به بهانه ی سالروز تولد صمد بهرنگی
هفتاد و نه سال گذشته است از دوم تیرماهی که عزت بهرنگی و سارا، یکی از بسیار خانوادههای سنتی و تنگدست تبریز، صاحب پسری شدند و نام صمد را برای او انتخاب کردند. نامی که بعدها حتی پس از گذشت نزدیک به نیمقرن از کوچ جوانش، هنوز زنده است و زندگی میکند و میتپد. فرزندی که به اعتقاد خود، قارچگونه رشد کرد و هر جا نَمی بود به خود کشید و قانع به آب کم قد کشید و خیلی زود راه خود را در میان شرایط سخت و بحرانی جامعه و سیاست حاکم آن روز، پیدا کرد. صمد هجده ساله معلم روستا شد و روستا و معلمی در کنار یکدیگر به نقطه عطفی در زندگی او تبدیل شدند و به نحو خاص تا پایان عمر کوتاهش، روشگر راه او شدند. راهی که تا امروز مستقیم و غیرمستقیم رهروانی دارد.
صمد بهرنگی در طول تحصیل در دانشسرا و دانشگاه است که قلم به دست میگیرد و مخاطبان خود را از میان کودکان و نوجوانان روستایی انتخاب میکند. صمد قلم خود را در سال ۱۳۳۹ با داستان عادت میآزماید و پس از آن است که خود را در دنیای ادبیات غرق میکند و در حوزه داستاننویسی، ترجمه و پژوهش در حوزه ادبیات فولکلور آذربایجان دست به تجریبات قابل توجه و قابل تاملی میزند.
صمد بهرنگی که از شکاف طبقاتی عمیق میان زندگی شهری و روستایی و همچنین نبود امکانات آموزشی مناسب در روستاها رنج میبرد، فریادش را در قالب کلمات ریخته و آثار ماندگاری چون ۲۴ ساعت در خواب و بیداری، یک هلو و هزار هلو، پسرک لبوفروش، اولدوز و کلاغها و اولدوز عروسک سخنگو میآفریند که در تمام آنها مخاطبان خود را به اعتراض و احقاق حقوق خود تشویق میکند.
صمد که معتقد است با کودکان باید با زبانی بزرگسالانه سخن گفت و نباید به مفاهیم سادهای چون بهداشت و احترام به بزرگترها محدود شد، مفاهیم مهم و حیاتی همچون بیعدالتی، ظلم و مبارزه را در داستانهایش بیان میکند. با توجه به علاقه و توجه خاصی که به ادبیات فولکلور دارد، همچنین از این ادبیات شفاهی نیز به خوبی در آثارش بهره میگیرد. بدین ترتیب است که طیف مخاطبان خود را از کودک و نوجوان به بزرگسال گسترش میدهد و نام خود را در مدتی کوتاه در میان نویسندگان آن دوران ثبت میکند.
صمد بهرنگی که در این مدت از مهجور ماندن زبان مادری در سیستم آموزش کشور رنج میبرد و نتایج آن را به طور مستقیم در میان دانشآموزان مدارس مختلف مشاهده میکند به تدوین کتاب الفبای جدیدی دست میزند اما مرگ ناکامش این مهم را نافرجام میگذارد.
بهرنگی، کودکان را آگاه و مطلع میخواهد و در راستای تشویق آنها برای حرکت به سوی حقیقت «ماهی سیاه کوچولو» را مینویسد. کتابی که بعد از مرگ نویسنده به چاپ میرسد، به بسیاری از زبانها ترجمه میشود و شهرتی جهانی مییابد. این داستان که در مورد ماهی سیاه کوچک و کنجکاوی است که برای دریافتن حقیقت جهان به سفری دور و دراز میرود در سال ۱۳۴۷ به عنوان کتاب برگزیده کودک انتخاب میشود. این اثر همچنین جایزه ششمین نمایشگاه کتاب کودک در بلون ایتالیا و جایزهٔ بیینال براتیسلاوای چکاسلواکی را در سال ۱۹۶۹ میکند.
نهم شهریورماه ۱۳۴۷، صمد بهرنگی که به همراه دوستی به نام حمزه فراهتی به کنار رود ارس رفته بود، در آب ارس غرق میشود و بدن بیجانش سه روز بعد در نزدیکی پاسگاه کلاله پیدا میشود. صمد در نیمه راه بلندی که در آمال خود در ذهن و جان داشت، به گونهای نامعلوم به خیل هزاران ماهی سیاه کوچولویی میپیوندد که راه کشف حقیقت در پیش گرفتند.
منبع : ایبنا