درهوای حق و عدالت،
ازحقوق طبیعی تا حقوق بشر
محمدعلی موحد
نشرکارنامه، چاپ اول ۱۳۸۱ تهران
گسترش فزاینده خشونت وتداوم نارضایی مردم از طلم وستم”جمهوری اسلامی” دربارۀ ادارۀ امور کشور که سال هاست گریبان دولتمردان راگرفته و ناکارآمدی ملایان را برملا کرده است. این حقیقت را نباید نادیده گرفت که درپس چهاردهه کشتاروچپاول وزندان، بیکفایتی های حکومتگران عریان شده است. تداوم اعتراض های خیابانی جوانان درشهرهای گوناگون درتقابل با خونریزی ها و زندان های جنایتکارانۀ رژِیم فقها نتوانسته “دشمن خیالی” رهبرتراشیده را خاموش کند. همو که ملت راهنوزامت می خواند، هنوزبا فرهنگ و زبان عرب جاهلیت سروکاردارد،غرقه درآن موریانه ها بی آنکه حس زمان را دریابد و حق و حقوق شهروندی را برای معترضان قائل باشد! پنداری رسالتی ازپیامبرگرامی اسلام دارد، که پانزده قرن پیش آورده اند، ماموریت دارد تا بندگی وطاعت را درجهان امروزه به زور چماق برمردم ایزان تحمیل کند!
ای کاش با اندک مهرانسانی یه ندای معترضان وجوانان گوش می دادند وبا دردها ومطالباتشان آشنا می شدند وبا حس مسئولیت “درقبای همان امت” رفع و رجوع می کردند.
اما با تفکرغالب برمسئولان که کشوررا ملک موروثی خود می پندارند ومردم را امت، بی اعتنا به تحولات جهانی، علم و دانش زمانه را کفر می پندارند وحقوق شهروندی را نمی شناسند وهرمعترض را وابسته به دشمن خیالی، پدیدۀ چنان فضای سالم ازمحالات است. . . . بگذریم!
آخرین کتابی که چند سال پیش از محمدعلی موحد منتشر شد «خواب آشفته نفت، دکتر مصدق و نهضت ملی ایران» بود که با استقبال کم نظیر پژوهشگران و کتاب خوانان که اهل درد بودند روبرو و به زودی نایاب شد وحالا صحبت چاپ دوم از گوشه و کنار به گوش می رسد که امید است به زودی چاپ وعرضه شود. این تذکر به این خاطر بود که مطالعه آثارجدی هنوزهم درداخل و خارج دوام دارد وجای خوشوقتی است.
درباره کتاب حاضر گفتنی زیاد است، و مجال بیشتر می خواهد که این اثر ارزشمند از دیدگاه های گوناگون مورد بحث و فحص قرار گیرد. آنچه دراین بررسی کوتاه مورد توجه می باشد، تأمل درنگاه تازه پژوهشگراست، به مقولاتی از قبیل حق و عدالت و حقوق و … که بنا به سابقه تاریخی، با مفهوم ذاتی آن ها بیگانه مانده ایم ولو که حداقل قرنیست که برسرزبان هاافتاده و تحقق آن ها ازمطالبات اساسی و اهداف حیاتی مردم بوده؛ و دراثرشکست ها بحث آن مقولات به خلوت رانده شده است تا دگرباره به ضرورت هائی مورد توجه قرار گیرد.
کتاب «درهوای حق و عدالت … » شامل ده فصل است و سه جستار. هرفصل و جستار دربرگیرنده بحثی درباره موضوعی خاص که مورد نظر پژوهشگر بوده. به طور مثال: در فصل اول و بخشی از فصل دوم صحبت از «حق» است که از دیدگاه های گوناگون دانشمندان جهان و علمای ایرانی واسلامی تبیین و، نطرات آن ها را یکایک توضیح می دهد. درتشریح وامتزاج نظران دانشمندان صاحب رآی ولو به اختصار، محتوای کتاب بُعد جهانی پیدا می کند. ازدایره تنگ جغرافیائی فراتر میرود. درحجم وسیعی گسترش مییابد.
خواننده بااحساس بسیار خوشی درمییابد که گشودن بحث «حق و عدالت» می تواند شامل مردمان کشورهای دیگر نیز باشد. کشورهائی که نه از حق انسانی درآن جا خبری هست و نه ازعدالت وسایر مفاهیم عصر روشنگری. وهمین طور است فصل های دیگر که هریک پنجرۀ تازه ای می گشاید رو به جهان اندیشه و خرد که ضامن آزادی و رهائی انسان از زنجیرطاعت و بندگیست و پناه گرفتن در پرتوقانون. وبی گمان در چنین فضاست که می شود با ذات شخصیت «فرد» آشنا شد وازحرمت «انسان» و «قانون»، از جامعه مدنی و حدود اختیارات دولت و … بحث کرد.
در پیشگفتار آمده است: « … آدمی زاد که دارای عقل و شعور است و خود را موجودی خرد ورز و صاحب اراده و مختار، و به همین جهت محترم و ممتاز، می داند نمی تواند قبول کند که زندگیِ مدنی او نسخه ای از زندگیِ گروهیِ جانوران باشد … می خواهد بگوید من زنبور و مورچه نیستم که کورکورانه از نظاماتی که درطرح ریزی آن ها دخیل نبوده ام تبعیت کنم.» ص ۲۸
از نگاه خواننده، عنوان ساده و تکان دهنده کتاب این فکر راتداعی می کند که پژوهش حاضر از سر نیکخواهی با درکِ درستِ فضای آلوده وبحرانی، به ویژه حضوربیگانگان درمنطقه هشداریست به آن عده که در وسوسه قدرت، غرق نعمت های بادآورده شده و با یکه تازی های قرون وسطائی همه تعهدات را زیر پا گذاشته اند. و دراین سودای فریبندۀ قدرت مباد آن روز که مردم به پیشواز بیگانه بشتابند و برای حل معضلات از دامن خصم آویزان شود.
حس مسئولیت از لای لای یرگ ها پیداست آن هم به زمانی که خطر پشت دیوار وطن لانه کرده و چشم انداز منطقه تیره و تاراست. هراس ونگرانی ازپیامد مداخله ها و بهمریختن مرزهای جغرافیائیِ؛ و این کمترین اثر نکبت بار برآیند رفتار های مسخ گونه مسئولان کنونی کشوراست.
بحث حق وعدالت وغلتیدن درآرای دانشمندان و متفکران جهان درباره حقوق طبیعی انسان و حقوق فرد و الزامی بودن «قانون» و ده ها مسائل مهم حیاتی دیگر از ضروریات جوامع مدنی است و تأکید برچون و چرائی فلسفۀ تشکیل دولت و حفظ حدود وظایف و تعهداتش درقبال حقوق ملت، اهم مباحث کتاب را تشکیل داده است.
نویسنده درادامه بحث عدالت طبیعی و عدالت قراردادی درنوشته فارابی و تعاریف دیگر از ابوعلی سینا ومسکویه و آرای دیگر متفکران در «نگرش دوگانه در دولت» با شرح عقاید افلاطون وارسطو و نقد نظرات آن ها، با نگرشی ژرف، به تحلیل می پردازد.
در«نظریه ابزاری» می نویسد:
«گفتیم که نظریه ابزاری، دولت را به مثابه سازمانی تلقی می کند که برحسبِ توافق مردم به وجود آمده است. دراین نگرش فرد یک موجود حقیقی است و دولت موجودی اعتباری است و ساخته وپرداختۀ افراد که برای کنترل واداره جامعه ایجاد شده است … قدرت دولت از سوی مردم دراختیار دولت گذاشته است … همانگونه که یک شرکت سهامی حق ندارد سرخود و درخارج ازمقررات اساسنامه عمل کند دولت نیز همان محدودیت را دارد … فردی که عضویت شرکت را قبول کرده استقلالِ رأی خود رااز دست نداده است و داوری میان بد و خوب را به شرکت واگذار ننموده است.
حال اگر دولت آمد و از حدودی که برای او تعیین شده بود تجاوز نمود، اگر ازقدرتی که دراختیار او گذاشته بود سوء استفاده کرد، فرد نه تنها وظیفه دارد که به مخالفت برخیزد، دولت نمی تواند پای از گلیم خود فراتر بکشد. آن دولت که حد خود را نمی شناسد به استبداد روی می کند. باید ساقط گردد. شهروند خوب به معنی رعیت و مطیع و منقاد نیست. … صص ۱۱۱ – ۱۱۰
تحلیل های مستند و مدلل این کتاب مرا به این فکر انداخت که آرزو کنم : ای کاش وسایلی فراهم می شد درداخل ایران فرازهائی کوتاه از هر فصل این کتاب چاپ و درحد گسترده ای پخش می شد ودردسترس خرده پایان شهری، کارگران وکشاورزان و طبقات گوناگون درشهرها و دهات قرار می گرفت و هموطنان مطالعه می کردند. وظایف دولت را می شناختند. از مقام و منزلت خود آگاه می شدند به هویت وحق و حقوق خود پی می بردند. ازخواب گران بیدارمی شدند. ازخفت وخواریِ بندگی می رهیدند.
توالیِ شکست های ملی یادمان داده :
آنچه دست ستمگران و متجاوزان را باز گذاشته است، جهل عمومی ست که جامعه را در سنت «بی فکری» به بند کشیده وهمه را علیل کرده. دیدن وحس کردن و نگاه تیزاز نخستین شرایط آگاهی ست. بیمار نمی تواند خوب وروشن ببیند، یا درست ببیند. درشکست وپریشانی، این اندیشه درذهن قوت می گیرد که «جهل عمومی» به مثابه اصلی از فصول فرهنگی ست باهمزادش سنت، هردومایۀ نکبت وفلاکت؛ فی المثل آن که خود را چوپان مردم خواند و به هر گونه ریا و تحمیق درحفظ و نگهداری کوشید و در هر دگرگونی اجتماعی با شگرد خاصی درون مردم شد وبارامانت را در پوششِ رنگی نو به آیندگان واگذاشت؛ وسبب شد که ذهنیت ها دست نخورده بماند خاموش و ساکت. باچنین تعهدات سنگین درامانتداری، طبیعی ست که درهرقدرت مسلط، درصیانت این شیوه هشیارباشد و با ترفند پدرسالاری ادامه راه گذشتگان را درونی کند و گهگاهی نیز با ظاهری ستیزگر و خصمانه به آن تعهدات؛ به پند و اندرز حکیمانه بپردازد!
وجوه مشترک حکومت ها درپاسداری این نیاز ویرانگرموروثی قابل تأمل است!
آقای موحد با آگاهی روی این معضلات کهن اجتماعی انگشت گذاشته. آشنا به سهل انگاریها و خلق و خوی مماشاتگر و رواج «باری به هرجهت گویان» جامعه است. او دمل کهنه را نشتر زده بااشراف به حقوق طبیعی و سیاسی ملل، با استمداد از آرای دانشمندان و متفکران جهان، مردم و حکومت را رودرروی آن عده قرار می دهد که تجربه آموختند. بعد ازقرن ها جنگ وستیزومبارزه، راهی برگزیدند خردمندانه. از طلمت و نکبت جهل و سنت پریدند به سوی روشنای زندگی؛ ولو که کورسوئی در دوردست ها دیدند و با فداکاری ها راه رستگاری را برای مردم گشودند.
فصل سوم «برخورد سیاست با دیانت» است. این بخش از کتاب که با عنوان «اندیشه سیاسی درمسیحیت» آغاز می شود، روایتگر حوادث جالب و تاریخی است که با ظهورعیسای مسیح و پیامدها و تحولات تکان دهندۀ آن، خواننده را درژرفای زمان های دور می غلتاند. وجالب است که پژوهشگر با امعان نظر گوشه چشمی دارد در «آشنائی مسلمانان با اندیشه های یونانی» . با اشاره به آرای متفکران ایران وعرب و اروپا وروی نکتۀ بسیار حساس و جالبی انگشت می گذارد که قابل تأمل است:
«اینک روشن شده است که مسلمانان تمام آثار ارسطو و نیز بسیاری از شروح و تفاسیر پیروان او و به ویژه نو افلاطونیان را به عربی ترجمه کرده بودند. درآن میان فقط کتاب سیاست ارسطو جایش خالی است. آیا ملاحظاتی درکار بوده است که مترجمان را از برگردانیدن این کتاب به عربی باز می داشت؟ …
پیشکسوتان مسلمان مانند کندی (۱۸۵ – ۲۵۲ ق) و فارابی (۲۵۷ – ۳۳۹ق) بحث درباره سیاست را شروع کرده اند ولی نسل های بعدی فیلسوفان بحث را پی نگرفته و علاقه ای به بسط و توسعه آن نشان نداده اند … چرا چنین شد … پرسشی است که پاسخ روشنی برای آن نداریم.» صص ۱۲۰ – ۱۱۹
از این جاست که تردید بر دل خواننده راه باز می کند. خصوصا که زمانه شاهد خشونت های عریان و خونخواهی های بلاوقفۀ وارثان اسلام هستند. امان ازدست این وسوسه های شیطانی که مدام گوش را خراش می دهد: چه بر سراسلام آمد مگراسلام طبقات را بهم نریخت؟ مگر اسلام علم و دانش را همگانی نکرد؟
مگراسلام درهمان قرون اولیه صدها الکندی و فارابی را درآغوش خود نپروراند؟ پس این جنایت ها را چه کسی پی ریخت؟ آیا از همان سرآغاز ظهورش خونخواه و بنده پرور بود وچندگونه؟ یا وقتی که روحانیت شکل گرفت کار را یکسره کرد و روش یهودیت را پیش گرفت گفت من چوپان و تو گوسفند.
اعتراض نسل بعد از انقلاب از اینجا شروع شده است که این شیوه های منسوخ و پوسیده را نمی پذیرد. می گوید نه روحانیت چوپان است نه مردم گوسفند . حالا این نسل که یک سوم جمعیت کشور را تشکیل می دهد، خیلی راحت می گوید: دراسلام طبقه ای به نام روحاتنیت نبود. هاشم آغاجری نماینده و سخنگوی این نسل است که جریان محکومیتش به اعدام، دانشگاه ها را به اعتصاب واداشت.
ولوله به جان حکومتگران انداخت. قاضی القضات عراقی درجمهوری اسلامی فکراین را نکرده بود که دوران با چندسال پیش که حکومت فرمان ربودن و خفه کردن فروهر و پروانه و مختاری و پوینده و شریف و …. را صادر میرکرد فرق کرده است. سایه آدمخوارانی مثل طالبان از منطقه دور شده. توحش عریانِ منادیانِ اسلام ناب محمدی مورد نفرت جهانیان قرارگرفته است. بدترازهمه، تأثیر ویرانگر وعکس العمل یأس و بی تفاوتی اجتماعیست ازطریق پناه بردن به افیون؛ و این آفت خانمان بربادده آن چنان ریشه دوانده که جبرانش به این آسانی ها میسر نخواهد شد.
آقای موحد، با اشاره به «محاکم تفتیش عقاید» کلیسا – کاری که جمهوری اسلامی با یک تأخیر هفت هشت قرنی آغاز کرده است – اشاره عبرت آموزی دارد که نقل می کند:
« … از یک تولوزی دیگرنقل شده است که گفت : اگر دستم برسد به آن خدا که از میان هزار نفر مخلوق خود یکی را نجات می بخشد و همه دیگران را معاقب می سازد، من دک و دندۀ چنان خدائی را خرد خواهم کرد و تف بر روی آن خیانت پیشۀ دغلکار خواهم انداخت.» ص ۱۲۶.
سخن کفرآمیزی آن تولوزی زبان حال امروزی مردم ایران است که بادلی آکنده ازخشم ونفرت، سخنان اورا درهر نماز زیرلب تکرار می کنند. به خصوص بین جوانان انتقاد که نه، بدگوئی از«عدل الهی» و مقدسات دینی رواج هراسناکی پیدا کرده است و ریشه می دواند. از نابخری دینمداران، میلیون ها مسلمان درایران شیوۀ«تولوزی» را پیش گرفته اند. وقتی که یک مفلوک آفتابه دزد را به اعدام محکوم و بعد ازاعدام و گرفتن جانش، جنازۀ او را ازدکل جرثقیل آویزان و در شهرها می گردانند، آن وقت بنا به نوشته روزنامه ها، آقازاده هایی که با چپاول ثروت های ملی با تبه کاریهای مالی واقتصادی درپرتوعبا وعمامۀابوی وهکذا با اغماض مزدوران قضائی ِ اسلامی؛ درامنیت کامل به ریش مردم می خندند؛ مردم خشمگین و تحقیر شده حق دارد که کفر بگوید. اجرش نصیب دستاربندان و دینمداران باد که به راحتی مقدسات را از مردم گرفتند؛ تابوها فرو پاشید.
درپایان این فصل، نویسنده پس ازاشاره به لوتر ومدعیات او آورده است که «لوتر پاپ را دجال و دستگاه او را ساختۀ دست شیطان می خواند … » ص ۱۴۳. و خواننده با اندوه احساس می کند که این « برخورد سیاست با دیانت در مسیحیت» بعد ازقرن ها عیناهمان است که درایران امروزه تحت حاکمیت جمهوری اسلامی رواج پیدا کرده و اصحاب مسجد و منبر، دنبالهء مظالم کلیسای قرون وسطا را در بُعد گسترده تری دراین کشور از سر گرفته اند. نکته هشدار دهنده این که درمقایسه با جهان متمدن، می توان میزان عقب ماندگی این ملت باستانِِیِ همیشه درانتظار موعود را تخمین زد.
فصل چهارم تحت عنوان : «ازحقوق طبیعی تا حقوق بشر سیصدسال پرماجرا» ست. پژوهشگر باز دست خواننده را می گیرد و با سیری در رواق های پرجار و جنجال حکما و سخنوران گذشته، پای بحث و جدلشان می نشاند. و دراین گشت و گذارِ معرفتی به هر خًمی سر می زند و از هر خًم پیاله ای برمی گیرد، پرمایه و سنگین، شیرۀ اندیشه و تفکر متفکران، هر آنچه را که بوده و هست، به خواننده اکرام می کند. در بررسی آرای ماکیاولی از قول او می نویسد:
« … شهریار باید شخصا آدم قابل و کارآمدی باشد … او باید به دغدغه های اخلاق عادی بی اعتنا باشد … برای حفظ وگسترش قدرت خود از هیچ چیز – حتا قتل و جنایت– ابا نورزد اما به ظاهر ننماید. خشونت و نرمش و زورگوئی و حیله گری را باهم داشته باشد … حکومت چیزی نیست جزوسیلۀ تحکم بر مردم. حکومت فن مطیع ساختن آدمیان است.» و بعد چکیدهء افکار او را نقل می کند :
« ماکیاولی با تعالیم اساسی مسیحیت به کلی بیگانه می نماید … دولت دراندیشۀ او کاملا سکولاریزه است. دولت نه تنها لائیک است بلکه دین را درخدمت خود گرفته است. دین صرفا به عنوان ابزاری برای قدرت و وسیله ای در راه همبستگی و تجانس اجتماعی نگریسته می شود … حاکم باید درندگی از شیر فرا گیرد و حیله گری از روباه بیاموزد و کاری کند که مردم هم از او بترسند و هم احترامش را داشته باشند.» صص ۱۵۱ – ۱۵۰
بیگانه بودن ماکیاولی از تعالیم مسیحیت، این فکر شوم واغوا کننده را به خواننده القاء می کند که جمهوری اسلامی، به تبعیت از ماکیاولی تعالیم اسلام را بکلی فراموش کرده و دین و مقدسات را با قدرت حکومتی تاخت زده است. شاید ساختن دنیای بهتر ازاین طریق در دراز مدت مفید واقع شود و خردستیزی مذهب، مقهور عقلانیت و اندیشۀ بشری قرار گیرد؛ که بنا برتجربه تاریخی که درغرب اتفاق افتاد. بعید نیست که دگرگونی بنیادی درحوزه اسلام نیز، راه نجات لوتر گونه ای باشد برای رنسانس اسلامی که مدت هاست دغدغه فکری عده ای ازآگاهان واندیشمندان ایران است؛ که درآن حالت پیامدهای خونین همانند درگیریهای کاتولیک و پروتستان مسیحیت در سرزمین های اسلامی اجتناب ناپذیر خواهد بود که بحث چنین مقوله را باید به فرصت دیگری واگذاشت. ولی آنچه مهم است احتمال بازنگری و قرائتی نو از اسلام یک ضرورت الزامی ست.
درفصول دیگر کتاب: گفتگو درباره حقوق طبیعی و قانون و اخلاق و درگیریهای حاکمیت با شهروندان وعارضه های قانون شکنی دولت ها وقدرتمندان متکی به حاکمیت وسوء استفاده ازحق قدرت و … دنبال می شود. عقاید ونظرات دانشمندان با فاکت های تاریخی – اجتماعی مورد بحث و نقادی قرار می گیرد. خواننده درکانون مباحث فلسفیِ سخنورانِ صاحبنظر، با مقوله های تازه آشنا می شود.
پژوهشگر درآخر بخش هشتم «سوء استفاده از حق و قدرت»، اشاره مستقیم دارد به جنایات امریکا و شوروی درویتنام وچکسلواکی و چچنیا، کودتای ۲۸ مرداد ایران، کودتای شیلی، کشتار دولت نژاد پرست افریقای جنوبی و کشتار خمر سرخ و جنایات پنجاه ساله اسرائیل و مصیبت های برآمده از جنگ ایران و عراق که آمریکا و دولت های اروپائی با پشتیبانی از صدام، دو کشور همسایه و مسلمان را در آتش و خون غرق کردند و سرانجام دستگیری و محاکمه جنایتکار بزرگ صربستان و توقیف پینوشه؛ که درنهایت سرگذشت این دو جنایتکاراخیر می تواند عبرت آموز رهبران لجام گسیخته اسرائیل و جمهوری اسلامی گردد و روزی فرا رسد که به حکم وجدان بشریت شارون ها و خامنه ای ها مانند میلوشویچ، از کرسی اتهام پاسخگوی کشتارها و قانون شکنی های ویرانگرانۀ خود باشند.
کتاب از جاذبه مطبوعی برخورداراست که دراین گونه متون کمتر دیده می شود. نثر روان کتاب از تسلط نویسنده به مفاهیم فلسفی و حقوقی که خود از پژوهشگران و صاحبنظران علم حقوق است تأثیر پذیرفته و مطالعه کتاب را سهلتر کرده است. به کارگیری زبان ساده و پرهیز از جملات و الفاظ گیج کننده فلسفی و حقوقی، درتبیین آرای فلاسفه و دانشمندان و روایت هریک از آن ها در فصل مربوطه، از مزایای عمده این کتاب پر محتواست.
درپایان کتاب ترجمه «اعلامیه جهانی حقوق بشر» با طرح های هنرمندانه اردشیررستمی کار بسیار ستودنیست که مؤلف کتاب این سند مهم تاریخی را دراختیار خوانندگان گذارده اند.
با آرزوی موفقیت برای مؤلف، مطالعه این اثر کم نظیر را توصیه می کنم.
بازبینی ۲۰۲۰/۱/۵ – لندن