحث های مداومشان می گوید کاش به حرف پدر و مادر گوش می کرد تا خاندانش که از ایرلندی های اصیل امریکایی هستند به نسل تروریست ها وصل نشود نمی خواست بچه ای داشته باشد که نسل کسانی را که امریکای امروز را ساخته اند وصل کند به نسل تروریستها . . .» ص۸۵ .
بگو مگوهای خانوادگی ادامه دارد. خواهر راوی دختری به نام ترمه را درنظر گرفته برای برادرش. مهتا بارها می پرسد:«بابا بگو با فلورا به هم زدی یا نه؟ » مطمُن است که عشقبازی با فلورا ادامه دارد. تا ترمه از شهرستان نیشاپور برسد. خانه را ازیاد مانده های دوران آرزو به سمسار می دهند. فصل اول به پایان می رسد.
فصل دوم : دوران مهر ورزی
مراسم ازدواج با ترمه، عقد وعروسی در شهر زیارتی مشهد انجام می گیرد. به توصیه خواهرش اعظم با: «یک دستگاه آپارتمان پشت قباله ترمه» ثبت و ضبط می شود. نامه فلورا ازاروپا می رسد که من اول فوریه میام ابران ببینم اون چیزهایی رو که میخوام، که یکیش تویی، اونجا می تونم به دست بیارم یانه». اقا داماد که از تنهایی فضای خالی شاکی ست: «دفتر، قر آمدن نوشین وهوس ترمه و فلورا قروقاتی ام می کند».توی خیابان با دیدن دو دخترکه کنار ماشین ش ایستاده اند سوار کرده هردو را به خانه ش می برد برای قهوه خوری. درمقابل پرسش یکی ازآن دو که ما دونفریم می گوید:
«نگران نباشید من کارهردو نفررو انجام می دهم».
درعنوان دو بگومگوهای خانوادگی مرسوم دراوایل عروسی شروع شده وپاگشای ترمه محسوب که تا مدت ها ادامه داشته. نرگس خواهرحمید ازیک مهمانی که : «تن وگوشتی شان را بیرون می ریزند تا روی سینه، بازار نوشین را ازسکه انداخته بود . . . ترمه ازدیدن نوشین یکه می خورد. سرو وضعش بامجلس نمی خورد. مهتا هم حضوردارد ». مردها درگوشه ای نشسته سر گرم صحبت . عده ای زن و مرد درحال رقص با لیوان های مشروب آواز سرمی دهند و مستانه دربگومگویند.نوشین اصراردارد که ترمه را به رقص وادار کند که موفق نمی شود.ازتبار دیگری ست با شرم و حیا وخجالتی که با ان جمع نمی خورد. راوی می گوید : «شب پرماجرایی درپیش است جلو میروم ببینبم چقدر عقب می نشیند».ص ۱۵۱
عنوان سه: راوی درخانه پس از اطمینان از خواب رفتن مهتا، دراتاق خواب و«شب زفاف» از ترمه می پرسد و مهمانی:
«چرا مانتوتو درنیاوردی چرامثل برج زهرومار نشسته بودی … فکر می کنی هرکی یه ذره ازیه جاش معلومه خرابه…؟
پاسخ می دهد: «من نمیتونم تن و بدنم رو برای مردای نامحرم نمایش بدم. من نمی تونم مثل اون دختره تا شورتم رو به همه نشون بدم. لوندی نوشین خانوم رو هم ندارم گناه که نکردم».
داماد می گوید لخت شو.
ترمه خجالت می کشد مقابل شوهر لباس هایش را کنده وطبق دلخواه شوهر که تآکید دارد عریان شود. واو ببیند .
با گریه و زاری به خواب می رود.صبح به بهشت زهرا می روند:
« تلفنی قولش را گرفته بود که بار اولی که به تهران می آید سرخاک ارزو برود».
ترمه سرقبر آرزو دربهشت زهرا گریه سرمی دهد.
راوی درخلوت خود، به گلایه ازمستی خود: «فردا صبح ترمه خانم را باید برسانم فرودگاه. می ماند اشتی کنان و گرنه این بی زنی یکی دوهفته حسابی کار دستم می دهد . . .اگرمشروب نخورده بودم آن ارتیست بازی را نمی توانستم دربیاورم».ص ۱۵۶
راوی داستان ازکار وزندگی وحوادث روزانه می گوید ویایان عنوان ۹ را این گونه به پایان می رساند:
«مهتا هفده ساله است دوسال دیگه ارآب وگل درمی آید . می رود دانشگاه. خدا به مامانی را عمر بدهد. می توانم از ترمه جدا شوم… دلم نمی آید. نمی دانم اصلا من اورا دوست دارم یا نه…؟ تعلق است تا دوست داشتن. نمی دانم . احساسم را هم نمی دانم چیست. من به ترمه خیانت کرده ام؟ برطبق اعتقادات او من یک زن صیغه ای گرفته ام. اما فلورا چی . ..؟ . . .
درعنوان ۱۰ ، همراه با فلورا از تیاتر رفتن می گوید موقع برگشتن فلورا را که باید به منزل برساند:«به موبایلم نگاه کردم سه بارشماره ترمه افتاده است. تعجب می کنم. معمولا به موبایلم زنگ نمی زند. باید خبری شده باشد . . . فلورا ازمن دلخوراست» ترمه خبرازآشنایی مهتا با یک جوان زرتشتی می گوید که دوسال ازمهتا بزرگتراست . مهتا دردرد دل با ترمه گفته که خانواده دوست پسرش عازم کانادا هستند. احتمال دارد مهتا راهم ببرند. کارن گفته:
«من اگه با مهتا ازدواج نکنم با هیچ کس دیگه ازدواج نمی کنم» ترمه گفته: از «دختری که باباش بالاسرش نباشه همه چیزانتظار میره، ولی مهتا جون سلامت و نجابت مادرشوداره .
– یعنی ما نانجیبیم؟
— خدا به دور مهندس
پدر با مهتا هرآن چه را که از ترمه شنیده با دخترش درمیان می گذارد. شب را با فلورمی گذراند ودرباره مهتا با او همفکری می کند.شاید برای نخستین بار است که پدر به شدت نگران آینده ی دخترش است. نزدیکی ترمه به مهتا و حرف وحدیث دختران کورتاژکرده وتجاوزات درون خانواده ها که درنیشابور برسرزبان ها افتاده می گویند.
در شب مهمانی یکی ازفارغ التحصیلان آتلیه نقاشی که فلورا آنجا تدریس می کند، عده ای ازدوستان دورهمند. محل مهمانی درحوالی جماران است که مدتی منزل گاه امام خمینی بود، درخانه پوپک که پدرش آتلیه نقاشی معتبری در زیرزمین خانه اش دارد. بین مهمان ها عده ای هم ازسیاهپوستان خارجی هستند. بساط باده و منقل نیز برپاست. صدای موسیقی و زن ومرد درحال رقص وپایکوبی و ریختن دسته ای از پاسدارها به خانه. و هجوم زن ها به رختکن دنبال مانتو و روسری :« کارت های شناسایی جمع می شود وعاقله مرد آن ها را بیرون می برد افسر وچند پلیس همراهشان می روند. می شنوم که درگوش عاقله مرد می گویند: «منقل ووافوررا هم تو صورتجلسه بنویسم؟» خانم ماهانی ازحال رفته پوپک روسری رویش می اندازد. همه رنگ پریده و نگران. عاقله مرد برمی گردد تو می گوید جای نگرانی نیست برای بازجویی مختصری تا اداره اماکن باید برویم. ان عده را با خود می برند.
فصل دوم تمام می شود.
فصل سوم
برنامه ای قبلا تدارک دیده شده که ملاقات مامورایرانی با یکی از عوامل سفارتخانه ی خارجی دران جلسه، تحت نظر قرارگیرند که هیچیک حاضر نمی شوند. علت ریختن مآموران به آن خانه وگرفتاری مهمان ها هم، دستگیر کردن آن دو بوده :«اماآن عامل سفارت خارجی وطرف ایرانی احتمالا دست مآموران را خوانده و به مهمانی نیامده بودند» دربازحویی ها فلورا راوی را نامزد خود معرفی می کند. و راوی، فلورا را معلم نقاشی دخترش. خبر به گوش ترمه می رسد.وبه قول راوی:« رویاهای حمید درخشان فرو می ریزد». مدتی. فلورا را نمی بیند. بعد اریک ماه دریک دیدار غبرمنتطره که فلورا عازم خارچ ازکشور بوده، به راوی می گوید اگرمی خواهی من را ببینید بیا آنجا. و کشور را ترک می کند.
عنوان دهم : راوی به آمریکا رفته ازازدواج با فلورا وآبستنی او می گوید.مهتا درکانادا سرگرم تحصیل است. کتاب، با شرح خاطره های تلخ و شیرین گذشته ی راوی به پایان می رسد .
گفتنی ست که : راوی اثر با تجدید فرهنگ مردسالاری، میراث شوم گذشتگان را، درنمایشی ازشهوترانی های مهار نشدنی خواسته وبرخاسته ی خود تدوین و منتشرکرده و، درسنجه ی لذت جنسی و اخلاق اجتماعی صحنه هایی از بی پروایی شهوی مردانه را تا لجن زار نفرت شرح داده.
پرسش اینکه: راوی اگر زن می بود همان لقب ننگین حرفه ای را به خود وهم اندیشان ش هدیه نکرده است؟!