باز هم صفحه چهرهنما و باز هم گشت و گذاری به چهارسوی دنیای فرهنگ و هنر. در نوزدهمین شماره این صفحه، از بزرگانی یاد کرده ایم که به قول شاعر ما نغمه ای ماندگار در صحنه ی زندگی سرودند و رفتند. همراه گزیده نویسی های این هفته ی ما به چهارگوشه ی دنیا سفر کنید و از حال فرهنگ سازان بزرگ این کره ی خاکی، خبر شوید…
یک قرن پیش زنان بریتانیایی صاحب حق رای شدند، حقی که با نبردهای طولانی و با راهپیماییهای سالیان متمادی زنان گره خورده، «سافروجت» واژه ایست باریشه ای لاتین که در اصطلاح به اعضای جنبش زنان اواخر سده نوزدهم به ویژه در بریتانیا اطلاق میشد که تحت تأثیر از روشهای اعتراض روسی مانند اعتصاب غذا برای احقاق حقوق خود استفاده میکردند. این زنان معتقد بودند که کسب حق رأی زنان در انتخابات ، مقدمه ای ست برای مشارکت سیاسی آنها.
یکی از کتابهای تاثیرگذار درباره ی «سافروجت» کتاب «سقوط فرشتگان» نوشته ی تریسی شوالیه است. این کتاب سومین اثر شوالیه است که در سال ۲۰۰۱ نوشته شده. وقایع این کتاب با شروع قرن بیستم در انگلستان با مرگ ملکه ویکتوریا در ژانویهی ۱۹۰۱، آغازمی شود و با مرگ شاه ادوارد ششم در می ۱۹۱۰ پایان میپذیرد.
داستان این کتاب روایت دو خانوادهی واترهاوس و کولمن است که یکی پیرو سنتهای قدیمی عصر ویکتوریا و دیگری در تکاپوی قدم گذاشتن در عصری نوین است. این دو خانواده که به واسطهی مجاورت آرامگاههایشان در قبرستانی اشرافی در لندن با یکدیگر آشنا میشوند، خیلی زود به این تفاوت عقاید و شیوهی زندگی پی میبرند. اما سرنوشت آنها به واسطهی زندگی در خانههای مجاور و دوستی دخترانشان «مود» و «لاوینیا» به هم گره میخورد. داستان با پیوستن «کیتی کولمن» که همواره به دنبال نقض سنتها و گام برداشتن به سوی نقشی نوین برای زنان، فراتر از همسر و مادر بودن است، به «جنبش حق رای برای زنان» به نقطهی عطف خود میرسد. اوج فعالیت این جنبش با تاسیس اتحادیهی اجتماعی و سیاسی زنان ، توسط «امیلین پانک هرست» و دو دخترش کریستابل و سیلویا در سال ۱۹۰۳ است. فعالیت کیتی در این جنبش نه تنها زندگی خودش، بلکه زندگی دخترش مود، همسرش ریچارد و حتی خانواده واترهاوس را هم دستخوش تغییراتی ژرف می کند
نقاش انتقام
مساله ی هنر فمینیستی که امروز به عنوان یکی از مباحث مطرح هنری شناخته میشود. از جانب صاحب نظران تعاریف گسترده و متفاوتی دارد. برخی آن را به مثابه نگرش فمینیستی در خلق آثار هنری یاد می کنن و برخی دیگر ورای این ایدئولوژی آن را مواجهه نگاه زن و دغدغه های زنانه با دنیای هنر می دونن. این مبحث اما آنقدرها هم نوپا نیست. « آرتمیزیا جـــــِنتیــــلـــِسکی» نقاش دوره باورک، یکی از پیشگامان این عرصه است، زنی که در زمانه ای پا به عرصه ی هنر گذاشت که «نقاشان زن» هنوز از سوی جامعه ی هنری پذیرفته نمی شدند.
آرتمیزیا در رم و در خانواده ای از اهالی هنر زاده شد . پدر او «اورازیو جـــــِنتیــــلـــِسکی» یکی از نقاشان شهرهی ایتالیایی و پیرو سبک کاراواجو بود.
آرتمیزیا از همان نوجوانی به مشق نقاشی روی آورد و خیلی زود توانست تا جایگاه یکی از نقاشان بزرگ روزگار خویش بالا رود. او نخستین و تنها زنی بود که که توانست عضو آکادمی هنر فلورانس شود، نهادی که در آن زمان از معتبرترین مجامع هنری به شمار می رفت.
سبک کاری او مشابه کاراواجو، با الهام از روایات و افسانه های عهد عتیق و تصویرگر صحنه های شهوانی و خشونت آمیز بود.
زندگی آرتمیزیا سرشار بود از تلخکامی و اندوه، نوجوان بود که معلم نقاشی اش به او تجاوز کرد و رد این و ناکامی تا پایان زندگی و در تمامی آثارش هویداست. نقاشی های فراوان آرتمیزیا از زنان قهرمان کتاب مقدس همچون «جودیت» و «بـــِتسابه»، تصویرگر نوعی تشویش و تردید در مواجهه با مردان اند، آثاری که همگی در زندگی پرآشوب او ریشه دارند.
یکی از مشهورترین آثار او صحنه ای ست که در آن «جودیت» بیوه ی زیباروی یهودی برای دفاع از خانه و سرزمین تسخریه شده اش ، “هولوفـــِرنــــِز” سردار آشوری را گردن می زند. بسیاری از منتقدان هنری این اقتباس هنری را بازتابی از درونیات هنرمند و همذاتپنداریش با زنان خشمگینی دانسته اند که در پی اجرای عدالت برای متجاوزان خود به سر می برند.
سکان دوربین در دست زنان
جابجایی نقشهای زن و مرد در شهر و خانه، برعکس شدن رُلهای جنسیتی و پیامدهای ناشی از آن، دستمایهی ساخت فیلم مزاحآمیزیست ، با عنوان «پیامدهای فمینیسم» که آن را «آلیس گـــِی بلانش» در سال ۱۹۰۶ ساخته . «آلیس گـــِی بلانش» نخستین فیلمساز زن دنیاست و همینطور اولین کسیست که روایت داستانی را به عالم سینما پیونده زده است. آلیس را به لحاظ خلاقیتهای هنری در فیلمسازی و پرداختن به مسائل چالش برانگیز نظیر فمینیسم و همجنسگرایان بسیار پیشرو دانسته و توانایی او را به خاطر فعالیت اجتماعی و هنری ستوده اند.
آلیس بلانش در فیلم کوتاه «پیامدهای فمینیستی» با خلق یک فضای کمدی و سوررئال و با نعل وارونه زدن به کلیشه های جنسیتی، پیشفرضهای ذهنی مخاطب را به چالش می کشد. مردان دنیای مخلوق او نرمخو و آراستهاند، سکناتشان اغواگرانه است و وظایف خانهداری برعهدهشان است و در مقابل زنان این قصه به کار در بیرون از خانه مشغولاند و رفتارشان با مردان قلدرمآبانه است. اما آیا این تصویر در کنار نام کنایی «پیامدهای فمینیستی» اثری شده برای دفاع از فمینیست یا به نقد کشیدن اش؟ یا شاید هم چیزی میان این دو؟