خانه » هنر و ادبیات » هفتسین هایی در آشیان داستان/مینا استرآبادی

هفتسین هایی در آشیان داستان/مینا استرآبادی


اگر کمی‌ اهل ادبیات باشید می‌دانید که سهم مهمی ‌از دیوان‌های اشعار و کتاب‌های مشهور ادبی ما به توصیف بهار و وصف جشن‌های نوروزی اختصاص دارد، چیزی که ما آن را به عنوان بهاریه می‌شناسیم. نوروز با تمام آداب مفصلش، در شعر شاعران توصیف شده و شرح مراسم و آیین‌هایش در کتاب‌ها آمده و روایت‌ها و داستان‌های بسیار دارد. اما در ادبیات معاصر ما بخصوص در ادبیات داستانی، گویا نویسندگان با نوروز قهر کرده‌اند و با این‌که این آیین کهن می‌تواند بستر خلق‌های ادبی فراوانی باشد، در مورد آن دریغ شده است.

با این حال اشاره‌های مختصری هم به عید نوروز در بعضی از داستان‌های ما هست و اگر اهل خواندن داستان باشید حتما به آن ها برخورده‌اید. در این نوشته به آثار چند نویسنده مشهور معاصر می‌پردازیم که عید را دستمایه کارشان قرار داده‌اند. اگر اهل ادبیات هستید و دلتان می‌خواهد در نوروز کتابی با حال و هوای این روزها بخوانید، این داستان‌ها را به یاد داشته باشید.

دید و بازدید به رسم دهه ۳۰

معروف‌ترین داستانی که در آن از عید نوروز سخن گفته شده، داستان «دید و بازدید» جلال آل‌احمد است. این کتاب عنوان نخستین مجموعه داستان منتشر شده از این نویسنده هم هست که در سال۱۳۲۶ چاپ شد. داستان دید و بازدید به پایان‌بندی خوبش مشهور است و در آن از رفتار مردم آن دوران(که شاید هنوز هم ته مانده‌های آن وجود داشته باشد) در برگزاری مراسم نوروز و عادت‌های آن ها انتقاد شده است. این سبک، یعنی همین انتقادهای اجتماعی، سنتی بود که در آثار دیگر نویسندگان آن دوران هم وجود داشت. البته در این داستان به عادت‌های خوب مردم هم برمی‌خورید؛ بخصوص آن جا که خانم بزرگ به رسم عیدی، اسکناسی کف دست راوی می‌گذارد و جیب‌هایش را از نقل و شیرینی و گندم و شاهدانه پر می‌کند. البته در همین داستان به نویسندگانی هم برمی‌خورید که در روزهای آخر اسفند آگهی می‌کردند تعطیلات نوروز به سفر خواهند رفت و از دیدار دوستان محرومند: «تبریکات صمیمانه‌ام را در این نوروز ملی باستانی به خدمت تمام دوستانی که همه ساله سرافراز می‌فرمودند تقدیم داشته و در ضمن خبر مسافرت چند روزه خود را به نواحی جنوب اعلام می‌دارم.

از این جهت با هزار تاسف و پشیمانی از پذیرفتن و درک حضور دوستان در ایام نوروز معذور و امید است که….»

خانم نویسنده نوروز دوست

داستان کوتاه خوان‌ها، اگر آثار سیمین دانشور را خوانده باشند، داستان عید ایرانی‌ها را به یاد دارند. این داستان یکی از معدود داستان‌هایی است که به شکل خاص به یکی از آیین‌های نوروزی می‌پردازد. داستان عید ایرانی‌ها در کتاب «شهری چون بهشت» منتشر شده است که داستان‌های خواندنی دیگری هم دارد. اما عید ایرانی‌ها، به یک عنصر نوروزی که حالا دیگر رو به زوال است، یعنی ـ حاجی فیروز ـ می‌پردازد. در این داستان ۲ کودک آمریکایی، با یک حاجی فیروز مواجه شده‌اند و جنبه‌هایی از فرهنگ ایرانی در آن زمان و شرایط اجتماعی دوران در این داستان نمایانده می‌شود: «تد و جان با ماشین مدرسه به خانه برمی‌گشتند. ماشین سر دوراهی نرسیده به قلهک ترمز می‌کرد و آن ها پیاده می‌شدند و تا خانه‌شان چندان راهی نبود. یک روز نرسیده به دو راهی مرد سیاهی را دیدند که روی کنده درختی که شاخه هایش را زده بودند ایستاده. اگر وقتی ماشین بچه‌ها رد می‌شد مرد سیاه سلام نظامی نداده بود، هرگز به فکرشان نمی‌رسید که مجسمه نیست.

وقتی ماشین مدرسه ترمز کرد، تد و جان برگشتند و رفتند سر وقت حاجی فیروز… روی هم رفته از همه چیز حاجی فیروز خوششان آمد. از لباس قرمز، از کلاه بوقی، از صورت سیاه، از صدای دایره زنگی و از آوازش و بعد از کنجکاوی زیاد فهمیدند که حاجی فیروز پیش از عید ایرانی‌ها پیدایش می‌شود، اما هنوز زمستان بود و حاجی فیروز آمده بود. پس چرا آمده بود؟ و باز کنجکاوی…و به این نتیجه رسیدند که حاجی فیروز گاهی آب حوض می‌کشد، گاهی برف پارو می‌کند و پیش از عید حاجی فیروز می‌شود.شاید یک زمستان اصلا برف نیاید. شاید هیچ‌کس آب حوض خود را خالی نکند. مخصوصا زمستان و آب یخ زده حوض.»

البته سیمین دانشور در رمان جزیره سرگردانی هم یک فصل را اساسا به نوروز اختصاص می‌دهد. در آن فصل راوی به شرح و وصف آداب نوروزی برای خارجیانی می‌پردازد که در جشن نوروز حضور یافته‌اند.

«سر دلم هم غلط می کند به شور و جوش بیفتد. بی خود به بچه اکم هستی نق زدم. اما چه کنم دست خودم نیست. آدمیزاد هزار جور حالت دارد. دلم نمی خواست عیدم اینجور سوت و کور باشد. هر چند که هستی از قول گوته گفته باشد که تنهایی راز دانایی است. »

مجید و لباس عیدش

کم تر نسل سومی ‌اهل ادبیاتی است که قصه‌های مجید اثر هوشنگ مرادی ‌کرمانی را خوانده باشد و داستان لباس عید مجید را به یاد نداشته باشد مجید پسر ساده دل کرمانی با روحیه بذله گویش، در خانواده‌ای فقیر زندگی می‌کند و جز یک بی‌بی و یک خواهر کسی را ندارد، اما همین مجید هم برای لباس عیدش برنامه‌ها دارد. ماجراهای کت و شلوار عید مجید در داستان جذابی از این نویسنده آمده که خواندنش در عین این‌که خنده را به لب می‌نشاند، ته رنگی از اندوه هم دارد. خود مرادی‌کرمانی درباره این داستان می‌گوید: «من مدتی هم برای رادیو داستان می‌نوشتم. عید بود که گفته بودند داستانی بنویسم که مسائل نوروز در آن باشد. من یاد همان قصه افتادم. گفتم من داستانم در مورد بچه‌ای است که تنها و یتیم است و موقعیت خاصی دارد، مادربزرگش نمی‌تواند خواسته‌هایش را برآورده کند، در‌عین‌حال طنز هم هست. این داستان را می‌نویسم. اول مخالفت کردند که ما یتیم و یتیم‌بازی نمی‌خواهیم و برنامه برای عید است و این حرف‌ها. اما من سماجت کردم. داستان را نوشتم و توی اجرا هم خوب از آب درآمد.

«پرویز دوایی و بهاریه‌‌های تکرار نشدنی‌‌اش»

پرویز دوایی را مشتاقان عالم سینما بیشتر به عنوان منتقدی خوش‌‌قلم می‌‌شناسند، اما بهاریه‌‌های داستان‌‌گونه او همیشه برای اهالی قلم جذاب و خواندنی‌‌ست، همان بهاریه‌‌هایی که از دنیایی سخن می گویند، لبریز از زیبایی و شور زندگی.

او با این بهاریه ها در کوچه پس کوچه های تهران قدیم پرسه می زند و با کلام به ظاهر ساده اما عمیق و باورپذیرش اش خواننده را مسحور خود می کند و در همان حال در گوشش نجوا می کند که همه ی این زیبایی ها دیگر از کف رفته است. بهاریه های او به سادگی و با آرامش تمام از تضادهای زندگی روایت می کنند، از زیبایی و زشتی، از مکنت و فقر، از رهایی و اسارت و فرای همه ی اینها از سینما و حقیقت. دوایی در این بهاریه ها خواننده را در خواب خوشی فرو می برد که بیداریش دریغ آلود است، حس حسرت و غربتی که با وجود بغض آلود بودن، شیرین است و خواستنی :

«در لحظه ای که توپ تحویل سال در می رفت (هرچند که بچه ماهی در تنگ بلور در سر هفت سین و تخم مرغ روی آینه که قرار بود در لحظه ی تحویل بچرخند نمی چرخیدند)، ولی هوا آشکارا یک درجه روشن تر و زمانه چندین درجه شاداب تر می شد. آدم برای پوشیدن لباس نو و دویدن به کوچه و زدن به میان نور اولین روز آفرینش، برای جاری شدن در رویش جهان، در این ضیافت عظیم عمومی خلقت و مثل نسیم عطرآگینی به بساط هستی پیوستن، در پوست نمی گنجید…«کودک بودن، روز اول سال نو!» (یک آقای شاعر ژاپنی گفت)» پرویزدوایی – بازگشت یکه‌‌سوار

نوروز به روایت قصه‌ها

قدیمی‌ترین داستان‌نویسی که در آثار خود به نوروز توجه می‌کند، عبدالحسین صنعتی‌زاده‌کرمانی است. او که پدر رمان تاریخی ایران خوانده می‌شود از اولین رمان‌نویس‌های ایرانی و صاحب رمان‌های متعددی است که از آن میان ۳ رمان «دامگستران یا انتقام خواهان مزدک»، «مجمع دیوانگان» و «رستم در قرن بیست و دوم» در دهه اول قرن شمسی حاضر و تقریبا هم زمان با «یکی بود یکی نبود» جمال‌زاده نوشته شده‌اند. از این میان در رمان «مجمع دیوانگان» صنعتی‌زاده به آینده سفر می‌کند و نو شدن بشر را نوید می‌دهد که از قضا هم زمان است با نوروز ایرانیان و نو شدن طبیعت. پس از صنعتی‌زاده باید از علی دشتی نام برد که اگرچه یک رمان با عنوان «فتنه» نیز در کارنامه خود دارد، اما داستان‌نویس نبود. او را باید بیش تر روزنامه‌نگار و اهل تحقیق به حساب آورد. دشتی در «ایام محبس» خود که شرح دوره کوتاه زندان اوست، مراسم نوروز را میان زندانیان مطرح می‌کند. اما توجه فولکلوریک به نوروز را باید در داستان «دختر رعیت» به آذین جست. در این داستان، وقتی ماجراهای کودکی صغرا قهرمان داستان تعریف می‌شود، از نوروز و مراسم آن بسیار یاد می‌شود.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*