نام کتاب: بچه هایی ازاین جنس
نام نویسنده: مهشید شریف
نام ناشر: انتشارات آرادمان
چاپ اول: ۱۳۹۶ تهران
آغاز روایت از اضطراب ودلهره سنگین مادری می گوید بهجت نام که برحسب قرار قبلی دقایقی دیکر « نوزادش لادن را ازاو می گرفتند». در چنین فضای غم و اندوه نویسنده، مخاطبین خود را درون جامعه می برد تا، ازگستره ی پریشانی های اجتماعی آشنا شوند! بهجت بامردی زندگی می کند که درکار مواد مخدر است و پیرزن همسایه ازشغل آن ها آگاه. ازراه دلسوزی به بهجت می گوید: «زندگی خودش و تورو به باد می ده. این بچه سر کدوم سفره باید بزرگ بشه؟»
وسرانجام هردو گرفتارشده. مردمحکوم به اعدام برسردار می رود و خلاص، بهجت بابچه ش به زندان می افتد. مددکاران موسسه ی خیریه پرورشگاه، لادن دختربچه معصوم را باخود می برند.
بازدید پوری با خانم پناهی ازپرورشگاه، فضای نا مطبوع خوابگاه نوزادان، آشنایی پوری با دو مربی به نام های هانیه وسمیرا که می گوید:
« ما خودمون هردو این جا بزرگ شدیم. خیلی طبیعی بود که بخواهیم مربی بشیم» ازنکات جالبی ست که نویسنده یاداوری می کند.
مربی ها آن هارا به تماشای بچه هایی که درحیاط سرگرم بازی بودند می برند. پوری خانم از مشاهده سر وصداها و اوضاع نامناسب بچه های بی پدر ومادر به شدت ناراحت و هرلحظه در خیال ترک آن جاست. با این حال رفتار گرم و انسانی هانیه با بچه ها، پوری را به تماشای بازی آن ها جلب می کند و با دیدن:
«دخترکی بیرون از محوطه ی بازی، که زیر درختی درحال و هوای خودش مشغول بازی بود. پوری به او اشاره کرد و ازهانیه پرسید چقدر نازه . اسمش چیه؟»
پاسخ می شنود:
«خیلی نازه . اسمش لادنه. دوسه ماهی می شه که اومده. همه رو عاشق خودش کرده»
ازمادرش که زندانی ست. و ارام بودن لادن و مشخصات او:
«مستقل و یکدنده ست باکسی کاری نداره. اجازه هم نمی ده کسی به کارش کار داشته باشه».
هانیه درگفتگو با پوری سخن جالبی می گوید:
«ماها از همون بچگی وارد مبارزه ای می شیم که واقعا به خواست هیچ کدوم ما نبوده».
پوری با شنیدن این سخن تغییر عقیده داده به ماندن درآن جا و گشت زدن بین بچه های پرورشگاه علاقمند می شود. به لادن نزدیک شده و بامعرفی خودش با اوکه سرگرم تماشای پروانه است او را نگاه می کند.
پوری در پرورشکاه، روزی لادن را می بیند که دراتاقی یک وری خوابیده دستش راکذاشته روسینه اش مثلا به آنها شیرمی دهد. می پرسد این چه بازی ست می گوید:
« سینه بازی . . . می گم سینه بخور. گریه نکنن».
«پوری از ته دل خندید. می خندید و اشک می ریخت».
همو با دنیای جدید بچه ها آشنا شده و شدیدا علاقمند ودلبسته رفتارها طبیعی آن ها می شود:
«آرام دربازی های لادن و همسالان او می خزید و طوری سرشان را گرم می کرد که هرگز برای پسرهای خودش نکرده بود».
درنشست های خانوادگی خانم های خیرخواه ونکوکار بودند که پوری هم حضورپیدا می کرد. درهمان نشست هاست که فکر ملاقات بهجت مادرلادن به ذهنش می رسد .
«سمیرا عکس او را درچادرچیت خالدار زن های زندانی، بالاسرتخت لادن زده بود».
پوری همراه لادن با مینی بوس به ملاقات بهجت می رود. نویسنده، سخنان شیرین آن دو و آرزوهای معصومانه ی لادن را به زیبایی درآینه ذهن خواننده به نمایش می گذارد.
بچه ها را به داخل زندان برده .پوری پیش آنها درسالنی می ماند. بچه ها را دوتا دوتا برده پس ازاتمام وقت با گریه و زاری برمی گردانند. لادن وقتی از ملاقات مادرش برمی گردد:
« روبان قرمز رنگی روی موهایش دیده می شد. مامی، مامانم گفت دفعه ی دیگه که بریم ملاقات شش سالم می شه»
پوری موفق به ملاقات بهجت نمی شود.
درنشست خانوادگی سخنان خانم پناهی، پوری را به فکر آینده نامعلوم بچه ها می کشاند. آزادی دختران ازبهزیستی، تازه شروع بدبختی بزرگ آن هاست!:
« بچه ها تک و تنها به یک جامعه ی شرور وبی حساب وکتاب پرت می شن. من گن تا حالا بزرگت کردیم. دیگه برو دنبال کار خودت».
لادن دوازده ساله شده بود. خانه اش بهزیستی و مادر پشت میله های زندان و تنها سرپرست معنوی او پوری خانم بود که لادن، او را مامی جون صدا می کند.
سرانجام درپس چند سال تلاش پوری موفق به ملاقات بهجت در زندان می شود.
پوری ازآن دیدارخاطره خوشی ندارد. ازمخفی کردن صورت خودش زیرچادر به اومشکوک شده. از کس وکار و خانواده می پرسد. پاسخ می دهد کسی راندارم. ان خدا نیامرز [پدرلادن] هم قوم وخویش هایش در زلزله ازبین رفتند.
پوری از لادن شنیده که حال مامانش در زندان خوب نیست:
«خاله سمیرا کمک کرد نامه نوشتیم. همین هفته قبل نمی دونم به کجاها. خاله سمیرا نوشت این بیچاره
توی زندان معتاد شده. همه ی نامه ها رو ازقول من نوشت»
لادن روزی به پوری تلفن می کند. شاد وخندان با جیغ وداد خبرمی دهد که:
« مامی جونم عفو گرفته. جزو عفو شده های عیدامساله»
لادن ذوق زده از آزادی مادر، خبررا بین دوستان پخش می کند. تا روز آزادی بهجت فرا می رسد به زندان می رود برای پیشوازاز مادر. عفوشده ها همه آزاد می شده اند جزبهجت. لادن پس از کشمکش با مأموران وملاقات بامسئول دفتر می گوید که مادرش دیروزآزاد شده و نامه بهجت را به او می دهد:
«دخترعزیزم لادن.تعجب نکن من شرمنده ام. . . . همین که خوب شدم باتو تماس می گیرم. روی ماهت را می بوسم. مادرت بهجت».
مدتی نمی گذرد که خبرمی رسد که یک سال است مادرش به علت حمل موادر مخدر باز گرفتار و زندانی شده است. به ملاقاتش می رود و ازآن پس بادیدارهفتگی مادر درزندان ادامه پیدا می کند.
ادامه تحصیل لادن و استخدام دریک موسسه ورزشی، زندگی درخوابگاه،،آشنایی با زندان و زندانیان از مسائلی ست که نویسنده تجربه های این بچه باهوش پرورشگاهی را یادآور شده است.
درهیحده سالکی باآمادگی تحصیل در موسسه صنایع نفت، خوابگاه را ترک کرده با دوستانش زندکی می کند. گفتن دارد که پشتیبانی پوری ازلادن درحد یک مادر [درحالی که نیست] قابل ستایش است.
لادن روزی نامه ای ازمادرش دریافت می کند که با ادرس مردی که سمساری دارد مراجعه کرده و پول یک قالی را که به او فروخته وصول کند. لادن با چادرنمازی که از پوری به عاربت گرفته سر می کند و به همان آدرس مراجعه می کند. پس از وصول پول، ناگهان مآموران هجوم آورده سمسار را به جرم مواد مخدر دستگیر می کنند. لادن را نیز با پاکت پول قالی که ازسمسار گرفته بازداشت و یک سربه بازداشتگاه می برند. مدت ها در زندان می گذراند محروم ازادامه تحصیل.
نویسنده، ارقول لادن خاطرات تلخ دوران زندان او را به اختصارشرح داده است.
لادن پس از رهایی از زندان توسط پوری، با امضای قراردادی کتبی سرپرستی «پدر ادوارد» را که پیرمرد آرام وبافرهنگی ست. برعهده می گیرد. دراین دوره است که ، پوری لادن و مادرش بهجت را در بافتن لباس های دستباف با کانوا ازمانتو گرفته تا کلاه و دستکش برای امور امور خیریه سرگرم می کند.
لادن درآشنایی با مانی، خود را فرزند خوانده پدر ادوارد ودانشجوی دانشگاه صنعت نفت و این که از پدرمواظبت می کند وبه موسیقی علاقه ای ندارد سخن می گوید. مانی هم درمقابل می گوید:
« من مدیریت . . . خواندم توی مغازه پدرم . . . کار می کنم. لوازم الکترونیکی خانگی می فروشیم»
هراندازه که دختر حراف و پخته و دوراندیش است، مانی همیشه ساکت وآرام و ساده دل است.
تحصیلات لادن تمام شده. برای دوران مشاوره ازدبی بورسیه دوساله داده اند.و شدیدا دلباخته مانی شده است.
مدتی بعد پدر ادوارد ازدنیا می رود. لادن که هرگز پدر به خود ندیده، درمرگ او به شدت می گرید و اندوهگین می شود. و داستان به پایان می رسد.
مقاومت کم نظیردختری یتیم با سختی های کمرشکن زندگی، که تا سه چهارسالگی با قلاب زندان در آغوش مادرآشنا شده و درمراحل رشد، با تمیز راه درست مبارزه بامشکلات وکسب موفقیت مسئله ای ست که مفهوم ذاتی «بچه هایی از این جنس» را برای خوانندگان توضیح می دهد.
خدمات بس انسان دوستانه خانم پوری، وراهنمائی های این بانوی دلسوزوسایرنقش آفرین های نویسنده بیشتر، روح مقاوم وسرسختانۀ وسازنده لادن ازبرجستگی های این اثر خواندنی است.