نام کتاب: قاصدک های بی خبر
نام شاعر: بهرام غیاثی
ناشر: نشر مهری. لندن
چاپ اول: ۱۳۹۶– ۲۰۱۷. لندن
درعنوان “درباره نویسنده” بیوگرافی کوتاهی از سراینده دفتر آمده است که:« دکتربهرام غیاثی متولد تهران و دانش آموخته رشتۀ مهندسی ازدانشگاه واشنگتن (سیاتل) و امپریال کالج لندن و همچنین رشتۀ حقوق بین الملل ازدانشگاه لندن می باشد. اودر رشتۀ حقوق بین الملل تدریس وپژوهش می نماید. این مجموعه گزیده ایست از اشعار او که در سه دهه گذشته نوشته شده است».
دفتر شامل ۳۴ عنوان با سروده های پرمحتوا درنود برگ منتشرشده است.
قطعاتی از سروده های این دفتر و فشرده ای از برخی ها را جهت معرفی برگزیده ام.
نخستین برگ ازسروده های این دفتر عنوان: «و زندگی پرپر می شود»:
شکوفه های صورتی گیلاس/ همه پرپر می شوند/ و قاصدک های پُر خبر، / ازهمه جا، بی خبر می شوند./ سینه های پُر حرارت یار/ سرد همچو سنگ مرمر می شوند/ و شعله های سرکش عشق، / تلی ز خاکستر می شوند / دیرینه آشنای من / همچون غریبه ای رهگذر می شود./ و سپیده دم فردای من / نیامده، روانه راه دگر می شود. / سایۀ همیشه در کنار من، / همچو گمشده ای، در به در می شود، / و زندگی، همچو پروانه ای سپید، / ناگهان، بی اثر می شود».
دومین سروده، همه پرسش است در سه برگ و عنوان «بود ونبود» برپیشانی دارد :
«آغاز قصۀ من،/ آخر بگو کجا بود، / بودن یا نبودن؟ / سرمنشاء وجودم، / آری بگو کجا بود، / بودن یا نبودن؟ /
مولود هستی من،/ قاصدک کجا بود،/ بودن یا نبودن؟/ تندیس خاک من، / خاکِ ره کجا بود، / بودن یا نبودن؟/ همتای سایۀ من،/ خاموش در کجا بود،/ بودن یا نبودن؟/ . . . . . . . . . . . . . . . . . … اهریمن وما ومن،/ رمیده از کجا بود / بودن یا نبودن؟/ آخربگو کدامین،/ در خانۀ خدا بود / بودن یا نبودن؟ ».
وجود، پنداری ادامۀ بود ونبود است و یادآور سروده پرآوازۀ شکسپیر. و تداوم ابهام در استورۀ آفرنیش!
«وجود،
قصۀ مُبهم بود و نبود:
قصۀ پرواز در بی نهایت، و حدود؛
قصۀ کورانۀ پرستش و سجود؛
قصۀ کنکاش بی نتیجه و سود؛
قصۀ پاره افکار بی تار و پود؛
قصۀ لحظه های پُر ز نور و انتهایی کبود؛
قصۀ آمدنی و رفتنی دیر و زود».
در عنوان «قصه ی وجود» باز بودن و نبودن و انگیزه های وجود، بود ونبودِ دنبال می کند. می داند نه پاسخ دهنده ای هست و نه پاسخی که پرسشگر سمجی مثل سراینده را قانع کند! رهرو راه جستجوگران گذشتۀ تاریخی ست. جز پرسیدن و دور هستی گشتن و چرخیدن باز پرسیدن و پرسیدن از کی و از که؟
آغاز قصه ی وجود:
« باردیگر غرق دراین قصۀ بود و نبود،
بار دیگر عاجز از این قصۀ رمز وجود،
بار دیگر بی جواب این قصۀ آخر چه بود؟
باز می پرسم که این آمدنم،/ امر که بود؟/ باز می پرسم که این خسته تنم / نقش که بود؟/ . . . . . . . . . . . . . . . . / باز می پرسم که آیا او دراینجا، هست ونیست؟».
در عنوان|: «سلام بر تاریکی»، شاعر با سیری درتاریخ گذشتۀ کشور، هجوم چپاولگران و میراث های شوم آن هارا یادآور می شود. پنداری مرثیه ایست بربامسرای وطن خواب رفته درتاریخ و، غوطه وردر فرهنگ جاهلیت طاعت و بندگی. لطفا این سروده را به دقت بخوانید :
«سرگذشت ما، سلام برتاریکی و/ بدرقۀ جهان پُر از نور[جور] بود./ سرگذشت ما انفجار عربده ها و/ پیروزی حامیان زور بود/ سرگذشت ما، مرگ اندیشه ها و/ تولد دیدگان کور بود. / سرگذشت ما، فاتجه ای برآدمیت و / ظهور دودمان تیموربود./ سرگذشت ما، رهایی دد صفتان و/ اسارت مردمان غیور بود./ سرگذشت ما، سلطۀ عامیان و/ عُزلت مردان فکور بود./ سرگذشت ما، پوزخندی تلخ به تاریخ و/ رُجعت به مآمون ومنصور بود/ سرگذشت ما، غروب عدل وعدالت و/ سپیده دم آمران دستوربود/ سرگذشت ما، قصۀ شیون و زاری و/ هجرت جاودان سرور بود./ سرگذشت ما، پیروزی یآس برامید و/ بُهت مادران دیده به گور بود./ سرگذشت ما، ورشکستگی فضیلت و/ آغاز قُصور بود./ سرگذشت ما، حراج جسم وجان و/ رونق نا جوانمردان شرور بود./ سرگذشت ما، خوش آمد به مکتب شُعار و/ آتش به بوستان شعور بود./ سرگذشت ما، تبعید علم ودانش و/ تحسین جاهلان مُزدور بود/ سرگذشت ما، سنگسار حق و حقوق و/ حاکمیت آذمیان مهجور بود./ آری / سرگذشت ما، پرواز کبوتران پر سپید و/ یورش هلاکو و تیموربود».
نیلوفر، شعر عاشقانه و دلنشین است که خواندنش، لحظاتی خواننده ی پا به سن را دردنیای رؤیائی و شیفتگی های عاشقانه، در کوچه پسکوچه های خلوت و گرد وغبارگرفته جوانی زیرسایۀ مهتاب می چرخاند!
نیلوفر:
«تو ببداری/، توی خواب، / همه جارا رو رنگ نیلی می بینم،/ سرظهر، وقت نماز،/ سایه ها رو رنگ نیلی می بینم./ تو کوچه،/ توی حیاط، / غنچه ها رو رنگ نیلی می بینم. / تو غبار،/ تو خاک و باد،/ هاله ها رو رنگ نیلی می بینم./ تو زمستون،/ تو بهار،/ ابرهارو رنگ نیلی می بینم./ تو بیابون،/ توی دشت،/ لاله ها رو رنگ نیلی می بینم./ نمی دونم، نمی دونم که چرا،/ هرکجا سر می زارم،/ باردیگه نیلی رو خواب می بینم».
باز پرسیدم
هزاره بارپرسیدم،/ که چیست درتاروبود بود ونبود؟/ هزاره بارپرسیدم،/ که چیست، درضمیر کُفر و عُصیان و سُجود؟/ هزاره بارپرسیدم،/ که چیست، مقصود از بازی سپیده دم و غروب کبود؟/ هزاره بارپرسیدم،/ که چیست، در کمانۀ ماه و بستر رود؟ / هزاره بارپرسیدم،/ که چیست این خنده ها و گریه ها وسکوت؟/ هزاره بارپرسیدم،/ که چه رازی است پنهان، درنهان وجود».
سروده های این دفتر با عنوان «زندگی» و با ان پیام به پایان می رسد :
«آری
زندگی، همچو قاصدکی بی خبر،
گذر کرد ورفت» .
حس ودرک هستی شناسی درگستره ی عقل و احساس، و تکاپوی اندیشمندان جهان درحل این معضل، دربیشتر سروده های دفتر، خواننده را با افکار شاعری متفکر آشنا می کند.