نام کتاب: هذیان های مقدس
نویسنده: مسعود نقره کار
چاپ اول: زمستان ۱۳۹۶- (۲۰۱۸)
طراح جلد: امین اشکان
ناشر: انتشارات فروغ. کلن
در پیشگفتاری کوتاه مردی به نام «هرالد پرافیت»، که باعده ای عازم دیدار ازبیماران روانی درتیمارستان «گذرگاه گوزن ها» هستندظاهر می شود ودرباره تجربه های خود و بیماران روانی سخنانی می گوید هشدار دهنده، که قابل تأمل است:
«بیماران گذرگاه گوزنها به فقر روحی خود آگاهند و ستمی را که به خاطر چنین فقری دیده اند تحمل می کنند. چرا که به آنان وعده داده شده پادشاهی آسمانی ازآن ایشان است. اکثرآنان باوردارند که روح جاودانه هست. و نیزجاودانه خواهد بود. اما به ندرت با یکدیگر درباره نظریه و ادله حدوث روح بحث وجدل می کنند . . . فهم سخنان این ها آسان نیست. اهل مطالعه و کتاب خوان هستند.» کتابخانه مجهزی دارند در« شهرلینج که فقط بیماران وکارکنان و ملاقاتی ها وبازدیدکنندگان حق استفاده ازآن را دارند»
نویسنده، پس از شرح موقعیت جغرافیائی تیمارستان که درانتهای کوچه باغی قرار گرفته و رو به رویش کلیسای بزرگی ست که «بیماران تیمارستان از مشتری های پروپا قرص این کلیسا هستند». همان کلیسا کشیش جوانی دارد با تحصیلات دانشگاهی، که فصاحت کلام و صدای خوش و رسایش مؤمنان را مخدوب می کند، نامش « کارپینتر» است. از موعظه ها وپندهای دائمی او می گوید:
«دلبستگی به این دنیا دشمنی باخداست. آنان که دنیا پرست اند دشمن خدا خواهند شد. کامجوئی ها ولذایذ زودگذر دنیا نیازهای روحانی شما را برآورده نخواهند کرد».
ازپستی و بی ارزش بودن ثروت و مال دنیا و تجملات زندگی می گوید. تأکید می کند که ازمال دنیا وشیطان فاصله بگیرند و تنها به خدا و پسرش فکر کنید تا آنها:
«درهای قلب خود را برای ورود [مومنان] بگشایند و ما را به آسمان» ببرند.
بیماران درمانده ی تیمارستان روزی نیست که این وعده های تکراری را از زبان کشیش جوان نشنیده باشند!
و ناگهان صدای زن زیبا و سفید پوش بلند بالایی در کلیسا می پیچد:
دروغ می گویی کشیش خوشگله، خانه ای چهارمیلیونی دلاری، گرانترین اتومبیل ها زیرپای خودت وهمسر و دختر هایت، دروغ می گوئی».
کشیش، اعتنای چندانی به سخنان زن ندارد. اصولا به اعتراضات اهمیتی قائل نیست. مطمئن است و قلبا ایمان دارد که : «ارواح خبیثه وشیاطین بزرگ وکوچک در روح وجسم بیماران گذر گوزن ها رسوخ کرده اند».
.پند واندرزهای همیشگی تکراردرتکرار ادامه دارد و درردیف اساسی ترین روزمرگی های بیماران تیمارستان است. همو، براین عقیده پای می فشارد که شفا دهنده دردها تنها وتنها «عیسی مسیح است وارام بخش دل هاست».
هیلاری، همسر کشیش که دستیاری شوهر را برعهده دارد، در پند واندرزهای دینی برای اهل کلیسا، سخنان شوهررا تکرار می کند و جادوگران و جن گیران را مهمترین عامل بیماران روانی می خواند که ابلیس را بهتر می شناسند:
« آنها ّبیش از روانپرشکان وروانشناسان به بیماران کمک کرده و خواهندکرد. آن ها بهتر می دانند چگونه ابلیس را از جمجمه بیماران بیرون کنند».
رفتار کشیش و همسرش با پند و اندرزهای تکراری به جایی می رسد که دوری ونفرت بین بیماران تیمارستان با اهل کلیسا فراهم می شود. اهل کلیسا بیماران تیمارستان را «دیوزدگان می نامند»
نگهبان تیمارستان مردی به نام رستم. ادعا می کند امریکائی ایرانی ست. اسم اصلی اش رضاست. اما دوست دارد او را «ری» صدا کنند. به بازدیدکنندگان از تیمارستان، گذشته خود را شرح می دهد و.
«برای گذرگاه ملاقاتی ها وبازدیدکنندگان از معجزه هایش می گوید:
«معجزات من به دوران قبل از بستری شدنم درگذرگاه گوزن ها بر می گردد. معجزاتی که درتواتر معنوی شان نباید تردید کرد … انجام کارهای خارق العاده ازصفات من است. صدق این ادعا عقلی و قطعی است».
از کرامات و معجزات خود می گوید. معجزاتش:
«در حوزه مالی در رابطه با پول وجواهرات بوده اند. گاهی هم بیمار ولاعلاجی را شفا داده ام یا زنان سترون و نازا را حامله کرده ام».
سه بارازدواج کرده. پس از سیزده سال همه را ترک کرده و به نگهبانی تیمارستان هجرت کرده است.
به روایت نویسنده، ادعاها دارد این نگهبان:
«اگرچه مجموعه ای پیچیده از فرایندهای فیزیکی، شیمیائی، بیولوزیکی و کیهانی هستم وعمری چند میلیون ساله دارم، اما گاه به ذره ای نور تبدیل می شوم تا چاهی را که در حیاط مسجدی درگوشه پرت افتاده ای دراین شهر بنا شده، نورانی کنم».
نگهبان تیمارستان با مشاهدۀ چشم های حیرت زده ی و بسی ناباورانه مخاطب خود، از زادگاهش می گوید:
و سپس ازتاریخ و پیامبرها و شاهان ش زاده ی ایران است:
«استریای یهودی ستاره ساز، همسر خشایارشاه » تا می رسد به ابن سینا:
« روانشناسی اسلامی در نُه قرن پیش، آنچه امروز شاهد خواهید بود را پیش بینی کرده بود».
ازترکیت آفرینش انسان ازتن وجان وروان می گوید؛ اما ایراد می گیرد که :
«چرا خداوند بیمار روانی آفریده است، وبا این آفرینش چه چیزی را خواسته ثابت کند؟»
درحین صحبت اقای «پرافت» وارد می شود. وبا او خوش و بش می کند. از طرز حرف زدن او باشک وتردید نگاهش کرده می گوید این آقای ری که خود را آمریکائی معرفی کرده چرا درست صحبت نمی کند. اوکه چهار کلمه انگلیسی بلد نیست. وقتی می فهمد ازایران است می گوید:
«عحب اتکاء به نفسی دارد این مرد. البته می تواند نشانه نفرت از سرزمین مادری اش هم باشد»
نگهبان احساس می کند که حاضران درباره او صحبت می کنند. این را می پرسد. پاسخ می دهد نه جلو رویتان دارند حرف می زنند.
می گوید: غیبت کنید، همگان به این بیماری مبتلا هستند . . . غیبت ما درتاریخ است. مجسمه ای چوبی گوسفندی را از جیبش درآورده نشان حاضران می دهد و می گوید ازتهران برایم فرستاده اند. ازمغازه ای درلاله زار تهران به نام رحمانیت و رحیمیت. ومجسمه گوسفندرا به یک یک حاضران نشان می دهد تا زوال ملتی که نخستین پیام آوران برابری انسان ها و دموکراسی بودند؛ درتولدی دیگر« دربیابان های حجاز پیاده کردند» امتی گوسفند گونه دربُتخانه بزرگ منطقه، در صحرا های سوزان حجاز پا به عرصه ی هستی نهاد.
نگهبان تیمارستان، بدون نگاه به حاضران باصدای بلند می گوید:
خدای تو خرد توست، نه بی خردی که قدرتش بیشتر درخلق انسان و جانوران خطرناک و درنده و مواد زیان آور و کشنده بوده است. با صدای بلند فریاد می زند: من هستم خداوند تو . . .قتل مکن. زنا مکن. دزدی مکن. شهادت دروغ مده. حسد نورز.
سارا با دسته گلی وارد می شود. رو به حاضران می گوید حرف های اورا باورنکنید او راستگوئی نمی داند. نگبهان، پس از معرفی خود البته با لحنی آراسته با تفاخر ملی، پاسخ می دهد:
«چگونه باید دروغ را ازخود دورکرد و اهریمن را پائین آورد ونشان داد به آن هائی که سرشارند ازامتناع به گوش دادن، آنان که شهرت آسمانی را به دست نمی آورند وازهمراهی با نظم کیهانی هیج لذتی از پندارهای نیک شان نمی برند؟»
سارا نمی تواند جواب او را بدهد. نگهبان از غاریاران وبنای مسجدی که روی آب ساخته شده می گوید. ولی سارا با همه عشق وعلاقه ای که به نگهبان دارد، سخنان اورا باور نمی کند و اورا دروغگو می خواند.
نگهبان ازسگ ش «بلا» که جزو یاران اصحاب کهف است می گوید. برطبق آیات قرانی زمانی که آن ها از ستایش بُت پرستی خسته و بیزار شده بودند:
«با مأوا گزیدن درغار، ازدرگاه خدا درخواست هدایت کردند. خدا نیز آنان را به مدت ۳۰۹ سال به خوابی عمیق فرو برد و جایگاه امنی برایشان فراهم ساخت». بنگرید به زیرنویس ص ۲۹
گفت وشنودها بین بازیگران کتاب، بانام های گوناگون، یهودی، مسیحی، ناخدا و مسلمان است و صحبت ها دورمسائل دینی، و بیشتر آفریده ی جهان و واسطه های خدا و مردم ادامه دارد. تا گرفتاری های منطقه ای:
«همه مصیبت های خاور میانه را این چوپان جوان به راه انداخته است»
درپس گفتگوها ازقول امین است که:
«جای نگرانی نیست. کوه نشینها با ما هستند و به ماکمک خواهند کرد تا ازاین محاصر رها شویم . . . من او را می بینم برقله ی دماوند، در طورسینا بلیغ ورسا برای یهودیان بازارمکه، که از پرهای تشک های ومتکاها پاره ومندرس برای فرشتگان بال پرواز می بافند،. او به ما کمک خواهد کرد».
سگی به نام بلا هم حضوردارد، همراه اصجاب کهف که در بالا به ان اشاره شد. اسامی زن و مردها نیز، به گونه ایست که انگار هریک درمقام سخنگوی دین و ملتی هستند که از دیدگاه خواننده پنهان نیست.آنجا که امین باز شروع می کند به صحبت می گوید:
«البته دف بد نیست، دریکی دوتا ازعروسی های من نواختند، روایت است نواختن دف گناه ندارد وسنگدلی نمی آورد. پرهیز ازشادی و موسیقی شاد واحب است».
مسئله ای که ازطرف روحانیان اسلامی ازمُحرمات دینی مسلمانان است.
یا آنجا که امین، از قول راهب مسیحی می گوید:
« گوسفند بودن توسبب کاهش غم و نگرانی و افزایش آسایش وآرامش توخواهدشد. به این نوع زندگی خوش باش».
یا آنجا که ادریس ازاحوال مزاجی امین می پرسد. امین پاسخ می دهد:
«که حالم بهتر شده باید سپاسگزاردکترفرشته باشم. عجم ها ازقدیم الایام درحرفه طبابت خوب بوده اند. البته به پای ما نمی رسیدند، هیچکس به پای عرب ها نمی رسید و نمی رسد».
.
امین درآشنائی با دکتر «فرشته مقرب» روانپزشک تیمارستان ازملانک مقرب میکائیل و جبرئیل و اسرافیل و …
نام برده می گوید: «ذره ای زیبائی و متانت و سواد این خانم دکتر را نداشتند آن ها هم فرشتۀ مقرب بودند و این خانم هم فرشته مقرب، آخر انصاف هم چیز خوبی ست، تفاوت ها نجومی ست.
«خانم دکتر فرشته سربه سر امین گذشته وبا او به شوخی می پردازد
پسرنوح عصبانی شده رو به امین فریاد می کشد:
«می بندی آن دهان گشادت را یا ببندم».
پسرنوح این را به امین می گوید، به کسی که لحظاتی پیش گفته است:
«این زیبا روی پاکدامن فرزند من نیست. من او را خلق کردم با چشم های آبی وصورتی زیبا…».
پنداری امین در مقام خداست که از آفریده خود سخن می گوید.
درصحت و سقم اختلافات بین یکصد و بیست و چهارهزار پیامبربه دفتر آدم می روند. می گویند ما سی تا بیشتر پیدا نکردیم. آدم، حیرت زده می گوید:
« ۳۰ تا اسم پیدا کردید… من فقط ۱۰ نفرشان را می شناسم. خواهش می کنم نام آن ۲۰ نفررا دراختیارم بگذارید».
سارا ازقول«مارک تواین»می گوید: آدم ها مثل ماه هستند، طرف تاریک شان را به کسی نشان نمی دهند».
سلیمان وقتی سارا را می بیند که: «باد دامن کوتاه و قرمزوچین دارش را بالا می زند، چشم اش به پاها و شورت قرمز رنگ سارا می افتد: “خدای من، سوگند به خودت که زیباترازاین چیزی نیافریدی».
کریس درحال ماهیگیری ازرودخانه است که سارا به او نزدیک شده می گوید:
«به کشتن نمی باید فکر می کردی حتی کشتن ماهی ها … کشتن مرگ نیست. سقراط نمُرد. درتندیس هیرا زندگی کرد. دانایان نخواهند مرد، در دانائی و تعالیم شان زنده اند و زندگی می کنند. کشتن مرگ نیست. حتی ثروتمندان و خشونت آفرینان نیز نخواهند مرد، آن ها درنکبت ونکبتی که پیام آورش هستند زندگی خواهند کرد».
ژزف روی چهارپایه رفته می گوید:
« ای گوسفندان گم شده قوم اسرائیل، که فراموش می کنید، پیام من را موعظه کنید تا بیماران را شفا دهید.مردگان را زنده کنید، جذامی ها را پاک سازید، دیوها را بیرون کنید. به رایگان یافته اید، به رایگان هم بدهید».
سارا فریاد می زند:
«به سوی آن چشمه برو. ازآن مرد که زیر درخت سیب درحال کشتی گرفتن با سایه اش است پرهیزکن … ازسایه اش دوری کن که نماد ضعف وجهل است خودپرست مدعی ای که راز زندگی وعشق رانمی داند، فریبکاری که فریبکاری ها کرده است. او ازبزرگترین فریبکاران است».
درجشن سالانه، دیوید، روی صندلی نزدیک منقل آتش چشم ازگوزن برنمی دارد. باگوزن حرف می زند وازقانون قربانی سوختنی سخن می گوید. سارا امین را مقابل خود می بیند و می گوید:
«من فکر می کنم علت این که خدا آدم را آفرید این بود که ازمیمون مأیوس شده بود».
درگفتگو بین نوح وامین، امین اشاره هایی دارد به باورهای نگهبان [ری]. نوح می گویدآتش همه چیزرا پاک می کند مقدس است. سوزاندن یعنی پاک کردن. شیطان وجن ازآتش آفریده شده اند. ازپاکی. آتش نوراست. زندگی است. در روان آدمی اخگر و آتشی می درخشد، آتش الهی . . . ابلیس سیاهی نیست، پاکی و روشنائی ست»
صحبت سرکاشف الکل و زکریای رازی پیش می آید. امین درمذمت الکل می گوید: الکل چیز بدی ست. ادریس می پرسد: اگربده چرا داروهایت را با شراب می خوری؟ خطرناک است و اضافه می کند:
«راستی اگرشراب بد است چرا دراین جشن زیر میزی رد و بدل می شود».
پرسش های کینه توزانه امین وپاسخ های دکتر فرشته مقرب ادامه دارد:
«سئوالی دارم خانم دکتر ری می گفت نیاکان او و شما آتش پرست بودید درست است؟
“ری آدم با مطالعه ای ست و بدون دلیل حرف نمی زند”
بس شما و آن دیوانه با مطالعه قاتل گوزن ها هستید، ضمن آنکه مجوس هم هستید».
امین به اتاق خود می رود:
«لحظه ای به صورت رنگ پریده و پاهای کبود جنازۀ بردار نگاه می کند».
به سارا می گوید خودکشی من یک تاکتیک دفاعی وارجحیت دفاع برحفظ نظم تزاحم [گرد آمدن مردم دریکجا] است».
امین، شایعه ی خودکشی وجنازه را خودش پراکند. باهدفی که دارد. همو دراین اثرنامیراست و تا پایان حضور دارد.
سارا می خندد. به امین می گوید:
«هنوزقانع نشدی که بهشت دروغین شما از جهنم واقعی تان عذاب آورتراست».
گفتگو وشنودها و حضوربازیگران تازه وارد مانند ژزف، جرج، دانیال، جان، روح الله، دایان وترامپ، همچنین یادآوری ومشارکت برخی مراکز جاسوسی، و رجال سیاسی درکنار برخی نام آوران ادیان ابراهیمی، مسئله ایست که ذوق و سلیقه، و مهمتر تلاش و دقت نویسنده را به رخ می کشد.
امین از سارا می پرسد:
«توکی خواهی گفت که کدام یک ازمردان گذر گوزن ها را دوست داری؟
«من بارها گفته ام عاشق یک مرد هستم».
«کدام مرد؟»
«شیطان»
«ازکجا می دانی شیطان مرد است؟»
«با او خوابیدم، مردانه گی ونرینه گی یگانه و بی همتائی دارد».
«حتی بهتر ازمن»
«برو ماهی ات را بگیر خیمه شب باز . . .»
ازمهمانی نهنگ ها که مهمان بونس هستند، ازکباب چینی سخن رفته. می گوید، چینی ها خدارا قبول ندارند. پیامبرشان آسمانی و الهی نیست. از قومی دیگراست. . . . آنان به خدائی که زمین را در دو روز آفریده کافرشده اند»
و دانیل پرچم پلاستیکی امریکا، دردست ازپشت درختی تنومند ظاهر می شود.
ایوب خودش را به امین معرفی می کند.
«کسی درتاریکی فریاد می زند. به دادم برسیدآقای امین، شاید شما باقوانین قصاص تان کاری بتوانبد بکنید.همسایۀ من این جوانک عاشق فیلم های خشن وسکسی و ترسناک است … ازدست او سرسام گرفتم. بارها به آقای ادم وخانم ماریا ودکتر فرشته شکایت کردم. اما فایده ای نداشته، نمی شود دوباره اورا به غار برگردانید یا تبعیدش کنید»
امین دست برشانه روح الله می گذارد که :
« تومثل او عمل نکن و به همسایه ات محبت نما…»
روح الله که عاشق ماه است:
«هرشب قالیچه زیرتک درخت سنجد پهن می کندودنبال ماه می گردد.هندی – امریکلنی ست. کارخانه ای درشهر میامی فلوریدا داشت … سنگ قبر می ساخت. سارا به شدت ازاو می ترسد».
درگیری سارا و روح الله تنداست. انگار زوایای روح اورا کاویده وآگاه است می گوید:
« روح تورا هیچ جسم و کالبدی پذیرا نخواهد بود ای قاتل آخناتون … (آخناتون به زمانه ی صلیب نمادصلح ودوستی بود، ارفراعنه مصر. زیرنویس ص ۴-۲۵۳) روح الله دستی به ریش بلندش می کشد. صدای ریختن جمجمه ها و خُرد شدن شان برسنگفرش را دوست دارد: “خانه و زندگی تان را آتش می زنم، منم تعزیر، منم حلق آویز، منم دار وجنازه. پولدار را فقط مرگ سیرمی کند وحاکم شرع را خون».
برگ های ماقبل پایانی کتاب، گفتگو دورعقلانیت وفقاهت ازسوی الیاس وامین و ادوار وجرج و … دیگران است.
سارا، امین را درخواب می بیند درصورت گرگ که می خواهد شکم اورا پاره کند. پسرنوح این خواب را غرق شدن سارا در دریاچه ونجاتش توسط بلا تعبیر می کند.
سارا حلق آویز می شود. بلا ، سگ مهربان نگهبان با رفتار و وفاداریهای خود، روایتگر مرگ ساراست:
«چشم در ماشین نعش کش دارد. رو به کلیسا زوزه می کشد، بلند و طولانی به سان گرگی که گرگ های دیگررا خبر می کنند. مگث می کند، و بعد سلانه سلانه به طرف گذرگوزنها می رود».
بلا ازسارا می پرسد:
« چرا خودت را کُشتی؟
من خودم را نکُشتم، ناشناسی سبزپوش مرا حلق آویز کرد. پیش از آن که جانم را بگیرد با کوزه ها وابریق ها وجام ها ئی از شراب روان، که می گفت سردرد ومستی ندارند به سراغم آمد، اما او فریب ام داد».
بلا دنبال نعش کش سارا می دود.
رمان تکان دهنده «هذیان های مقدس» به پایان می رسد با ناگفته های بسیارهشداردهندۀ پیام هایش. اثری، استوار با استعاره و اشاره های مستند و به شدت انتقادی به ویژه فصل۴.
سراسرداستان درفضای «تیمارستان گذرگوزن ها» می گذرد. راویان شکل گیری تاریخ ادیان را با حضورپیشگامان، حتا سگ وعقاب و مارمولک و … شرح می دهند. درکنار گفت وشنودهای ضد و نقیض دین آوران ازقول خدا، با گفتمان های گوناگون تاریخی، و طرح سابقه ی باورهای عوامانۀ ایمانی، نویسنده عقلگرایی و اوهام رایج و کهن سال را در رویاروئی با منادیان به چالش می کشد و مهمتر، این که نقره کار، پلی می زند از فاصله های دور و دراز درگذشته های تاریخی تا زمان حال. جهل وغفلت های نهادینه شده را با امروزیان درمیان می گذارد. موفق می شود. با معرفی خردستیزان و سوداگران بهشت وجهنم، ادبیات تبعید را پُربارتر می کند.