اخیرا دو جلد کتاب از سروده های خانم مهرانگیز رساپور(م . پگاه) منتشرشده: که اولی
«پرنده دیگر. نه» چاپ سوم ۱۳۹۱ ازانتشارات H&S ودیگری: «وسپس آفتاب. رباعی وغزل»
چاپ دوم نوامبر۲۰۱۸– ناشر: نشر آفتاب، نروژ آن را منتشر کرده است.
پرنده دیگر نه، شامل سروده ها درسال های ۱۳۷۴– ۱۳۷۸ است که با تجلیل ازمادر یاد می کند:
«تقدیم به زیبائی پُرشکوه زنی که هرگز نزیست. به مادرم شازده خانم».
فهرست کتاب با نقدها ونظرها آغاز می شود. ده نفر ازصاحبنظران سروده های شاعر را مورد بررسی قرارداده وآرای خود را با خوانندگان درمیان گذاشته اند. پیداست که هریک باحفظ سلیقه ی خود، در مجموع با تآیید آگاهی و زبان شاعرانه خانم پگاه به درستی سخن گفته اند. مطالعه ی دقیق دیدگاه های یکصد وهفت برگی کتاب، درتبیین مفاهیم سروده هاست که بخشی ازدردها ی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را یادآور شده است.
شلاق نخستین شعر این دفتراست از برگ ۱۱۳تا ۱۱۷. با چنین آغازی! :
«اقرارکن . . . شلاق !
اقرارکن . . . شلاق !
صبح مسروقه کجاست؟
« درقاره ی خون!»
تحریک می کنی؟! . . . شلاق
درچه حالی دستگیر شدی ؟
« پاسپورت صبح را مُهر ورود می زدم»
قاچاق وارد می کنی !؟ . . . شلاق
همسرت کجاست؟
«در پیراهن تاریک عروسی اش گم شد»
منع وصل می کنی!؟ . . . شلاق
تب ات را از کجا دزدیده ای ؟
«اِهِه اِهِه از جراحت روز»
سرفه های باستانی می کنی!؟ . . . شلاق
رؤیایت را ظاهر کن!
«گریخت»
بگیرش!
«پناهنده شد»
به کجا؟
«به ناف ستاره !»
کدام ستاره؟
«ستاره ی بخت فردا!»
امید تزریق می کنی . . . شلاق
…………………………
…………………………. .
پدرت چه می کرد؟ . . . شلاق
«درامتداد بدبختی خویش می دوید»
مادرت کجاست؟
« همانوقت که مرا گرفتید، رفت»
کجا رفت؟ . . . شلاق
« رفت بر سرخاک آرزوهایش»
آرزوهایش کجاست؟ . . . شلاق
«زیرِ شلاقِ شماست!»
مسخره می کنی؟! . . . شلاق . . . شلاق . . . شلاق
شلاق
شلا . . . ق
شلا . . .
قه قاه قه قاه قه قاه
روح خندید
صبح مسروقه را باز کرد
سرش را روی افق گذاشت
و بر سطح نور . . .
غلتید!
دومین سروده که دراین بررسی برگزیدم عنوان «کشف» را برپیشانی دارد:
پنداری خسته وملول از پیام آوران باستانی و ایمانی و وعده های ناشدنی وآفریننده های کر وکور و لال، به شیطان پناه می برد. به ابلیس بدنام ترین مخلوق ازلی. اما ازسیل و کِرم واتحاد ترسناک دگر موجودات در”هستی” غافل نیست.
سروده ی «کشف» با عناصر یادشده، غلتیده در آغوش فکری نخستین عصیانگر هستی، گستره ی اندیشه ی شاعر را توضیح می دهد. مخاطبش خداست :
« . . . واین بار، پناه می برم
به بدنام ترین مخلوق تو
شیطان
و پست ترینِ آنها
سیل
و حقیرترین شان
کِرم
اتحاد ترسناکِ شهوت آوری دارد شکل می گیرد!
شب
خارپشت روباه
. . . فاحشه پائیز
کژدم
و یک هیولا هم
لُخت
از خزینه ی تاریخ
بیرون زد
چه اجابتِ برق آسایی!
پس اینگونه بود
که انسان متفکر شد!».
گسترش سایه های سیاه و ویرانگرخشونت حاکم برجامعه، درسراسر این دفتر چشم گیراست و خواندنی.
دفتر دوم با نام :
و سپس آفتاب رباعی و غزل است.
درنخستین برگ این دفتر از«جورج عزیز دُردانه» یاد شده که اخیرا در چهارده سالگی فوت کرد. خاطره ازجورج، که نواده و دلبند شاعر بود، دوسه بار دیگر تکرار شده است :
«این کتاب تعظیمی ست ابدی ، دربرابر خلاقیت و استعدادهای ناشکفته ی آن نابغه ی زیبا روی که چون جان، از دیده پنهان گشته دردل جای کرده جاودانه».
با اظهارهمدلی با خانواده ی سوگوار، به ویژه دوست دیرینه ام خانم پگاه با آرزوی صبر و شکیبایی.
فهرست کتاب نشان می دهد که این دفتر شامل ۲۵۸ رباعی تا برگ۱۵۰ و سپس غزلیات است از برگ ۱۵۳ تا۲۲۱ که با سروده ی زیبای «ایران» بسته می شود.
نوآوری های شاعر، دررباعیات نیز با پیشرفت های علوم و فنون جهانی قابل تأمل است.
نمونه های چند از رباعی ها:
«آغوش تو تا هست چرا کوی بَدَل
چون اهل شناسم، نروم سوی بَدَل
دربافتِ گل، عطر خدادادی هست
آن عطر به خود زده بوی بَدَل»
بسیاریِ جمع را مپندار مَحَک
چون جمع در اشتباه باشد بی شک
بر پیکره ی مذاهب و باورها
بنگر که همه پُر از شکاف است و تَرَک!
من قطره و تو هزار اقیانوس آب
صدق و صحت سنگ، به از موج سراب
جز مایه ی مضحکه نمی باشد گر
خود را بنشاند مگسی جای عقاب!
تو اصل منی، مرا به خود برگردان
گر جان به اِزا طلب کنی، این هم جان
هر چیز بُریده گشت از ریشه ی خود
چون کاه به فوتی بشود سرگردان!
بوسی زلبم بخواست با عیاری
گفتم که فقط یکی، اجازت داری
بیش از سه- چهارِ بوسه چید و گفتا
«کار عیب نمی کند ز محکم کاری
با حافظِ رند عشق بازم، شب و روز
با اوست که در راز و نیازم، شب و روز
آنگاه ز حُسن انتخابم سرمست
بر بینشِ چشم خویش نازم ، شب و روز
زین چرخ زدن، کو سخن تازه ترا؟
سرگیجه بود حاصل تقلید و ادا
ز اسرار نهان، چرخ زنان می آورد
دریا دریا پیام نو، مولانا!
بی بانی و الهام، نه علم و نه هنر
بی نور و هوا و آب، نی گُل نه ثمر
ای درصفِ مُردن، به چه ات می نازی؟
وقتی زِ دم دگر، تورا نیست خبر!
*****
گفتا: همه ی نقش مرا باران شُست
یا دانه ی مِهرِ من، به باغ تو نرُست؟
یک نامه نمی دهی، چقدر است مگر
راه از در خانه ی تو تا صندُق پُست؟!
یک نامه فرستاده بسی افسرده
گفتم چه شده؟ مگر مُبایلت مرده؟
گفتا که درایسناگرام ات دیدم
با کامنتی ، طرف دلت را برده!
و اما غزلیات شاعر دراین دفتر، شامل سی و سه غزل زیبا و عاشقانه که ازبرگ ۱۵۳با عنوان: « پگاه و بخشندگی حافظ» شروع و با عنوان «ایران» به پایان می رسد.
پیشاپیش بگویم که برخی ازغزلیات خانم پگاه، شجاعانه با زبانی اندک تهاجمی سروده شده که قابل تآمل است. همو، شاید با حس و درک درست، خشونت عریان در زمانه، وستیز و تقابل یا آن «عاشق سونامی تو» را می سراید وادبیات ریشه دار«تحقیر زن» را برسر منادیان ش می کوبد و می گوید:
«شکوه کنی، قهر کنی؟ عشق که این نیست برو!
شرط و شروط می نهی؟ عشق چنین نیست برو
هم رهِ یار بندی و هم طلب وصل کنی؟
منزل عشق برزخ شک ویفین نیست برو
گاه ستایش و دعا، گه پچ و پچ و ناسزا
آتش عشق شعله اش، از تفِ کین نیست برو
. . . . . . . . . . . .
. . . . . . . . . . . .
دانه به دام داری و منتظر پرنده ای؟
ساده! سفینه ی دلم، دانه بچین نیست برو
گفت که هرشعر پگاه، جلوه ی عشق است بیا
گو به هرآنکس که دلش نابگزین نیست برو!
درعنوان: همسن خدا هستم
با مخاطب خیالی که خلوتِ خودِ خود است:
«از من تو چه می پرسی، چند ساله، کجا هستم؟
همچون تو در آغوش و همسن خدا هستم!
خواهی که بدانی از شغل و نَسَب و دین ام
هم عشق پرستم ام من، هم عشق نیا هستم
. . . . . . . . . . . .
. . . . . . . . . . . .
با رقص به هر میدان ، آیم به نماز عُریان
آزاده ی عشقم کی دربند حیا هستم.
آخرین سروده ی این دفتر باعنوان «ایران»:
«ایران من ای مایه ی فخر دل و جانم
نامت چو نفس، دم به دم آید به زبانم
ای چون گُل افتاده به چنگال خیالم
همچون دگر عشاق تو بی پرده برآنم
تا داد از این قوم جهالت بستانم».
کتاب به پایان می رسد.
با آرزوی موفقیت خانم پگاه، درانتظارآثارجدیدشان.