خانه » مقاله » مبارزات دروغین!/ از دکتر ن. واحدی

مبارزات دروغین!/ از دکتر ن. واحدی

جامعه‌ایکه عاری از انتقاد سازنده باشد محکوم به مرگ است
یادم میآید در دهه هشتاد میلادی که چپ گرایان ایرانی به ویژه فدائیان (اکثریت و اقلیت) در اروپا قیل و قال فراوانی به وجود آورده بودند، جوّ سیاسی میان ایرانیان ساکن آلمان و فرانسه بسیار ناآرام، پر از کینه، بی اعتمادی و خشونت شد. در چنین وضعیتی جمعی از دوستان در مونیخ برآن شدند گروهی مخالف رژیم جمهوری اسلامی برپا سازند و برای دشواری ‌هائی که انقلاب اسلامی در کشور ایجاد کرده بود چاره ‌جوئی کنند.
صرفنظر از اینکه دگرگونی هراسان و بی‌پایه ایران در آن روزگار نه درکلام انقلاب بلکه درمتن فتنهﯼاسلامی – چپاولگر بین المللی – جا داشت که با شعار “اسلام رفت”جلوهﯼ “مارکسیسم اسلامی” یافت تا خونین یعنی فاشیستیبشود(به قول مارکس با زور پُوبل، یا موب یعنی انبوه بی‌فرهنگ، اما از دید هوشمندانه با حرکت پیکر آدمیانی که سر درمشت داشتند).
این گروه که نخستین سازمان اپوزیسیون در برابر رژیم آخوندی بود اجباراً فعالیتی زیرزمینی داشت. فعالیتی که با منتشر کردن مجله‌ای به نام “اندیشه ایرانی”واقعیت یافت. این مجلهﯼ ماهانه در نخستین شماره خود منشور سازمان و هدف از ایجاد آن را ارائه داده بود. البته هدف از ایجاد چنین گروهی نمی‌توانست فردی، شخصی و یا آرمانی باشد. به عکس، این سازمان می‌بایستی مدافع یک فکر باشد، فکری که بتواند منافع ملّی ایرانیان را تأمین نماید. اما شرط تحقق منافع ملّی درآن زمان فقط و فقط می‌توانست با برکناری “استبداد مذهبی”در ایران و استقرارحاکمیت مردم بر خود ممکن گردد. مضمونی که سال‌ها بعد ازآن در مقالاتم زیر عنوان تئوری گذر مطرح، گسترش و انتشار یافت.
با توجه به اوضاع و احوال زمانه و دانائی به دشواری‌های مملکت این فکر در کلام :

“احیای مشروطیت ایران”
متبلورگردید. فکری که به صورت یک منشور تدوین و به کنفرانس اویان برای تصویب فرستاده شد.این کنفرانس با مشارکت ۳۳ نفر از روشنفکران اعزامی ازایران و دانشجویان و روشنفکران مقیم کشورهای خارجه از ۱۵ تا بیست اوت ۱۹۸۰درشهر اویان فرانسه در یازده جلسه نه تنها بر منشور تدوین شده صحّه گذاشت؛ بلکه برای تحقق این منشور “جبههﯼ احیای مشروطیت ایران” را نیز تأسیس نمود.
آشکاراست تمام این کوشش‌ها درچارچوب “جان زمانه” صورت می‌گرفت. جانی که سه نکته را گوشزد می‌کرد.
یک : مشروطه سلطنت دیگر به شکل گذشته نمی‌تواند موجود باشد. ازاین رو کلام احیای مشروطیت انتخاب گردید.
دوّم : در برابر روحانیتی که با آداب مذهبی خود قرن‌ها در کشور ریشه دارد، حاکمیت پادشاهی به طور تاریخی قرارداشته که حافظ فرهنگ ایران زمین بوده است. حذف این قطب به نابودی فرهنگ ایران خواهد انجامید. از این رو در وضعیت آن زمان ایرانیان چاره‌ای جز پذیرش نظام پادشاهی نداشتند. اما این چاره می‌بایستی به طور علمی-استدلالی (به زبان امروزی در نظریه‌ای بر خودقائم، مانند سیستم تئوری) طراحی و برای عموم تشریح می‌شد.
سوِّم : راه حلّ برطرف کردن تشتت تنها تلفیق است. این تلفیق یا انتگراسیون می‌تواند تنها با گفت‌وگوی خردمندانه، استدلال و منطق و نه با خشونت، زور و ناسزاگوئی ممکن گردد. نظری که بعدها در میان به اصطلاح گروه روشنفکران به مبارزه مسالمت‌آمیز شهرت یافت. سوءتعبیری که نه تنها ایده تلفیق را به بن بست کشید، بلکه توان مبارزه با رژیم استبداد دینی را نیز تا سرحدّ اپوزیسیون معلول تضعیف کرد.
این سه گوشزد در تهیه مقالات مجله “اندیشه ایرانی” به کار برده شده است. به ویژه هرمقاله‌ای پیش از انتشار می‌بایستی در یک جلسه همگانی خوانده می‌شد و ضمن اصلاح مورد تأئید همه قرار می‌گرفت. به این شکل سعی شد تا تمام مقالات چاپ شده در عینِ استدلالی – منطقی بودن، عینیت نیز داشته باشند. یکی از این مقالات که خودش در آن برهه زمانی جنجال به پا کرد مقاله “چرا سلطنت” است.
امروز که این مجله ماهانه را پیش رو دارم می‌بینم که بر جلدش این فکربه صورت :
«ارگان جبههﯼ احیای مشروطیت ایران»
ثبت شده است، درآن چهار نوشته، پس از چهل سال،هنوزکه هنوز است (در شماره ۱ و ۲ ) درخششی چشمگیر دارد:
پیام اعیحضرت رضا پهلوی شاهنشاه ایران( ۹ آبانماه ۱۳۵۹) در جلد ۱ ص ۱۸۴
اسناد و مدارک جبهه احیای مشروطیت ایران در ص ۱۷۱-۱۸۷ جلد ۱
اعلامیه قبول سلطنت رضاپهلوی به تاریخ ۱۲-۸-۵۹ (شبنامه کاوه) در جلد ۲ ص ۱۴۱
تجلیل از ارتش شاهنشاهی ایران ص ۱۱۱-۱۲۰
نویسندگان این مقالات علمی که همه در جهت شناخت دشمن، جامعه، فرهنگ، تاریخ و سیاست در ایران و آینده‌نگری برای کشوراست، به دست توانای دوستان دانشگاهی‌ام که در ایران آن‌ها را می‌شناختم و به راستی از نخبگان ایران بودند تهیه می‌شد.
به ویژه در گردهمآئی‌ها و کنفرانس‌هائی که در شهرهای مختلف صورت می گرفت سعی به جمع کردن نخبگان کشور، چه در درون و چه در بیرون می‌شد. تا جائیکه گروه طرفداران “احیای مشروطیت” آوازه‌ای یافت و موفقیت‌های بزرگی به دست آورد. یکی از این موفقیت‌ها کنفرانس “لوکسانبورگ” بود که در آن بسیاری از ایرانیان (چه مدعوین آمده از داخل و چه از بیرون از مملکت) حتی بدون داشتن پاسپورت به محل کنفرانس آورده شدند. دراین کنفرانس طرح گذر از استبداد به دمکراسی مطرح و تصویب شد.
به دنبال این موفقیت افرادی آهسته آهسته به این جمع نزدیک شدند (دکتر هوشنگ منتصری، شاهزاده رضا پهلوی، دکترعلی امینی، و برخی از مقامات ارتشی) که می‌توانستند جمعأ مسیر راه سنگلاخ “گذربه دمکراسی” را هموار سازند.
این نزدیکی سیاستمداران و کسانی که منابع مالی داشتند در ابتدا به جبهه “احیای مشروطیت ایران” دلگرمی داد و سبب تشدید فعالیت آن شد. اما ناگهان جُنب و جوشی پر سر و صدا در اروپا زیر عنوان ایجاد شوراهای مشروطیت به راه افتاد. گفته می‌شد هدف از ایجاد این شورا ها وحدت بخشیدن به گروهک‌های طرفدار نظام پادشاهی در سرتاسر جهان است.
این حرکت سیاسی دوآبشخور ظاهرأ متّحد داشت :
یکی دفتر شاهزاده رضاپهلوی
دیگری آقای دکتر علی امینی با تجربه‌ترین سیاستمدار ایران
شاهزاده رضا پهلوی درآن زمان در سن بیست و یک سالگی مسئولیت پادشاهی کشور ایران را بنا بر قانون اساسی مشروطیت و متمم آن اعلام داشته بودند.
این اعلامیه که با تلاش شبانه‌روزی یکی از دوستان نزدیک ممکن گردید، به راستی درآن زمان پُرآشوب و پُرحادثه درایت ویژه‌ای رادر خود می‌پرورانید. زیرا می‌خواست به قدرت‌های بزرگ جهان متذکر گردد که شاهزاده رضاپهلوی بنا بر قانون اساسی مشروطیت ایران و متمم آن اجازه دارد در بیرون از کشور رهبریت مبارزه مخالفان جمهوری اسلامی را به عهده بگیرد.
اما تکیه براین قانون اساسی که با نواقص اصولی خود و تضادی که با تجدد داشت، ریشهﯼ برخوردهای اجتماعی – سیاسی نیم قرن اخیر بود، لذا چیزی جز استخوان لای زخم گذاشتن نمی‌توانست باشد.
به ویژه انقلاب اسلامی نه تنها شیرازهﯼ امور کشور را ازهم گسیخت، بلکه افزون براین انقلابیون اسلامی-فاشیستی چند دستگی، کینه و دشمنی را دیوار حفظ موجودیت خویش کرده بودند.
درست به این دلیل شیوهﯼ کار مخالفین جمهوری اسلامی نمی‌توانست تشدید نفاق، بلکه سیاست تلفیق باشد. درکنار این سیاست، اندیشهﯼ نوینی برای فردای مملکت که مردم‌سالاری را نیز تضمین بکند؛ نیازی اساسی بود.
ازاین رو کسانی که شوراهای مشروطیت را برای جمع کردن نیروهای خودی طراحی کرده بودند نه تنها بی‌اطلاع از ساختار جامعه ایران آن دوران بودند بلکه از علم جامعه شناسی مدرن نیز بهره‌ای نبرده بودند.
این تکاپو که بر دو واژه یکی مشروطیت و دیگری تشکیل شوراهای طرفداران نظام پادشاهی استوار بود کیلومترشمار یک کوره راه بیش نشدند. زیرا تکیه بر قانون اساسی مشروطه نه تنها جلوی اندیشیدن برای فردا را گرفت بلکه موضوع حاکمیت مردم را در صندوقخانه قانون اساسی مشروطیت به فراموشی سپرد.
از سوی دیگرامرتشکیلات (شوراها) که خودش یک سیستم خودسازماندهاست، برای دستگاه‌های کارمایه‌ای (فونکسونال) اجتماعی نه تنها مهّم بلکه غیرقابل چشم‌ پوشی است،. به ویژه خود تشکیلات به طور فرگشتیبه وجود می‌آید (واریاسیون، گزینش و سازگاری با محیط).
اما درجامعه جوّی که فرگشت را ممکن می‌کند فهم و شعورعمومی است. به عبارت دیگر وجود سیستم‌های خودسازمانده و تشکیلات آن‌ها نشانه‌ای از سطح بالائی از سواد عمومی در جامعه است. آنچه که در ایران انقلابی و پس از آن یک محرومیت است. به این جهت تشکیل شوراها نه تنها به جائی نرسید، بلکه به فساد، نیرنگ، مقام و پول پرستی نیز دامن زد.
این کج فکری ازآن زمان تاکنون چون بختکی تعیین کننده مبارزات اپوزیسیون ایران در بیرون از کشور شده است.
چنین جریانی دامنگیر مجله “اندیشه ایرانی” نیز شد و از رشد پی درپی آن که نه تنها خلاقیت می‌آفرید بلکه اساس پیشرفت و تعالی گیتی است، جلوگیری شد؛ تا عاقبت تعطیل گردد. عجب این که برخی از متفقین این مجله نیز با نوشته‌های مجله اندیشه ایرانی به داد و ستد سیاسی دست زدند و آن‌ها را به بهانه بچگانه‌ای به ایران احمدی نژاد بردند تا ملّی‌گرائی را در کشور رواج دهند.
مجله اندیشه ایرانی مانند رادیو صدای ایران(مّروتی)یک واریاسون در جامعه تیره بخت ایران بود. این واریاسیون می‌بایستی مورد پذیرش گروه و یا گروه‌هائی در جامعه قرار می‌گرفت (گزینش) تا آن‌ها در برابر گروه‌های دیگر جامعه که محیط هستند قرار می‌گرفتند و در صحنه این برخورد آن برگزیده مورد پسند جامعه قرار بگیرد و یا رد شود. چنین روندی به دلیل بی‌سوادی عمومی هرگز در این چهل سال گذشته صورت نگرفته است.
یکی از کسانیکه مدام به مونیخ می‌آمد و با برخی از اعضای گروه “اندیشه ایرانی” مذاکره داشت شادروان داریوش همایون بود(این مجله را اوهم هر ماه می‌گرفت). اگر یادم نرفته باشد گاه گاهی آقای نادر زاهدی نیز ایشان را همراهی می‌کرد. این رفت و آمد بیشتر درجهت تفرقه‌اندازی تا اتحاد بود. دراین مورد مقالاتی هم نوشته شد.
به هر حال پس از پایان یافتن کار جبهه و تعطیل “اندیشه ایرانی” شادروان داریوش همایون حزب مشروطه ایران را به وجود آورد که از قرار دارای آرمانی سوسیال دمکرات بود.
این حزب و احزاب دیگری مانند پان ایرانیست، حزب توده، کومله و غیره هیچ گونه پایه و اساس حزبی ندارند. زیرا مادامی‌که مملکتی وجود نداشته باشد و در قانون اساسی آن فصلی به نام احزاب و چگونگی فعالیت آن‌ها به تفصیل موجود نباشد؛ چنین سازمان‌هائی سازمانی هرزهستند.
برای آن‌ها که از تئوری سیاسی باخبرند چنین کارهائی نه تنها نشانهﯼ عدم بلوغ سیاسی است، بلکه مضافأ حکایت از غیر دمکرات بودن برپا کنندگان این گونه تأسیسات نیز دارد.
در مجله “اندیشه ایرانی”سه مطلب مرکزی است :
ایده‌ئولوژی ایرانی (جلوه‌ای نو و ژرف از فرهنگ و ادب ایران)
عوامل نفوذی استعمار و استقلال ایران
خط مشی سیاسی ما (به ویژه مبارزه برای انتقال قدرت: گذر)
متأسفانه دراین چهل سال آنچه شکل گرفته نه مبارزه به معنی (فعّالیت سیاسی) بلکه بی‌تفاوتی مطلق نسبت به وقایع مملکت است. این بی‌تفاوتی درچهره ده‌ها گروه به اصطلاح اپوزیسیون درخارج از کشور دیده می‌شود که حضورشان در صحنه سیاسی نه برای مبارزه بلکه گونه‌ای خودنمائی است.
به ویژه سخنان اینان تا کنون تحریف گذشته بوده و انتقادی سازندهدربر ندارد. در این میان کسانی چون عباس میلانی گُل می‌کنند، نه برای اینکه درباره آینده و یا در جهت روشنگری مردم قلم می‌زنند، بلکه گذشته را در شکل قصهّ‌گوئی مستند (مصاحبه‌ها) شکل می‌دهند تا جائیکه هر کسی خودش را در این قصه‌ها دوباره پیدا می‌کند. تنها مطلبی که در اینجا گم شده افق آینده و دشواری‌هائی که در پیش روی مردم است می‌باشد. مطلبی که پایه نوشتن این مقاله شد.
کنفرانس‌های جنجالی لندن، یکی به نام “شورای مدیریت گذار” به سرکردگی آقای مهندس حسن شریعتمداری تاجر و طرفدار جمهوری فدرال و دیگری “حزب مشروطه “به ریش سفیدی جناب “امیر طاهری”خبرنگار، چندی پیش با بوق و کرنا برپا شد.
به ویژه من از جناب مهندس حسن شریعتمداری که در دانشگاه صنعتی آریامهر درس خوانده است توقع نداشتم سخنانی غیر عقلانی بزند. آخر عزیز من زبان محلّی را که نمی توان در استانها رواج داد. این زبانها کشش علم امروز را ندارد و تنها اهالی را بیشتر و بیشتر بیسواد می کند.
به هرحال چه در کنفرانس کذائی لندن و چه در اظهاراتی که از جانب گروه‌های دیگر اپوزیسیون در مورد وضعیت ایران شنیده می‌شود، هیچ گاه نه از ملّت ایران و جایگاه وی و نه به درستی به امر “گذار” که من آن را “گذر” نام داده‌ام و چگونگی آن سخنی آورده می شود. به عکس بیشتر نقش کشورهای بزرگ در مورد آینده ایران به اشکال مختلف تفسیر میگردد تا مردم را بیشتر و بیشتر دائی جان ناپلئونی بسازند.
کسی اگر به صورت مسئلهﯼ ایران و شرایط اولیه و جانبی آن نظر بدوزد درمی‌یابد که شرایط جانبی (سیاست‌های خارجی) تقریبأ ثابت ولی شرایط اولیه آن با شورش مردم مدام در حال تغییر است.از این رو امر مبارزه می‌بایستی بر پایه دگرگون ساختن شرایط اولیه صورت بگیرد. روی شرایط جانبی سرمایه گذاشتن به معنی مستعمره شدن ایران است.
به این دلیل اوپوزیسون خارج از کشور چون حرفی برای گفتن در این جهت ندارد و فعالیتی برای یکپارچگی نیروهای ضد رژیم کنونی نمی‌کند تنها سد راه آزادی مردم است. این اپوزیسیون غیر واقعی است، ایرآل، دروغین است.
از تمام گفت‌وگوهای اوپوزیسیون در باره “گذر” یا “گذار” چنین برمی‌آید که اینان پس از سقوط رژیم به ایران می‌روند و انتخابات راه می‌اندازند و با آن مجلس مؤسسانی را به وجودمی‌آورند تا براساس این مجلس تکلیف گونه حکومت و دولت را روشن سازند. چه تفکر بیجائی!
آقای امیر طاهری و حزب مشروطه و دیگر دوستانشان باور به بازگشت به مشروطیت با تکیه برفرهنگ ایران دارند. یعنی می‌خواهند تکلیف “گذر” را با بازگشت به گذشته روشن کنند.
اتفاقات گذشته برای این هم‌میهنان گرامی انگیزهﯼ نو اندیشی نشده است. آن‌ها متوجه نیستند که پس از چهل سال دیگر نه ایران ایران گذشته و نه دنیا دنیای پیشین است.
درسی را که شاه فقید با گفته خویش “ما صدای انقلاب شما را شنیدیم “(حتی اگر آن را خود ننوشته باشد) به ارث گذاشت فعالین سیاسی امروزی هنوز درک نکرده‌اند.
او با این سخن مردم و نه فرهنگ را ارادهﯼ پادشاهی دانست. تعبیری که نه تنها متضاد با سخنان امیر طاهری است بلکه متن مقاله “الزامات و مفاهیم دوران گذار به دمکراسی “نوشته نادر زاهدی را که در کیهان لندن منتشر شده است، بی‌اعتبار می‌کند. آنچه ایشان می‌نویسند جنبه دوران روشنگری و نه “گذار ” به دمکراسی است.
اتفاقأ شاه فقید بسیار تواناتر و داناتر از امروزی‌ها بود. او در آن روزگار خودش می‌دانست که آنچه در ایران حاکم است (قوای سه گانه و مجلس نمایندگان) یک دمکراسی صوری است. لذا خودش هنگامیکه از “تمدن بزرگ ” سخن می‌گفت” منظورش رسیدن به دمکراسی به شیوهﯼ صنعتی کردن کشور و از راه معاملات بازرگانی آزاد با جهان بود. شاه این معاملات را نه تنها برای گسترش تولید و توزیع مملکت، بلکه برای هم سطح نمودن کیفیت تولیدات و ایجاد دوستی با کشورهای بزرگ و آشنا شدن با فرهنگ آنان برای خردگرا ساختن فرهنگ ایران زمین لازم می‌دانست.
درست این ذهنیت ندا می‌دادکه این کار بزرگ بدون همکاری مردم نمی‌تواند ثمر بخش باشد. ازاین رو شاه فقید برای چند حزبی شدن کشور به گروهی از متفکرین آن روز گار مراجعه نمود(خیلی پیش از انقلاب اسلامی) تا طرحی در این باره تهیه شود. اما این خارجی‌ها نبودند که این نیت نیک را ناممکن ساختند، بلکه به راستی این‌ها خودی‌هائی از خود بی‌خبر بودند.
شکست مشروطیت پادشاهی (به این دلیل احیای مشروطیت) در گسیختگی پیوند تاریخی میان شاه و مردم بود. درست است که شاه مصلحت مردم را در نظر داشت، اما این مصلحت را او می‌بایستی با مشارکت دادن مردم در کار مملکت می‌جست.
جناب امیر طاهری چندی پیش در مصاحبه‌ای راجع به کنفرانس “داووس” به شدت مدافع “داووسی” ها بودند و سیاست گلبال را مورد تمجید قرار دادند. ایشان نظرات شاه فقید را در دوران گذشته موازی خط گلبالیسم معرفی نمودند که نه تنها مورد تأئید وزرای سابق نیست، بلکه نزدیکان به ایشان نیز براین ادعا صحّه نمی گذارند. بلکه به واقع شاه سعی به حفظ موازنه درسیاست خارجی داشت. جناب امیر طاهری توجه ندارند که سیاست گلبال نه تنها فرهنگ ملّـت‌هائی چون ایران را نابود می‌کند، بلکه به سرعت با چپاول ثروت‌های زیر زمینی دنیا محل زندگی انسان را نیز به نابودی می‌کشد.
دوست دیرین مهربان جناب امیر طاهری کسی که می‌خواهد با گرگان جهان زوزه بکشد می‌بایستی دندان تیز نیز داشته باشد.
من مخالفتی با گلبالیسم ندارم بلکه بی‌بند و باری آن را مضرّ برای امر گسترش در ایران و خردگرا کردن فرهنگ خودمان می‌دانم. اتفاقأ خاورمیانه متحّد می تواند علاج این بی‌بند و باری باشد.
اما دوست گرامی شما هنگامیکه “داووسی” می‌شوید فرهنگی را که خود پایه پادشاهی قرار می‌دهید به دستِ باد می‌سپارید.
امروز “گذر به دمکراسی” دیگر به شیوه صنعتی کردن مملکت ممکن نیست. همان شیوه‌ایکه شاه در زمان خودش به درستی برای رسیدن به تمدن بزرگ بکار گرفته بود.
امروز دیگر “احیای مشروطیت”(چه برسد به خود مشروطیت) درمان حصر چهل ساله قدرت نیست. که ما آن را در مجله اندیشه ایرانی دنبال می‌کردیم.
امروز محور چرخش اعتراضات خیابانی مردم “مدرنیته” است. مدرنیته‌ا‌ی که در کتابم “گذشته روزنه‌ای به آینده” فصل پنجم و ششم، به تفصیل آمده است. اما کجاست خواننده!
این معترضین خیابانی که از من و شما نسبت به وقایع دوقدم جلوترند بدون استدلال هیچ گونه حاکمیتی را نمی‌پذیرند آن‌ها که جمهوری می‌خواهند یا آن‌ها که دمکراسی پارلمانی را آرزو می‌کنند می‌بایستی بگویند چرا جمهوری!، چرا دمکراسی! و اصلأ چرا پارلمانی!
شاه فقید هرعیبی هم که داشت همیشه خواهان استدلال بود. من خودم این خصوصیت را در جلسه‌ای که بر سر مسئله چند حزبی شدن با دوستان دیگر درحضور ایشان داشتیم به چشم دل دیدم.
او در کتاب “پاسخ به تاریخ” موضوع “دمکراسی شاهنشاهی” را مطرح می‌کند و این دمکراسی را مستدل شرح می‌دهد. اما مخالفین دیروزی وی و موافقین کنونیش هنوز توانائی چنین بحث‌هائی را ندارند که در کلام “دیسکورس” تبلور دارد.
حکومت جمهوری اسلامی که با چپاولگران بین‌المللی هم پیاله است، می‌خواست با شعار “الله واکبر” توده‌های مردم را به دور خود جمع بکند و با زور موشک و غنی ساختن اورانیوم به سان گرگان زوزه بکشد تا در جرگه بزرگان جهان جا بگیرد. این حاکمیت نمی‌داند که امروز اقتدار جهانی تنها با زور اسلحه ممکن نمی‌گردد، بلکه قدرت حمایت مردم، جامعه‌ای دانش‌گراو گروهی نخبه را نیز لازم دارد تا آن‌ها و نه سورن پشتوانه اقتصادی – علمی و از این مهم‌تر عدالت اجتماعی و خوشنودی مردم باشند.
دشواری ایرانیان نه نظام جمهوری و نه نظام پادشاهی است. بلکه ایرانیان ابتدا می‌بایستی بدانند بر مبنای چه اصولی می‌خواهند با یکدیگر زندگی صلح آمیز مشترکی را داشته باشند. این دو پرسش یعنی نظام و اصول زندگی فرآیندهای غیر قابل جابه جائیهستند. یعنی فرآیند اصول زندگی چون بر نظام اثر می‌گذارد می‌بایستی اوّل مطرح بشود و سپس برپایه آن حاکمیت بنیان گردد. بعبارتی دیگر شما اگر ابتدا نظام را تعیین بکنید و سپس تلفیق اصول زندگی را مطرح سازید، بدون شک مدام چالش های سیاسی و اجتماعی خواهید داشت. بهترین مثال پذیرش نظام مشروطه سلطنت بوسیله مظفرالدین شاه و یا انتخاب سردار سپه رضاخان به پادشاهی پس از برقراری نظم و امنیت در کشور است. در هر دو حالت فرآیند اصول زندگی هنوز در کشور شکل نگرفته بود. به ویژه می بایستی تذکر داد که ابتدا در پایان این فرآیند است که سیستم سیاسی خودش می تواند احوال خود را شرح دهد که به واقع همان اصول قانون اساسی است.
ازاین گذشته مردم به دلایل تاریخی حق دارند به امور دمکراسی و حاکمیت قانون، از زاویه بی اعتمادی بنگرند و از سیاست اطمینان خاطر بخواهند. از این رو لازم است برای این اطمینان دستگاهی به وجود آید. دستگاهی که هر ماه حاکمیت و انطباق آن با قانون اساسی را کنترل و به همراه میزان خوشنودی مردم و میزان عدالت اجتماعی ماهانه به اطلاع مردم برساند.
ملاحظه می‌فرمائید که اوپوزیسیون به معنی مخالفت با رژیم نیست بلکه اوپوزیسیون لازم است نه نشخوار کننده ایده‌های گذشته ، بلکه نواندیش باشد. گروه‌های مخالف ولایت فقیه ۴۰ سال است که بریاز نو اندیشی درجهت گمراهی مردم قدم برمیدارند. حال آنکه تنها راه به عقب راندن رژیم قرون وسطائی کنونی ارائه اندیشه نویناست.
پس آنچه امروز نجات ایران را ممکن می‌سازدیکیجامعه‌ای عاطفی –علمی و دیگری ارائهﯼ روشی برای گذر از استبداد به دمکراسی است(“گذر یعنی ترانسفورماسیون). گذربه معنی فرآیندی غیر قابل بازگشت “ایرورسیبل” است.
اوّلی نه تنها همدردی و اشتیاق به دانائی را ممکن می‌سازد بلکه به سخن” قدرت عمل” نیز می‌بخشد. درحالیکه دوّمی نیاز به ایجاد گروه نخبگان مملکت دارد. نخبگی تنها دانائی به علم و صنعت نیست بلکه نیازمند تجاربی است که ترجمان دانائی انسان به نیک بختی و خوشنودگی مردم باشد. به عبارتی دیگر چنین جرگه‌ای بدون سیاست نمی‌تواند ثمربخش باشد. چارچوب اساسی این سیاست(تار و پودآن)، می‌بایستی به روشنی داده شود. این خصوصیات در یک فکر، فکری برای آینده، می بایستی جمع‌بشوند. فکری که رهبریت جامعه نام دارد.
ایرانیان چهل سال است که عمر خود را بیهوده تلف می‌کنند. آن‌ها حتی نتوانسته‌اند این مصیبتی را که همه از زن تا مرد به آن گرفتارند در یک کلمه “روزعزا داری ملّی” متبلور سازند و هر سال در تمام شهرهای جهان مردم را به دور خود جمع کنند و درغم یکدیگر شریک شوند.
چنین مردمی به راستی مادامی‌که به خواست‌های هم‌میهنان خود پاسخ نگویند و افق آینده خویش را خود شکل ندهند، لایق همین حکومت اسلامی هستند.
امروز ایرانیان درون کشور می‌گویند(ازایران آمده است):
من می‌خواهم خودم شعار زندگیم را تعیین نمایم. من می‌خواهم خودم باشم نه عروسک بازی در دست دیگران. من می‌خواهم زندگی خودم را خودم بسازم.
من می‌خواهم با هرکسی که دلم خواست ازدواج کنم، هر شغلی را که دوست دارم انتخاب نمایم، هر موسیقی که مطابق میلم هست گوش کنم، هر کجا می‌خواهم بروم و با هرکسی که مصلحت بدانم رفت و آمد داشته باشم، هرطوری سلیقه‌ام هست لباس بپوشم و آرایش کنم. من مایلم زمان و مکان زندگی خودم را خودم تعیین کنم. شعار من ملّی گرائی است.
ملّی‌گرائی یعنی : چنان ارزش‌های فرهنگی و اجتماعی را در زندگی جمعی ضرورت می‌شمارم که مرا و جامعه را از استعمار و استثمار داخلی و خارجی برهاند.
من می‌خواهم فضای زندگیم فضای حاصله از سه گفتار نیک زردشت باشد. آنجا که راستی و درستی و صداقت عرصهﯼ زندگی را می‌گستراند. من می‌خواهم در این عرصهﯼ زندگی با همه برابر باشم. این برابری ولی با تقسیم کار ممکن است. تقسیم کاری که بدون شک اقتصاد و بازار را رونق می‌دهد و آن را آزاد ازهر گونه تزویر و انحصار می‌سازد.
من به تجدد باور دارم. زیرا ……. به این دلیل من می‌خواهم دولتی را که در عرصهﯼ زندگی می‌تواند مطالبات مرا متحقق سازد خودم برگزینم. این دولت باید حتمأ ملّی باشد. اما لازم است درکار سیاست، ایجاد ساختارهای سیاسی – اجتماعی و روش‌های برخورد با مسائل و ضرورت آن‌ها همهﯼ مردم مشارکت داشته باشند.
این خواستها براستی نه تنها رشد فرهنگی و بلوغ سیاسی جوانان مملکت است بلکه این خواستها را که میلیونها نفر از جوانان ایران با اعتراضات خود بر کف خیابانها نوشته اند دیگر نمی توان بی پاسخ گذاشت. گلوله ها و به بند و بگیر ولایت فقیه می تواند آن را به تعویق بیاندازد ولی تحقق آن را نمی تواند مانع شود. هر ممانعتی تیغی بر قلب خود ولایت است.
آقای اردشیر زاهدی سفیر ایران در واشنگتن و وزیر خارجه و داماد شاه بدون توجه به وضع مردم و قیام شجاعانه آن‌ها هنگامیکه فردی مانند قاسم سلیمانی کشته شد او را سرداری بزرگ و پهلوان خواند.
اما مردم در ایران برایم شعر زیر را فرستاده‌اند :
هنوز پهلوی سهراب می‌درد رستم که قتل افسر دشمن سزاست ای ایران
خوب ملاحظه بفرمائید که چهل سال “جمهوری ولایت فقیه “که خودش اسم بی‌مسمائی است، کلماتی چون سردار و پهلوانی را نیز بی‌معنی می‌سازد. گواینکه جناب سفیر ایران در واشنگتن مدت‌ها پیش از این ولایت در ایران معنی کلام سفارت را نیز به سالن شب نشینی تبدیل کرده بود.

به امید پیروزی ملّت ایران
مونیخ ۹ فوریه ۲۰۲۰ ن. واحدی

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*