اشاره: پروندهی نه چندان قطوری که این هفته و با نظر به ماهیت سلطهجویی آیت الله خامنهای بر امور فرهنگی و ادبی گشودهایم و با توجه به جلسات سالیانهی او با شعرا که به رسم محافل مداحی درباری در تاریخ ایران برگزار میشود را با نگاهی به تاریخ مدیحهسرایی در طول تاریخ ایران و حاکمان مختلفش از پی میگیریم. از آنجایی که مدح از جمله درونمایههای تکرار شونده در شعر فارسی یست و هم از جهت ادبی و هم به لحاظ ارزشمندیهای جامعشناسی، روانشناسی و حتی ادبی قابل ملاحظه است، این اشعار حالا دیگر به یک مولفه فرهنگی،ادبی، اجتماعی و سیاسی بدل شدهاند.
دکتر حسن گلمحمدی
حکومترانان، سلاطین و درباریان در ایران همواره در طول تاریخ از شعرا، نویسندگان، روشنفکران و اهل قلم بعنوان ابزارهای تبلیغات، معروفیت و ماندگاری در تاریخ استفاده کردهاند. به عبارت دیگر حاکمیت حاکمان و عوامل آنها بر مردم از طریق تمجید و تعریف شاعران تثبیت و تحکیم شده است. بدیهی است در دورانهای مختلف که تعداد افراد باسواد اندک بودند، شاعران و نویسندگان جزو طبقه باسواد و بانفوذ جامعه به حساب میآمدند و کالای آنها یعنی شعر و نثر در دربار، طرفداران فراوانی داشت. سلاطین و حکومترانان هم کالایی را میخریدند و بابت آن صله میدادند که مورد نیاز و دلخواهشان باشد. بنابراین هر شاعری که بیشتر از دیگران در اشعارش سلطان را مدح میکرد، بزرگتر و با نفوذتر بود و صله و انعام بیشتری میگرفت. اینگونه اشعار که به آنها مدح یا مدیحه میگویند در اغلب دیوان شاعران پارسیگو موجود است. شاید به علت رواج اینگونه شعر و سخن در دربار بوده است که زبان پارسی را زبان دری یعنی زبان دربار میگفتند.
برای مقایسه نقش اینگونه شاعران و نویسندگان با وضعیت امروز میتوان گفت کاری که روزنامههای دولتی، تلویزیون و مجموعه رسانههای حکومتی در عصر ما انجام میدهند، در گذشته به عهده شعرا و نویسندگان درباری بود. اصولا شاعران حکومتی دو وظیفه عمده داشتند، اول تبلیغات برای حاکمان و حکومترانان، دوم همنشینی با افراد مختلف به منظور سخنچینی برای سیستم حکومت. دیوان اغلب شاعران درباری سرشار از اشعاری است که هدفشان از یک سو تبلیغ برای حفظ حکومت است و از سوی دیگر ترساندن مخالفان و برحذر داشتن مردم از ستیز با نظام با بیان قدرتنمایی آنها است. در تداوم چنین فعالیتهایی، بین حکومترانان و سلاطین با شاعران و نویسندگان همواره رابطهای تنگاتنگ و نزدیک وجود داشت. چون بدون حمایت دربار زندگی معمولی و حرفهای بسیاری از سرایندگان و اهل قلم مختل میشد و از طرف دیگر، صله دادن و دست به جیب کردن حاکمان و عمال آنها باعث میگردید که شعرا از زندگی مرفه و راحتی برخوردار باشند و در ارائه مدیحه و چاپلوسی گوی سبقت را از یکدیگر بربایند. این شعرای درباری گاهی اوقات برای رقابت از روی جهل و نادانی، حتی یکدیگر را هجو یا تحقیر میکردند. بعضی اوقات هم سلاطین و عوامل آنها موضوع سرودهها را تعیین میکردند و برای شاعران محتوا و مطالب خاصی در نظر میگرفتند که آنها با توجه به آن نقطه نظرها، اشعار خود را میسرودند. مانند کاری که شاه اسماعیل و شاه طهماسب صفوی در جهت سوق دادن مدح و تعریف از درباریان به سوی مراثی و نوحه برای بزرگان دین و مذهب، انجام دادند.
بنابراین در بررسی محتوایی از آثار باقی مانده از شعرا و نویسندگان به این نتیجه میرسیم که بخش بزرگی از ادبیات پارسی را مدایح تشکیل میدهند. مدح گفتن بیشتر شامل شاهان و ملازمان بانفوذ دربار یا حکومترانان بلاد میشد. شاعران و سرایندگان درباری بویژه در دوران سامانیان، غزنویان و قاجاریه برای امرار معاش و کسب درآمد در دربار شاهان حضور دائم داشتند و در مواقع ضروری به خواندن مدایح خود میپرداختند. قالب شعری که شاعران برای سرودن مدح از آن استفاده میکردند معمولا قصیده بود، ولی برای اینکار از قالبهای دیگر هم استفاده میشد. قصاید مدحی شامل چهار قسمت بود. تغزل یا تشبیب، گریز به مدح، مدح، دعا و شریطه و اعتذار.
بزرگترین مداحان تاریخ ادبیات کشورمان در دوره غزنویان بویژه عصر سلطان محمود و سلطان مسعود میزیستند. پادشاهانی که نه ایرانی بودند و نه برای زبان و ادب پارسی ارزش چندانی قائل میشدند. آنها فقط برای ماندگاری نامشان و استفاده ابزاری از شاعران، به مدیحهسرایان توجه خاص نشان میدادند. دوران حکومت غزنویان یک دوره سخت برای مردم و جامعه ایران بود. در این زمان حکومت از افراد جامعه بویژه شاعران، نویسندگان و حتی دانشمندان بعنوان نوکر سرسپرده دستگاه، استفاده ابزاری میکرد. اگر اهل قلم و سرایندهای به اینگونه زیستن در دربار رو نمیآورد، میبایست در بدبختی و محنت عمر خود را سپری کند، چون شعر متاعی بود که فقط در دربار خریدار داشت. بنابراین محمود غزنوی در کنار خود دهها شاعر، نویسنده و اهل قلم گرد آورده بود. که از مهمترین آنها میتوان به فرخی سیستانی، منوچهری، انوری و ظهیر فاریابی اشاره کرد. اگر شاعری آزاد و مستقل مثل حکیم فردوسی حاضر به اینگونه سرسپردگی نمیشد، با او برخورد سنگین میکردند، کما اینکه با فردوسی کردند. سلطان محمود نه تنها با شاعران اینگونه بود بلکه با نویسندگان و دانشمندان عصر خود نیز رفتاری ناشایست داشت. برخورد او با ابنسینا و ابوریحان بیرونی از اینگونه رفتارها است.
استفاده ابزاری حکومترانان از شعرا و نویسندگان فقط در دوره غزنویان نبوده است. در هر دورهای سلاطین و پادشاهان از فرهیختگان فرهنگی اینگونه بهره برداری میکردهاند. تعداد شاعران و سرایندگانی که در دربارها جمع بودند به حدی میرسید که آنها دارای پیشکسوت و استادی بودند که عنوان”ملکالشعرایی” دربار را داشت و یکی از وظایف او تشکیل مجالس شعرخوانی و اظهار نظر درباره شعر شاعران و تربیت و آموزش افراد جدید برای سرودن قصاید در مدح سلاطین بود که آنها میبایست در ایام خاص مانند اعیاد و مراسم گوناگون در حضور شاه و درباریان مدیحههای سروده شده خود را بخوانند و مورد تایید و مرحمت ملوکانه قرار گیرند. به همین دلیل دامنه تعریف و تمجید از حکومترانان در ادبیات پارسی به حدی است که کمتر شاعری میتوان پیدا کرد که در دیوان او مدح وجود نداشته باشد، حتی سعدی، حافظ و نظامی هم به اینکار پرداخته اند. نظامی عروضی در کتاب چهار مقاله انجام این کار ناپسند و نادرست را اینگونه توجیه میکند:”پس پادشاه را از شاعر نیک، چاره نیست که بقای اسم او را ترتیب کند و ذکر او را در دواوین و دفاتر ثبت کند. زیرا که چون پادشاه به امری که ناگزیر است مامور شود از لشکر و گنج و خزانه او آثار نماند و نام او به سبب شعر شاعران جاوید بماند.”
با توجه به مطالبی که عنوان شد، مدیحهسرایی در تاریخ کشورمان آنچنان در نزد سلاطین رواج پیدا کرد که شعر به صورت کاملا رسمی به دربار راه یافت و شاعران از ابزار لازم حکومت به شمار آمدند. نه تنها شاهان بلکه شاهزادگان و امرای سپاه و حکام بلاد، هر یک تعدادی شاعر در دستگاه حکومت خود داشتند و به آنها وظیفه، حقوق و رتبه میدادند و زندگیشان را تامین میکردند و در مقابل شاعران موظف بودند در اعیاد و ایام رسمی و لشکرکشیها، قصایدی در تهنیت، مدح و گاه در رثا بسازند و در حضور سلطان قرائت کنند و صله دریافت نمایند.
شاعران درباری در مدایح و قصاید خود اغلب از وصف سجایای اخلاقی، بذل و بخشش و دلاوریهای سلاطین در جنگها و فتح و پیروزیهای آنها سخن میگفتند و به صورت اغراقآمیز این خصوصیات را در شعر خود میگنجاندند. گاهی نیز در برگزاری مراسم شادی و شعف یا آغاز بهار و نوروز شعر میسرودند و در بزم و سرور و شادخواری سلطان آنها را میخواندند. در یک جمعبندی کلی شاعران زبان پارسی را میتوان به چند دسته به شرح زیر تقسیم کرد:
– عدهای که به کار مدح مبادرت نورزیدهاند و از اینکار استقبال نکردهاند، مانند ناصرخسرو، عطار و باباطاهر. در این رابطه ناصرخسرو میگوید:
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را
برون کن ز سر باد خیرهسری را
بری دار از افعال چرخ برین را
نشاید ز دانا نکوهش بری را
اگر تو ز آموختن سر بتابی
نجوید سر تو همی سروری را
درخت تو گر بار دانش بگیرد
به زیر آوری چرخ نیلوفری را
اگر شاعری را تو پیشه گرفتی
یکی نیز بگرفت خنیاگری را
صفت چند گوئی به شمشاد و لاله
رخ چون مه و زلفک عنبری را
به علم و به گوهر کنی مدحت آن را
که مایه است مرجهل و بدگوهری را
به نظم اندر آری دروغی طمع را
دروغ است سرمایه مرکافری را
من آنم که در پای خوکان نریزم
مر این قیمتی دُرّ لفظِ دَری را
– دسته دیگر شاعرانی که همواره در دربار بوده و پیوسته به مدح و ستایش شاهان، امیران و دستگاه حکومتی پرداختهاند. مانند فرخی سیستانی که در مدح سلطان محمودغزنوی به اغراق سروده است:
همی تا خسرو غازی خداوند جهان باشد
جهان چون ملکش آبادان و چون بختش جوان باشد
جنان باشد جهان همواره تا شاه اندران باشد
ازیرا کو فرشته ست و فرشته در جنان باشد
نباید جست جز مهرش کسی را کش خرد باشد
نباید خواند جز مدحش کسی را کش زبان باشد
مدیحش گوهرست و طبع مداحان مر آن را کان
گرامی گوهر آن باشد که آن را طبع کان باشد
ملک باید که چون محمود باشد تا گه دعوی
همه کردار او برهان و معنی و بیان باشد
همی تا در جهان از دولت عالی اثر باشد
یمین دولت عالی خداوند جهان باشد
– برخی دیگر شاعرانی که دائم در دربار نبودند ولی اشعاری در مدح سلاطین سروده و آن را عرضه داشتهاند. مانند مدحی که سعدی در ستایش ملکه ترکانخاتون زن اتابک سعدبنابوبکر که به جرم رابطه نامشروع همسر بعدیش او را کشت، سروده است:
ای بیش از آن که در قلم آید ثنای تو
واجب بر اهل شرق و غرب دعای تو
نوشین روان و حاتم طایی که بودهاند
هرگز نبودهاند به عدل و سخای تو
گر آسمان بداند قدر تو بر زمین
در چشم آفتاب کشد خاک پای تو
تیغ مبارزان نکند در دیار خصم
چندان اثر که همت کشورگشای تو
آن چیست در جهان که نداری تو آن مراد
تا”سعدی” از خدای بخواهد برای تو
– بعضی دیگر شاعرانی هستند که در نیمه راه مدح از مدیحهسرایی و شعر فروشی دست کشیدهاند و از اینکار اجتناب کردهاند. اغلب این شاعران با بالا رفتن آگاهیشان یا دیدن برخورد بد و ظلم و ستم پادشاهان از نزدیک، مدیحهسرایی را کار درستی ندانستند و از آن دوری جستند. مانند کسایی مروزی، سنایی غرنوی و انوری ابیوردی. چند بیت از شعر سنایی در تغییر احوال مردم و دگرگونی روزگار که زبان حال خودش نیز هست به شرح زیر است:
ای مسلمانان خلایق حال دیگر کردهاند
از سر بیحرمتی معروف منکر کردهاند
در سماع و پند اندر دین آیات حق
چشم عبرت کور و گوش زیرکی کر کردهاند
کار و جاه سروران شرع در پای اوفتاد
زان که اهل فسق از هر گوشه سر بر کردهاند
پادشاهان قوی بردار خواهان ضعیف
مرکز درگاه را سد سکندر کردهاند
عالمان بیعمل از غایت حرص و امل
خویشتن را سخره اصحاب لشکر کردهاند
از برای حرص سیم و طمع در مال یتیم
حاکمان حکم شریعت را مبتر کردهاند
در مناسک از گدایی حاجیان حجفروش
خیمههای ظالمان را رکن و مشعر کردهاند
ای مسلمانان دگر گشتهست حال روزگار
زان که اهل روزگار احوال دیگر کردهاند
ای”سنایی” پند کم ده کاندرین آخر زمان
در زمین مشتی خر و گاو سر و بر کردهاند
متاسفانه در آثار شاعران درباری وضعیت محیط اجتماعی بسیار خوب و خالی از هرگونه عیب نشان داده شده است. اثری از فقر، ظلم و جهل وجود ندارد.بنابراین از روی این آثار نمیتوان به واقعیت درستی که در جامعه زمان این شعرا جاری بود، پی برد. به عبارت دیگر، این آثار ارزش تحقیقی، اجتماعی و روشنگری ندارند. جالب است بدانید بسیاری از محققان و اساتید دانشگاهی در سنوات اخیر چسبیدهاند به اینگونه دیوانها و هر چند مدت یکبار آنها را دوباره تصحیح و چاپ و منتشر میکنند. کسی نیست سوال کند، رفع گرهها و ناشناختههای قصاید خاقانی چه مشکلی از کار و زندگی امروز نسل ادبیاتدان یا ادبیات پژوه را حل میکند که اینقدر روی آن وقت و انرژی گذاشته میشود. درست است که خاقانی شاعری بزرگ و سخت زبان است ولی او هم مدیحهسرای پادشاهانی همچون شروانشاه بود و حتی تخلصش را از این شاهان گرفت. او در قالب قصیده، ترکیببند و ترجیعبند به مدیحهسرایی پرداخته و اگر در بعضی از قصایدش به هجو و ستیز و دشنام با شاعران و رقیبان خود برخاسته به علت رقابت با هم عصرانش برای کسب مقام ملکالشعرایی و دریافت پول و صله فراوان بوده است. سنگینی و ثقل گفتارش هم به این علت است که او پدرش را که نجار بود از دست داد و زیر دست عمویش که طبیب و فیلسوف بود بزرگ شد ولی رقبایش به او میگفتند بچه نجار و او برای اینکه ثابت کند از دیگران برتر است سخت به مطالعه پرداخت و با بکارگیری واژگان مشکل در اشعارش، شاعری را جلوهگاه معلومات خویش کرد و قصایدی متفاوت از گذشته سرود تا برتری خود را اینگونه نسبت به هم عصرانش نشان دهد. همین صلابت گفتار و سنگینی اشعار موجب گردیده است که مراکز دانشگاهی و اساتید ادبیات پارسی نیز میزان سواد و تسلط خود در ادبیات پارسی را با شرح و بست قصاید خاقانی به یکدیگر نشان دهند و این در حالی است که بررسی ادبیات معاصر ایران و جهان در برنامههای دانشگاهی و تحقیقات اینگونه اساتید که یکی از واجبات و نیازهای روز جامعه آموزشی، فرهنگی و ادبی ما است، جایگاهی ندارد. خاقانی در فضلنمایی خود میگوید:
نیست اقلیم سخن را بهتر از من پادشا
در جهان ملک سخن راندن مسلم شد مرا
مریم بکر معانی را منم روحالقدس
عالم ذکر معالی را منم فرمانروا
شه طَغان عقل را نایب منم، نعمالوکیل
نو عروس فضل را صاحب منم نعمالفتا
عقد نظامان سحر از من ستاند واسطه
قلب ضرّابان شعر از من پذیرد کیمیا
رشک نظم من خورد حسان ثابت را جگر
دست نثر من زند سبحان وائل را قفا
این از آن پرسان که آخر نام این فرزانه چیست؟
وان بدین گویان که آخر جای این ساحر کجا؟
دشمنند این عقل و فطنت را حریفان حسد
منکرند این سحر و معجز را رفیقان ریا
گر مرا دشمن شدند این قوم معذورند از آنک
من سهیلم کامدم برموت اولادالزنا
جرعهنوشِ ساغرِ فکر منند از تشنگی
ریزهخوار سفره راز منند از ناشتا
خویشتن هم جنس”خاقانی” شمارند از سخن
پارگین را ابر نیسانی شناسد از سخا
در سنوات اخیر بویژه پس از انقلاب مشروطه که ادبیات دگرگونی زیادی به خود دید، شاعران این دوره نه تنها از مدح و ثنای حاکمان اغلب دوری جستند بلکه بر علیه سیاستها و حاکمان دوران قاجار و مداخله بیگانگان و ضعف پادشاهان و بیلیاقتی آنان نیز سخن گفتند. میرزاده عشقی، مدیحهسرایی را در قضاوتگاه تاریخ منجر به شکست میداند و میگوید:
تاریخ اگر چه زین عمل آرد به من شکست
خواند مرا مدیحهسرا همچو انوری
قاآنیام نه من، که زنم خامه بهر آز
نه چامهساز بهر درم، همچو عنصری
حاشا گمان مدار که من کردهام شعار
لاشهخوری طریقتم از راه شاعری
فرخی یزدی، نمونهای دیگر از شاعران این دوره است که حکومت را زیر سوال میبرد و بر حاکمان میتازد و میگوید:
هر لحظه مزن در، که در این خانه کسی نیست
بیهوده مکن ناله، که فریادرسی نیست
شهری که شه و شحنه و شیخش همه مستند
شاهد شکند شیشه که بیم عسسی نیست
آزادی اگر میطلبی، غرقه به خون باش
کاین گلبن نوخاسته بیخار و خسی نیست
هر سر به هوای سر و سامانی ما را
در دل به جز آزادی ایران هوسی نیست
در راه طلب”فرخی” ار خسته نگردید
دانست که تا منزل مقصود بسی نیست
***
این ستمکاران که میخواهند سلطانی کنند
عالمی را کشته تا یکدم هوسرانی کنند
تا بکی با پول این یک مشت خلق گرسنه
صبح عید و عصر، جشن و چراغانی کنند
اگر چه با آغاز مشروطیت جامعه ادبی ایران دستخوش تغییرات و تحول عمیق شد و فضای باز سیاسی و اجتماعی به شاعران و روزنامهنگاران فرصت داد تا اندیشههای خود را دگرگون کنند و روحیه اعتراضی و حقطلبی به خود بگیرند و آن را در شعر خود انعکاس دهند، ولی چندی بعد، هرچند نه به اندازه گذشته، ولی تا حدودی، روحیه تملقگویی درباری، حزبی و گرایشهای سیاسی باز رواج پیدا کرد.
پس از انقلاب اسلامی، توجه حکومت به شاعران بیشتر شد ولی اغلب شعرای بزرگ گرایشی به نزدیکی نشان ندادند ولی هنگامیکه یک غزل از رهبر انقلاب به مطلع:
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار ترا دیدم و بیمار شدم
در جراید و در میان جامعه انتشار یافت، اغلب مردم شاعر شدند و به آن جواب دادند. در اوایل انقلاب حتی شاعران مارکسیست، تودهای و چپ هم به تعریف و تمجید از حکومت پرداختند ولی وقتی دیدند از این گذر برای آنها منافعی نیست، عقبنشینی کردند. بعنوان مثال هوشنگ ابتهاج(سایه) که در خرداد ۱۳۵۷ در بحبوحه آغاز انقلاب در ایران در شعر”حصار”-در حالیکه خود او با رژیم پهلوی همکاری داشت(در رادیو و تلویزیون)- سروده بود:
ای عاشقان، ای عاشقان، پیمانهها پر خون کنید
وز خون دل لالهها رخسارهها گلگون کنید
زین تخت و تاج سرنگون تا کی رود سیلاب خون
این تخت را ویران کنید، این تاج را وارون کنید
هنگامی که در سال ۱۳۶۱ سران حزب توده به خیانت و توطئه گسترده برای براندازی نظام جمهوری اسلامی اقرار کردند و این حزب منحل شد و سایه به جرم عضویت و فعالیت در حزب توده به زندان افتاد، اینگونه سرود:
دل شکسته ما همچو آئینه پاک
بهای دُرّ نشود گم اگر چه در خاک است
سحر به باغ درا کز زبان بلبل مست
بگویمت که گریبان گل چرا چاک است
ز دوست آنچه کشیدم سزای دشمن بود
فغان ز دوست که در دشمنی چه بیباک است
غروب و گوشه زندان و بانگ مرغ غریب
بنال(سایه) که هنگام شعر غمناک است
بدیهی است هر خطاکاری که به زندان میافتد، خود را بیگناه میداند و در صدد توبه بر میآید.
در یک بررسی کلی در رابطه با استفاده ابزاری حاکمان از شعرا و نویسندگان وابسته به خود، میتوان چنین بیان داشت که ادبیات هر کشوری آئینه تمام نمای فرهنگ و هویت ملی آن کشور است. حال اگر این ادبیات فرمایشی، وابسته و تحت امر حاکمان خودکامه و دیکتاتور باشد، بدیهی است که از روی آن نمیتوان به فرهنگ و هویت واقعی آن کشور پی برد. در بررسی اجمالی به این فرایند در کشور ما بهطور غالب نمیتوان گفت که همه ادبیات و آثار باقی مانده از شعرا، نویسندگان و اهل قلم در قالب افکار و ذهنیتهای حاکمان است. در این میان هم ادبیات وابسته داریم و هم ادبیات مستقل و متعهد. برای تفکیک و ارزیابی این نوع آثار، تحقیق و پژوهش گسترده با توان و دانش بالا نیاز است تا بتوان درست و نادرست را از هم جدا کرد و هویت ملی را در آثار باقیمانده جستجو نمود. بعنوان نمونه اگر بخواهیم به هویت ملی ایران در دوره غزنویان پی ببریم، میتوانیم از روی اثر سترگ حکیم فردوسی یعنی شاهنامه به این موضوع بسیار مهم، دسترسی پیدا کنیم. بدیهی است این کار مطلقا از روی آثار شعرای مدیحهسرای این دوره مانند فرخی سیستانی و منوچهری امکانپذیر نیست.
ادبیات متعهد هر دورهای، بازتاب اوضاع و احوال آن دوره است. برای پژوهش در تاریخ، جامعه و طرز تفکر و اندیشه مردم، مراجعه و استناد به ادبیات از ضروریترین کارهای اولیه است که باید صورت بگیرد. به عبارت دیگر اطلاع و تحقیق درباره پیشینه کشورمان بدون توجه و بررسی روی ادبیات و آثار باقی مانده از بزرگان اهل قلم، کامل و جامع نخواهد بود. اینجاست که موضوع پیوند و نزدیکی میان سیاست و ادبیات مطرح میشود و این دو مقوله رویهم تاثیر بسزایی دارند. در موازنه بین آنها گاهی و در دورانی، سیاست بر ادبیات مسلط میشود و آثار ادبی تحتتاثیر سیاست بوجود میآید و در بعضی از موارد ادبیات بر سیاست اثر میگذارد و راه و روش حاکمان و سیاستمداران را تغییر میدهد.
از موضوع تفوق و سیطره سیاست بر ادبیات نمونههای فراوانی میتوان در آثار ادبی باقیمانده از گذشته تاکنون در کشورمان پیدا کرد. اغلب آثار مربوط به دوره غزنویان و قاجاریه، از اینگونه ادبیات هستند. در دیوان قاآنی شیرازی که در زمان فتحلیشاه، محمد شاه و ناصرالدین شاه قاجار میزیست، اثری جز مدح و ستایش سلاطین، درباریان و عمال حکومت چیز دیگری پیدا نمیشود. در این رابطه برخورد امیرکبیر با او یکی از موارد مهمی است که به عنوان نمونه آن را در اینجا ذکر میکنیم.
قاآنی که در مدح و ثنای حاج میرزا آقاسی وزیر بیتدبیر محمدشاه قاجار، قصیدهها سروده و او را مدح گفته و این آدم بیلیاقت را انسان کامل باقدرت و توانایی خارقالعاده، مانند آنچه که در شعر زیر آمده نامیده بود:
ازین سان کابر نیسانی دمادم گوهر افشاند
اگر ترک ادب نبود به دست خواجه میماند
درختان را چه شد کامروز میرقصند از شادی
مگر بر شاخ گل بلبل مدیح خواجه میخواند
جناب حاجی آقاسی که ریزد طرح صد گردون
اگر شخص جلالش گردی از دامن برافشاند
اگر با عتاب او زند یک لطمه بر هستی
چه جای هفت گردون کافرینش را بجنباند
وگر برق خلاف او کشد یک شعله در گیتی
چه جای خار صحرا کاب دریا را بسوزاند
خداوندا بدان ذات خداوندی که گر خواهد
به قدرت چرخ را در دیده موری بگنجاند
به قهاری که قهرش پشهیی را گر دهد فرمان
به زخم نیش او خرطوم پیلان را بپیچاند
که تا امروز جز مدحت زبانم حرفی ار گفته
مرآن را چون زبان لاله ایزد لال بگرداند
هنگامی که امیرکبیر به صدارت رسید و در حقیقت جانشین حاجمیرزاآقاسی شد، قاآنی در قصیدهای غرا که برای امیر سرود، عنوان کرد:
نسیم خلد میرود مگر به جویبارها
که بوی مشک میدهد هوای مرغزارها
فراز خاک و خشتها دمیده سبز کشتها
چه کشتها بهشتها نه ده نه صد هزارها
خوش است کامشب ای صنم خوریم می به یاد جم
که گشته دولت عجم قوی چو کوهسارها
به جای ظالمی شقی نشسته عادلی تقی
که مومنان متقی کنند افتخارها
امیر شه، امین شه یسار شه یمین شه
که سر ز آفرین شه به عرش سوده بارها
امیر مملکتگشا، امین ملک پادشا
معین دین مصطفی، ضمین رزقخوارها
شعرخوانی قاآنی که به اینجا رسید، امیرکبیر اجازه نداد که او قصیدهاش را تمام کند، دستور داد مقرریاش را قطع کردند و به زندانش افکندند و گفت: تو که تا دیروز مدح حاجمیرزاآقاسی را میگفتی و او را قلب گیتی و انسان کامل مینامیدی، حال چه شده است که اکنون به او نسبت ظالم شقی میدهی. قاآنی در زندان ماند تا آنکه اعتضادالسلطنه واسطه شد تا آزاد شود. ولی امیر برقراری حقوق قاآنی را که مقداری زبان فرانسه میدانست منوط به ترجمه کتابی از زبان فرانسه به پارسی درباره اصول کشاورزی کرد.
اگر در طول تاریخ با شعرا و نویسندگان تملقگو اینگونه برخورد میشد، اکنون مسیر ادبیات فارسی راه دیگری رفته و در رشد و تعالی فرهنگی جامعه ایران نقش درستی ایفا کرده بود. همین شاعر درباری، هنگامی که امیرکبیر از صدارت عزل شد، او را خصم دربار و اهریمن بدخواه نامید و در وصف ناصرالدین شاه سرود:
من ازین پس می خورم می گر حلالست ار حرام
نه ز منع مفتیان ترسم نه از غوغای عام
ناصرالدین شاه غازی کز بداندیشان ملک
خنجر خونریز او پیوسته گیرد انتقام
بنده صادق خیانت کی کند با پادشه
شیعه خالص جسارت کی نماید با امام
از نمونه اشعاری که در آن شاعران و شعر آنها در سیاست نفوذ و برتری داشتهاند، میتوان به اشعار دوره مشروطیت اشاره کرد. سرآمد اینگونه شعرا، فرخی یزدی، عارف قزوینی و میرزاده عشقی هستند. اصولا پس از انقلاب مشروطیت، شعر از دربار فاصله گرفت و بسیاری از شعرا بر اساس تعهد و رسالتی که در خود دیدند، به سرودن شهر پرداختند. ولی این دلیلی نبود که شعرا، مدیحه و تملقگویی را ترک کنند. حتی در دوره رضاشاه و محمدرضا شاه که آنها به شعرا مثل گذشته توجه چندانی نداشتند، افرادی نظیر وحید دستگردی و صادق سرمد، به مدیحهسرایی ادامه میدادند، بطوریکه وحید هر ساله قصیدهای میساخت و به پیشگاه رضا شاه تقدیم میکرد و مقرری سالیانه میگرفت. صادق سرمد نیز که وابسته به دربار محمدرضا شاه و وکیل حقوقی آنها بود و خودش را شاعر ملی مینامید، همواره در مدح محمدرضاشاه و فرح و درباریان شعر میسرود و صله میگرفت.
از جمله سرودههایی که ادبیات و شاعر سیطرهاش را بر سیاست و حکومت نشان داده است در دوران محمدرضا شاه میتوان به شعر خلیل سامانی(موج) اشاره کرد که در آن شاعر به حکومت پهلویها و عملکرد آنها اعتراض داشته و از جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی و پنجاه سال سلطنت پهلوی انتقاد کرده است.
چند بیت از این قصیده بلند را در اینجا میآوریم:
کسی که روز و شبان در پی چراغان بود
مدیر عامل بنگاه برق تهران بود
به نیم قرن که ظلمت به ما حکومت داشت
چه روزها و چه شبها عبث چراغان بود
چه بزمهای طربزای آریا مهری
ز شام تا به سحرگاه در شمیران بود
همه پیالهها به هم میزدند کاندر بزم
جناب کارتر آن شب عزیز مهمان بود
سپیده دم که ز تیری تنی به خون میخفت
فرح به چهره مهمان شاه خندان بود
به جان ملت ما سلطه داشت استعمار
به نیم قرن که ما را به ملک سلطان بود
دو پادشاه پدر جانی و پسر جلاد
تباهکارتر آن یک ازین، وزین آن بود
هر آنچه نعمت و سرمایه بود ملت را
به کام ایدن و اسمیت و موشه دایان بود
به لرزه خلق ز سرما ولی به خارج شاه
به کار اسکی، سرگرم در زمستان بود
در آن زمان که جهان بود رو به آبادی
دریغ و درد که این مرز و بوم ویران بود
ز قتلخانه ساواک تا به اوج سپهر
خروش و شیون و فریاد و بانگ و افغان بود
این مطلب را با ذکر چند بیت از اشعار”خوشدل تهرانی” که مدح این و آن را وصلهای ناجور بر دامان شاعر مدیحهسرا میداند، به پایان میبریم:
از بصیرت بهره باشد مردم مغرور را
گر که باشد لذت از دیدار خوبان کور را
نیست شاعر آنکه بهر سیم و زر گوید مدیح
فرق بسیار است با اهل ادب مزدور را
مدح و ذم این و آن را از کتاب دل بشوی
برکن از دامان جان این وصله ناجور را
مینکاهد، شان ما روشندلان از حبس و بند
کم نگردد قدر، از زندان خم انگور را
شعله اول دامن آتشزنه گیرد که هست
این سزای آنکه بوسد آستان زور را
فکر صائب ساخت”خوشدل” را کلیم طور نظم
یافت از طبع غنی این نعمت موفور را
منبع: سایت ایران استار