نام کتاب: دشت اندوه
آزاربهائیان ایران دردوره جمهوری اسلامی
نام نویسنده: محسن سازگارا
چاپ اول: واشنگتن ۲۰۱۸
ناشر: ؟؟؟
کپی رایت: ۲۰۱۸ متعلق به مؤسسه تحقیقات ایران معاصر
نخست بگویم که وقتی کتاب به دستم رسید، با دیدن عنوان کتاب و اسم نویسنده حیرت زده شدم. شنیده ها وخاطره های ته نشین شده درذهنم بال و پر گشود: برگشتن به وطن همراه با رهبر با دسته ای ازاسلامی های دگرگون خواه، یک جوان انقلابی، همنشین ابراهیم یزدی و بهزاد نبوی وحال، با چنین برخوردی صریح، در تقبیح آقای خمینی وعملکرد هایش. و شگفتا بیداری به موقع از گرانخوابی ! چندی بعد در لندن برای نخستین بار از نزدیک دیدم. سرسجاده. در اطاقی روزنامه روی زمین پهن کرده به عبادت مشغول وچه زاهدانه دل سپرده بود به معبودش، دیدم و درحسرت خلوص نیت او و دلسپردگیِ رشک انگیزش به پروردگار؛ بار دیگر به خط دوم عنوان کتاب نگاهی کردم و نا خوانی عنوان با چنان باور محکم دینی او! کدامین از یقین است و حقیقت !؟ با تورقی در خواندن پیشگفتار، خاطره های گذشته را از ذهنم زدودم. دلشاد ازتحول فکری، مهمتر، زیرپا گذاشتن فتاوی علمای گذشته و حاکم درباره بهائیان، دکرگونی باورها و رهیدن ازتعصبات پوچ. با احساس خوشی خواندن کتاب را آغاز کردم.
پیشگفتار با سروده ای یاد ماندنی از نیما یوشیج شروع می شود:
من دلم سخت گرفته است / میهمان خانه مهمان کش روزش تاریک / که به جان هم نشناخته انداخته است/ چند تن خواب آلود/ چند تن ناهموار/ چند تن نا هشیار.
درپیشگفتارفشرده انگیزه ی تمایل به نگارش کتاب را توضیح می دهد :
مشاهده ی فیلم “تابوی ایرانی” ساخت رضا علامه زاده و «چندی بعد محسن مخملباف، فیلم ساز فکور و شجاع همراه با پسرش میثم ، دور بینش را برداشت و به حیفا رفت تا درفیلم “باغبان” سئوال های خود را ازآئین بهائیت و اصولا کارکرد دین را در قلب یک مناظره دیدنی با پسرش به تصویربکشد».سالی بعد محمد نوری زاد، فیلم ساز ایرانی ساکن کشور به نشانه عذر خواهی به دیدن آرتین، کودک چهار ساله بهائی رفته و برپای او بوسه می زند به نشانه «عذرخواهی از تمام بهائیان ایران که پدر و مادر این کودک به جرم بهائی بودن و تدریس دردانشگاه علمی آزاد بهائی در زندان هستند».
در بستر این مشاهدات است که نویسنده تصمیم می گیرد بیشتر درباره ستمی که جمهوری اسلامی بربهائیان تحمیل کرده را دنبال کند. پیشاپیش برای پرهیز از هرگونه ساخت وباخت و توطئه کاری که درمیان ملت باستانی ما به صورت عادت در ذهنیت ها لانه کرده و رواج دارد، تا جایی که درفرآیند هرعمل خیرعمومی نیز طرف سازنده و پیشگام را سئوال پیچ می کنند، حضوری وغیابی. همو، درآشنائی با چنین رفتارها و صفات نکوهیده است که می نویسد:
«منی که شاید به دلیل فعالیت سیاسی ازسن شانزده سالگی وغیرسیاسی بودن مؤمنان به آئین بهائی درایران، به طرز عجیبی درتمام زندگیم، نه دوست وفامیلی ازبهائیان داشتم و نه حتی بامخالفان قسم خورده بهائیان، یعنی اعضای انجمن ضد بهائی حجتیه، آشنائی داشتم. به همین دلیل هم متآسفانه ازآن چه برسر این هموطنان صلح دوست ما رفته بود، بی اطلاع یا بهتراست بگویم کم اطلاع بودم».
با چنین سخنان شجاعانه و صریح کار پژوهشی خود را دنبال می کند. سال ۲۰۰۵درآمریکا با جامعه بهائی آشنا شده با یکی ازدوستان بهائی که ازطریق مصاحبه های تلویزیونی می شناخته، به جامعه راه پیدا می کند و موفق می شوند «حدود ۵۰۰ مصاحبه از ایرانیان بهائی را که در آمریکا وکانادا ساکن شده اند در مجموعه ای به نام “دیار جانان” به سینه ضبط ویدیوئی بسپاریم ». ازهمیاری وکمک های بهائیان آزاردیده یاد می کند.
«اگرنبود مساعدت های پولی و پشتیبانی عزیزانی که همدلانه به یاری ما شتافتند، سفرهای متعدد یاران این پروژه ممکن نمی شد» درهمدلی یا آن ستم دیده های تاریخ “گاهی هم گریه می کردیم”
بنا براین تمام منبع روایت های که ازقول اشخاص آمده و دراین بررسی بازنویسی شده، از«دیارجانان» است.
پیشگفتار با این پیام روشن وعریان به پایان می رسد :
«دراین نوشته من نه بهائی ام، نه مسلمان ونه طرفدار یا مخالف هیچ عقیده و دینی بلکه می کوشم تنها گزارشگری صادق . بی طرف باشم اگراین نوشته بتواند تنها اندکی به بیدارشدن وجدان اکثریت مسلمان جامعه ایران کمک کند تا از حقوق شهروندی هموطنان بهائی شان دفاع کنند، کلاه گوشه ی من به آسمان هفتم خواهد رسید».
سخنان صمیمانه ی نویسنده بردل می نشیند.
درآمد، از پدیدامدن بهائیت که دردورۀ قاجاردرولیعهدی ناصرالدین میرزا رخ داد. ازبنیانگزاران آن که سبد محمد شیرازی و میرزاحسینعلی یاد می کند و سرفصل های شش گانه کتاب و برخی لغات و اصطلاحات رایج دربهائیت را توضیح می دهد.
کتاب شامل ۳۸۸ صفحه که درشش فصل تدوین شده است.
۱ : اعدام و قتل
۲ : اخراج ازکار، بستن کسب وکار ومصادره اموال
۳ : محرومیت از تحصیل، دانشگاه بهائیان
۴ : زندان و محرومیت اجتماعی
۵ : حملات و قتل های جمعی
۶ : اندوهِ دل
فصل یک اعدام و قتل
دراین فصل، مصاحبه وشرح حال ستم دیده ها و کشتار بهائیان است که ازشماره ۱ تا ۱۳ ادامه دارد. بعد پیوست های مربوط به همان فصل و مدارک مستدل آن فجایع که بسی غم انگیزاست. تا جائی که خواننده در بازخوانی خفتبار هر یک از سرگذشت ها، حکایت ننگین عقب ماندگی های ریشه دار اجتماعی – فرهنگی را درمی یابد.
روایت خانم فروزان درخشانی زن ۵۰ ساله ای درشهرآستین درتگزاس آمریکا ماجرای قتل مادرش را شرح می دهد.
قاتل همسایه است وبی کمترین شرم و حیا می گوید: «اصلا وارد خانه شد برای کشتن مادرشما». محاکمه و دادگاه به جایی نمی رسد. قاضی رسما می گوید «یک زن مرده. یک زنی که مسلمان نبوده و بهائی و کافر بوده است. چه دیه ای دارد؟ ازاو خواستم که بنویسد مادرما مرده چون مسلمان هم نبوده اشکالی ندارد و کشتن بهائی ها اشکالی ندارد. بنویسید ما دیگر دادگاه نمیاییم . . . وکیل قاتل ازماشین پیاده نشد و به برادرم اشاره کرد وگفت این پرونده تمام شده، بسته است واصلا بیشتر ازاین دنبالش نباشید . . . درواقع یک کشته ندارد و همه ما را کشتند».
نویسنده ازاعدام وناپدید شدن بیش ازسیصد نفر از بهائیان، وحدود همین تعداد هم توسط گروه های فشار خبر می دهد.
«قاضی دادگاه از دفتر آقای خامنه ای استفسارکرده دفتر نوشته که خون فرد بهائی هدر است و به این ترتیب نیازی به قصاص نیست. این مصاحبه در فصل چهار نقل شده است».
از دستگیری دستجمعی، یعنی هر۹ نفراعضای محفل درمرداد ۱۳۵۹سخن رفته. که:
«توسط دادستانی انقلاب تهران ربوده شده و دیگر هیچ نشانی از آن ها یافت نمی شود.» فرزندان و بازماندگان آن ها تمام گوشه و کنار هرجا را که ظن و گمان داشتند گشته اند و هرگزاثری از آن ها نیافته اند:
«اعضای ملی محافل بعدی رسما دستگیر و اعدام شده اند». پس از آن بود که جامعه جهانی بهائیت تصمیم می گیرند که محفل ملی ۹ نفره تشکیل نشود. گروه هفت نفره به نام یاران سرپرستی امور بهائیان را عهده دار می شوند. این هفت نفرهم همگی بازداشت و به حبس های طولانی، هرنفر تا بیست سال محکوم می شوند.
درمصاحبه ی دیگر با خانم گیتی وحید ازاعضای محفل تهران که قبل ازشروع انقلاب درشیراز بوده، ودرارتباط با وقایع سعدیه وگرفتاری بهائی ها دچارحادثه شده، ناچار برای حفظ جان خود ازشیراز به تهران فرار کرده بودند، در یک جلسه مشترک هیجده نفری درچاره اندیشی آسایش وتآمین جا برای آن فراریان آواره بودند که حادثه مرودشت پیش می اید:
«به ۱۳ ناحیه مختلف تهران رفتیم و اطلاع دادیم و گفتیم که باید بهائی ها آگاه باشند که الان بسیار مسافر داریم این ها هیچی ندارند و همه باید از هر طریقی که می توانند کمک کنند که ما این ها را دربهترین وضع درآسایش نگهداریم».
استقبال بیسابقه، خانم وحید را شگفت زده کرده می گوید بعداز ۲۴ ساعت تمام دفاتر حظیرۀ القدس ها مملو از اثاث منزل رختخواب، وسایل پخت و پز و انواع و اقسام خوراکی بود به طوری که مجبور شدیم بگوئیم دیگر لازم نیست ومقدار بسیار زیادی پول نقد کمک شد آن پول های نقدرا ما درشرکت نونهالان” ذخیره می کردیم».
چندی نمی گذرد که شرکت ثروتمند نونهالان، به به دست چپاولگران حکومت اسلامی مصادره شود!
ار بیکاری فرهنگیان واخراج معلمان، کارمندان دولت و ارتشی های بهائی می گوید. از یک امیرارتش که پس از اخراج از ارتش به میوه فروشی روی گاری مشغول به کار می شود:
«واقعا بهائی ها این طور شروع کردند و این طور استقامت کردند. یعنی پایداری شان این طوری شروع شد. . . . عمق فاجعه را کسی که نبوده نمی فهمد. . . . نمی توانید گمان کنید که، خوب کشتند دیگر! ولی تیر زدن و کشتن به راحتی به زبان آوردن کلمه نیست. به هرحال این حادثه شروع شد و این وقایع گذشت».
با روایت قتل دکترسلیمان برجیس که سال ۱۳۲۸ درکاشان به قتل رسیده فصل اول به پایان می رسد. جالب اینکه در
توطئه قتل این دکترخوشنام درکاشان از دخالت آقایان بروجردی وکاشانی سخن رفته است.
پیوست های مستند فصل اول ار۶۴تا ۱۱۳ گواه مستندی ست ازفرمایشی بودن دادگاه ها درکشتار بهائیان.
فصل دو با عنوان: اخراج ازکار، بستن کسب و کار و مصادره اموال.
با سخن انسانیِ و سنجیدۀ ابوالحسن خرقانی عارف و صوفی نامدار قرن پنجم هجری آغارمی شود:
«هرکس دراین سرا درآید، نانش دهید و ازایمانش نپرسید».
ای کاش حکومتگران فاسد وغارتگر که باعبا وعمامه، برکرسی قدرت تکیه زده اند، اندک احساس انسانی می داشتند ودرمفهوم کلمات پیام شیخ خرقانی اندک تأملی می کردند و این همه ظلم وستم دوران بربریت را درحکم قانون فقهای امروزه بر ملت درمانده تحمیل نمی کردند!
این فصل شامل مصاحبه با ۱۸ نفراز بهائیان هموطن است که هریک در بی پناهی، جور و ستم وتبعیض های ضد بشری حکومتگران اسلامی را فریاد می کشند: باابزار قراردادن دین، کشوررا به زندانی هولناک تبدیل کرده اند.
نخستین مصاحبه با خانم فروزان درخشانی ست. زمانی که درکلاس ششم ابتدائی بوده و دریکی ازشهرهای قائم شهر زندکی می کردند. پدرش ازکار اخراج می شود. با بیکاری بابا :
«تمام بچگی من آن روز، اسباب بازی هایم همه آن موقع تمام شد».
از مدرسه اخراج می شود با مقاومت وسرسختی، با تهیه یک ماشین بافندکی به بافتن شلوارسرگرم شده و پدرش فروشنده آن ها امرار معاش می کنند. تا سرانجام با تصمیم به کوچیدن از وطن به خارج، به زندگی ادامه می دهند.
درمصاحبه با خانم بهجت صمیمی درشیکاگو پس از تمجید از اراده ومقاومت قوی او می نویسد:
«همسر من سرهنگ صمیمی اهل آباده بود تقاضای بازنشستگی کرد چون از شانزده سالگی داوطلبانه رفته بود به ارتش. بازنشسته شد. بعد ازانقلاب دوماه حقوق گرفت. بعدازمدتی نامه آمد که هرچه گرفته ای باید پس بدهی. حقوق و بیمه اش قطع شد».
درپرس وجو ازبانک که هرچه پس انداز داشته بلوکه شده بود، سبب قطع حقوق شوهرش می گویند: «برای بهائی بودنش است» ورقه ای را ازکشو کشیده نشانش می دهد اگر در روزنامه بنویسد وبگوید که من بهائی نیستم حقوق که هیچ، سمت استانداری شهرکرد را می گیرد برای این که آخرین خدمتش درشهرکرد بود».
وسپس ار ازارواذیت ها و تعویض خانه و ریختن مردان مسلح به خانه، زیروروکردن وبرهم زدن اثاث. گرفتاری و فلاکت های گذشته را شرح می دهد.
هیجدمین مصاحبه با پرویزتوفیقیان است که کلاس های تقویتی اوبرای کنکوردانشجویان سراسری شهرت خاصی داشت. همچنین انتشار کتاب هایش درتقویت کنکوردانشجویان برسرزبان ها بود. درسی سالگی او انقلاب ایران رخ می دهد. زن و شوهر هردوممنوع الخروج می شوند. دراقدام به مسافرت خارج، به راحتی کشوررا ترک می کنند بعدازبیست سال اقامت درخارج، دوران ریاست جمهوری خاتمی به ایران برمی گردند. بآ آمدن احمدی نژاد سرکارکه : «تعصب عجیبی به بهائی ها داشت وبرای من پرونده سنگینی درست کردند وجناب خانجانی آمدند پیش من و فرمودند اسمت درآمده و در رادیوهم اعلام شده که این جا باید بسته شود . . .».
سرانجام مجبورمی شود ایران را ترک کند.
ازصفحه ۱۶۰ تا۱۹۵ پیوست فصل دو مدارک واسنادی ست درتصاحب اموال وجرائم بهائی بودن ها وشدن ها!.
فصل سه
محرومیت از تحصیل، دانشگاه بهائیان
سروده ای از شادروان مهدی اخوان ثالث بر پیشانی این بخش نشسته :
«قاصدک/ در دل من همه کورند و کرند/ دست بردار ازاین دروطن خویش غریب/ قاصدک تجربه های همه تلخ».
وبعد مصاحبه با ۱۴ نفر، هریک با دلی پُردرد از ظلم وستم وتهمت هایی که پیروان اسلام برآن ها روا داشتند. اولین مصاحبه با افای عباس بهرامی شروع می شود.
مشکلات زندگی اش را شرح می دهد. سال۱۳۶۳ محل زندگی قزوین. پسرش امیردرکلاس سوم ایتدائی با گرفتاری ضعف بینائی، درمدرسه نابینایان قزوین دوسالی به تحصیل ادامه می دهد :
«مشکل آنجایی پیداشد که راهنمایی گفتند دیگر امکان نداریم وباید به مدرسه شبانه روزی درتهران ببرید. فرمی به من دادند درتهران دروزارت آموزش و پرورش که استثنائی پرسش نامه داشت وپرسیده بود مذهب. من هم نوشتم بهائی. به ما زنگ زدند و گفتند که بیایید پسرتان را ببرید». ازنامه نویسی به ریاست جمهوری می گوید که آن زمان خاتمی بود وآزار واذیت فرزندش درمدرسه که باید نماز بخواند. نجس خواندن تا پرهیز ازصحبت تا نزدیک شدن همسالانش با او سحن می گوید. وسرانجام بنا به سفارش انجمن یاران بهائی، درمدرسه می ماند و آن همه توهین وتحقیررا تحمل می کند. شاید این هم یکی ازدستورات مماشات طلبی آئین بهائی است که باید اجرا شود.
آخرین مصاحبه این بخش با خانم زهرا محمد حسینی که با مطرح کردن مشکلات بهائیان، ازنامه وزارت اطلاعات می گوید: که اگرما مظلع شویم که شما با افراد بهائی بیزینس می کنید، یا آن ها را استخدام کرده اید، شرکت شما را تعطیل می کنیم. من خودم خواستم که بیرون بیایم».
وسپس پبوست های فصل سه تا پایان صفحه ۲۵۳ .
فصل چهار
زندان ومحرومیت های اجتماعی
با ۳ مصرع ارسروده های اخوان ثالث :
«رخسارۀ پُرغبارغم از سال های دور/ در گوشه ای زخلوت این دشت هولناک/ جوی غریب ماندۀ بی آب تشنه کام»
مصاحبه با ۱۱ نفر ازآقای منوچهرقدسیان وهمسرش بصیرت صادقی درشیکاگو شروع وبا جمشید صمیمی درونکوور کانادا به پایان می رسد.
ازشیراز به بوشهر فرار می کنند. درآنجا به علت زیادی آواره ها، همراه عده ای شبانه به شیراز برمی گردند :
«چند نفرازدوستان بهائی بودند که درحوالی کارخانه پپسی کولا زندگی می کردند خانه هایشان را سوزانده وازبین برده بودند این هارا به منزل اقوام شان رساندیم و به اصفهان و تهران رفتیم. ماشین دوستان را تحویل دادیم یک هفته بعد به شیراز برگشتیم. مدت دوهفته درخانه شهید بهرام یلدایی وخانم نصرت یلدایی بودیم که نهایت محبت وکمک را به ما کردند». به علت بیکاری به فروش وسایل خانه درکنارخیابان می پردازند وازدواج مصادف با شروع جنگ. در
محلی به نام چناراباد که دوقلعه قدیمی داشت وحدود ۲۵۰ نفر جمعیت سکونت می کنند باعده ای زیاد بهائی و گلستان جاوید. «ناگفته نماند بعدازانقلاب تمام بهائی های این منطقه را تحت فشارقرار دادند که مسلمان شوند». درباره مراسم دفن جوان بهائی که در جبهه جنگ شهید شده مدت ها بگومگوها ودرگیریها بین اهالی محل ومقامات حکومتی از یک طرف وپدر و خانواده بهائی ها ازطرف دیگردرگیر می شوند. آن که دراین بگومگوها جالب است و شنیدنی این که :
«گفتند ایشان یک آخوند نابینائی است و قبلا مقنی بوده والان جانشین امام جمعه است می توانید با ایشان مشورت کنید» ص ۲۵۷ . وبالاخره پس ازمدتی جرو بحث وتهدید تا تجاوز ودرگیری های روانی، جنازه جوان بهائی، به خاک سپرده می شود.
خواندن برخی ازاین سرگذشت ها خواننده را خجالت زده می کند وحیرت زده، از پستی و وحشیگری آدمیان به ظاهر هموطن و مسلمان! بنگرید به روایت و رخدادهای این بخش تا عمق فاجعه جهل انسانی وملی روشن شود. در شماره های این بخش، انگار قشون مهاجم وحشی بیگانه ای برای غارت و کشتار یک منطقه ی آرام همسایه هجوم برده اند!
پیوست فصل چهارازص۲۹۶تا۳۱۷ حاوی اسناد دولتی و احکام صادره وهرانچه مربوط به این بخش بوده، آمده است
نویسنده در بیشتر مصاحبه ها دردهای مشترک آن ها را به دقت می شکافد ونشان می دهد که انگیزه گرفتاری ها و جلای وطن شدن اجباری بهائیان، سیستم حکمرانی ملایان است که درتلاش گسترش برده داری و بنده پروری دوران جاهلیت، وتوسعه ی اوهام وخرافات درسطح جهانی هستند، درراه تداوم حکمرانی شان. برهمین مبناست که تاب تحمل هیچ گونه تحول یا آماده شدن زمینه های دگرگونی عقلانی و هماهنگ با رفتارهای امروزی جهانی، درجامعه را بر نمی تابند؛ جز تحمیل سرکوب وخفقان ونابودی هرگونه فکر و اراده ی انسانی و انسانیتِ نواندیشان.
فصل پنج
حملات و قتل های دسته جمعی
باسروده ای از احمد شاملوشروع شده است:
«قصه نیستم که بگوئی/ نغمه نیستم که بخوانی/ صدا نیستم که بشنوی/ یا چیزی چنان که ببینی/ یا چیزی چنان که بدانی . . . / من درد مشترکم/ مرا فریاد کن».
یازده مصاحبه دراین فصل امده که از حادثه خونین دهکدۀ «سیسان»، درحوالی تبریز به سال ۱۳۴۵ یعنی دهه ای جلوتر ازانقلاب اسلامی رخ داده شروع می شود. خانم کریمی قتل پدر۵۰ ساله اش درآن سال ها که خونش هم هدر رفته را شرح می دهد. یک هفته درزمستان ویخبندان جنازه پدررا درخانه می ماند تا پزشک قانونی ازشهرامده بعد از دبدن جنازه می گوید سکته کرده. اعتراض به اینکه :«عدۀ زیادی با بیل وکلنگ وچماق به سرشان ریخته و پدرم را زده اند». اثری نمی کند. جنازه را به تبریز می برند پزشک قانونی نظر می دهد که:
«دراثر ضربه مغزی فوت کرده اند. فردا شبش توانستیم جنازه را دفن کنیم. خانمی که درمراسم پدرم صحبت می کردند که آمدند ایشان را هم گرفتند و بردند. . . . ازضاربین هم دونفررا گرفتند هشت ماه بعد دادگاه درسال ۱۳۴۶ تشکیل شد . . . خانمی آمد به مادرم گفت خانم گریه نکن، رضایت بده واین بچه هارااسیرنکن امشب اهل بازار ده هزار تومان جمع کرده اند وبه قاضی داده اند و دیگرحرف شما را نمی زنند. بچه هارا اسیرنکن همانطور هم شد».
بعدازانقلاب خانه های بهائیان را درسیسان ویران کرده وتمام املاک وزمین های مشروع و قانونی آن کشاورزان ستمدیده و زحمتکش رامصادره می کنند. تا حقیقت ذات حکومت مستضعفان را درمنظردید وجدان جهانیان به نمایش بگذارند!
مصاجبه ۲ و۳ هم با خانم بهناز محبتی و خانم منویه حقی که ازاهالی سیسان هستند با روایتی مانند همان ستمگری های سازمانی حکومت اسلامی، که هریک سرگذشت فلاکتبارخود را با خوانندگان درمیان گذاشته اند.
با مصاجبه شهناز طالعی این فصل به پایان می رسد. دراین مصاجبه هم شرحی ازهمان تجاوزهای اسلامی دربازه بهائیان امده که بسی دردناک و شرم آورست . با شرح حوادث اتش زدن خانه ها وغارت وچپاول اثاث خانه و مصادره املاک بهائیان، و اشاره به حوادث وحملاتی که به بهائیان در شهر یاسوج شده این بخش به پایان می رسد. و سپس درپیوست های فصل پنج اسناد رسمی حکومت دراعدام، به اتهام جاسوس اسرائیل بودن وغصب اموال وانگیزه های چپاول داروندار هموطنان بهائی، توضیح داده شده است.
فصل شش
اندوه دل
با سروده ای از سعدی
بگذار تابگریم چون ابر دربهاران/ کزسنگ ناله خیزد روز وداع باران/چندین که برشمردم ازماجرای عشقت/اندوه دل نگفتم الا یک ازهزاران».
فصل پایانی کتاب شامل هشت مصاحبه با طاهره فروغی . روشن رحیمیان زمانی . هوشنگ موفق . ماهرخ محمود کلابی . فرهاد ممتاز . خانم ویولت اخوان . خانم بهناز بهادری و جمشید القانیان است، که سخنان هریک دراین کتاب ثبت و ضبط شده است.
نویسنده، عنوان «پایان کلام» را به خود اختصاص داده وبه طور فشرده، اندوه و درددل خود را با مخاطبین درمیان گذاشته است.
بازخوانی آخرین پاراگراف، بسی عبرت آموزاست:
«بررسی مصاحبه های «دیارجانان» و مدارک واسنادی که دیده ام من را به این نتیجه گیری می رساند که آن چه بر هم وطنان بی آزاربهائی ما دردوره جمهوری اسلامی رفته است را یکی از ظالمانه ترین صفحات تاریخ کهنسال ایران زمین بنامم و پای فشردن بهائیان ایران بر حفظ ایمان و عقیده شان را هم از صمیم قلب تحسین کنم.
جهان نور واحدی است که درآینه های گوناگون تابیده وهرانسانی آینه ای است.
یررسی کتاب مستند وخواندنی «دشت اندوه» به پایان می رسد با این یادآوری که نویسنده با سابقۀ تعصبات به شدت اسلامی، با درنظرگرفتن همکاری های اولیه ش با حکومت نوپای جمهوری اسلامی، حال که در دفاع ازحقوق بشر و حاکمیت حقوق ملی سخن می گوید قابل تقدیر می باشد. با اعتماد، به این باورها ودگرگونی هاست، که هر آنچه که در این کتاب آورده، به یقین بخشی از تاریخ سراسر سرکوب و هولناک دوران جمهوری اسلامی است که با تدوین و انتشار آن خدمت بزرگی به نواندیشان وادیبات تبعید انجام داده است.
درگذرازبسترعُمر و بحران تجربۀ حوادث، تحول فکری و نقوذ صادقانۀ برتری عقلانیت، به آلودگی های سیاست را نیزنباید فراموش کرد.
.