نام کتاب: روایت ممنوعه ها
نام نویسنده: کتایون آذرلی
ویرایش وصفحه آرائی: پانته آ شهرزاد
طرح جلد: یاسمین احسانی پور
نام ناشر : انتشارات فروغ . کلن
نویسنده درعنوان «نکته»، بیست مقاله را که قبلا در«ایران گلوبال» منتشرشده است یاداور شده
درآغازکتاب پس ازفهرست دو برگی، عنوان «نکته» نشان می دهد که بیست مقاله نقد ونظرگاه نویسنده درباره فلاسفه و کتابهایی:« که به هردلیل امکان چاپ آن درداخل کشورمیسرنبوده است» آنچه را که نوشته در نشریات الکترونیک ایران امروزوایران گلوبال منتشر کرده است.
روایت ممنوعه ها در۳۵۶ یرگ شامل نقد و شعر با گفتار فلسفی که در اکثر نقدها حضوردارد.
به اختصار، به برخی از این عناوین بیست گانه ها می پردازم.
نخستین نقد درباره «بچه های اعماق» اثر مسعود نقره کار است. نقدی خواندنی با مستندات سه برگی و درپایان سروده ای کوتاه با عنوان:
تاریخ زخم
رویش رگبار زخم بر برکه های دیدار فرو می ریزد
ومائده ی آسمان تنت درایوان تنهائی می ایستد
گل های سوری پچ پچ می کنند
تا ما پایان تاریخ زخم را جشن بگیریم .
دومین عنوان : رؤیا، نماد آدمی. تحلیلی روان شناسانه برمعنا و مفهوم رؤیا.
با گفتاری روانشناختی سخن ازساحت رؤیا می گوید وازنظریه ی فروید: بخش خودآگاه وناخودآگاه.
:«رؤیا باز مانده ی کششی ویژه در روان است که درطول خواب رخ می دهد. . . . ترکیب آراء در رؤیا ضرورتا خیال گونه و یا وهم آفرینند. بااین حال این آراء به شکل زنجیره ای به یکدیگر متصل اند زنجیره ای که قاعدتا با “واقع پنداری” کاملا بیگانه است وتضاد شگرفی با زنجیره ی منطقی ذهن دارد. به خاطر همین ویژگی ست که صفت عامیانه ی “بی معنی” را به رؤیاها می دهند».
مثال ساده و پذیرفتنی آورده که هرذهن کودن را متقاعد می کند. مردجوانی خواب می بیند که درباغ همسایه ازدرختی چند تا سیب چیده، پس از اطمینان ازاین که کسی اوراندیده سیب ها را خورده. بعد ازسال ها خاطره کودکی درذهنش شکل می گیرد. با یادآوری آن کارخلاف :
«از خواب با دلهره شدید برمی خیزد ودر درونش احساس ندامت و گناه را دارد . . . رؤیا عبارت است ازخاطرۀ رؤیابین به هنگام کودکی که چند گلابی[سیب] را دزدانه ازباغ همسایه چیده است».
ازفروید و یونگ مثال هایی آورده. که هریک ازمنظری، علل اصلی رؤیا را شرح داده اند.
«فروید برعنصر گناه در رؤیا می پردازد . . . اخلاقیاتی از دوران کودکی درمرد جوان جایگزین وتلقین داده شده به گونه ای سرکوب شده . . . ».
یونگ ضمن پذیرش علت علّی که رؤیا به هدفمندی آن نظر دارد واو برخلاف فروید که خواب ورؤیا را فاقد معنا می داند وآن را به غرایز سرکوب شده منبسط می نماید. یونگ ازآن فاصله گرفته و در جستجوی هدفی برای رؤیاست. . . . هدف و چه تأثیری داشته و یا می تواند داشته باشد؟».
و سپس به تحلیل روان شناسی ذهنیت نهفته ی رؤیابین می پردازد و نگرش ها و تمایلات ناخودآگاه او را مورد بررسی قرار می دهد.
نویسنده، دراین باره سخن جالبی دارد:
«رؤیا موقعیت فعلی وواقعی مارا نشان می دهد و رفتاری عاقلانه را ممکن می سازد و حتی بیش از این باکمک به زندگی کردن درواقعیت. مارا به زندگی درحقیقت وا می دارد. به عبارتی حضور رؤیا درآدمی، آزادسازی حقیقت درون ماست».
ازبرخورده های عادی روزانه می گوید که برخی ها ازاظهارنطر وارزشگذاری بیطرفانه پریشان می شوند:
«هنگامی که عقده های خودرا برآن منعکس می کنیم. عقده هایی مثل اضطرابات جنسی،غروربی جا، خودباوری های اغرارآمیز، کمبودهای عاطفی وخلاء های دردو رابطه متقابل و . . .که همه ازسوی رؤیا می تواند درجهت روند بررسی درون شخصیت آدمی کاربرد بیابد ویاری برساند».
تندیس عریانی
بازهم این تویی درنواحی ناشناس
که برسرراه احساسم می نشینی
می نشینی و با جانت که پُراند از موسیقیای باران
و با دست های خاکی ات که پُراند از ستاره ها
مرا امروزه ی باستانی و دیرینه ی فردایی می سازی
تا پیکره سازان خیال را
از تندیسی که می آفرینی به حیرت افکنی.
دربزم حافظ خوشخوان
کتایون، نگاهی دارد به اثر ارزنده ی شادروان هما ناطق تاریخ نگاربرجسته ونویسنده ی صاجب نام که سالی پیش درغربت اجباری ازهستی رهید!
آغاز سخن باسروده ی ازاخوان ثالث:
«دراین زندان برای خود هوای دیگری دارم
جهان گو، بی صفا شو، من صفای دیگری دارم
اسیرانیم و با خواب و رجا درگیر، اما باز
درین خوف و رجا من دل به جای دیگری دارم
اگرچه زندگی دراین خراب اّباد زندان است
ومن هر لحظه درخود تنگنای دیگری دارم
سزایم نیست این زندان و حرمان های بعد ازآن
جهان گر عشق دریابد جزای دیگری دارم .
نویسنده با اشاره به «دنیای مکنونات و مکشوفات، با رشد سریع ازتباطات جمعی وخبری واطلاعات رسانی و شبکه های آشکار و پنهان ودست های درآستین بنهفته و یا ننهفته . . . . . . کتابی که به بازار می آید به دست مخاطب نمی رسد و اگرهم برسد پس از سالی ست و بیشمار زمانی».
سپس عناوین و چهار بخش کتاب را توضیح می دهد.
نویسنده، ازمقوله ای یاد می کند که می توان آن را دستبرد بزرگ تاریخ نامید:
«هما ناطق، در همین بخش ده خطی می نگارد که حرف دل هرسخن شناس و فرهنگ دوست و کتاب خوان ایرانی وایران دوست است. (خاصه، نه ایران پرست) . . . و به راستی که:
«دردیارماست که امروزه ازبرکت مقوله ای به نام “تمدن اسلامی*”، که البته با مدنیت مغایرت دارد، “خیام وسعدی وابن سینا” را اعراب به خود بسته اند.
“مولوی ونظامی” را ترکان گرفته اند.
درشاهنامه،چاپ مسکوواژه ی ایران را برداشته اند وبرجایش “چومیهن نباشد تن من مباد” نشانده اند.
ازهمین رهگذر به مسخ اندیشه های و گفته ای [های] نویسندگان وشاعران ما برآمده اند.
درهمین زمینه «محمد قزوینی» که به مسلمانی خود خستو بود، شگفت زده نوشت: پس از حمله ی تازیان ” پاره ای از ایرانیان به محض قبول دین مبین اسلام، گویا ازتمام وجدانیات انسانی وعواطف طبیعی که منافات با هیچ دین ندارند منسوخ شدند”.حتی”قبر قتیبه بن مسلم” را که آن قدر ازایرانیان کشت و به تمام معنی خون آن ها را ارآسیاب روان گردانید و زن ها ودخترهای آن ها، درحضور آن ها به لشکر عرب قسمت کرد. قبر این شقی ازل و ابد را پس از کشته شدن زیارتگاه قراردادند”. رفته رفته ایران دوستی به گناهی بزرگ تبدیل شد».
نویسنده، با دنیایی غم واندوه فرورفته درخود می پرسد:
«آیا آن چه هما ناطق برگرفته از کتب تاریخی و تذکره نویسان می نگارد حقیقت آن چه برما رفته و هنوز نیز می رود نیست؟».
وسپس ازشاهد اروپائی: کنت دوگوبینو می گوید:
«که ایرانیان کوچکترین احساس میهن گرایی ندارند. نه همانند ترکان می تواند بر غرور نظامی تکیه زنند . . . ونه هم چون فاتحان عرب برغرور مذهبی».
با انتقاد از بد آموزی های دیرینه وکهنسال موروثی اضافه می کند:
«بدین سان راه برای دستبردها وتفسیرهای من درآوردی که میرزآقاخان کرمانی “بخارات شکم” می نامید هموار می شود».
ازجلال خالقی مطلق می گوید که در بررسی اندیشه های حافظ:
«گامی فراتر نهاد و گفت: ایرانیان صدسال است که درساختن فرهنگی به نام فرهنگ اسلامی شهرت یافته اند . . . ایرانیان گرچه گذشته رابه فراموشی نسپرده اند، اما هزاروچهارصدسال است که دریک برزخ ونگرانی بسرمی برند سخنی که پس از گذشت ۱۵۰ سال یادآورهمان داوری گوبینوست».
ازمقدمه ی تالگوت ویلیامزبر رباعیات خیام آورده که:
« ایرانیان تنها قومی بودند که بااسلام هرآینِ نیارستند قومیت خود را طرد کنند وبرای رهایی ازآن دین جزمی، گاه به علی توسل جستند و گاه به صوف گری و گاه به شراب».
خانم ناطق، روایتگرسرنوشت ملتی ست که چهارده قرن، درباروری فرهنگ طاعت وبندگی خدمت کرده. خدمتی باغُل و زنجیراوهام دراسارت غول جهل، درسیاهی بی فکری!
عنوان « ته مانده» ابن فصل به پایان می رسد:
«بدر نورانی و آن هلال درخشنده در گستره ی آبی نگاهی
سپیده دم زمزمه و آن مرداب زیبا
و تو درآستانه
همین برایم مانده در غربت».
*
زیر نویس:
درنشست های دانشگاه سوربن، گهگاه این بحث را طرح کردند که ایا در رابطه با هنر و ادب ایران ومصر و سخن گفتن از تمدن اسلامی درست است یانه. ژیلبر لازار ازکسانی بود که حتی عبارت ایران شناسی و شرق شناسی را طرد کرد واستعماری خواند و گفت مگر ما امروز مقوله ای به نام «فرانسه شناسی » یا «اروپا شناسی داریم»؟ باید تمدن و فرهنگ هریک ازاین سرزمین هارا جداگانه وارسید و شناساند. به سخن دیگر مدنیت ایران، و یا مصررا نباید درکنار عربستان سعودی یا ترکیه یا عراق گذاشت که کشورهای نوساخته اند. به مثل وقتی می گوئیم «مینیاتورهای اسلامی» مفهومش این است که عربستان هم دراین مقوله سهمی دارد که ندارد!
دربزم حافظ خوشخوان انتشارات خاورانزیر نویس ص ۱۴
چاپ اول پاریس بهار ۱۳۸۳ – .۲۰۰۹
دو دریچه، دونگاه
درآغازسخن اشاره ای دارد به شیوه ی نقد روان شناختیِ آثارادبی.که:
«درعین حال قدرناشناخته ترین شیوه های نقدادبی» است.
سابقه این شیوه ادبی را توضیح می دهد:
«حتی ارسطودرقرن چهارم قبل از میلاد ازاین شیوه استفاده کرده تا تعریف کلاسیکش را ازتراژدی بعنوان ترکیبی از احساس ترحم و وحشت برای ایجاد تخلیه ی هیجانی به دست دهد».
سپس ازنویسنده وپژوهشگر خوشنام وامین «بهروز شیدا واثر او”می نویسم: توقف به فرمان نشانه ها” وکاربردصحیح تفاسیر روان شناسی ازدیدگاه ادبی – پژوهشی موفق بوده است» سخن می گوید. با نویسنده، درادامۀ گفتار دریچه های تازه ای می گشاید که خواننده را به سمت وسوی گفتگوهای فلسفی می کشاند:
«روان شناسی بیشتر تجربی و تشخیصی ست و ارتباطی نزدیک با علم زیست شناسی دارد و اسطوره شناسی بیشتر ذهنی وفلسفی ست وبا مذهب، مردم شناسی وتاریخ فرهنگ قرابت دارد. البته تفکر روان شناس بزرگی چون “زیگموند فروید” بسیار فراتر از مطالعۀ تجربی و بالینی بوده و تا قلمرو اسطوره کشیده شده است و “کارل یونگ” که زمانی شاگرد برجسته اوبود، بدل به یکی از برجسته ترین روان کاوان و اسطوره شناسان زمان ماشد. با این همه این دو شیوه مجزا هستند و اسطوره شناسی عرصه ی وسیعتری را دربر می گیرد».
نگاه نویسنده، به شیوه ی نقد “بهروزشیدا” دقیق وبسی آموزنده است :
«درزبان نقد بهروز شیدا قضاوت حاکم نیست. او درمقام قاضی القضات ادبیات نمی ایستد.حکم صادر نمی کند. چوخه ی نفی دیگرقلم زنان را فراهم نمی آورد. بزرگ گویی و کلی گویی نمی کند. درنگاه او وقلم ش خوبی وبدی، کاستی و فزونی، خوشامد یابدآمد، کیفیت و کمیت، درشتی وخردی نیست. اثر است و بازگشائی آن. اثر است و توضیح خوانش آن».
هراثر مکتوب شیدا، آیینه ای از پاکی اندیشه وقلم و تبلورگستره ی دانش او را توضیح می دهد.. از فرهنگ وادبیات ایران کهن و معاصر، به نیکی یاد می کند. حرمت آفرینندگان ادبی وهنری و درکل خادمان فرهنگ زمانه را پاس می دازد.
کتایون، با درک درست روش نقد شیدا، روایتگر برجستگی های اوست :
«سنگ صبور”نوشته ی “صادق چوبک”، اعتراضی ست به سنت اسلامی و تجدد سرکوب.
“گنج قارون”، به کارگردانی سیامک یاسمی و”گدایان تهران” به کارگردانی محمدعلی فردین پذیرش وضعیت موجود است.
“قیصر” و “رضا موتوری” به کارگردانی مسعود کیمیایی ستیز میان سنت و تجدد است.
“شوهرآهوخانم” نوشته ی محمدعلی افغانی پذیرش سنت است.
“تنگسیر” نوشته ی صادق چوبک، به کارگردانی امیرنادری اعتراض است.
چهار رمان از پنج رمان بالا، وشش فیلم از دهه ی چهل، ستیزمیان سنت وتجدد حاکم درزمان است.
نویسنده، با اشاره به نبوغ انسان ها و تفاوت های آنها از هفت هراس که شیدا درمقدمه کتاب آورده:
«هراس از مرگ. هراس از جنگ. هراس از فقر. هراس از تنهایی. هراس از نادیده شده گی. هراس ازدشمن. هراس از رقیب»، یادآور شده که عناوین نام گذاری شده ها چندان ارتباط با محتویات ندارد. با این حال:
«کاری که محقق و پژوهشگر “بهروز شیدا”درکلیه آثار خویش منجمله این اثر برما باز تابانده است:
دردریای اشک گریه های ماهی ها تنفس آب است».
درپایان نقد سروده : جغرافیای حیرت:
«باز می گردم سوی رفتن
به جانب باز گشتن
ودرحالی که فرو می ریزم می ایستم.
. . . . . . . . .
. . . . . . . . .
. . . . . . . . .
هنوز در پناهگاه روانم اوراقی از کارنامه ی انسان بایگانی ست
و من این زخم در به در
و من این درخت افسوس مثل تنهایی روی ایوان ایستاده ام
و به جغرافیای حیرت می نگرم».
این فصل خواندنی به پایان می رسد.
بررسی «روایت ممنوعه ها» را همین جا می بندم با آرزوی موفقیت نویسنده.