نو شدن سال به لحاظ زمانی و حال و هوای مرتبط با آن و از جهت چشم نوازی تصاویر، بستر مناسبی برای استفاده در داستان و فیلم دارد، فیلمسازان سینما ایران هم بارها به آن پرداخته اند، به مناسبت آغاز سال نو و ایام نوروز، فیلمهایی که در سینمای ایران به شکلی مستقیم یا غیر مستقیم به این آئین باستانی مردم ایران زمین پرداخته اند را مرور می کنیم:
کمال الملک
علی حاتمی این شاعر سینمای ایران که لحظات زندگی را با آرایه های لطیف تصویری به نمایش می کشید و مثل نقاشی زبردست رخدادهای مکرر هستی را رنگ می زد، در فیلم کمال الملک لحظه ی شورانگیز تحویل سال را به زیبایی تصویر کرده است.
مراسم پرده برداری از تابلوی تالار آینه کمال الملک با عید نوروز همزمان شده است. به این شکل، تصویری ماندگار از سفره هفت سین و آیین تحویل سال در سینمای ایران خلق می شود. اما این فصل تنها ارتباط کمال الملک با نوروز باستانی است و در تمامی طول فیلم خط ارتباط دیگری یافت نمی شود.
ماهی
کامبوزیا پرتوی در ماهی استفاده درستی از آخرین ساعت های سال کهنه دارد. او سه کودک فیلمش را در کوچه پس کوچه های تهران برای ایجاد امکان حیات ماهی هایی مأمور کرده که مخاطب را از آغار داستان نگران زندگی خود کرده اند.
تماشاگر می خواهد ماهی ها زنده بمانند و در تنگ روی سفره هفت سین شنا کنند، اما دغدغه های پنهان پرتوی هنگام روایت داستان ماهی ها، انتظار مستقر شدن آن ها را درسفره عید سخت تر می کند؛ با آن که داستان فیلم در دهه چهل می گذرد، اما بی تردید دغدغه های کارگردانی که در آن سالهای جنگ فیلم می سازد، در تلخی کار بی تأثیر نخواهد بود. به همین خاطر است که نوروز ماهی، نوروزی همراه با شادی نیست.
بادکنک سفید
ماهی قرمز سر سفره هفت سین را بسیاری از سمبل شناس ها به انسان سالک مانند کرده اند و آب درون تنگ را به هستی؛ اما از این سخن سخت که بگذریم، این ماهی دلخوشی بسیاری از بچه های ایرانی بوده و هست، و اسباب شادی آنها در چهارده روز تعطیلی پیاپی نوروز.
بادکنک سفید هم قصه ی خواستن های کم دخترکی ست که البته با فقر اقتصادی خانواده هم همراه شده. حس و حالی که شاید خیلی ها تجربه ش کرده باشند یا که لااقل یه نمونه ی عینی از این ماجرا رو در ذهن داشته باشند.
امکان روایت داستان این فیلم در هر فصلی از سال وجود دارد، اما زمانی که پای نوروز وسط می آید ظرافت داستان بیشتر می شود. دیگر هر کودک و بزرگسالی می داند که آن کودک در حسرت پولش برای خرید ماهی قرمز سفره عید چه چیزی را تحمل کرده است.
کودک و سرباز
کودک و سرباز ساخته رضا میرکریمی چنین فیلمی است. تنها یک روز به عید مانده و سربازی می خواهد لحظه تحویل سال را در کنار خانوده اش بگذراند. بیننده به اندازه سرباز می خواهد امکان حضور در خانه بوجود آید، اما سرنوشت سرباز چیز دیگری است.
او باید راهی سفری شود که جریان تازه ای در زندگی اش محسوب می شود؛ جریانی که دیگر عید در آن تاثیر چندانی ندارد.
آژانس شیشهای
روایت داستان آژانس شیشهای ساخته ابراهیم حاتمی کیا از زمانی آغاز می شود که تنها یک روز به عید نوروز باقی است. حکایت سفر مجروح جنگی به لندن، نبود پول کافی برای تهیه بلیت، تأکید صاحب آژانس هواپیمایی برای تهیه فوری پول مورد نظر، فرا رسیدن تعطیلات که امکان تهیه پول را کمتر می کند… از هر سو بر ذهن تماشاگر فشار وارد می کند.
استفاده از روز پایانی سال، نه تنها از آن رو بوده که بیم آماده نشدن پول و به تعویق افتادن سفر دو چندان شود، بلکه تضاد حال و هوای عید، با حس و حال قهرمانان داستان نیز روشنتر دیده شود. در آژانس شیشه ای عید نیست، دلهره مرگ است؛ مرگی که در کمین نشسته و زمان کوتاه موجود برای یافتن راه حل دور شدن از آن هراس ایجاد می کند.
شب یلدا
اما بهار، از نو شدن و وارد مرحله ی جدیدی از زندگی شدن هم حکایت می کند؛ این که بارها آدمیزاد نو شدن طبیعت را بهانه ای کرده برای پوست اندازی و فراموش کردن گذشته و پی گرفتن یه زندگی تازه؛ این حس و حال به گویا ترین شکل ممکن، در شب یلدای کیومرث پوراحمد آورده شده. در این فیلم، شخصیت اول داستان، بعد از پشت سر گذاشتن یک زمستان سخت و چشیدن طعم خیانت عشق زندگی ش، بعد از رودست خوردن و از سادگی ضرر کردن، بعد ازباختن و خانه ی زنده را با تنهایی و انزوا تاخت زدن؛ آمدن بهار را به فال نیک می گیرد و تصمیم به بیرون گرفتن غم از زندگیش؛ آن هم با تجربه ی شیرین یک عشق تازه…
اشک سرما
زمان غالب فیلم اشک سرما زمستان است که به نوروز می رسد؛ عیدی که سربازهای مین یاب مستقر در کردستان انتظارش را می کشند.
کاوه ایمانی (پارسا پیروزفر) که مسئول مین یابی است برای خوش خدمتی هایش وعده مرخصی نوروزی می گیرد و برای حرکت های به اعتقاد فرماندهان، خود سرانه مرخصی را از دست می دهد.
بالاخره در روزی که سبزه و شیرینی در سنگر سربازها به چشم می خورد و برف سنگین کردستان آب شده و سبزه ها روییده اند، ایمانی لباس نویی می پوشد، عاشقانه برای دیدن محبوب و یافتن مین ها می رود که انفجار مین تمامی طعم نوروز را به تلخی می کشاند.
خیلی دور، خیلی نزدیک
خیلی دور خیلی نزدیک ساخته رضا میرکریمی از روز چهارشنبه سوری آغاز می شود. شهر را بوی عید و نوروز فرا گرفته است. در همین زمان دکتر متوجه بیماری لاعلاج پسرش می شود و به دنبال او راه کویر را پیش می گیرد.
میرکریمی نقطه عطف زندگی دکتر را آستانه نوروز قرار داده است. آغاز سفر برای دکتر و سیر و سیاحت در کویر او را وارد دنیای دیگری می کند و چه زمانی بهتر از نوروز برای القای حس تحول. اما دغدغه میرکریمی نه جشن و شادی نوروز بوده، و نه بهره چندانی از مواد تصویری نوروز گرفته است. چند صحنه محو از چهارشنبه سوری ونمای دیگری از یک هفت سین ساده در اتاقی روستایی.
چهارشنبه سوری
داستان، در روز چهارشنبه سوری اتفاق می افتد. سبزه و ماهی در کنار خیابان چیده شده و از گوشه و کنار صدای ترقه به گوش می رسد. اما در این میان جای چیزی خالی است و آن هم شادی است.
به جای رنگ های روشن اکثر شخصیت های داستان تیره پوشیده اند و درگیر مشکلات زندگی هستند. هرچند که شاید صحنه های مستند آتش بازی در فیلم کمی برای مخاطب طولانی باشد، اما همه این ها محفوظاتی است از تصاویر جشن و سرور این مراسم در میانه دهه هشتاد.
طهران، تهران
اپیزود داریوش مهرجویی در فیلم”طهران، تهران” هم به شکلی مستقیم ایام نورزوز را از زاویه ای دیگر روایت می کند، خانواده ای در خانه ای قدیمی خود انتظار تحویل سال جدید را می کشد که به یکبار سکانسی مشابه اجاره نشین ها تکرار می شود، پدر آواز می خواند و سقف خانه در اثر فرسودگی و باران به یکباره فرو می ریزد.
خانواده برای رهایی از این بحران و برای گذراندن فراغت نوروزی تصمیم به تهران گردی می گیرند و به اشتباه وارد اتوبوس سالمندان می شوند تا به همراه آنان روایتی از این تهران گردی شکل گیرد.