نویسنده: مهرک کمالی
چاپ اول: لندن۱۳۹۹
ناشر: نشرمهری. لندن
جستارهایی جامعه شناختی
درباره ی داستان های امروز درایران
ازبامداد خمار تا توکای آبی
این کتاب، همان گونه که درعنوانش آمده، پژوهشی ست جامعه شناختی، به گونه ای نقد واره که نویسنده با آگاهی از دگرگونی دهه های اخیرکشور، آثار برخی نویسندگان واهل اندیشه را بررسی ودراختیار مخاطبین قرارداده است:
این اثر ۱۴۶ برگی شامل بررسی ونقد ۱۷ کتاب و دو مصاجبه می باشد که با تقارن داستانی در
رمان های خروج و کتاب خم نوشته ی علیرضا سیف الدینی آغاز وبا عنوان از صاحب اصلی
جنایت هنوز سرنخی دردست نیست و داستان کوتاه ” لیدا پناهی” نوشته ی محبوبه موسوی» ودرپس آن، دو مصاحبه با پیمان وهاب زاده، جامعه شناس و نظریه پرداز ادبی و امید فلاح آزاد، نویسنده، کتاب به پایان می رسد.
گفتنی ست که در پشت صفحۀ روی جلد مطلبی آورده، که دریغم آمد ولو به کوتاهی همین جا نیاورم. می نویسد:
ترویج نسبی گرایی، تحذیر [ترسانیدن] نویسندگان ازداشتن جهان بینی ونقطه نظرمشخص و تشویق توجه به درگیری های درونی و روانی، روایت هایی پدید آورد که عملا کاستی های ساختارها و نهاد های موجود اجتماعی واستبداد حکومتی را نادیده می گرفت یا کمرنگ می کرد. داستان ها ازفشارها ودرگیری ها می گفتند.اما نمی توانستند یا نمی خواستند به یکی از ریشه های اصلی آن ها که قدرت سیاسی کنترل گر مذهبی بود بپردازند .
نویسندۀ هشیارزمانه، به درستی ازدردهای پنهان ونا گفتنی اهل قلم واندیشه هموطنانش پرده برداشته واین معضل ریشه دار فلاکتبارملی را با مخاطبین درمیان گذاشته ودرنخستین برگ های کتاب یاداور شده است که: بیشتر این جستارها و مصاحبه ها پیش ازاین درسایت ها و نشریه های گوناگون مانند زمانه، آسو، بی بی سی فارسی، رسانه های پارسی، اخبار روز و دوات منتشر شده اند .
ازآنجایی که صاحب این قلم سال های پیش نقدی دربارۀ کتاب “بامداد خمار” نوشته ومنتشرشده بنگرید به “کتابسنج جلد اول ص ۲۷ انتشارات فروغ – کلن آلمان – سال ۱۳۸۵” با مطالعۀ نظریه نویسنده کتاب هماهنگ وهم نظر دیدم، خوشحال شدم که درپس پانزده سال صاحبنظری آگاه و امین، این کتاب را مورد نقد وبررسی قرارداده است .
همچنین درباره سهم من که که نظرم را در کتابسنج جلد سوم ص۴۱ ازانتشارات اچ اند سی ۱۳۹۳ نوشتم ومنتشر شده است. با این تفاوت بنیادی که نویسندۀ جستارهایی جامعه شناختی، برخورداراز مقامات علمی و ازاساتید به نام «دانشگاه ایالتی اوهایو» می باشد.همو، پس از انتخاب کتاب جهت نقد وبررسی موضوع خاص، درمتون هماهنگ و متضاد هردو اثررا مورد پژوهش قرار می دهد. بر همین رویارویی ست که قوت و ضعف دیدگاه ها، و وابستگی باورهای عقیدتی و ایمانی مطرح و
درگیری انسان ایرانی به خرده فرهنگ های مذهبی و سکولار» زیرعنوان:«عشق در دورمان «سهم من» (۱۳۸۲) اثرپرینوش صنیعی و «بازی آخربانو»(۱۳۸۴) اثر بلقیس سلیمانی شکل می گیرد.
خلاصۀ کلام این که نقد آقای کمالی، پژوهشی ست بنیادی و قابل اعتماد.که نقد کتاب را ازدیدگاه جامعه شناختی زیرذره بین نقد بررسی برده ودراختیار مخاطبین قرارد داده اند. ص ۴۳
ازهماهنگی وناهماآهنکی های هردورمان می گوید.هریک دختری زیبا وجوان گرفتارعشقی نافرجام:
ازدواج هایی ناخواسته می کنند وعواقب تصمیماتی را می چشند که دراتخاذ آنها نقشی نداشتند .
از اثار تلخ خرده فرهنگ های اجتماعی و«جناح بندی های سیاسی در زندگی روز مرّه» غافل نیست وهمچنین پرده برداشتن از پنهان کردن “مصداق های عینی سیاسی – اجتماعی درهردو رمان ووجوه اشتراک زیادی که ریشه در آداب و رسوم سنتی و دیرینه درگذشته ها دارد.
سهم من داستان دختری است که خروج ازمحیط بستۀ قم و ورود به فضای مدرن تهران امکان مدرسه رفتن، داشتن دوستی خارج ازدایرۀ فامیل، خروج هرروزازخانه، وعشق رمانتیکی را برایش فراهم می کند. این عشق همانقدر که برای اوهیجان انگیز ولذت بخش است، درنگاه خانواده اش خطر ناک جلوه می کند. رابطۀ مکتوب معصومه باجوانی که دریک داروخانه کار می کند واکنش خانوادۀ سنتی را برمی انگیزد ومنجر به زندانی شدن اودرخانه» می شود. ص ۴۴
ازدواج دوم با حمید نامی ست ازچپگرایان،اعتقادی به بندکشیدن زن ندارد. صاحب دوفرزند می شوند. اما حمید سرگرم فعالیت های سیاسی ومسئولیت زندکی برعهدۀ معصومه است. حمید زندانی وبا ظهورانقلاب آزاد شده فعالیت سیاسی را دنبال می کند و سرانجام اعدام می شود. نویسنده، به هشیاری، اشارۀ جالبی دارد که:
تلاقی خرده فرهنگ های سکولار و مذهبی را که دردوقطبی حمید ومحمود (برادرمتشرع معصومه) متبلور می شود، نشان می دهد» ص ۴۵-۴۴
جالب اینکه درپس سال ها زمانی که فرزندان معصومه بزرگ شده وهمو به میانسالی رسیده: «عشق نوجوانی معصومه که حالا مردی میاسال است برمی گردد وازاو تقاضای ازدواج می کند این بار اما فرزندان معصومه مانع ازاین ازدواج می شوند .
ازکتاب «بازی آخربانو» اثربلقیس سلیمانی می گوید :
سرآغار داستان ازدفن جسد دختر چپگرایی به نام «اختر» در روستایی حوالی کرمان است. به روایت نویسده اختردرشکلگیری شحصیت گل بانو(قهرمان رمان) نقش عمده ای داشته مادرگلبانو خدمتکارخانۀ پدراعدام شده بوده و گل بانو برای اولین بار درگفت وگوبا اختربا حقوق خودش آشناشده وبا راهنمایی وکمک اختر بوده که کتاب دردست گرفته ودنیای اطرافش رامعنی کرده است .
ازسعید معلم تهرانی در روستا می گوید که عاشق گل بانوشده و به او قول ازدواج داده، به تهران می رود برای جلب نظر خانواده اش به این ازدواج که در اغتشاشات خیابانی ۳۰ خرداد۱۳۶۰ تهران گم می شود.
نویسنده، با شرح عشق بی سرانجام سعید وگل بانو، توضیح می دهد که:
عشق دررمان «بازی آخربانو» عشقی است محصور درفقرومحاسبۀ مادی. مادر حسابگر و زیرک گل بانو که از بازگشت سعید نا امید شده ترتیبی می دهد که گل بانو با یکی ازعوامل حکومت به نام ابراهیم رهامی ازدواج کند .
رهامی از مآموران امنیتی حکومت است که «گل بانو او را دراعدام اخترمقصر می داند و ازاو متنفر است. رهامی که زنی نازا دارد به پدر زنش قول داده که وقتی ازگل بانو صاجب بچه شد طلاقش داده وبا همان زن نازا زندگی را ادامه خواهد داد.
اماپس ازازدواج زیرقولش زده درگیروداراطلاعاتی های حکومت، کاربه محاکمه می کشد وگل بانو زندانی شده و پس از طلاق:«تنها چیزی که گل بانو به دست می آورد امکان تحصیل دردانشگاه، تا سطح دکترای فلسفه است . ص۴۶
نویسندۀ آگاه، بررسی ی سنجش متن ومفهوم این دو کتاب را با چنین پیام دلسوزانه پایان می بخش
این دو رمان نشان می دهد که:
درهنگامۀ تلاقی خرده فرهنگ های آشتی ناپذیر و درگیری های سیاسی و اجتماعی برخاسته از آن، نخستین و مهم ترین چیزی که قربانی می شود فردیت انسان ها وتوان تصمیم گیری آن ها دربارۀ زندگی خودشان است . ص۴۷
ازبین رفتن مرزهای جعلی بین زن ومرد
رمان «شیشه عطری درنسیم» نوشته ی رضیه انصاری
سرآغاز داستان به گونه ای شروع شده که خواننده، بازشدن دریچه های نوشکفته وفضای عطرآگین وقوع نوخواهی را حس می کند: ص۸۵
بهزاد و پیمان سال ها قبل به دلایل سیاسی و کیا حدود پنج سال قبل از این تاریخ درتبعیدی خود خواسته ازایران خارج شده واکنون زن های این سه مرد ازآن ها جداشده اند. نازی چند وقتی است با شوهر و فرزندانش به فرانکفورت رفته و فقط گاهی به آن ها سرمی زند. «زنهای دیگر داستان غایب ولی حاضرند». حاضر در ذهن مردان داستان. زن چهازم نیزهست به نام نازی. تصمیم گیرنده و کنجکاو. همو با حضور پررنگ ش به بهزاد امید می دهد که حرکت کند. می کند و سرانجام از یاس نا امیدی و افسردگی رها می شود. بهزاد ازمبارزان است با سابقۀ زندانی سیاسی که در اوایل انقلاب کارگردان تئاتر بوده، همراه دیبا، زن سابق وهمرزمش ازایران گریخته و درآلمان پناهنده شده است.بعد ازمدتی درگیری ازهم جدا می شوند. راوی داستان ازدلباختگی آن دوبه دیگران می گوید:
بهزاد بعد از رفتن نازی نمی تواند بهزاد سابق باشد. دیبا با «اولریش» دلباختۀ آلمانی اش ازدواج می کند و از او صاحب پسری می شود . بهزاد که ناامید است دلش می خواهد شاد زندگی کند و این بدون نازی ممکن نیست. آخر داستان نازی سرمی رسد. . . .خبرمی دهد که دربم زلزله آمده مردم آنجا به کمک نیاز دارند. این خبر بهزاد را ازخودش فراتر می برد به دیگران پیوند می زند . . . بهزاد درصدی ازعواید اولین شب اجرای تئاتری به نویسندگی وکارگردانی خودش را برای کمک به زلزله زدگان بم اختصاص می دهد . ص ۸۶
راوی ازقدردانی بهزاد می گوید ازدولت آلمان که میزبان پناهنده ها بودند ومزایای زیست بومی در آن کشور و رشد فکری شان :
چون به او و زن و دخترش چیزهایی مثل برابری حقوق زن و مرد داده است؛ حقوق مدنی که آنها در وطنشان ازآن محروم بودند. جامعۀ آلمان به او یاد داده است همانقدر که به تساوی حقوق انسان ها احترام می گذارد متوجه تفاوت هایشان هم باشد. هرچه باشد زن، زن و مرد مرد است. دوستی های بعد ازدیبا چشم هایش را بازتر می کند که ازاین به بعد دیگر دراظهارنظرهایش زن ها را جمع نبندد . . . وقتی که باخودش و موقعیتش درمقابل دیبا بیشتر درگیر می شود می فهمد که صاحبان صفات زنانه و مردانه هم می توانند مردان باشند و هم زنان و اینکه هرآدمی یک وجه زنانه و یک وجه مردانه دارد که ازهیجکدام نباید غافل شد . ص۸۷
رمان، روایتگر وضع جاری اجتماعی ست که درمقابل گسترش تسلط ریشه دارمردانه، نشانه های وابستگی سلطه پذیری جامعه را نیز یادآور می شود. تا حدی که به قول راوی «فراتر ازجنسیت عمل می کند» ص ۸۷ .
معرفی و حضور دیبا راوی زن سلطه گر و نازی زن مهربان، رویارویی بازیگران مخالف وموافق رمان، کنجکاوی و هوشمندی نویسندۀ را توضیح می دهد. اینکه بهزاد، باهمۀ اقتدار طلبی بیمارگونه اش درفکرجدایی نبوده و نیست، زن، یعنی دیباست که زنجیرهای حقارت و اسارت را می شکند و خلاف سنت های جاری خانه را ترک می کند :
بعد از رفتن دیبا، خانه وزندگی بهزاد به گند وکثافت کشیده شده. علاقه به نازی حوان در وهم و خیال ش سایه می اندازد:
عطر نازی، راه رفتنش، رنگ شاد لباسش، چشم هایش، وانگشت هایش همه و همه بهزاد را به یاد زندگی می اندازد . . . . . . اما نازی محدود به خودش نیست و به جامعه ومردم فکر می کند. چیزی از رسیدنش نگذشته بود که تلنگری به بهزاد می زند که این روزها فقط و فقط درگیر خودش بوده است می گوید :
دربم زلزله آمده ونزدیک بیست هزار نفر مرده اند که شش هفت هزار تایشان بچه بوده اند.
روایتگر از یک همزاد نازی می گوید به نام «هرتا» که آلمانی و یک کنشگر اجتماعی ست. «به کارهای پناهنده های ایرانی وترک وعرب وبلوک شرقی ها» می رسد اما افسوس می خورد که در مورد زلزله زدگان بم کاری ازش ساخته نیست :
با این همانی هرتا ونازی، بهزاد انگارزن آرمانی خودش را توصیف می کند که هم نیروی حیات می پراکند وهم فراتر از خودش می رود و به دیگران فکر می کند: هرتا چه نورانی و زیباست. هرتا خوراک نازی است نازی! این هرتاست هرتا تا نازی. ص۸۹
روایتگرازمنظر بهزاد، می گوید که درقیاس با دیبا، نازی، بیشتر مرد است تا زن. همو: درپایان پژوهش:
عطری در نسیم» با تمجید ازشخصیت های داستان، به ویژه با بهزاد و دیبا و نازی، با عنوان مدرن، رفتار انسانگرایانۀ آن ها را یادآور می شود .
این نیز بگویم که با حفظ حرمت واحترام وسپاس ازهمۀ نویسندگان ومصاحبه گران این اثرسنحیده و جالب نوشته ی «رضیه انصاری» را با حلوه هایی پیشگام تر، پُرمهر ومحبت وانسانی تر دیدم و در انتظار آفرینش اثار خوب و خواندنی ایشان باید بود.
با آرزوی موفقیت پژوهشگر، مترجم و نویسندۀ آگاه، بررسی فوق همین جا به پایان می رسد .