بازیِ سیاهِ سازمان سیا و«سیاه بازیِ»سوداگرانِ تاریخ!
۲۶خرداد ماه ۱۳۹۶=۱۶ ژوئن۲۰۱۷
از همه محروم تر خُفّاش بود
کو عدوی آفتابِ فاش بود
(مولوی)
این روزها خبرِانتشار«اسنادتازهء سازمان سیا دربارهء کودتای ۲۸مرداد» گوش فلک را کَرکرده.ظاهراً این تیتر دررادیو-تلویزیون های معروف و دیگررسانه های وطنی بیشتربرای جلب و جذب مشتری بوده چون خودِ اسنادمنتشر شدهء وزارت امورخارجهء آمریکا فاقدچنین تیتر و ادعائی است:
Foreign Relations of the United States, 1952-1954, Iran, 1951–۱۹۵۴
به همین جهت-درنگاهی گذرا،من سندتازه ای دربارهء وقایع روز۲۸مرداد ندیده ام.(امیدوارم که به «حصرِموضوعیِ روزِ۲۸مرداد»توجه کنیم!).اینکه برای حوادث دیگر-گاه-ده ها گزارش روزانه ازطرف سفارت آمریکا درتهران مخابره شده ولی دربارهء رویدادمهم و سرنوشت سازِ روز۲۸مردادفقط ۷-۸ سند وجوددارد،بایدهرپژوهشگرِکنجکاوی را متحیّرکند.
باری!درتلویریون اندیشه داشتم برنامهء فردِ غیرامینی را تماشا می کردم که از«اسنادتازهء سازمان سیا دربارهء کودتای ۲۸مرداد»سخن می گفت.وی ضمن«شگفت انگیز»خواندنِ مندرجات این«اسنادتازه»،معتقدبود که باانتشار این اسناد،«آن بخش هائی که درلابلای اسنادموجود،گُم شده بود[را]درمی یابیم»وسپس-با منّت گذاشتن بربینندهء برنامه اش- می گفت:«باورکنیدکه من دو سه شب است که کم خوابیدم و این اسنادرا جستجو و بازیابی می کنم…»وسپس برای اینکه نمونه ای ازاین«کشفیّات تازه و شگفت انگیز»را نشان دهد،گفت:
-«من اینک کُپی سندی را در دست دارم(نمایش سندبامُهرِ وزارت امورخارجهء آمریکا)این سند گزارشی است ازرئیس سازمان سیا،الن دالس،این نامه، خیلی جالب است.این نامه ای است که دالس در ۱۰اسفند۱۳۳۱،یعنی ۱ روزبعدازماجرای ۹اسفند۱۳۳۱(ماجرای خروج شاه ازایران) خطاب به آیزنهاور[رئیس جمهورآمریکا]نوشته است…».
متن این به اصطلاح «سندتازه»برایم آشنااست و لذا به«مجموعه اسنادوزارت امورخارجهء آمریکا»نگاه می کنم و می بینم که «این سندتازه و شگفت انگیز»!!!درمجموعهء ۲۲ژوئن ۲۰۰۴ منتشرشده است و لذا هیچ تازگی ندارد!
دربارهء ادعاهای گوینده دربارهء آیت الله کاشانی،درهمین سند ازجمله تأکیدشده:
[Kashani has consistently followed a policy of extreme nationalism antagonistic to the US. [Page 690
-«…کاشانی پیوسته ازیک سیاست ملّی گرائی افراطیِ خصمانه نسبت به ایالات متحدهء آمریکا پیروی نموده است…».
در اسناد وزارت امورخارجهء آمریکا دربارهء موضع کاشانی بعدازسقوط دولت مصدق نیز اشارات تندی علیه دولت انگلیس وجوددارد،ازجمله درپاسخِ تندِ کاشانی به سرلشکرزاهدی علیه دولت انگلیس می خوانیم:
– او[کاشانی] با پرداخت هیچگونه غرامتی به دولت انگلیس و بابازگشت شرکت نفت ایران انگلیس موافق نیست».
In reply to a question put to him by Mullah Kashani, General Zahidi stated that he did not propose to pay any compensation and that he was not in favour of the A.I.O.C. returning to Iran.
https://history.state.gov/historicaldocuments/frus1952-54v10/d362
***
همهء آن فضل فروشی های ارزان را فردِغیرامین گفت(وبه لطف آقای حسین مُهری خواهدگفت)تا ازپاسخ به پُرسشِ اصلی و اساسی مربوط به روز۲۸مرداد خودداری کند:
-چرادکترمصدّق باداشتنِ همهء توان سیاسی و دراختیارداشتنِ همهء نیروهای نظامی و انتظامی نخواست در۲۸مرداد۳۲ واردمیدان شود؟
باتوجه به گرفتاری هایم در ویرایش تازهء کتاب حلّاج پس از۴۰سال،بزودی نظرم رادربارهء این مجموعهء ۱۰۰۰صفحه ای خواهم نوشت ولی در«یک کلمه»بگویم که بادیدنِ این برنامه به خودم گفتم:
-سازمان «سیا» سال ها است که بایک بازیِ سیاه،خیلی ها را سرِکارگذاشته است،امّا«سیاه بازیِ»این سوداگران تاریخ،واقعاً مشمئزکننده و تهوّع آوراست.ظاهراً حافظ درخطاب به این سوداگران گفته:
ستوده شده ترین چهره ی تمامی ادوار سینما بود و خالق ماندگارترین شخصیت های پرده ی جادو؛ سمبلی از مردانگی در سینما و نشانه ای از مروت در دنیای واقعی؛ حرف از مارلون براندو به میان است؛ همان یکه سوار وحشی و همان زاپاتای قهرمان؛ همان پدرخانه ی دوست داشتنی سینما و همان مرد عجیب و غریب آخرین تانگوی پاریسی. به بهانه ی سیزدهمین سالروز در گذشت این نابغه عالم سینما مروری کرده ایم بر زندگی و آثار احوال او:
براندو؛ در بهار ۱۹۲۴ و در فاصله ی میان دو جنگ جهانی؛ در اوماهای آمریکا دیده به جهان گشود و پس از تجربه ی یک کودکی سخت، به اصرار پدرش به مدرسه ی نظامی رفت تا آینده ای مطمئن برای خودش ترسیم کند؛ اما او که از همان دوران کودکی دل در گرو نمایش و تئاتر داشت، بارها و بارها از کلاس های مدرسه فرار کرد و سر آخر هم کلاس های مدرسه ی نظام را نیمه کاره رها کرد و به آکادمی تئاتر استلا آدلر رفت تا پایه های زندگی هنری اش را بنیان بگذارد.
مارلون؛ از جمله ی معدود بازیگران سینمای است که به قول فارسی زبان ها خاک صحنه خورده، چه او که درک درستی از مفهوم بازی و هنرهای دراماتیک داشت، در آغاز راه به تماشاخانه های برادوی پیوسته و پایه های شهرتش را هم در همانجا محکم کرده بود. براندو دریکی از نام آشناترین آثار نمایشی اش در «اتوبوسی به نام هوس» نقش آفرینی کرد و بعد ها هم با بازی در نسخه ی سینمایی این اثر؛ در مسیر پیشرفت قرار گرفت و سرانجام بر قله ی شهرت و محبوبیت ایستاد.
او که پس از بازی در اتوبوسی به نام هوس، از جانب بسیاری از منتقدین به بازی نکردن و ارائه صورتی از خودش متهم شده بود، در یکی از مهمترین آثار تاریخی هالیوود، در نقشی کاملا متفاوت ظاهر شد تا این طور علاوه برتثبیت جایگاهش به عنوان یک هنرپیشه ی کار بلد؛ پاسخ قاطعی هم به منتقدینش داده باشد. ” زنده باد زاپاتا ” عنوان درامی بود که بر پایه ای از واقعیت استوار شده بود و کشمکش ها و جنگ های دهقانان مکزیکی برای از دست ندادن زمین هایشان را روایت می کرد.
براندو در این فیلم، به جای زاپاتایی بازی کرد که سمبلی از مروت و مردانگی بود و بی هیچ چشمداشتی در کنار کشاورزان و زحمت کشان جامعه ایستاده بود. بازی او در این فیلم از سوی جشنواره های سینمایی و مطبوعات مورد تحسین قرار گرفت و بسیاری او را مستحق دریافت جایزه ی اسکار دانستند.
رویای نصیب بردن اسکار اما تنها دو سال آنسوتر به واقعیت پیوست؛ آن هم با فیلم «در بار انداز» که بعد ها در زمره مشهورترین فیلم های تاریخ هالیود قرار گرفت. این طور که پیداست براندو در آغاز تنها به خاطر نام و آوازه ی آن روزهایش و از جانب تهیه کنندگان به فیلم تحمیل شده بود تا جای فرانک سیناترا که انتخاب اول کارگردان بود بازی کند؛ اما بازی دلچسب و شیرین او کار را از رضایت دست اندرکاران فیلم فراتر برد و نخستین جایزه ی اسکارش را در پی آورد.
مارلون در این فیلم به جای یک جوان نخاله بازی کرد که به گونه ای نوچه ی رئیس اتحادیه ی کارگران است. ماجراهای پیچیده ی این داستان اما در ادامه او را میان شرافت انسانی و اطاعت از ارباب و معشوق معلق می کند تا او با هر انتخاب انبوهی از پس آمد های اخلاقی و اجتماعی را در برابر چشمانش ببیند. براندو اما بازی در این موقعیت پیچیده را به خوبی از عهده برآمد و به پاس همین توانایی هایش هم بدل به گران ترین هنرپیشه ی وقت شد.
او به واسطه ی آموزه های تئاتری اش، می توانست تا به جای طیف وسیعی از مردهای زمین، آن هم در دوره ها و اعصار متفاوت زندگی کند و از لذت زندگیهای چند باره بهره مند شود. یکی از متقاوت ترین آثار سینمایی او هم درست یک سال پس از دربار انداز و به سال ۱۹۵۳ ممکن شد. این بار بستر داستان، روایتی کهن بود و او در جلد مردان حماسی. براندو در فیلم ژولیوس سزار هم درخشان بود و مارک آنتونی او هم از جمله ی ماندگارترین شخصیت های سینمایی شد.
«وحشی»؛ دیگر اثر به یادماندنی او در سالهای دهه ی پنجاه بود. براندو در این فیلم سرکرده ی یک گروه از جوانهای یاغی بود. این فیلم که علاوه بر امریکا و انگلستان در بسیاری دیگر از کشورهای دنیا هم پرفروش شد، تاثیری شگرف در فرهنگ عامه به وجود آورد. موتور سیکلت بزرگ، کاپشن چرم و شلوار جین او که سمبلی از جوان عصر راک اند رول و نشانه ای از تغییر دنیا به حساب می آمدند با تکرار بالایی از جانب جوانان وقت تقلید شدند و شیوه ی پوشش و حرف زدن او روال مرسوم زندگی مردم را تغییر داد. تا این طور و بازی او یکی از تاثیرگذارترین فیلم های همه ی دوران سینما ساخته شود.
موفقیت های فراوان و سلسله وار او در دهه ی پنجاه اما، در دهه ی شصت تکرار نشدند، تا او با تجربه ی چندین و چند شکست پیاپی، ستاره ای رو به خاموشی لقلب بگیرد و رفته رفته از ذهن مردمان دوران پاک شود. او در این زمان بیشتر به آثار تجربی روی آورده بود تا لااقل با باختن در گیشه، میل و علاقه ی شخصی اش را ارضا کند.
از جمله ی خبرسازترین آثار او در این دوران همکاری او با چارلی چاپلین ستاره ی بزرگ سینمای کمدی بود. براندو که در تمامی مصاحبه هایش بازی در فیلم های چاپلین را یک ” آرزو ” عنوان کرده بود سرآخر به این آرزو جامه ی عمل پوشانید و در کنار سوفیا لورن زیبا روی در فیلم «یک کنتس از هنگ کنگ» ظاهر شد. اما شیوه ی سختگیرانه ی چاپلین و شکل نگرفتن رابطه ی درست میان او لورن، یک باخت دیگر به کارنامه ی او علاوه کرد تا زیبایی لورن و شهرت چاپلین هم در احیای دوباره ی او کارگر نیفتند.
اما این پایان کار نبود، چه انگار که هیاهویی دوباره و موفقیتی دیگر در کمینش نشسته بودند تا اویی که در مسیر فراموشی انزوا قرار گرفته بود با معجزه ای غریب شهره تر از پیش شود و علاوه بر به دست آوردن هوادان پیشین، بسیاری از جوانان نسل های آینده را هم عاشق شخصیت و هنرش کند. چه بازی او به جای «پدر خوانده» آنقدر دلچسب و روان و باورپذیر بود که علاوه بر خلق یکی از آثار کلاسیک سینما، هم به احیای دوباره ی ستاره منجر شد و هم دومین جایزه ی اسکار را برایش به همراه آورد.
علاوه بر بازی های خوب، فیلم برداری، کارگردانی، صحنه پردازی و موسیقی متن یگانه ی فیلم هم در ماندگاری اثر موثر بوده اند. این فیلم آنقدر موفق بود که بسیاری از اهل کوچه و بازار، براندو را جای پدرخوانده به خاطر می آوردند و ویتو کورلئونه را ماندگار ترین شخصیت خلق شده ی براندو می شمارند. این فیلم علاوه بر دنیای سینما، تاثیراتی در فرهنگ و زندگی عمومی هم در پی آورد و راوی زندگی پیچیده و دیالوگ های غریب گروه های مافیایی شد.
موفقیت های براندو پس از پدرخوانده و در سالهای دهه ی هفتاد همچنان ادامه پیدا کرد، دیگر تجربه خبرساز و پر حاشیه ی او در این دوران، فیلم ” آخرین تانگو در پاریس ” است که با ذوق برتولوچی کارگردانی شده بود. این فیلم که راوی مصائب انسان مدرن شده و از جمله ی روانشناختانه ترین فیلم های سینماست، بیشتر از لایه های فکری و عمیق اش به واسطه ی پلان ها و تصاویر پر شمار جنسی اش به شهرت رسید و در واقع از مسیر و هدف اصلی اش دور شد.
این فیلم که بنا داشت تا به انسان سرد و تنها مانده و شهری شده ی امروز نهیب بزند و طبیعت عاشق پیشه و ذات انسانی اش را دیگر بار پررنگ کند؛ در ادامه و به واسطه ی درک عمومی پایین مردمان و شاید هم به دلیل تابو بودن همچنان مسائل جنسی؛ به کل به آیینی دیگر رفت و جور دیگری خوانده شد. این کار با ارزش سر آخر آنقدر خفیف شد که براندو بازی در این فیلم را به تحقیر مانند کرد و از این حضور ابراز ندامت کرد.
دیگر فیلم پر سر و صدای او در دهه ی هفتاد فیلم «سوپر من» بود که این فیلم هم تاثیرات فرهنگی فراوانی در بستر جامعه ایفا کرد و راوی یکی از صور مثالی آمریکای مدرن شد. سوپر من که از سال ۱۹۳۸ به حافظه ی عمومی مردم آمریکا پیوسته بود؛ در ادامه وبا تمسک به به مدیای بسیار قدرتمند این کشور به شخصیتی جهانی بدل شد و در چهارسوی دنیا هوادار کسب کرد. نسخه ی سینمایی این فیلم اول بار در سال ۱۹۷۸ به بازار آمد و با کسب موفقیت های چشم گیر به فیلم های سلسله ای بدل شد. براندو در این فیلم به جای پدر سوپر من بازی می کند که نقشی بسیار کلیدی در داستان دارد و مهمترین عامل در معرفی سوپرمن به ساکنان زمین است.
براندو از سال ۸۰ و به مدت نه سال از سینما دوری کرد و علی رغم پیشنهادهای فراوان ترجیح داد تا از وقتش برای تجربه ی دیگر جلوه های حیات بهره بگیرد. او که پیشتر هم از جمله ی پیشگامان مبارزات مدنی بود و در کنار سیاهان برای احقاق حقوق شهروندی ایشان تلاش کرده بود؛ در این برهه ی زندگی اش، بیش تر از قبل در خدمت جنبش های اجتماعی در آمد و خودش را رسما به عنوان یک فعال مدنی به مردم و جامعه معرفی کرد.
او از سال ۸۹ دیگر بار به صحنه ها بازگشت و این بار خالق نقش های دوره ی پیری اش شد. از جمله ی ماندگار ترین آثار او در این دوره، یکی فیلم ” فصل سفید خشک ” است که با روایت داستانی بر پایه ی واقعیت یکی از مهمترین چالش های اجتماعی قرن پیشین را روایت می کند.
این فیلم با نمایش بی پرده ی خشونت ها و ناآرامی های آفریقای جنوبی و سیاست تبعیضی که نژادپرستان این کشور علیه اکثریت سیاهپوست بومی و هندیان آن کشور اعمال میکنند ؛ به اثری بسیار تکان دهنده در باره ی آپارتاید آفریقای جنوبی بدل شد و با درگیر کردن قصص جانبی به ماجرای اصلی، عشق و وفاداری و دوستی و صفات ذاتی انسان را در برابر سیاست و قانون و تبعیض نژادی قرار داد .
او که در کنار مونرو و چاپلین؛ تنها برگزیدگان هنری مجله ی تایم در میان صد چهره ی برتر تاریخ در قرن پیشین بود و ستوده شده ترین بازیگر هالیوود، سرانجام در هشتاد سالگی و در پی نارسایی های تنفسی بدرود حیات گفت و مردمی را با آن همه خاطره و خواب و خیال تنها گذاشت و رفت.
بازارچهی کتاب این هفتهی ما سرکیست به پیشخوان کتابفروشیهای گوشهگوشهی جهان کتاب. عناوین برگزیدهی ما در این گذر و نظر اینهاست:
درونِ آب
نویسنده: پائولاهاوکینز
مترجم: مهرآیین اخوت
ناشر: هیرمند
قیمت: ۲۸ هزار تومان
تعداد صفحات: ۴۵۶
پائولا هاوکینز که پیشتر از او کتاب «دختری در قطار» را خوانده بودیم، متولد و بزرگ شده زیمبابوه است و در سال ۱۹۸۹ راهی لندن شد و به عنوان روزنامهنگار ۱۵ سال کار کرد و بعد به نوشتن داستان روی آورد. او ابتدا کتابهایش را با نام مستعار «امی سیلور» منتشر میکرد و با نوشتن اولین تریلر روانشناختی خود یعنی «دختری در قطار» از نام پائولا هاوکینز استفاده کرد. این رمان جنایی تحسین شده، موفق شد در مدت سه ماه به فروش سه میلیون نسخهای در دو سوی اقیانوس اطلس دست یابد.
در کتاب «درونِ آب»، هاوکینز به شهرِ آرام و کوچکِ بکفورد پرداخته که در کنار رودخانهای کوچک قرار دارد. مردمِ شهر زمانی زنانِ متهم به جادوگری را در این رودخانه میانداختند و حالا هم زنانی خود را در آن به آب میسپردند. نل آبوت مشغولِ نوشتنِ کتابی است درباره رودخانهی بکفورد و کسانی که خود را در آن کشتهاند. نل در حاشیه دستنویسِ کتابش نوشته: «بکفورد محلِ خودکشی نیست. جایی است برای خلاصشدن از شرّ زنهای دردسرساز.» مدتی بعد جسدِ خودش را در آب پیدا میکنند.
خواهرِ نل مجبور است به بکفورد برگردد تا مراقبِ دخترِ نوجوانِ او باشد؛ اما او هم قسم خورده بود که هرگز به این مکان پا نگذارد.
دخترِ نل معتقد است مادرش خودکشی کرده، اما حاضر نیست بگوید چرا.
کارآگاه پلیسی که تازه به این شهر آمده به همه چیز و همه کسِ شهر مشکوک است.
زن و شوهری از شنیدنِ خبرِ مرگِ نل غرقِ شادی میشوند و پسرشان مشکوک است که نکند مادرش قاتل باشد.
درونِ آب داستانِ ۱۰ شخصیت است و ۱۰ روایت درباره زنانی که در این رودخانه مردهاند…
نترس قلب من
نویسنده: احمد باتمان
مترجم: مریم طباطبائیها
ناشر: پوینده
قیمت: ۱۵ هزار تومان
تعداد صفحات: ۱۹۸ صفحه
در مقدمه این کتاب به قلم «اعوز آتای» میخوانیم: «آدمها خیلی دیر متوجه میشوند که چه اتفاقی برایشان افتاده است. این درک از اتفاقات معمولاً با یک رویداد جدید و یا با از دست دادن چیزی شروع میشود. اگر بخواهی برای یک لحظه هم که شده از شر دستورات مغزت سرپیچی کنی و گاهی به صدای قلبت گوش بدهی، فکرت تو را راحت نخواهد گذاشت و مانعت خواهد شد. چون در اصل ترسوترین عضو هر آدمی عقل اوست. این مبارزه عقل و قلب ادامه پیدا میکند.
اگر بچه بمانیم، مدام عاشق میشویم چون در آن دوره قلبمان توجهی به عقلمان نمیکند. بزرگ که میشویم، عشق را فراموش میکنیم. عقل وارد عمل میشود و حساب و کتابها شروع میشود. اگر قلبمان شکسته شود، میترسیم و دیگر صدای قلبمان را نخواهیم شنید. پس یک شانس دیگر به قلبت بده؛ چون قلب ترسو، عشق را نخواهد شناخت و زندگی بدون عشق در اصل زندگی نیست.»
در نوشته پشت جلد این کتاب نوشته احمد باتمان نویسنده ترکیهای، هم میخوانیم:
زنهایی که گربهها را دوست دارند، از تنهایی میترسند.
آنهایی که سگها را دوست دارند در اصل دلشان میخواهد خودشان را در امنیت ببینند…
تو، فیلها را دوست داشتی و یک فیل وقتی قلبش بشکند، میمیرد.
تو بیخودی فیلها را دوست نداشتی زن زیبا…
میدانم… تو از این میترسی که قلبت بشکند.
دیگر قلبت احساس ترس نکند!
چون حالا قلب تو، قلب من هم هست.
قلب ترسوی من، عاشق شده است.
پشت درهای بسته
نویسنده: بی. ای. پاریس
مترجم: ارغوان اشتری
ناشر: مهرگان
تعداد صفحات: ۳۸۰ صفحه
قیمت: ۲۲ هزار و ۵۰۰ تومان
این نخستین کتاب بی. ای. پاریس در مقام نویسنده است. کتاب «پشت درهای بسته» را سال ۲۰۱۶ در آمریکا انتشارات سنت مارتینز و در بریتانیا انتشارات میرا پابلیشینگ هاوس منتشر کردند.
در بریتانیا در هفته نخست انتشار بیش از ۱۰۰ هزار کپی از «پشت درهای بسته» فروخته و کتاب تاکنون در بیش از ۳۵ کشور منتشر شده است. «پشت درهای بسته» چند هفته در فهرست پرفروشهای نیویورک تایمز بود و تا ماه آوریل ۲۰۱۷ بیش از ۵۰۰ هزار نسخه از کتاب در آمریکا و بیش از ۸۰۰ هزار نسخه در بریتانیا به فروش رسیده است.
«پشت درهای بسته» داستان انتخابهای ماست، اشتباهات ما؛ داستان زندگیهای ما ورای ظاهری به غایت بینقص. خانم بی.ای.پاریس در نخستین تجربه نویسندگی ماجرایی جنایی و روان شناسانه را سرراست و شسته و رفته تعریف میکند اما قصه گویی جذاب است. ترس و تعلیق ماجرا گریبانتان را میگیرد و رهایتان نمیکند. حسن داستان قهرمان همدلی برانگیز آن «گریس» است. پشت درهای بسته داستان زوایای پنهان روح انسانی است، پلیدی است. با گریس میخندید و همراهش ترس را در رگهای تان احساس میکنید و در نهایت با خودتان میگوید پشت تمام درهای بسته دنیا داستان و رازی برای روایت هست.
در بخشهایی از کتاب میخوانیم: «آن روز در پارک تنها زنی نبودم که توجهام به جک جلب شد. با این حال محتاطترین شان بودم. بعضیها مخصوصاً زنان جوان راحت به جک لبخند میزنند تا توجهاش را جلب کنند؛ دختران نوجوان نخودی میخندیدند و دستانشان را جلوی دهان شان گرفته و هیجان زده پچپچ میکردند که او باید یک ستاره سینما باشد. خانمهای مُسنتر تحسین کنان به او مینگریستند، خیلی به ندرت مردی قدم زنان از کنارشان میگذشت که از نظر آنها خواستنی باشد. حتی مردان هم جک را نگاه میکردند وقتی از دل پارک عبور میکرد یک بیقیدی شکوهمندانه در او وجود داشت که نمیشد ازش چشم پوشید. تنها کسی که بی اعتنا به جک باقی ماند؛ مایلی بود.»
حال و روز دموکراسی
مترجم: مجتبی گل محمدی
ناشر: چشمه
تعداد صفحات: ۱۹۴ صفحه
قیمت: ۱۵ هزارتومان
این کتاب در واقع یک مجموعه مقاله است که در قطع جیبی چاپ شده و مقالاتش پاسخ ۸ متفکر چپگرای معاصر به این پرسش است که آیا دموکرات نامیدن خود، معنایی دارد و شما این کلمه را چگونه تفسیر میکنید؟
ناشر فرانسوی این کتاب در پیش گفتاری که برای کتاب چاپ کرده به این مساله اشاره کرده که در سالهای دهه ۱۹۲۰ لاروولوسیون سورئالیست (انقلاب سوررئالیستی) در چند شماره از همکارانش خواست تا حرف تازه ای برای گفتن درباره موضوعهایی پیدا کنند که در آن زمان به نظر میآمد هر چیز گفتنی درباره آنها گفته شده بود؛ مفاهیمیچون عشق، خودکشی، معامله با شیطان و … با این حال، پاسخهای آرتو، کرول، دنویل، ارنست و بونوئل با تاباندن پرتوهایی در هم گذر، موفق به افکندن درون مایههای برگزیده بر آسودگی ای والا شدند. این کیفیت روشنگری، نزدیک به یک قرن بعد، هنوز میتواند ما را به شگفتی وا دارد. مجموعه کنونی در نکوداشت آن سرمشق زاده شد. کلمه «دموکراسی» این روزها به ظاهر هم رایی بسیار گسترده ای را پدید آورده است. البته بحثهایی، گاه پر تب و تاب درباره معنا یا معانی این کلمه پیش میآیند، اما در این جهان که ما به سر میبریم، دموکراسی کم و بیش همیشه ارزشی مثبت پیدا میکند؛ بنابراین ما از همکارانمان میپرسیم: آیا دموکرات نامیدن خود، برای شما، با معناست؟ اگر نه چرا؟ و اگر بله، در راستای چه تفسیری از این کلمه؟
این کتاب ۸ مقاله دارد که با انضمام نام نویسندههایشان به این ترتیب اند: «یادداشت پیش درآمد درباره مفهوم دموکراسی» از جورجو آگامبن، «نشان دموکراتیک» از آلن بدیو، «ننگ همیشگی» از دنیل بن سعید، «حالا ما همگی دموکرات هستیم…» از وندی براون، «دموکراسی متناهی و نامتناهی» از ژان لوک نانسی، «دموکراسیها علیه دموکراسی» شامل مصاحبه اریکهازان با ژاک رانسیر، «حراج دموکراسی» از کریستین راس و «از دموکراسی تا خشونت الاهی» از اسلاوی ژیژک.
نمایندگان تفکر رادیکال و جریان چپ انتقادی در این مقالات، با تمرکز بر ریشههای کلاسیک دموکراسی و معنای متغیر آن در گذر زمان و در بسترهای گوناگون از حال و روز دموکراسی در این زمانه سخن میگویند و هر یک از منظری متفاوت به آن میپردازند: از تبارشناسی تاریخی مفهوم دموکراسی به عنوان یک شکل حکومت تا تحلیل انتقادی وضعیت دموکراسی غربی در دوران هژمونی نئولیبرالیسم و …
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
در یک طرف، پس ما با مسئله مردمانی روبه رو میشویم که خواهان آزادی دموکراتیک نیستند و، در طرف دیگر، دموکراسیهایی قرار دارند که ما نمیخواهیم _ مردمان «آزاد» ی که تئوکراسیها، امپراتوریها، رژیمهای مملو از هراس یا نفرت پاکسازی قومی، همبودگیهای دروازه بسته، شهروندی قشربندی شده با شان قومیت یا مهاجرت، پیکره بندیهای پساملی به شدت نولیبرال، یا تکنوکراسیهای نویدبخش درمان بیماریهای اجتماعی با گیر انداختن فرایندها و نهادهای دموکراتیک را به قدرت میرسانند. طرح انداختن هر دو امکان مسئله مردمان جهت گرفته به سوی کامرواییهای کوتاه مدت به عوض یک سیاره بادوام است، به سوی ایمنی تقلبی به عوض صلح، و بی تمایل به قربانی کردن لذتها و نفرتهای خودشان، هر دو، برای بالندگی جمعی.
روسو دشواری جهت دهی مردم فاسد به سوی زندگی همگانی را چنان عمیقا دریافت که تعهدش به دموکراسی اغلب این طور پنداشته میشود که خودش را بر پروژه تبدیل چنین مردمیبه دموکراتها میخ کوب کرده است.
رمان دوم دینا نیری با نام «پناهگاه» قرار است در اوایل جولای یعنی چند روز دیگر منتشر شود. «یک قاشق چایخوری زمین و دریا»اولین رمان این نویسندهی ایرانیتبار بود که به چهارده زبان ترجمه شد و منتقدان بسیاری آن را تحسین کردند. حالا و به همین مناسبت نیویورکر، یادداشتی از دینا نیری چاپ کردهاست که در حقیقت پیشدرآمدیست بر رمان دوم او. کتاب بر اساس زندگی خود نویسنده پای گرفته و قرار است شارح رابطهی پدر و دختری باشد که هزار مرز و کوه و دریا بینشان فاصله انداختهاست و سهمشان از دیدن هم در طی سه دهه به چهار ملاقات پرحادثه و تعیین کننده محدود میشود. چهار دیداری که در مجموع چهل روزِاین سی سال را در برمیگیرد.
دینا نیری زادهی اصفهان است. او در هشتسالگی (۱۹۸۷) همراه مادر و برادرش– به خاطر تغییر مذهب مادر- از ایران میگریزد و به آمریکا پناهنده میشود. پدردندانپزشک او اما بابت علقه به زادبومش در ایران میماند و همین جدایی غریب، شالودهی قصهایست که دینا نیری بناست آن را تعریف کند. شرحی که دینا از خاطرات کودکی با «باباجون»ش به دست میدهد، برای بسیاری از دختربچههای ایرانی آشنا و ملموس است. او پدرش را «شریک جرم» شیطنتهای کودکیاش میخواند. از انتظار هر روزهاش برای رسیدن به خربزه و آلبالوهایی که او زیر کتش پنهان میکرده میگوید، از بستنی خوردنهای پنهانی دور از چشم مادر، از راه رفتن بر کمر کوفتهی او و از نشستن بر روی زانوهایش پشت میز غذا…از «بابا»یی که لبخندش به شادابی لبخند یک کودک شش ساله بودهاست.
یادداشت دینا خلاصهای از این چهاردیدار با پدرش را به دست میدهد. دیدارهایی با فواصل زمانی مختلف و هر بار در شهری متفاوت از موعدگاه پیشین. سی سال زندگی یک پدر و دختر دور از هم پیش میرود و این فاصلهی جغرافیایی، این تفاوت فضاهای زیسته، دنیای آن دو را از هم دور و دورتر میکند، اما با این همه نیاز این دو به همدیگر برای اتصال، برای نجات و برای بقا رنگ نمیبازد.
هر ملاقات بسته به سن و جایگاه اجتماعی و درونیات شخصی پدر و دختر ویژگیهای خودش را دارد. دینا یک بار در یازده سالگی و بار دوم در چهارده سالگی پدرش را میبیند. در دیدار دوم وقتی پدر حضور واژگانی مثل کلیسا، غسل تعمید و… را در زندگی دخترش میبیند در گوشش زمزمه میکند:«این کسب و کار الهی تو را ویران میکند. دینا جون! فقط دو چیز در این زندگی وجود دارد: شعر [ادبیات] و دانش»
اما میان دیدار دوم و سوم به خاطر رد شدن مکرر درخواست ویزا یازده سال فاصله میافتد. در این مدت تمام تلاشهای دینا برای حضور «بابا» در جشن فارغ التحصیلی و جشن عروسیاش بی نتیجه میماند. او حتی به هیلاری کلینتون هم نامه مینویسد و تقاضای کمک میکند، اما پاسخ تنها حوالهی او به وبسایت مهاجرت است. دینا در نهایت در مراسم عروسی یک صندلی خالی با تمام تشریفات مربوط به آن برای پدرش در نظر میگیرد.
دیدار سوم در در لندن رقم میخورد و چهارمیناش در استانبول. دیدارهایی که تلخیشان به سبب عدم همخوانی دنیای پدرو دختراست و شیرینیاش به خاطر رواداری و ابنالوقتی «بابا».
حالا سالهاست دینا پدرش را ندیدهاست. پدری که در دیدار آخر آن «لبخند کودک شش ساله» از صورتاش محو شده و پشت خمیدهاش را به عصای منقشاش تکیه داده بودهاست. ازصدای خندههای آن «بابا»ی شوخ و شنگ حالا فقط صدای «خشی» مانده که هر از گاهی صفحهی موبایل دخترش را روشن میکند:
من اما فکر میکنم کتاب تازهی دینا نیری بیش از همه تصویری خواهد بود از «بابا»های ایرانی. باباهایی که برخلاف تصور عموم خیلی وقتها بیشتر از مادرها حس دخترهایشان را درک میکنند. باباهای تسبیح در دستی که عاشق شعرهای مولویاند و کباب ایرانی را به هر غذایی ترجیح میدهند. باباهایی که در برابر فراق فرزند و تحمل غربت، اولی را انتخاب میکنند، که هر جایی غیر از ایران ریشهشان را خشک میکند و هویت آنها را از مفهومی که در ذهنشان از خود ساختهاند ویران میکند.
در هفتمین شمارهی چهرهنما، دیگر بار به چهارگوشه ی دنیا سفرکرده ایم و یاد بزرگان و تاریخ سازان عرصه ی فرهنگ و هنر را زنده نگاه داشته ایم. در این شماره، از برت استرن آمریکایی گفته ایم و سعی جد او بر ثبت زیبایی زنانه؛ از ارنست همینگوی گفته ایم و جسارت او در برگزیدن مرگ اختیاری؛ آخرین تانگو در پاریس با بازی بی مثال براندو و داستان های صادق چوبک هم دیگر از موارد گزیدهنویسیهای این صفحه چهرهنمایند:
دوربینی مثال چاقوی جراحی…
روزهای واپسین ژوئن مصادف است با سالروز در گذشت “برت استرن” عکاس شهیر آمریکایی. مردی که با شیفتگی جنون آلودش به عکاسی توانست انقلابی عظیم در صنعت عکس، تبلیغات و فرهنگ چاپ به پا کند. استرن از تلفیق دلبستگی اش به زن ها و عشقش به عکاسی، خالق مجموعه ای بی نظیر از عکسهای زنانه شد، او که زنان را “الهه” توصیف می کرد، در طول پنجاه سال فعالیت هنری اش، به زیباترین زنان هنرمند زمانه ی خود از دریچه ی لنز دوربینش نگریست و شکارچی لحظاتی شد که در آنها فیگورهای معمولی زنانه به رقصی طراحی شده مانند شده بودند، فیگورهایی محصور در قاب با روحی زنده. زیبارویانی چون “الیزابت تیلور”، “بریژیت باردو”، “آدری هپبورن”، “سوفیا لورن” و “ناتالی وود” از جمله بازیگران معروف هالیوود بودند که سوژه ی عکس- پرتره های استرن شدند، اما با این حال این عکاس آمریکایی، آوازه ی جهانی خود را وامدار عکاسی روایت گونه اش از واپسین روزهای زندگی “مرلین مونرو” این ستاره ی نامی اما تنها ست.
استرن در سال ۱۹۶۲ چند هفته پیش از مرگ مریلین مونرو این امکان را یافت که سه روز تمام، در هتلی در لسانجلس با مرلین مونرو تنها باشد و زنی – که تا آن روز تنها ویژگیهای تنانه اش دیده شده بود- را از دریچه ی دیگری نگریست. استرن دوربینش را به مثابه ی چاقوی جراحی به کار گرفت تا با پس زدن نقاب از روی پیکر دلربای مونرو، آشفتگی های ذهنی و روح زخمی او را عیان سازد و زنی بی پناه، دلواپس و دلسرد را به نمایش گذارد.
جسورانه ترین مرگ اختیاری…
سحرگاه دوم جولای ۱۹۶۱ ارنست همینگوی، یکی از زبده ترین رمان نویسان معاصر در خانه اش در کچام آیداهو با تپانچه ی مورد علاقه اش به زندگی خود پایان داد و دوستداران آثارش را با این جمله ی “رابرت جوردن” قهرمان داستان “زنگ ها برای که به صدا در می آیند” بر جای گذاشت:
“مرگ هر انسانی از جان من می کاهد، چرا که من با تمام بشریت در آمیخته ام، پس دیگر کس مفرست تا بدانی ناقوس در عزای که به صدا در آمده است، این ناقوس مرگ توست…”
او که خود زخمی جنگ و جامعه بود، داستانهای روزمره ی زندگی خود و اطرافیانش را به کتابهایش کشاند. شاید از همین روست که اکثر قهرمانان او نیز به شکلی زخم خورده و عاصی اند. شخصیت های ملموسی که همینگوی با اراده و جسارتشان زنده و با مرگ و نومیدی شان شکسته می شد.
او همچنین از نزدیک پوچی جنگ را لمس و لگدمال شدن آرمانهای جوانان هم نسلش را مشاهده کرده بود، از همین رو راوی این سرخوردگی ها و تصویر گر این پوچی ها شد. تا جایی که همواره برای بیان ارزش زندگی، جلوه های گوناگون مرگ را به نمایش می کشید، نگرشی که شاید در نهایت سرنوشت وی را نیز رقم زد:
“اکنون مدتی گذشته بود و من هیچ چیز مقدسی ندیده بودم و چیزهای پرافتخار افتخاری نداشتند و ایثارگران مانند گاو و گوسفند کشتارگاه شیکاگو بودند. گیرم با این لاشههای گوشت هیچ کاری نمیکردند جز این که دفنشان کنند. کلمههای بسیاری بودند که آدم دیگر طاقت شنیدنشان را نداشت و سرانجام فقط اسم جاها آبرویی داشتند … کلمات مجرد، مانند افتخار و شرف و شهامت یا مقدس در کنار نامهای دهکدهها و شمارهی جادهها و فوجها و تاریخها پوچ و بیآبرو شده بودند…”
قصه گوی زنان دیروز…
ماه نخست تابستان، خاطره ی مرگ و تولد یکی از پیشگامان داستان نویسی مدرن و از جمله بنیان گذاران قصه نویسی کوتاه در ایران را در خود جای داده است. نویسنده ای که سبک نگارشش در عین استقلال به شکلی مشهود متاثر از ارنست همینگوی آمریکایی ست، نثری تاثیر گذار و غنی که بر خلاف نمونه های پیشین بر پایه ی ایجاز بیان، استفاده از واژگان ملموس و ساده و جملات و پاراگرافهای کوتاه شده بنا شده بود.
دستمایه های داستانهای چوبک، معمولا انتقادهای تلخی ست به معایب و زشتی های جامعه. مسائلی نظیر فقر، گرسنگی، ظلم، زورگویی، دروغ، تهمت، فحشا، جهل، خرافات، بی عدالتی و … از جمله تم ها داستانهای او هستند. شخصیتهای داستان های او عموما از تیره روزترین و ستم دیده ترین افراد جامعه هستند که همواره با محرومیت دست و پنجه نرم می کنند، محرومیتهایی که منجر به مرگ یا درماندگی این شخصیتها می شود و چوبک در کسوت یک رئالیست تمام عیار و بی هیچ اغماضی این دنیای سیاه و تاریک را ترسیم می کند. او هم چنین اندیشه هایی فلسفی را با داستانهایش می آمیزد و مسائل بنیادین انسانی نظیر مرگ، هستی، پریشانی، خود بیگانگی، سرنوشت و جبر و اختیار را نیز به حیطه ی بحث می کشد. چوبک در عصری که فقر تقدیس می شد و تنگدستان به سبب فقرشان محق شناخته می شدند، به دور از آرمانگرایی و خیالبافی، فقر و جهل را زمینه ساز یکدیگر خواند و اعتقادات مذهبی و خرافی را به باد انتقاد گرفت.
چوبک اکثر زنان داستانی اش را از میان طبقات فقیر و طرد شده ی اجتماع برمی گزیند زنانی که جامعه از آنان اجسامی مصرفی و بی ارزش ساخته است. او هم چنین سرکوب غرایز زنان به دلایل اخلاقی ، مذهبی و عرفی را یکی از محرومیتهای زنان ایرانی برمی شمرد و از فقر، عدم استقلال مالی زنان و اعتقادات خرافی به عنوان موانع زندگی انسانی آنان سخن می گوید و آن را ماحصل جبری می داند که از سوی جامعه ی ایران به آنان تحمیل می شود. چنان که حتی زن فرانسوی “اسب چوبی” در کتاب “چراغ آخر” هم قربانی اعتقادات و رفتارهای شوهر ایرانی اش می شود. با این تفاوت که او تسلیم این وضع نابسامان نشده و برای حفظ این خانواده ی بی بنیان دست و پا نمی زند وبا بازگشت به وطن خود، شرایط زندگی اش را تغییر می دهد.
اما چوبک از زنان دیگری هم سخن می گوید، زنانی که همه ی زنانگی شان را در مادر بودن خود خلاصه کرده اند، زنانی سرشار از عطوفت و رافت که صبورانه مشکلات و مصیبتها را به دوش می کشند و با جان و دل حاضرند هستی شان را فدای آسایش همسر و فرزندانشان سازند. از مادر اصغر ( بعد از ظهر آخر پاییز) و مادر جواد ( چراغ آخر) گرفته تا “شیرو”( تنگسیر) و “جهان سلطان” ( سنگ صبور).
سمبلی از مرد برهنه…
سیزده سال از درگذشت “مارلون براندو” ستایش شده ترین بازیگر سینمای جهان می گذرد. بازیگری که قدرت فیگورهای مردانه و هیبت فیزیکش، مجال پرداختن به جذابیتها و ظرایف بازیگری اش را از بیننده می ستاند. او از همان آغاز و با بازی در فیلم “اتوبوسی به نام هوس” در نقش ” استنلی کووالسکی” به عنوان سمبل یک جوان یاغی قد علم کرد، نوعی عصیان و سرکشی کور که تا پیش از ظهور براندو دیده نشده بود. او در این فیلم هیچ قید و بندی را بر نتابید و بی محابا قهرمان خشن، بی رحم و وحشی “تنسی ویلیامز” را به تصویر کشید. این خشونت بعدها در نقش آفرینی بی مثالش در فیلم “پدر خوانده” به گونه ای دیگر جلوه کرد، او شخصیت “دن کورلئونه” را به صورت آمیزه ای از خشم و رافت و خشونت و آرامش نمایاند، ترکیبی که با آمیختگی قدرت و مرگ در این فیلم همخوان بود. براندو همچنین در فیلم ” آخرین تانگو در پاریس”،عریان ترین فیلم عصر خود هم جسورانه ظاهر شد و این بار برهنگی جسمی را هم به برهنگی فکری و ذهنی علاوه کرد.
طیبی وزیر اقتصاد بار دیگر نارضایتی خود از نرخهای فعلی سود بانکی را اعلام و شرایط موجود را عاملی برای شناسایی سودها و درآمدهای موهوم از سوی بانکها دانست. وی در عین حال پیشنهاد ایجاد نهاد نظارت مالی را برای رفع پارهای از مشکلات موجود در نظام بانکی و به ویژه در حوزه سود مطرح کرد. وی با بیان این که نرخ بالای سود بانکی به مانعی مهم برای رونق سرمایه گذاری، اشتغال و تولید تبدیل شده و عاملی برای ثبات زدایی در اقتصاد است، گفت: در حال حاضر نرخ اسمی سود بانکی با نرخ بازده سرمایه گذاری و تورم هیچ تناسبی ندارد هرچند که در روندی کاهنده قرار دارد.
طیب نیا با اشاره به برخی چالشهای نرخ بالای سود بانکی ادامه داد: این شرایط موجب افزایش هزینه واحدهای تولیدی، کاهش قدرت رقابت پذیری کالاهای داخلی، افزایش مطالبات غیرجاری در نتیجه کاهش قدرت بازپرداخت تسهیلات، افزایش هزینه تجهیز منابع بانکها و در نتیجه افزایش ناپایداری شبکه بانکی و شناسایی سودها و درآمدهای موهوم شده است. وزیر اقتصاد همچنین از اهمیت هماهنگی سیاستهای پولی و مالی سخن گفت و افزود: متاسفانه ناهماهنگی این سیاستها موجب آسیب پذیری اقتصاد شده و تشدید آن میتواند به چالشی بزرگ برای بی ثباتی مالی و در نتیجه آن تاثیرگذاری بر رشد اقتصادی بینجامد. این در حالی است که اگر الزامات نهادی و سیاستی لازم برای اصلاح نرخهای موجود شکل نگیرد دیگر امیدی برای ثبات نیست.وی پیشنهاد ایجاد نهاد نظارت مالی را به عنوان یکی از الزامات تغییر در شرایط موجود اعلام کرد و گفت: ایجاد هماهنگی بین سیاستهای پولی و مالی از طریق ایجاد نهاد نظارت مالی باید در دستور کار قرار گیرد تا بتوان همزمان با سیاست گذاری، بر اجرای آن در بازارهای مالی نظارت کرده و هماهنگیهای لازم را انجام داد.
صادرات کالا عملا متوقف شده است
محمد روشنفکر رئیس انجمن تولیدکنندگان کاشی و سرامیک میگوید: ما در عمل صادرات واقعی نداریم، چرا که به دلیل مشکلات مربوط به باز شدن السی، ارز به دست تولیدکنندگان نمیرسد و ما تنها ریال دریافت میکنیم. ما نمیتوانیم در بازار و با وجود رقابت سنگین سود ۲۰ تا ۳۰ درصدی برای اعتبارات بانکی بپردازیم، در حالی که رقبا اعتبارات خود را با سود ۲ تا ۳ درصدی دریافت میکنند. او تاکید کرد که تولیدکنندگان نمیتوانند بدون حمایتهای صندوق ضمانت صادرات در بازارهای جهانی حضور داشته باشند و اکنون بدون فعالیت مؤثر صندوق ضمانت صادرات مشکلات تولیدکنندگان دوچندان شده است. تولیدکننده نمیتواند ۲۰ تا ۲۵ درصد هزینه تولید کالای خود را صرف هزینه حمل و نقل کند، در حالی که این هزینه در عرف بین المللی تا حدود ۱۰ درصد است. وی افزود: در ایران هماکنون ۳۰۰ میلیون مترمربع کاشی و سرامیک تولید و بیش از ۱۲۰ میلیون مترمربع صادر میشود که ارزش آن ۳۲۶ میلیون دلار است و با رفع مشکلات میتوان این صادرات را تا بیش از یک میلیارد برسانیم. ما مشتریانی از استرالیا، کانادا و حتی مکزیک داریم و مراجعاتی به ما میشود، اما زیرساختهای لازم مانند حمل و نقل دریایی، گمرکات، مشکلات بانکی و مانند آن مانع از پاسخ مناسب به این درخواستها میشود. وی همچنین اضافه کرد که امروز تنها ۵۰ درصد ظرفیت تولیدات کارخانههای ایرانی فعال است و با وجود هزینههای بسیار برای خرید ماشینآلات روز جهان برای تولید، نمیتوان از تمام توان تولید استفاده کرد.
توقف بزرگترین طرح ماهی پروری خاورمیانه به دلیل مشکل مالی
محمد وطن دوست عضو اتحادیه صادرکنندگان آبزی در نشست تحلیل و بررسی اقتصاد صنعت آبزیان اظهار کرد: به رغم حمایت های ویژه وزیر جهاد کشاورزی، پرداخت تسهیلات جهت تکمیل و بهره برداری از این طرح متوقف شده و میلیاردها تومان از منابع سرمایه گذاری شده در این طرح بلاتکلیف مانده است. وی با بیان اینکه هر روز تاخیر در تکمیل این طرح زیان هنگفتی را به این پروژه وارد می کند، افزود: برای اجرای فاز نخست این طرح تولید ۱۲ هزار تن ماهی در نظر گرفته شده بود و با توسعه و تکمیل آن به ظرفیت ۳۰ هزار تن در سال خواهد رسید. در حال حاضر این طرح به عنوان سومین طرح بزرگ جهان و بزرگترین در خاورمیانه مطرح است و سه قسمت تکثیر، پرورش و عمل آوری را در بر می گیرد که با توجه به اهداف و سیاست های کلان کشور در سال اقتصاد مقاومتی، تولید و اشتغال می تواند راهگشای بسیاری از مشکلات اقتصادی کشور و به ویژه استان بوشهر باشد. او گفت: مبنای اصلی اجرای این طرح برپایه صادرات بوده و با توجه به تاکید برنامه های کلی کشور بر توسعه صادرات غیرنفتی تکمیل و اجرای آن می تواند نقش موثری در تحقق این هدف ایفا کند. همچنین تصریح کرد: برای اجرای این طرح بالغ بر ۱۰۰۰ میلیارد ریال سرمایه گذاری پیش بینی شده بود که از این میزان ۳۰ درصد سهم سرمایه گذار و ۷۰درصد سهم بانک عامل بوده و این درحالی است که به رغم هزینه شدن کامل سهم آورده سرمایه گذار، بانک عامل هیچ اقدامی برای تزریق مانده تسهیلات مصوب بعمل نیاورده است. وی با بیان اینکه علاوه بر این از محل تغییرات نرخ ارز نیز زیان سنگینی برای سرمایه گذار ایجاد شده است، افزود: اگر تسهیلات مصوب تاکنون پرداخت شده بود، چندین مرحله تولید و برداشت از این طرح محقق می شد و بخش عمده ای از این تسهیلات نیز به موقع بازپرداخت شده بود. وی افزود: در زمان آغاز این طرح کشور ترکیه هیچ جایگاهی در زمینه پرورش ماهی در قفس نداشت، اما هم اکنون با تولید سالانه ۴۰۰ الی ۵۰۰ هزارتن انواع ماهی در قالب طرح های مشابه توانسته است بخش قابل توجهی از بازارهای جهانی را در اختیار خود قرار دهد.
صنعت فولاد کشور در آستانه تعطیلی
احمد خوروش عضو هیاتمدیره انجمن تولیدکنندگان فولاد کشور گفت: صنعت فولاد کشور به ویژه در بخش خصوصی به علت مشکل در تامین مواد در آستانه تعطیلی قرار گرفته است که علت اصلی آن صادرات شمش و مواد اولیه فولادی توسط شرکتهای فولاد دولتی به خارج از کشور است. وی اظهار کرد: صادرات بیرویه شمش و مواد اولیه فولادی توسط شرکتهای بزرگ دولتی موجب شده است که شرکتهای فولاد بخش خصوصی با کمبود مواد اولیه مواجه و در آستانه تعطیلی قرار بگیرند. تفاوت قیمت جهانی فولاد میان داخل و خارج از کشور موجب شده شرکتهای تولیدکننده مواد اولیه فولاد ترجیح دهند به جای اینکه شمش و مواد اولیه فولاد را به شرکتهای داخلی بفروشند به خارج از کشور صادرات کنند تا سود بیشتری ببرند. مدیرعامل شرکت فولاد کویر آران و بیدگل با اشاره به اینکه کمبود و افزایش نرخ مواد اولیه برای تولیدکنندگان بخش خصوصی تبعات زیادی دارد، گفت: در حال حاضر افزایش قیمت شمش در بازار داخلی باعث کاهش مصرف این فرآورده شده و میزان خریداران داخلی را به نسبت خارجی به حداقل کاهش داده است که در نتیجه تعداد زیادی از کارخانههای فولاد داخلی با مشکل روبهرو شدهاند. اگرهمه با همدلی و همزبانی به تاکیدات رهبر معظم انقلاب در خصوص سیاستهای اقتصاد مقاومتی عمل کنیم میتوانیم بسیاری از مشکلات صنعت فولاد کشور را برطرف کنیم و دیگر شاهد خام فروشی محصولات فولادی به خارج از کشور به جای حمایت از تولید داخل نخواهیم بود.
۳۰۰شهر در نقطه تنش آبی قرار دارند
رحیم میدانی معاون وزیر نیرو در امور آب و آبفا گفت: در حال حاضر علی رغم اقدامات صورت گرفته ۳۰۰ شهر در نقطه سر به سر منابع آبی قرار دارند، به طوری که اگر تعمیرات تاسیسات طولانی شود با مخازن خالی رو به رو خواهیم شد. میدانی ، با بیان این که برای تامین آب شرب نیازمند تدابیر گوناگونی هستیم، اظهار کرد: صرف وجود آب پشت سدها نمیتواند گزینه اطمینان برای تامین آب کشور باشد، چرا که باید به تعمیر تاسیسات و پروژههای جدید نیز توجه شود. وی ادامه داد: به دلیل وجود محدودیتهای منابع مالی نمیتوان پروژهها را طبق زمان بندی اجرا کرد، به همین دلیل در حال حاضر با شهرهایی دارای تنش آبی مواجه شدیم که باید اقدامات لازم برای خروج این شهرها از وضعیت فعلی صورت گیرد. معاون وزیر نیرو در امور آب و آبفا با بیان این که حاشیه اطمینان ما برای تامین منابع آبی کم است، گفت: در اصفهان حتی میتوان قاطعانه گفت که از نقطه سر به سر نیز در مرحلهی پایین تر قرار گرفتهایم و کمبود منابع آب در این استان به طور جدی خودنمایی میکند. میدانی اوج مصرف منابع آب را از ساعت ۱۶:۳۰ تا ۲۱ در روزهای عادی دانست و افزود: در روزهای تعطیل از ساعت ۱۰ تا ۱۴ نیز اوج مصرف را شاهد هستیم. وی تصریح کرد: اگر تمام سدهای کشور نیز پر باشد، اما میزان مصرف از حد استاندارد افزایش یابد تاسیسات نمیتواند آب را به دست مشترکان برساند که همین مساله موجب کاهش منابع آبی میشود.
رئیس اتاق بازرگانی به دنبال تعریف بخش خصوصی
غلامحسین شافعی رئیس اتاق بازرگانی در تشریح دولت دوازدهم میگوید: پیش از تعیین وزاری دولت دوازدهم ابتدا لازم است واقعیت کنونی اقتصاد ایران توسط کارشناسان مستقل مجددا تعریف شود و این موضوع مدنظر قرار بگیرد که در چهار سال گذشته چه به دست آوردهایم و در چهار سال آینده میخواهیم به کجا برسیم. ابتدا باید مشخص شود که ما به دنبال تشکیل یک دولت رفاه هستیم تا درآمدهای نفت را جمعآوری کند و بین نهادها و مردم توزیع کند و یا اینکه به دنبال مدل توسعهمحورهستیم که ضمن حفظ منافع جامعه برنامهریزی بلندمدتی برای نسل آینده داشته باشد. امروز اشتغال مهمترین دغدغه اقتصادی کشور است. بنا بر آمار سرشماری نفوس و مسکن ما در بین سالهای ۱۳۷۵ تا ۱۳۸۵ توانستهایم نزدیک به یک میلیون و ۵۰۰ هزار شغل ایجاد کنیم. باید بررسی شود که چرا ما یک بار توانستیم به چنین رکوردی دست پیدا کنیم. برای رسیدن به پاسخ این سوال لازم است یک گفتوگوی چند جانبه صورت بگیرد نه اینکه فقط بحث یک طرفهای از طرف دولت ر ا شاهد باشیم. او درباره کاهش نرخ سود بانکی میگوید: جا دارد از آقایان جهانگیری و طیبنیا تشکر کنیم. تاکید این آقایان بر ضرورت کاهش نرخ سود بانکی بسیار به جا بود. زیرا با این سودهای بانکی هیچ واحد تولیدی قادر نبود به حیات خود ادامه دهد. توسعه اقتصادی امری نیست که خود به خود اتفاق بیفتد بلکه نیازمند سیاستهای راهبردی است. دولت باید دارای استراتژی واحد باشد و نه اینکه برنامههای متعدد و بعضا متناقض داشته باشد. نیاز است که دولت بخش خصوصی را کنار خود قرار دهد چرا که نخبگان بخش خصوصی بر اجرایی شدن برنامهها کمک شایانی خواهند کرد. مطمئنا اتاق بازرگانی در کنار قوای سهگانه از تمام ظرفیتهای خود برای توسعه اقتصادی استفاده خواهد کرد.
اینکه بانک های کشور بطور کلی با بحران هویت مواجه شده اند یک واقعیت غیر قابل انکار است که به دیروز و امروز مربوط نمیشود، بلکه باز میگردد به برخورد حکومت اسلامی از روز اول تاسیس با مقوله ای بنام بانکداری. از همان روزیکه که بانکهای کشور توسط انقلابیون چپگرا اشغال و با مجوز شورای انقلاب و توسط بنی صدر دولتی اعلام گردید و کلاه شرعی بزرگ جایگزینی سود بجای بهره را بر سر نظام بانکی گذاردند و در زمانی کوتاه با اخراج فله ای و انجام پاک سازیها، بانکها را از وجود کارشناسان و بانکداران با تجربه تهی کردند و افراد بی تجربه و بانک ندیده را جایگزین نمودند، حرکت در مسیر انحرافی ” اسلامیزه کردن بانکداری کشور” آغاز شد و سقوط سیستم بانکداری مدرن در کشور کلید خورد. در نتیجه این مهمترین اهرم سازندگی و نظم دهنده به اقتصاد کشور ابتدا دچار یک کمای چند ساله گردید و تنها چند بانک دولتی و نیمه دولتی بودند که سیستم بانکی کشور را که بهره بانکی هم از آن حذف و سود بانکی جایگزین شده بود را شکل میدادند.
با خاتمه جنگ و شروع ریاست جمهوری رفسنجانی که با ارائه برنامه دولت خود پایان اقتصاد دولتی را بشارت داد، بازگشت سیستم بانکی تا حدودی شبیه به قبل از انقلاب در دستور کار دولت قرار گرفت و بتدریج بانکهای اسلامی غیر دولتی یکی پس از دیگری سر بر افراشتند، منتها با این تفاوت بسیار بزرگ و معنی دار با گذشته که سهامداران اصلی بانکها یا سازمانهای برآمده از درون حکومت مانند بانکهای متعلق به سپاه و بسیج و نیروی انتظامی هستند و یا برگزیدگانی از میان حکومتگران و یا معتمدین حکومت. بنا براین بانکهای جدید که مانند قارچ در کشور سبز شده اند بجای اینکه در خدمت جامعه باشند گوش به فرمان حکومت درآمده اند.
با شکل گیری نظام بانکی جدید پدیده بسیار نامبارک دیگری نیز در حوزه پولی کشور سر بر افراشت و پای در عرصه فعالیتهای بانکی گذارد و آن ایجاد انواع موسسات اعتباری و صندوقهای قرض الحسنه توسط وابستگان به حکومت بود که تعدادشان نا گهان به چند هزار رسید. نکته قابل تعمق اینکه بانک مرکزی کشور که مسئولیت حفظ تعادل در نظام پولی کشور و کنترل بنگاه های پولی را برعهده دارد در رابطه با این موسسات که با تبلیغات گول زننده و پرداخت درصد بیشتری بهره از بانکها، پس اندازهای مردم را جذب میکردند کمترین عگس العملی از خود نشان نداد. تنها تعداد معدودی از این موسسات اعتباری بودند که اقدام به دریافت مجوز از بانک مرکزی نموده اند و بقیه مانند شرکتهای خصوصی عمل میکنند که ورشکسته شدنشان میتواند امری طبیعی به حساب آید.
طبیعتا وقتی سیستم پولی کشور در یک نظام خودکامه مانند حکومت اسلامی موجود در خدمت حکومتگران درآید، خروجی آن نمیتواند چیزی جز انواع سوء استفاده های مالی، رانتخواریها و حساب سازیهای بانکی نباشد. این اتفاقی است که در سیستم بانکی کشور رخ داده، به ویژه در طول ده سال گذشته هزاران میلیارد تومان وام بدون ضمانتنامه های قابل قبول به افرادی خاص داده شده که غیر قابل وصول است. این ارقام نجومی که مبلغ واقعی آن هیچگاه افشا نشده است هرچند که پول سوخت شده به حساب میایند، ولی در دفاتر بانکها در حساب بدهکاران عمل میشود و جالب اینکه بهره های آنهم محاسبه میگردد، بطوریکه هریک ازاین حسابها اکنون حداقل دوبرابر شده اند. درحالیکه اگر تکلیف این بدهکاران روشن شود و عدم پرداخت قطعی آنها اعلام گردد، تعدادی از بانکها رقم بدهی هایشان بسیار بیشتر از حتا داراییهایشان خواهد شد که به معنای ورشکستگی است. نکته حائز اهمیت دیگر اینکه این ورشکستگی تنها در محدوده چند بانک باقی نمیماند و به دنبال خود بانکهای دیگر و بسیاری شرکتها را نیز به زیر میکشد.
دولت روحانی وارث چنین وضعیت بانکی شده است و لیست بدهکاران اصلی بانکها که تعدادشان از چند ده نفرتجاوز نمیکند همچنان در جیب احمدی نژاد باقی ماند و بگم بگم های او هیچگاه واقعیت نیافت و اسامی کلاه برداران بانکی رسما برملا نشد. دولت روحانی هم تا کنون با این کلاه برداران میلیاردی برخورد جدی نکرده است. قوه قضایی هم که فقط به دنبال محاکمه آفتابه دزدها و مخالفین رژیم است. بنا براین این غارتگران بیت المال به گونه ای در حاشیه امن قرار دارند و دلیلی نمی بینند که پول باد اورده را دو دستی تقدیم بانکها کنند. شاید اگر درآمد نفت مانند گذشته هزینه های مرعی و نامرعی حکومت اسلامی را می پوشاند، وضعیت بحرانی بانکها اینگونه آشکار نمیشد و دولت با دخالت خود از طریق پرداختهای بلاعوض و سایر تسهیلات بانکی بحران را فروکش میکرد. ولی اکنون که دولت خود کفگیرش به ته دیگ خورده و با کسری بودجه مواجه است، تا آنجا که حتا قادر به پرداخت تدریجی بدهی دویست هزار میلیارد تومانی خود به سیستم بانکی نیست، طبیعتا نمیتواند کمک به حال بانک های بحران زده باشد. از اینرو فعلا تمام فشارها بر روی بانک مرکزی است که آنهم به علت ضعف مدیریت و تابعیت شدید از دولت فعلا سکوت و بی عملی را پیشه کرده است. جالب توجه اینکه مخالفین دولت روحانی که در واقع بخش اصولگرای حکومت محسوب شده و خود نقش اصلی را در بحران بوجود آمده بر عهده دارند، دولت روحانی را مقصر شناخته، خطر ورشکستگی بانکها را پیراهن عثمان نموده و مانند شمشیر داموکلس بالای سر دولت نگهداشته اند.
نکته حائزاهمیت اینکه به هرحال سیستم بانکی دزد زده و در حال نزع موجود کشور بایستی توسط بانک مرکزی مداوا شود. این در حالی است که بانک مرکزی نه تنها سیاستهای پولی مشخصی که کمک به فروکش کردن بحران کند در دسترس ندارد و بسیار ضعیف و محتاطانه عمل میکند، بلکه گاه شخص رئیس بانک مرکزی نیز برای پوشاندن ضعف دستگاه خود به جمع منتقدین می پیوندد، از جمله اینکه بارها در پاسخ به انتقادات مخالفین که پس چرا بانکهای خارجی علاقه ای به همکاری با بانکهای کشور نشان نمیدهند، از بی اثر بودن برجام سخن میگوید. البته ضعف بانک مرکزی تنها در اظهارات سیف خلاصه نمیشود و مسئله زمانی جدی تر می گردد که بدانیم، عملکرد او در طول ریاستش در مجموع نتوانسته هم آهنگ با دولت در جهت بهبود اوضاع اقتصادی موثر واقع شود. به عنوان مثال ورود بانک مرکزی به اساسنامه بانک ها پس از ۳ سال نتیجه ای جز تشکیل مداوم مجامع برخی بانک ها و ایجاد تنش های بیشتر و در نهایت تحمیل اساسنامه غیرقانونی و خلاف مصالح بانک ها نتیجه دیگری نداشته است.
نکته بسیار حائز اهمیت دیگر اینکه از ابتدای تشکیل دولت یازدهم کاهش نرخ سود و ایجاد تسهیلات بانکی در دستور کار دولت قرار داشت، تا هماهنگ با کاهش نرخ عمل گردد، این نظر دولت تاکنون در اثر مقاومت بانک مرکزی حاصل نشده، ضمن آنکه در مورد کاهش نرخ سپرده قانونی بانک های خصوصی و دولتی نزد بانک مرکزی نیز مقاومت نشان داده است. سپرده قانونی بانک ها نزد بانک مرکزی، در واقع سپردهای است که بانکها در حسابهای خود نزد بانک مرکزی دارند و نسبت این سپرده یکی از اهرمهای بانک مرکزی برای تعیین سیاست پولی به شمار می رود. در حال حاضر نسبت این سپرده در کشور حدود ۱۲ درصد است که خود می توانداختلالات قیمتی در حوزه پولی را باعث شود که بایستی کاهش یابد. البته این بحث از ابتدای تشکیل دولت روحانی با بانک مرکزی وجود داشته ولی سیف با این توجیه که هر یک درصد کاهش نرخ سپرده قانونی ۴.۵ درصد تورم را افزایش می دهد مانع میشد. این در حالی است که او معتقد است نرخ سود بانکی نبایستی دستوری تغییر کند، ولی عملا چنین شده است.
از نظربسیاری از کارشناسان که با سیف هم عقیده نیستند، کاهش نرخ سپرده قانونی، به بازتر شدن دست بانک ها برای ارائه تسهیلات و در نهایت کاهش نرخ سود بانکی که همان سیاست دولت است کمک میکند و باعث استفاده بهینه از دارایی های بانک ها در جهت سرمایه گذاری شده و در نهایت به خروج از رکود کمک خواهد کرد. اینکه چرا سیف این توصیه سودمند را نمی پذیرد خود معمایی است؟ بطور قطع یکی از علل عدم تحقق خروج اقتصاد کشوراز رکود و افزایش بحران بانکی به سیاستهای ابهام برانگیز بانک مرکزی مربوط میشود.
به هرحال با وجود حضور چنین مدیر ضعیف و محتاطی در راس بانک مرکزی کشور، آنهم در بحرانی ترین زمان که نیاز به اتخاذ سیاستهای پولی جسورانه در زمان و مکان درست و بموقع یک ضرورت فوری به شمار میرود، نه یک بد شانسی که یک فاجعه به حساب میاید. بنا براین نمیتوان انتظار آنرا داشت که بحران حاکم بر سیستم بانکی کشور به آسانی قابل برطرف شدن باشد، یا حداقل با مرز بی خطری کاهش یابد. بلکه برعگس بایستی در انتظار روزهای سخت تری بود که بطور قطع در پیش بوده و اجبارا چندین بانک اعلام ورشکستگی خواهند کرد. از حدود ۲ سال قبل کار بر روی لایحه اصلاح نظام بانکی با این هدف که بانک های ایران بتوانند از نظر کفایت سرمایه و مطالبات معوق به استانداردهای بین المللی دست یابند و با بانک های بین المللی ارتباط داشته باشند، آغاز شد. همچنین در این لایحه نرخ سود بانکی نیز ملحوظ گردیده که باید به آن عمل شود.
نکته بسیار حائز اهمیت دیگر اینکه مخالفین دولت هم به تصور اینکه پاشنه آشیل دولت نمایان شده به شدت در حال حمله به آن و تضعیف بیشتر سیستم بانکی هستند و متوجه نیستند که سرانجام دود این آتش سوزی چشمان آنها راهم خواهد سوزاند.
سال پیش در این روزها ، امیر ترکی الفیصل رئیس اسبق استخبارات و سفیر پیشین عربستان سعودی در لندن و واشنگتن ، در کارناوال تابستانی سازمان مجاهدین خلق ، به خانم مریم رجوی و همسر درگذشته اش مرحوم مسعود رجوی ، نه یکبار بلکه دوبار درود فرستاد و امسال آقای مسلم اسکندر فیلابی کشتی گیر سرشناس دیروز و هوادار مجاهدین ، امروز با پخش یک فیلم کوتاه از رهبر فرهمندش مسعود رجوی از سالهای خوش اشرف ، کوشید نمیرا بودن امام زمان مجاهدین را اعلام کند .
مراسم امسال حال و روز دیگری داشت . در سالهای گذشته ،رودی جولیانی و جان بولتون و نیو گینگریچ و … نمایندگان بخشی از هیأت حاکمه آمریکا بودند که بابیوه ولی فقیه غایب ، بیعت میکردند و در سال پیش ؛ بیعت کنندگان متنوع تر شدند که اینبار عرب و عجم ، رومی و هندی ، سوری و بلغاری هم از برکات سفره گسترده مریم خانم و شرکاء برخوردار شدند .امسال اما با وزیدن باد موافق در واشنگتن و پروازلبخند مهر از منطقه خلیج فارس ، بیوه مرحوم رجوی با ابهت بیشتری در کنفرانس سالانه ظاهرشد . تصویرش ، خمینی را در نوفلوشاتو بیاد میآورد بااین تفاوت که خمینی سال ۵۷ ، مستظهر به حمایت میلیونها ایرانی تب زده و در جنون نشسته بود که برای بازگشتش بیتاب بودند و تا پای جان در راه به قدرت رساندن او ، آمادگی داشتند اما این خانم و گروهش ، رونی در وطن و جائی در دلهای مردم ندارند ، بلکه همه امیدشان این است که آقای کاخ سفید و متحدانش در منطقه کاری کنند و آنهارا که صدام حسین در رساندنشان به دارالخلافه تهران موفق نبود به أم القرای وطن برساند .
در سال ۲۰۱۱ یعنی شش سال پیش روزنامه نیویورک تایمز در شماره روز یکشنبه (۲۶ نوامبر / ۵ آذر) خود گزارشی درباره حمایت برخی از سیاستمداران آمریکایی از سازمان مجاهدین خلق ایران به قلم اسکات شین، منتشر کرد
اسکات شین در این گزارش در باره حمایت بعضی از شخصیتهای آمریکائی از مجاهدین فاش ساخت ، ،” در میان این شخصیتها به نام کسانی برمیخوریم مانند دو تن از مدیران پیشین در سازمان اطلاعاتی آمریکا (سیا)، یک مدیر سابق اف بی آی، دو دادستان پیشین، اولین رئیس سازمان امنیت داخلی دولت جورج دبلیو بوش، اولین مشاور امنیت ملی باراک اوباما، چند سیاستمدار جمهوریخواه و دمکرات معروف و حتی یکی از مقامات مهمی که سابقا در بخش مبارزه با تروریسم وزارت امور خارجه مسئول بوده و همان موقع هم تلاش میکرده تا نام “تروریست” از روی سازمان مجاهدین برداشته شود، اگرچه به موفقیتی دست نیافته است.
شین مینویسد، این شخصیتهای آمریکایی طرفدار سازمان مجاهدین، از طریق آژانسهای خود که به رتقوفتق سخنرانی آنها میپردازند، پول خوبی از مجاهدین دریافت کردهاند. دستمزد آنها بین ۱۰ تا ۵۰ هزار دلار است، تا به نفع این گروه سخنرانی کنند و برخی از آنها بدین منظور سفرهایی هم به برلین، پاریس و بروکسل داشتهاند. ”
در دوسال اخیر بیش از دوهزار نوجوان پسر و دختر بلغاری و لهستانی و چک و مجار نیز از خوان کرم مجاهدین برخوردار بوده اند . سفری سه روزه به پاریس ، هزینه اقامت در هتل و روزی ۵۰ یورو برای بالا بردن تصاویر مسعود و مریم در محل کنفرانس سالانه و هورا کشیدن البته برای نوجوانان بی پول این کشورها این کرم مجاهدینی ، معجزه الهی بود و هست و از برکات صندوق ذخیره ارزی همسر ولی فقیه غایب مرحوم مسعود به حساب میآید .
باید بدون هیچ تردیدی گفت ، کنفرانس مجاهدین بسیار باشکوه ، منظم، و در بالاترین شکل ممکن برای یک کنفرانس حزبی و سیاسی برگزار شده و میشود و هرسال بر شکوه آن افزوده تر میشود . امسال حضور ارکستر محمد شمس و صدای روح نواز گیسو شاکری به کنفرانس جلوه بیشتری داده بود.
میتوان گفت در هیچ برهه ای از تاریخ معاصر ، هیچ سازمان خارج از حکومتی در هیأت اپوزیسیون در پنج قاره جهان ، نتوانسته است همچون مجاهدین کنفرانسی چنین پرازدحام ، باشکوه ، منظم ، پرسروصدا با پوشش رسانه ای عجیب و غریب ، برپاکند . ( ۵ کانال فضائی عربی تقریبا لحظه لحظه نشست را پوشش میدادند که از جمله آنها میتوان به الحدث و سکای عربی با دهها ملیون بیننده اشاره کرد )
حال با این اوصاف و کنفرانسهای پرهزینه که بیشتر به کارناوال میماند ، چرا سازمان مجاهدین خلق اینهمه بین ایرانیان در داخل و خارج کشور منفور است بگونه ای که بینندگان تلویزیونش ( سیمای آزادی ) حتی به اندازه کانالهای بی اعتبار تبلیغاتی فارسی زبان که صبح تاشب داروی ترک اعتیاد و تقویت قوه باه و چاقی و لاغری را تبلیغ میکند ، نیست ( گزارشهای گوگل ، جی إل ویز ، ماهواره ها …)
چرا در کارناوال مجاهدین همه خلق جهان حضور دارند اما از ایرانیان غیر مجاهد خبری نیست ؟ فیلمی که مسلم اسکندر فیلابی از مرحوم مسعود پخش میکند ، نظر مسعود فقید یا غایب را در باره زنده یاد دکتر محمد مصدق ، یادآور میشود اما در کارناوال اثری از پیروان پیر احمدآبادی و حتی نواده اش دکتر هدایت الله متین دفتری که روزگاری از اعضای شورای ملی مقاومت مرحوم رجوی بود خبری نیست . عمده ترین احزاب سیاسی کرد ایرانی و در رأسشان دمکرات کردستان ایران و کومله زحمتکشان ، و عرب ایرانی ، حزب همبستگی دمکرات اهواز ، و اتحاد بلوچها و تجمعات و احزاب آذربایجانی و نمایندگان اقوام و مذاهب ایرانی ، غایبان کارناوال بانو رجوی هستند . راستی سلطنت طلبان و مشروطه خواهان که طیف بزرگی از اپوزیسیئن ایرانی اند ، چرا در نشست حضور ندارند ؟
اینها همه سوالاتی است که طی ۳۷ سال گذشته یک جواب داشته است ؛ چونکه سازمان مجاهدین دمکرات نیست و تنوع و تعدد آرا را نمیپذیرد ، قائم به ولایت مسعودی است و خود را تافته جدابافته میداند. چونکه مثل مقام معظم ولایت در وطن ، پرسش پذیر نیست و پرسشگر را داغ میکند و دماغ میشکند ( چنانکه با من در شهر برمن آلمان کردند ) . شگفتی آور است سازمانی در عرصه کمی و ظاهری اش از خزانه تهران تا پاریس طی ۳۸ سال ، چنان تحولی را شاهد است که بسیار فراتر از تحولات دیگر احزاب و تشکیلات اپوزیسیون نه تنها ایران بلکه همه کشورهای خاورمیانه است . اپوزیسیون سوریه با حمایت شرق و غرب و ملیارد ها دلار کمک و ارتش و نیرو در خاک سوریه ، هنوز نتوانسته نشستی با شکوه و جلال نشستهای بیوه مرحوم رجوی برگزار کند . به عبارت دیگر آفتابه لگن مجاهدین که در خزانه تهران، گلی و خاکی بود حالا در پاریس طلائی و الماس نشان است اما به قول معروف آفتابه لگن هفت دست ، ناهار و شام هیچی ! محتوا همانست که بود ، حزب فقط مسعود الله و رهبر فقط مریم الله . در خزانه مسعود رجوی وعده نصر الهی میداد و از پیروزی صابرین میگفت و روسیاهی دجالین . همه بد بودند جز او و رفقا و برادران و خواهرانش ، همه احزاب و گروهها سرشان به آخور استبداد و امپریالیسم بند بود ،
در پاریس نیز در میان پرچمها و بادکنکها و شعارات رنگارنگ ، همین مطالب به چشم میخورد و لب کلام اینست که ، “۲۴ ملیونی که به روحانی رأی دادند و تحریم بانو مریم را لبیک نگفتند خائن و سازشکارند ، جبهه ملی وجود ندارد و مشروطه خواهان رقمی نیستند و … سرجان بولتون سلامت و جان جولیانی بی بلا که حالا خفتن در آغوش امپریالیستها بمراتب بهتر از تکیه بر ملت شش هزارساله ای است که ۲۴ ملیونش میروند و به روحانی رأی میدهند تا سید ابراهیم رئیسی به قدرت نرسد . شگفتا که سازمان خانم رجوی با تمام قوا میکوشید رئیسی قاتل هزاران مجاهد به قدرت برسد تا شاید زمینه بازگشت مظفرانه ی آنها و انتقال پیکر مطهر ولی فقیه مجاهدین به بهشت زهرا ، زودتر فراهم شود . )
مجاهدین ثروتمندترین اپوزیسیون جهانند به قول دوست فلسطینی ام نبیل ، اگر ما فلسینی ها پول مجاهدین را داشتیم تا حالا سه بار دولتمان را تشکیل داده بودیم . برادر جعفرزاده وزیر خارجه بیوه مرحوم رجوی یکبار گفته بود هزینه های مجاهدین توسط ثروتمندان ایرانی تأمین میشود و این ثروتمندان کجایند که کسی به جز جعفرزاده و شرکاء از آنها خبری ندارد . ژنرال وفیق السامرائی رئیس پیشین استخبارات نظامی عراق در زمان صدام حسین در دیداری که با او در لندن پس از جدائیش از رژیم صدام داشتم ، به من و همکارم جمال ، مدارکی را ارائه داد که آشکار میکرد سازمان مجاهدین خلق ماهانه ملیونها دلار برای هزینه های خارجی و دهها ملیون دینار عراقی برای هزینه های داخلی اش در عراق از رژیم صدام حسین دریافت میکرده است . برخلاف دیگر سازمانهای اپوزیسیون که پولهایشان صرف پرداخت حقوق به اعضاء و همکارانشان شد و همگی به ورشکستگی نشستند ، کمیته مالی مجاهدین زیر نظر برادران مرحوم مسعود ، دکترکاظم و سپس دکتر صالح رجوی ، با سرمایه گزاریهای کلان در جابلقا و جابلسای جهان ، اداره ی شرکتهای بزرگ صادرات و واردات در خاورمیانه و آفریقا ، اجاره ی سالنهای Duty free در شماری از فرودگاههای آفریقائی و … روز به روز بر سرمایه افزودند و اعضا را نیز وادار به پرداخت و نه دریافت کردند . با این پشتوانه مالی و البته تلاش اعضاء و اهل بیت رهبری سازمان ، میتوان سالانه کنفرانسی برگزار کرد که شکوهش هوش از سر ببرد . فقط هزینه آوردن و بردن میهمانان سرشناس آمریکائی و کانادائی و اروپائی و خاورمیانه ای و آسیائی و استرالیائی و اسکان آنها در هتلهای پنج ستاره گرانقیمت پاریس ، بیش از بودجه همه گروههای اپوزیسیون در طول نه یکسال بلکه ده سال است . مشروطه خواهان باهمه کثرتشان ، از تأمین هزینه حتی برگزاری یک کنگره وسیع عاجزند . وضع گروههای چپ و سوسیال دمکرات بدتر از این است . احزاب با سابقه ای مثل دمکرات کردستان ایران و کومله با هزاران پیشمرگه و عضو ، به علت نداشتن امکانات مالی ناچار شدند کانالهای تلویزیونی خود را موقتا تعطیل کنند . در مقابل هزینه شخص مریم خانم از لباس و ظاهر سازی و آمد و شد و نگهبان و زندگی شاهانه و هزینه های کلان تبلیغاتی و خیاط و مشاطه گر مخصوص ، برای راه اندازی تلویزیونهای تیش و روژه لات ، کفایت میکند .
سخن دیگر اینکه اپوزیسیون و آحاد ملت ایران نباید از حضور مثلا نصرالحریری و میشل کیلو از برجستگان اپوزیسیون سوریه در کارناوال بانو رجوی تعجب کنند . میشل کیلوی سکولاری که عمری را در مبارزه با استبداد بعثی اسدی در زندان و زیر شکنجه و در تبعید گذرانده کجا و کارناوال سازمان عقیدتی اسلامی استبدادی مریم خانم کجا ؟ اما چون مجاهدین حاضر و باقی اپوزیسیون غایبند ، چون اپوزیسیون هم با رنگ مطربان رژیم ولایت فقیه در عرب ستیزی ، بعضا به رقص میآید ، میشل کیلو و نصرالحریری و ابو های فلسطینی و شخصیتهای سرشناس عرب از غزالی الجزایزی تا دکتر محمد سلمی سعودی ، در کارناوال مریم خانم ظاهر میشوند .
دستگاه اطلاعاتی مجاهدین تبلیغات اپوزیسیون ایران را علیه همسایگان عربمان رصد میکند و روزانه به شماری از دولتها و سازمانهای عربی ، این تبلیغات ضد عربی را گزارش میدهد . من در حد امکاناتم و همکارانم در ابران فردا و سایت خلیج فارس برای خنثی کردن کار تخریبی مجاهدین تلاش میکنیم اما این تلاش به تنهائی کافی نیست . دنیا و از آن بیشتر همسایگان ما باید بدانند ، شکوه کارناوال مریم خانم با ملیونها یورو هزینه، دلیل بر مطلوبیت و مقبولیت و مشروعیت خانم رجوی و اهل بیتش در خانه پدری نیست .
رژیم جمهوری اسلامی هم چون سال پیش حضور حسن و تقی و نقی عرب و جان و ژان و مری و لیزای فرنگی را از فردا به نشانه توطئه استکبار و صهیونیسم و عربستان و وهابیت علیه اسلام ناب انقلابی محمدی ولائی در بوق و شیپور خواهد کرد . با قاطعیت میگویم خانم رجوی هزینه کارناوالش را از خزانه معموره خودش پرداخته است نه سعودی ریالی داده و نه امارات درهمی پرداخته است . جان بولتن و باقی مهمانان کبار دریافت کرده اند و نپرداخته اند .
از این نوع کارناوالها بازهم خواهیم دید اما تازمانی که مجاهدین فقط نوک دماغشان را میبینند حتی اگر اسکای عربی به جای ۵ ساعت سه روز متوالی مریم مریم کند ، این قبیله ره به کعبه وطن نخواهد برد و حداکثر در همان ترکستان تیرانا پیرتر میشود و به پایان میرسد . مجاهدین به جای فیل هوا کردن و جولیانی باد کردن در پاریس باید ، نخست از زیر سایه ولی فقیه مرحومشان بیرون بیایند ، باید دیگران را در اپوزیسیون برسمیت بشناسند ، باید جنبش بزرگ سبز و اصلاح طلبی را در وطن در نظر آورند . باید به جای تکیه بر جان بولتن ، بر شانه های اهالی خانه پدری تکیه کنند . دست هموطنشان رابفشارند و به دست جان بولتنی که برای گرفتن پیش آمده ، بوسه نزنند .
جشن پاریس زمانی بعد ملی داشت که به جای چند سیاستمدار زهوار در رفته پولکی آمریکائی و اروپائی ، شاهزاده رضا پهلوی ، کاک عبدالله مهتدی ، کاک مصطفی هجری ، مهندس حسن شریعتمداری ، محسن سازگارا ، شیرین عبادی ، مهدی خانبابا تهرانی ، دکتر هدایت الله متین دفتری ،جواد خادم ، نمایندگان فدائیان خلق ، نمایندگان جنبش سبز ، خانم انوشه انصاری ، یاسین اهوازی و رمضان شریفی ، رضا حسین بر ئ هوشنگ کردستانی ، دکتر حسین لاجوردی و مهدی جلالی تهرانی ، مهشید امیرشاهی ، جمشید اسدی و احمد رأفت ، نوشابه امیری و علیرضا میبدی و … نشسته بودند .
پیشگفتار از اعتماد السلطنه می گوید: «هفده کتاب ازیادداشت های روزانه ی او را دربرمی گیرد که شانزده جلد از آن به خاطرات او ازشانزدهم ربیع الثانی ۱۲۹۸ تا ماه شوال ۱۳۱۳قمری باز می گردد. اما جلد قدیمی تراین خاطرات، مستقل از جلدها های دیگر، یادداشت قسمت هایی ازسال ۱۲۹۲و۱۲۹۳ قمری را دربردارد. به عبارت دیگر اعتماد السلطنه ازسال ۱۲۹۳ تاسال ۱۲۹۸ قمری به مدت پنج سال ازنوشته روزنامه ی خاطرات دست می کشد».
پاکنویسی خاطرات به عهده اشرف السلطنه همسرش بوده واندکی به خط خودش «همین نسخه از روزنامه خاطرات پس ازفوت اعتماد السلطنه ازطریق همسر او دراختیار استان قدس رضوی قرار گرفت» به اهتمام زنده یاد ایرج افشار در سال ۱۳۴۵ به انتشارات امیرکبیر واگذار شده که تاکنون دردفعات چند منتشرشده: «چاپ هفتم آن به عنوان مرجع و مآخذ اصلی مبنای پژوهش جستار حاضر قرار می گیرد».
زنان حرمسرای ناصری
نخستین عنوان رابرپیشانی دارد. و این که :«حرم خانه نیز بخشی ازگستره ی حکم فرمائی ناصرالدین شاه به حساب می آمد که با اعلام قُرُق، افراد بیرونی را به آن راه نبود». ازحضورکنیزان و خواجگان سخن رفته و ازاقتدار “حاجی آغاجواهر” (معتمدالحرم) که «بیش ازسی سال به تمشیت امور تعدادی از زنان اندرونی ناصرالدین شاه باز می گشت» حاجی آغا جواهر را فتحعلی شاه به پسرش کامران میرزا بخشیده بود که پس از فوت او وسال ها خدمت به ناصرالدین شاه، درسال ۱۳۰۵ هجری درهشتاد وهفت سالگی فوت می کند. مرگ حاجی آغا جواهر:«برای شاه و درباریان ضایعه ای به شمار می آمد. حتا اورا به دلیل قدردانی از زحماتی که برای شاه کشیده بود، درجوار حضرت عبدالعظیم به خاک سپردند». حاج آغاجواهر مالک چندآبادی بوده که آن ها را به عزیزالسلطان (ملیجک دوم) بخشیدند. امادیگر اموال اورا : «امین السلطان صدراعظم ضبط نمود و به شاه سپرد».
این روایت نیز شاید یکی از میراث های شگفتاور تاریخ ایران و بسی شنیدن دارد از قول سرورآغای اعتمادالحرم که همه کاره ی خلوت و اندرونی ناصرالدین شاه بوده نقل می کند که :
« او ضمن گفت و گوئی محرمانه با اعتماد السلطنه آمار زنان “مدخوله و غیرمدخوله و کنیز وکلفت” حرم را حدود هفتصد نفر برمی شمارد. ضمن آن که جدای ازاقوام خانم ها، هفت صد و پنجاه نفر هم نوکری این زنان را برعهده داشتند . . . آمار خواجه های حرم سرا از سی و هفت نفر هم فراتر می رود».
ازسرد مزاجی شاه با آن همه زن های گوناکون درحرمسرایی که به قول نویسنده «شهری دوهزار نفری بود» سخن رفته و از «رخدادهای سنت شکنانه و فساد آمیز» و آلوده شدن خواجه ها به امیال نفسانی : «درگستره ای از خواهش های فردی یا گروهی». از فسادی که حاج ابراهیم خواجه درارتباط با زنان حرم ناصرالدین شاه مرتکب شده بود به اخراج وی برای همیشه ازاندرون منجر می شود. نویسنده، با کنجکاوی درپیگیری فسادهای درونی حرمسرا از حاملگی یکی خانم ها را روایت می کند: «حاملگی لیلی خانم همسرشاه دراندون اعجاب همگان را برانگیخت. وشاه به منظور حفظ ظاهر ماجرا، ضمن مشورت با نایب السلطنه دستورداد که “عنقا بچه اورا سقط کنند”».
از شگردهای عوامانه شاه در بازکردن مردان به حریم حرمسرا سخن رفته. در عزاداری ها وجشن ها و نمایش های دلقکی دراندرونی « چشمان افرادی همانند مهدی خان کاشی را می بستند و با خود به حرم می بردند . . . و شیخ اسدالله را که از”اخبارگویان” شاه بود . . . در پوشش برگزاری مراسمی دینی، ارتباط صمیمانه و ویژه ای را با بسیاری از زنان حرم به انجام رسانیده بود. چون ارتباط آزادانه ی او با زنان ناصرالدین شاه به شایعاتی دامن می زد که این شایعات به سهم خود خشم اعتماد السلطنه را درپی داشت ».
ازانیس الدوله که :«جایگاه منحصر به فردی در حرم خانه ناصری » و، در حکم ملکه دربار بود یاد شده است. شاه به تقلید ازشاهان اروپا، «نشانی به نام “آفتاب” فراهم دید و به او بعنوان بانوی اول ایران اهدا نمود». زنان حرمسرا در روزهای شکار چادرازسر می گرفتند تا به شاه واطرافیان وانمود کنند «چیزی از مردان کم ندارند». در مراسم روضه خوانی و نفوذ روضه خوان ها دراندرون که از سرگرمیهای زنان حرامسرا بود. درماجرای تنباکو اشاره ی جالبی دارد به اتحاد وصف آرائی زنان حرمسرای ناصری : «دراندرونی تشکیلاتی برای تحریم تنباکوسامان پذیرفت و زنان حرم خانه هم به صف آرایی درمقابل ناصرالدین شاه اقدام ورزیدند».
خشم انیس الدوله ازحضور ملیجک در دربار وخلوت شاه، عقد دخترشاه از زن صیغه ای ( صغرا شاه عبدالعظیمی) ملقب به اخترالدوله با ملیجک، که افتخار دامادی شاه را پیدا کرده، سخن رفته است.
از دیگرسوگلی ناصرالدین شاده به نام امین اقدس و نفوذ او یاد می کند. ومراسم « “مُلحفی” که از مشاغل مهم دربار ناصری به شمار می آمد. مُلحفان بستری از زنان خود فروش می آراستند تا این زنان به راحتی دراختیار خریدار قرار گیرند. همچنان که درماجرای کنیز امین اقدس، همین نقش را فخرالدوله برای پدرش ناصرالدین شاه به انجام رسانید». شاه، به علت غیرت ناموسی مایل نبود که درمسافرت به خارج ازکشور، زنی از زن های حرمسرا را همراه خود ببرد. «درسفرسال ۱۸۸۹ میلادی به اروپا . . . دستورداد دو نفر کنیز قرقیز بخرند و به منظور تمتع شاه با لباسی مبدل و مردانه به اروپا بفرستند».
اشاره ای بس فاجعه بار دارد به ظلم و ستم وغارت دوجانبه مردم سخت کوش ترکمن، ازدوسوی مرز: «روس ها از شمال وگماشتگان ناصرالدینشاه از جنوب نا امنی را درمنطقه توسعه می بخشیدند. و زنان ترکمن را به اسارت می بردند. درهمین راستا به آشکاردرایران و روسیه خرید و فروش زنان اسیر ترکمنی رونق گرفته بود» و حضور زنان متعدد ترکمنی در حرمسرای شاه را یادآور می شود.
بیرون راندن خواجه ها وکنیزکان، روابط ویژه خواجه های حرمسرا با زنان ومفاسد رایج حرمسرا راتوضیح می دهد. درسیرحرکت های آرام، خاموش وپنهان، شعله های خشم و نفرت انباشته دردل های جامعه، صدای تیری که ازگلوله ی میرزا رضای کرمانی درحرم حضرت عبدالعظیم فریاد کشید؛ زمینه های بیداری مردم و خیزش مشروطه خواهی را فراهم آورد.
نقش آفرینی کنیزان
ازحامله شدن کنیزان متعدد، و کتمان عامل، بلاتکلیفی نوزاد و سیه روزی مادر وفرزند درسراسر این بخش، فساد و رفتارهای برده وار با زنان درمانده، تبهکاری های سنتی و رایج زمانه، ننگینی های وحشیانۀ مردسالاری را توضیح می دهد. به روایت در همین بخش شخص اعتماد السلطنه بارها کنیزانی را حامله کرده با تبرئه ی مزورانه وطرد کنیز تیره بخت از خانه، بی کمترین شرم وحیا ازعمل غیرانسانی خود شرح ماجرا را درخاطراتش نقل کرده است.
زنان درجنبش نان
این بخش باطنزی تلخ به روایت از ماری آنتوانت همسراتریشی لوئی شانزدهم، زمانی که مردم گرسنه و انقلابی کاخ سلطنتی را محاصره کره بودند، علت محاصره و هجوم مردم را می پرسد وجواب می شنود که گرسنه اند و نان می خواهند :« ماری آنتوانت بی خبر از دنیای پیرامونی [وبقول معروف شوت و شوت] می گوید آنان می توانند شیرینی بخورند». شروع می شود. سپس ازمشارکت زن ها درخیزش های دوران مشروطیت و حوادث بهمن سال ۵۷ و سایر اعتراض های ملی به نیکی یاد کرده است. با اشاره به خاطرات اعتماد السلطنه، درقحطی نان وگرانی گوشت وسایر گرفتاری ها، ازماجرای رمضان سال ۱۳۱۳ قمری ورفتن شاه به مجلس روضه خوانی مسجد سپهسالار می گوید :
«شاه که درحلقه ی زنان معترض گرفتارآمده بود اوضاع را چندان مناسب ندید و از جمع معترضان گریخت. در همین راستا اعتماد السلطنه ضمن تربیت درباری وادبیات ویژه ی خود موضوع را این گونه انعکاس می دهد “چند نفر زن که شکایت ازنان و گوشت کردند بندگان همایون نخواستند زیادتر توقف کنند به باغ رفتند».
به دنبال زنان روسپی
نویسنده، این بخش را با نامه ای که حاج ملاعلی کنی به شاه نوشته آغار کرده است :« ملاعلی کنی فقیه عصر و دوره ناصری در سعایت از جنده ها درسطح شهرتهران نامه ای به شاه می نویسد و به منظور کسب وجاهتی دینی و اخلاقی بین مردم رفع مشکل را پی می گیرد». شاه درمقابل به کنت رئیس پلیس دستور اخراج آن هارا می دهد. اما این کار با این که رئیس پلیس «چند نفرازهمکاران خود را اخراج » کرده به درستی انجام نمی گیرد. زیرا که : «کنت «سالانه از جنده های تهران چهارده هزارتومان مالیات می گیرد». حاصل اخلاقی اینکه نویسنده براین باور است که شاه و ملاعلی کنی «هردو تظاهر به سنت های اخلاقی را دستمایه ای برای وجاهت خویش می گذارند». پیداست که هردو مقام درآن مالیات سهیم بوده اند.
ازمسافرت سال ۱۸۸۹ ناصرالدینشاه به اروپا وخانم بازی های او یاد می کند که :« شاه به خانمی یهودی دل می بازد که این خانم ازبام تا شام فقط اورا تیغ می زده تا جائی که شاه مجبور می شود جهت رهائی از دست اوهزار امپریال به این خانم بپردازد».
گونه هایی از نمایش
ازافتتاح مدرسه ی دارالفنون تهران درمارس ۱۸۸۶ و نمایش بازیگران می گوید : «چند شب است که در مدرسه دارالفنون وزیر علوم گویا تماشاخانه باز کرده بازیگرها فرنگی هاهستند که ابدا بازی نمی دانند و زبان را نمی فهمند. اما طوطی وار فارسی یاد گرفته اند. ازقراری که می گویند خیلی خنک است».
اشاره ای دارد به راه اندازی تکیه دولت در سال ۱۲۹۰ هجری قمری، سیزده سال قبل از افتتاح دارالفنون. ازوسعت تکیه دولت که « ساخت وآماده سازی آن بیش ازشش سال زمان برده . . . . . . برگزاری تعزیه ونمایش های آئینی درفضای تکیه دولت حتا شور و هیجان خارجیان را نیر بر می انگیخت . . . محرم سال ۱۳۰۶ هجری قمری سفیران انگلیس و ایتالیا نیز مشتاقانه درمراسم تکیه دولت حضور داشته اند».
از اسمعیل بزاز بازیگر معروف دوران ناصری یاد می کند که پس از ختم مراسم عزاداری شهدای کربلا درتکیه دولت، با گروه بازیگران: « قریب دویست نفرازمقلدین وعمله ی طرب بودند که با ریش های سفید وعاریه و لباس های مختلف از فرنگی ورومی و ایرانی ورود به تکیه کردند و حرکات قبیح ازخود شان بیرون آوردند».
دربارۀ ربودن رقاصان گروه اسماعیل بزار آمده است که :
«ظل السلطان حاکم اصفهان رقاصان گروه اورا می ربایند ولی اسمعیل بزار با سودجوئی از الطاف شاهانه رقاص هارا باز می ستاند».
ازنمایش بلقیس و سلیمان که مشتاقان فراوانی داشت و درتکیه دولت درمراسم عزاداری به اجرا درآمده یاد می کند:
« جهت نقش آفرینی فیلی را نیز بنا به سنت همه ساله داخل تکیه کشاندند که فیل رم کرد و پس ازشکستن لوازم بسیار، پیرزنی را هم به هلاکت رسانید».
نویسنده، باستایش از کارهای هنری بازیگران دوران و استقامت وپایداری آن عده با نوگرائی های آغاز مشروطه و پس ازآن یاد کرده می نویسد: «کم کم دراثرناتوانی خود به منظور سازگاری با زمانه ای نورنگ باختند وتوان ماندگاری خویش را برای همیشه ازدست دادند».
ترجمه و دارالترجمه
به روایت نویسنده، در عصر ناصری (امتیاز دارالترجمه و دارالطباعه) درانحصار اعتمادالسلطنه بوده است. در اوایل ماه می سال ۱۸۹۲ میرزا طاهر مدیر روزنامه اختر، طی نامه ای ازدولت تقاضا می کند که: «طبع و نشر قرآن را در سرتاسر ایران به او واگذارند. و همچنین امتیاز چاپ و نشر کلیه ی کتاب ها به مدت پانزده سال دراختیار داشته باشد». شاه با اطلاع ازدسته بندیها وپشتیبانان میرزا طاهرکه : «جمع شده اند تا اعتمادالسلطنه را ازقدرت بلامنازع انتشارات
کنار بزنند، حل مسئله را به میرزا فروغی “ذکاءالملک پدر” واگذار می کند وسرانجام باافتتاح دارالترجمه مفصلی به مدیرت اعتماد السلطنه شروع به کار می کند. «درست چند ماه پس از آغاز سال ۱۹۹۳ [۱۹.۳] میلادی همزمان با دهمین سال تآسیس دارالترجمه، اعتماد السلطنه می نویسد: « که تاکنون بیش از هزار جلذ کتاب و کتابچه ترجمه نموده است». و درباره اعضای ثابت مترجمان آمده است : «اعضای پایدار دارالترجمه از بیست نفر متجاوز نبودند. ولی پیداست که اکثرآنان به دلیل سابقه ی دوستی خویش با ملکم خان هنجارهای فرهنگی اورا الگو می نهادند.»
از روزنامه قانون که ملکم خان درایران و سپس در لندن منتشر می کرد سخن رفته است. ملکم پس ازبرگشتن به لندن انتشار قانون را ادامه می دهد. بازچاپ مخفیانۀ آن درایران توسط همکاران سابق ملکم و اتهام برخی ها ارمواردی است که نویسنده مطرح کرده است:
«زمانی که بهائیت رشد گرفت مخالفان دارالترجمه پا به میدان گذاشتند تا ازسرحُبّ و بغض گروه مترجمان را بابی و بهایی بنامند. همچنان که به منظورتسهیل گری درشناسایی افراد، مترجمان را بین عوام الناس بی دین می شناساندند». فروغی مخفی می شود. پلیس به خانه او یورش برده تمام نوشته های اورا با خود می برد. سرانجام. پس از:« هشت روز ازمخفی گاه خود درطویله ی امین السلطان خارج می شود درحالی که عمامه ای نیز به سرنهاده بود». این بخش با حمله: «دربستری ارعوامفریبی آخوندها کشتاردوباره وخودسرانه ی بهاییان درسراسرکشور» به پایان می رسد.
عناوین: خرنامه. کشتاربهاییان. ملکم خان وماجرای قانون. ملاعلی کنی. اقتدار عزیزلسلطان. نوآوری کنت رئیس پلیس. اسلام حکومتی و . . . هریک بخشی خواندنی ازتاریخ کشوراست که با آخرین عنوان نتیجه: «مردم همچنان در حاشیه» کتاب به پایان می رسد.
با سپاس از نویسنده آگاه که با پژوهش صادقانه، ملتی را برابر آئیئه تاریخ نشانده تا خود را بنگرند و گذشته های نه چندان دور و بر باد رفته ها را. شاید، تآملی کرده عارضه ها و آسیب های فاجعه بارفراموشی ها و سهل انگاری ها و کورفکری های ریشه دار نسل ها را دریابند!
بدون هیچ تردیدی ، شیخ احمد جنتی ، یکی از خبیث ترین ، تحریف کننده ترین – در مفاهیم فقه و مبانی مذهب جعفری – و آلوده ترین از نظر سیاسی وقانون شکنی و بیسوادترین آخوندهای شیعه در چهاردهه اخیر است . تهور او در تفسیر مبانی مذهب شیعه و جا انداختن تحریفهای خود به عنوان اصول مذهب ، او را به یکی از خطرناک ترین ملایان بدل کرده است که بی نیاز از شمشیر و گلوله
( که به وقتش از آن استفاده کرده و در صورت لزوم استفاده خواهد کرد ) مذهبی را پایه گزاری میکند که میتواند حتی پس از برافتادن ولایت فقیه دیرگاهی برای ما مصیبت بار باشد .
جنتی در پاسخ روحانی که مشروعیت نظام اسلامی را فقط با “بیعت ” ممکن میداند ( رأی مردم = حاکمیت ملی ) میگوید :
“ولایت و امامت الهی به همه شوؤن آن اهم از تبیین و حفظ دین و هدایت مردم و زعامت سیاسی اجتماعی از احکام الهی است همانند ولایت پیامبر(ص) و متوقف بر خواست و نظر و رأی مردم نیست بلکه باید گفت ولایت، روح اسلام است و احکام بدون پشتوانه و قدرت اجرایی خود را از دست می دهد «و ما نودی احد بشئ کما نودی بالولایه». همانگونه که آیات الهی قبل از نهج البلاغه بر آن تأکید دارند و می فرماید «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعوا اللَّهَ وَ أَطِیعوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» که مقام ولایت را همانند مقام نبوت الهی می داند.” او اضافه میکند ؛
” بیعت با پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار (علیهم السلام) به معنای مشروعیت بخشی به حکومت پیامبر و یا امام توسط مردم و بیعت کنندگان نمی باشد بلکه تأکیدی بر اعلام وفاداری و پیروی و فرمانبری از رهبران الهی است. بنابراین، نباید آن را با رأی مردم و انتخابات در دوران معاصر مقایسه کرد ”
در این دو فقره شیخ احمد جنتی به چند تحریف بزرگ و تفسیر خاطئ دست میزند . نخست میگوید ؛ ولایت و امامت الهی به همه شوؤن آن اعم از تبیین و حفظ دین و هدایت مردم و زعامت سیاسی اجتماعی از احکام الهی است همانند ولایت پیامبر(ص) و متوقف بر خواست و نظر و رأی مردم نیست.
در این فقره ، شیخ جاعل و جاهل ، ولایت پیامبر و امامت را در یک سطح قرار میدهد . به معنای دیگر او مبعوث الهی را مطابق تعریف ادیان از رسل یا پیامبران ، در یک سطح با امامانی قرار میدهد که نه وحی برآنها نازل میشود و نه مبعوث الهی هستند . نماد مذهب تشییع و امامی که دوست و دشمن بر اعتبار و دانش و شجاعت و خردمندی او اذعان دارند یعنی علی بن ابیطالب ، بیست سال دست دربیعت خلفای راشدین داشت در جنگ و صلح در کنارشان بود و به گاه خطر فرزندانش را برای دفاع از آنها گسیل میکرد و باکی نداشت اگر در مأموریت خود به شهادت رسند ( در دفاع ازخلیفه سوم عثمان ، امام حسن زخم برداشت و مدتی تحت معالجه بود ) اگر ولایت علی الهی بود او با عدم پیگیری ولایتش در واقع از امرخدا سرپیچی کرده بود .
آیا علی که ما میشناسیم چنین بود ؟ ائمه شیعه هیچیک بدون بیعت مشروعیت نیافتند . امام حسن چند ماهی به نیم بیعت، شبه حکومتی داشت و زمانی که دل بیعت کنندگان را با دیگری (معاویه) دید به صلح تن در داد تا حداقل ریاستش بر دین حفظ شود . امام حسین با آزردگی بسیار از شیوه برادرانش به ویژه محمد حنفیه که از شریف ترین مؤمنان و خردمندان بود و نا امیدی از بیعت اهل حجاز ، وقتی شنید اهل کوفه آماده بیعت با او هستند و تازه مسلمانان ایرانی دل با خلیفه اموی ندارند براه افتاد در اینجا نیز تحقق امامت و مشروعیت منوط به بیعت بود . دیگر ائمه تا حضرت رضا اصولا بدنبال امامت و خلافت نبودند و به علت علم و تقوی ، از احترام ویژه ای در جامعه برخورداربودند . که مورد حضرت صادق نمونه ی چشمگیرآنهاست (با ۵ هزار شاگرد که پانصد تن از آنان از خواص بودند و در جمعشان بزرگان دولت عباسی نیز دیده میشدند).امام هشتم با پذیرش ولایتعهدی خلیفه مأمون هم با او بیعت کرد و هم به عنوان ولیعهد مورد بیعت قرار گرفت . نقل است که در راه خراسان با طاهر سردار بزرگ مأمون برخورد . طاهر دست چپ برای بیعت با ولیعهد مأمون پیش برد .حضرت با شگفتی گفت بیعت با دست راست کنند. طاهر پاسخ داد دست راستم در بیعت خلیفه مأمون است و حضرت رضا گفت حقا که تو دو دست راست داری و از آن پس طاهر به ذوالیمینین ) – دارای دو دست راست – مشهور شد .
بنا به روایت شیعه امام دوازدهم نیز با توجه به نبودن شرایط بیعت ، کودک بودن و ترس از کشته شدن بدست خلیفه وقت مخفی شد و بعد به غیبت رفت .
حال چگونه است مشروعیت امام به قول آقایان معصوم و نواده پیغمبر مبعوث ، با بیعت تحقق پیدا میکند آنوقت ولایت آقایان سید روح الله خمینی و سید علی خامنه ای ، الهی است و نیازی به مشروعیت یافتن از سوی مردم ندارد ؟!
جنتی سپس به تحریف دیگری با ذکر آیه أطیعوا الله و … دست میزند و أولوالأمر را مثل رسول خدا ، صاحب ولایت الهی میداند . معنای این آیه به تفسیر امهات کتب تفسیر اهل سنت چنین نیست و در فقه شیعه نیر بسیاری از فقها که حکومت اسلامی را فقط با ظهور مهدی موعود ممکن میدانند تفسیر اهل سنت را پذیرفته اند
( حکایت ملا نراقی و فتحعلیشاه حکایت دیگری است که بعد از او تکرار نمیشود و مثلا ناصرالدینشاه به هیچ روی خود را منصوب مراجع زمانه خود نمیدانست بلکه وقتی لازم میشد علیه آنها موضع میگرفت و فرمان میداد که خودش ظل الله بود و نیاز به مشروعیت دینی نداشت )
از زمان رحلت پیامبر ؛ حاکم به معنای مطلق اولوالامر است ، چه عثمان باشد چه علی چه هارون الرشید چه شاه عباس صفوی .
تبعیت از اولوالامر، عضدالدوله شیعه دیلمی را به بغداد میکشاند و محمود غزنوی را به خطبه خوانی و قرمطی کشی به نام ولی امرش در بغداد وامیدارد . سلطان سلیمان قانونی در قصورش مشغول حال کردن بود و به نام ولی امر در آستانه و بغداد و دمشق و بنغازی و کویت به نامش خطبه میخواندند که ولی امر است و اطاعتش واجب .
من خود پیش از انقلاب از بسیاری روحانیون از جمله مرجع وارسته زاهد مرحوم حاج آقا احمد خونساری شنیدم که شاه را ولی امر میدانست .
در باب بیعت با ولی امر نیز همین چند روز پیش دیدیم که انتخاب امیر محمد بن سلمان به عنوان ولیعهد عربستان سعودی از سوی پدرش ، زمانی مشروعیت پیداکرد که مراسم بیعت با او در سرتاسر خاک نجد و حجاز از سوی بزرگان دین و دولت و عامه ناس انجام گرفت . در حالیکه در نظامهای پادشاهی قانون اساسی انتقال را به فرزند ارشد ذکور – در کشورهای اسلامی – و ذکور و اناث در بقیه جهان ، تضمین میکند . اما در سعودی که قانون اساسی اش قرأن است بدون بیعت مشروعیت خواهد لنگید . به این ترتیب اگر نظام حاکم اسلامی است پس بیعت برای مشروعیت یافتن حاکم ضروری است و رای ۵۳ عضو خبرگان پس از مرگ آیت الله خمینی مشروعیت به فردی نمیدهد مگر آنکه فرض کنیم مرحوم هاشمی رفسنجانی فرستاده خدا بوده و در غدیرسنای سابق ، سید علی خامنئی را به عنوان ولی خاص معرفی کرده باشد . همین سخن مورد اشاره بسیاری از اهالی ولایت فقیه در توجیه مردمی بودن جایگاه رهبری مبنی بر اینکه ، انتخاب رهبر با رأی مردم است که توسط منتخبین آنها در خبرگان نافذ میشود و درواقع دمکراسی دو مرحله ای است ، خود عمده ترین حجت در پرت گوئی و تحریف شیخ احمد جنتی است .
رژیم دیر سالی است با پیروان آئین بهائی ، به صرف اینکه معتقدند مهدی ظهور کرده و آنها اطاعت او میکنند بازندان و شکنجه و اعدام و غیر انسانی ترین اعمال برخورد میکند . ۳۸ سال است آنها رامورد تحقیر و آزار قرار داده و میدهد و توجیهش خروج آنها از مسلمات مذهب شیعی است . حال علمای عظام و آیات و حجج اسلام رفته اند گل بچینند که در رابطه با بدعت گزار جاهل و جاعلی به نام شیخ احمد جنتی ، سکوت کرده و چیزی نمیگویند ؟
در سرتاسر آئین بهائی حتی یکبار اهانت به پیامبران و ائمه مشاهده نمیشود در حالی که جنتی در سرتاسر حرفهای اخیرش ، با جعلیات خود به پیامبران و ائمه بزرگترین توهینها را کرده است. آیا شیخ صادق آملی لاریجانی و سید ابراهیم رئیسی که خود را برای نشستن روی کرسی ولی فقیه ثالث آماده میکنند ، با پیامبر اسلام و أئمه بقول جنتی ها معصوم در یک صف قرار میگیرند ؟ شخص آیت الله خامنه ای و پیش از او خمینی هرگز ادعا نکردند ولایت خاصه دارند . چرندیاتی که اخیرا در باب اتصال “آقا امام زمان ” با “أقا مقام معظم” منتشر شده و میشود ، نمادی از حقارت و سرسپردگی دجالانی از نوع جنتی است که برای پول و مقام و قدرت ،شرف نداشته شان را حراج میکنند و چنان میکوشند در دل ارباب جا کنند که ارباب هم گاهی به تهوع میافتد . حتما یادتان هست که آقای خمینی در پاسخ خاصه مداح دستمال بدستش فخرالدین حجازی نماینده اول تهران در مجلس شورا که گفت ، ای امام بگو که خودتی ، با غضب چنان نگاهی انداخت که حجازی با ابتلا به یک اسهال چند ساله عاقبت نیز در اسهال خود مرتحل شد .
شیخ احمد جنتی در فقره بعدی بدعت گزاری میکند و به این ترتیب از نظر فقه و مبادئ مذهب جعفری و حافظان بیضه مذهب جعفری ، مطرود و منبوذ و مرتد است . او میگوید ؛ ” بیعت با پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار (علیهم السلام) به معنای مشروعیت بخشی به حکومت پیامبر و یا امام توسط مردم و بیعت کنندگان نمی باشد بلکه تأکیدی بر اعلام وفاداری و پیروی و فرمانبری از رهبران الهی است. بنابراین، نباید آن را با رأی مردم و انتخابات در دوران معاصر مقایسه کرد ”
در پاسخ باید گفت مردک جاعل ، عاد و ثمود کجایند و موسی کجاست آن دو نتوانستند با بیعت گرفتن از مردم مشروعیت پیدا کنند اما با موسی ملتش بیعت کرد و باقی ماند . همینطور است حکایت پیامبر اسلام وگرنه با ده تن بیعت کننده نخست که نمیشد جهانی را فتح کرد و از کاشغر تا تیمبوکتو و از بالی تا مالی پرچم اسلام را بالا برد . تازه مشروعیت الهی پیامبر اسلام مقوله ای است و مشروعیت ائمه از نظر ما و خلفا از نظر کافه مسلمین ( حتی شیعیان خردگرای جعفری مسلک) مقوله ای دیگر و همانطور که پیش از این ذکر شد اگر ولایت ائمه ، الهی بود و نیاز به بیعت نداشت ، امام اول شیعیان ۲۰ سال به قول خلیفه دوم نون بین لنا نبود ( در روایات است که خلیفه اول و دوم بلند قامت و حضرت علی کوتاهتر از آن دو بود ، عمر میگفت بدون نون علی ما لا میشویم . و این خود حکایت از ارتباط نزدیک این سه خلیفه با هم داشت وگرنه علی دخترش را به همسری به عمر نمیداد . شما به پرت و پلاهای سر دسته قزاونه در تلویزیون ولایت ناصر ابوالمکارم شکر فروش شیرازی توجه نکنید که مدعی است لافتای اسلام و صاحب ذوالفقارش از ترس و با اصرار ابن عباس دختر به عمر داد و روزی که به خانه اش ریختند توی آشپزخانه قایم شد تا خلیفه دوم عمر و داماد بعدیش ، همسرش زهرا دخت پیامبر را کتک بزند و محسن سه ماهه را که ، اسمش و پسر بودنش از راه غیب به امام همام رسیده بود ، سقط کند !! )
اینهمه دروغ را بار ما کرده اند و حالا نیز مشغول امام سیزده و چهارده و لابد فردا پانزدهم درست کردنند .
نباید کوتاه آمد ، اگر جامعه مدنی و مؤمنان به مردمسالاری ، رژیم را بدون اعمال حاکمیت ملی و انتخابات آزاد ، نامشروع میدانند ، این یک بینه و از ثوابت نظام منتخب است . اینجا فقط موضوع حاکمیت ملی در خطر نیست بلکه اصول مذهب جعفری و فراتر از آن مبانی اولیه دین اسلام توسط احمد کذاب ، وارث مسیلمه و جعفر کذاب تحریف شده است . حداقل مجازات جنتی ، تراشیدن ریش برداشتن عمامه و وارونه بر خر نشاندن و چرخ دادنش در صفائیه قم است . آیا برای مرجعیت بی اعتبار این ذره توان مانده است که شیخ احمد کذاب را تنبیه کنند ؟
و مانع برپائی مذهب تازه ای با پیامبری احمد کذاب شوند ؟
بانک مرکزی اعلام کرد: بر اساس محاسبات اولیه و مقدماتی انجام شده، تولید ناخالص داخلی کشور در سال ۱۳۹۵ (به قیمتهای ثابت سال ۱۳۹۰) به ۶۶۹۱.۱ هزار میلیارد ریال رسیده است که در مقایسه با رقم دوره مشابه سال قبل (۵۹۴۶.۷ هزارمیلیارد ریال)، معادل ۱۲.۵ درصد افزایش یافته است. بررسی سهم فعالیتهای مختلف اقتصادی در افزایش تولید ناخالص داخلی نشان میدهد که در سال ۱۳۹۵ ارزش افزوده فعالیت های “نفت”، “صنعت”، “بازرگانی، رستوران و هتلداری” و “حمل و نقل، انبارداری و ارتباطات” نقش عمده ای در افزایش رشد تولید ناخالص داخلی ایفا کرده اند. در مقابل ارزش افزوده فعالیت “ساختمان” با سهمی معادل ۰.۸ – واحد درصد از رشد ۱۲.۵ درصدی، نقشی کاهنده داشته است. آخرین آمار و اطلاعات دریافتی از وزارت جهاد کشاورزی نشان می دهد که برآورد مقادیر تولید محصولات زراعی، باغی و دامی در سال ۱۳۹۵ نسبت به سال قبل به ترتیب از رشدی معادل۸.۲ ، ۶.۱ و ۴.۶ درصد برخوردار بوده است. بر این اساس در سال ۱۳۹۵ و بر اساس محاسبات فصلی، رشد ارزش افزوده گروه کشاورزی (به قیمتهای ثابت ۱۳۹۰)، نسبت به دوره مشابه سال قبل ۴.۲ درصد افزایش یافته است. بر اساس محاسبات اولیه، ارزش افزوده گروه نفت در سال ۱۳۹۵ به قیمت های ثابت سال ۱۳۹۰ به میزان ۱۵۲۴.۵ هزار میلیارد ریال برآورد شد که گویای رشد ۶۱.۶ درصدی نسبت به دوره مشابه سال قبل می باشد. شاخص تولید کارگاههای بزرگ صنعتی (که حدود ۷۰ درصد ارزش افزوده بخش صنعت را پوشش میدهد) در سال ۱۳۹۵ نسبت به دوره مشابه سال قبل ۷.۹ درصد افزایش یافته است. در بخش “ساختمان”، ارزش سرمایه گذاری بخش خصوصی ساختمان مناطق شهری در سال ۱۳۹۵ به قیمتهای جاری نسبت به دوره مشابه سال قبل ۱۴.۱ درصد کاهش یافته است. اگرچه برآوردهای مقدماتی نشان می دهد که بخش عمده رشد اقتصادی ۱۲.۵ درصدی طی سال ۱۳۹۵ مربوط به افزایش میزان تولید و صادرات گروه نفت بوده است؛ با این وجود، رشد اقتصادی بدون نفت نیز از رشد مثبت و روند رو به بهبودی برخوردار شده است. به گونهایکه رشد اقتصادی بدون نفت از ۱.۸- درصد در سه ماهه اول سال ۱۳۹۵ به ترتیب به ۳.۹، ۵.۴ و ۵.۶ رسیده است.
تمدید دوباره اف ا تی اف به ایران برای برقراری روابط بانکی
اف ا تی اف سازمانی که پولشویی در جهان را پیگیری میکند ایران را در لیست سیاه کشورهای پولشور درجهان قرار داده بود، این سازمان با معلق کردن این تصمیم فرصتی یک ساله به حکومت اسلامی داد تا تمیز بودن سیستم بانکی خود در رابطه با پولشویی را به اثبات رساند که از قرار حکومت اسلامی رو سفید در آمد و به همین جهت تعلیق ایران برای یک سال دیگر تمدید یافت. این درحالی است که ارتباط بانکهای ایرانی در زمان تحریم، با سیستم بانکداری جهانی قطع شده بود که در نتیجه آن قوانین جدید وضعشده در حوزه بانکداری بینالمللی رعایت نمیشد و حالا نیز در مدتزمان کوتاه قادر نیستند خود را با این قوانین وفق دهند. اف ا تی اف با این وجود تشخیص داد که حکومت اسلامی قدمهای موثری در مسیر پاکسازی سیستم بانکی خود برداشته است و شانس آنرا دارد تا تعلیق برای یک سال دیگر تمدید شود. اگر بانکهای ایران در مهلت یکسالهای که تاکنون داشتهاند قدمی برای رعایت مقررات مالی بینالمللی برنمیداشتند، قطعاً محدودیتها برای یک سال دیگر تعلیق نمیشد و بانکداری ایران در انزوا قرار میگرفت.
قیمت نفت برای پنجمین هفته متوالی کاهش یافت
بهای معاملات نفت هرچند تحت تاثیر ضعیف شدن ارزش دلار افزایش یافت، اما به دلیل استمرار اشباع عرضه جهانی نفت و ضعف تقاضا برای پنجمین هفته متوالی کاهش یافت. نفت برنت که قیمت پایه بازار بینالمللی است، با ۳۲ سنت یا ۰.۷ درصد افزایش در ۴۵.۵۴ دلار در هر بشکه رسیده. نفت وست تگزاس اینترمدیت با ۲۷ سنت یا ۰.۶ درصد افزایش، در ۴۳.۰۱ دلار بسته شد. قیمتهای نفت در حال حاضر تحت تاثیر نگرانیهای مستمر نسبت به تولید رو به رشد، در پایینترین سطح ۱۰ ماه گذشته قرار دارند و کاهش قیمت پنج هفتهای نفت، طولانیترین روند کاهش هفتگی برای قراردادهای ماه آتی از اوت سال ۲۰۱۵ به این طرف است. قیمتهای نفت با وجود تلاشهای تولیدکنندگان جهان به رهبری اوپک برای کاهش ۱.۸ میلیون بشکه در روز همچنان حدود ۲۰ درصد از ابتدای سال میلادی جاری تاکنون کاهش نشان میدهد. به این ترتیب نفت با بزرگترین کاهش نیمه اول سال، از اواخر دهه ۱۹۹۰ به این طرف روبروست. تلاشهای اوپک و سایر تولیدکنندگان برای محدود کردن عرضه و کاهش سطح ذخایر جهانی، با رشد تولید آمریکا و از سایر اعضای اوپک شامل لیبی و نیجریه که از شرکت در توافق کاهش تولید معاف شدهاند، تضعیف شده است. بر اساس گزارش رویترز، تولید نفت آمریکا به مدد فعالیت شرکتهای حفاری شیل بیش از ۱۰ درصد در یک سال گذشته افزایش یافته و به ۹.۳۵ میلیون بشکه در روز رسیده که نزدیک به سطح تولید عربستان سعودی است.
افزایش تولید صنایع شیمیایی و سلولزی
پرویز نباتی مدیرکل صنایع شیمیایی و سلولزی وزارت صنعت،معدن و تجارت گفت: میزان تولید بسیاری از محصولات صنایع شیمیایی و سلولزی در سال گذشته افزایش داشته و در برخی از کالاها تا ۵۰ درصد بیشتر شده و امسال نیز با افزایش تولید بیش از ۲۳ میلیارد دلار صادرات این محصولات هدف گذاری شده است. وی تصریح کرد: در حال حاضر ۱۹هزار و ۷۰۰ واحد تولیدی صنایع شیمیایی و سلولزی در کشور فعالیت دارند که برای راه اندازی آنها بیش از ۶۸۰ هزار میلیارد ریال سرمایه گذاری شده و زمینه اشتغال ۴۴۸ هزار نفر را فراهم کرده اند. نباتی سهم این صنعت از کل صنعت را ۲۳ درصد و سهم این واحدها از نظر میزان سرمایه گذاری و اشتغال را به ترتیب ۳۱ و ۱۸ درصد از کل صنعت کشور عنوان کرد و افزود: تنها در بخش تولید ام دی اف تولید کشور در یکساله گذشته بیش از ۴۸ درصد افزایش یافته و سیاست های حمایتی از صادرات این محصول نیز در دستور کاروزارت صنعت قرار داده است. این مقام مسوول یادآور شدکه ۴۲ درصد صادرات غیر نفتی کشور با احتساب پتروشیمی در سال گذشته سهم صنایع شیمیایی و سلولزی بوده و در تلاشیم سهم این صنایع را در تولید و صادرات در سال جاری بیش از پیش افزایش دهیم. به گفته نباتی ظرفیت تولید انواع تایر و تیوب در حال حاضر بیش از ۴۰۰هزار تن بوده و در سالجاری سهم تولید در تامین نیاز کشور افزایش یافته و در بسیاری از انواع تایرو تیوب بویژه تایرهای سبک ،تولیدات داخلی کل نیاز کشور را تامین می کند. وی همچنین گفت که تولید کاغذ ۶.۸ درصد، نئوپان ۱۱.۷ درصد، تخته فیبر و ام دی اف ۴۸.۷ درصد،سموم دفع آفات نباتی ۱۷.۳ درصد،روغن موتور و صنعتی ۴.۴ درصد ،دوده ۲۹.۵ درصد و محصولات پتروشیمی ۹ درصد در سال گذشته رشد داشته است.
سهم۴۰درصدی چینی ها درنیروگاه سد سردشت
سعید پشتان مدیر بخش نیروگاهی سردشت درباره حضور چینی ها در ساخت نیروگاه این سد گفت: بخشی از خرید تجهیزات مورد نیاز نیروگاه سد سردشت خارجی است و چینی ها در رقابت برای تامین بخشی از تجهیز نیروگاه این سد برنده شدند. او در رابطه باعلت استفاده ازتجهیزات چینی در این نیروگاه توضیح داد پایین ترین قیمت را برای تامین تجهیزات مورد نیاز ارائه دادند و بنابراین برنده مناقصه محسوب می شدند. به گفته مدیر بخش نیروگاهی سد سردشت عمده تجهیزات تامین شده از چین، توربین ژنراتور بوده است که البته بخشی از همین تجهیز را که چینی ها طراحی کرده بودند توسط بخش داخلی در کشور تولید کردیم. بنابراین می توانیم نمونه آن را در آینده تولید کنیم. البته گفتنی است بومی سازی صد درصدی یک پروژه نیازمند عزم راسخ ملی است.چرا که بخش داخلی هزینه تولید آن بالاتر است. سد سردشت با حجم ۳۸۷ میلیون متر مکعب و با هدف تامین آب شرب شهرهای سردشت و بخش ربط و آبیاری ۷۸۰۰ هکتار از اراضی کشاورزی، تولید سالانه ۴۲۱ گیگاوات برق و صادرات به کشور عراق و کنترل و تنظیم منابع آبی حوضه احداث شده است. طرح سد و نیروگاه سردشت به منظور تامین آب شرب ۲ شهر سردشت و ربط و همچنین بهره برداری بهینه از پتانسیل برقابی روان آب های منطقه بر روی رودخانه گلاس احداث شده است. این سد از نوع سنگریزه ای با هسته رسی با حجم مخزن ۳۸۷ میلیون مترمکعب و ارتفاع ۱۱۲ متر احداث و سه واحد ۵۰ مگاواتی نیروگاه برقابی نیز برای این سد در نظر گرفته شده که سالانه به طور متوسط ۴۲۱ گیگاوات انرژی تولید می کنند.
سهم ۶۰ درصدی جوانان در بیکاری
بر اساس سرشماری سال ١٣٩٠بیش از ١/٢۴ میلیون نفر از جمعیت ١/٧۵ میلیون نفری کشور (بیش از ٣٢درصد) را جمعیت جوان تشکیل میدهد. تعداد جمعیت جوانان در سال ١٣٨۵ حدود ٢۵ میلیون نفر بوده است که بیش از ٣۵ درصد جمعیت ۵/٧٠ میلیون نفری کشور را به خود اختصاص داده است. دوره ١٣٨۵ تا ١٣٩٠ دورهای است که کشور در اوج تورم جوانی قرار داشته است. براساس پیشبینیهای انجام شده کل جمعیت جوانان کشور در سال ١۴٠٠ به بیش از ٢٠میلیون نفر کاهش خواهد یافت که بیش از ٢۴ درصد کل جمعیت کشور خواهد بود و در سال ١۴٠۵ این جمعیت باز هم با کاهش مواجه خواهد بود و حدود ١٩ درصد کل جمعیت کشور را جوانان تشکیل خواهند داد. نرخ مشارکت اقتصادی جمعیت جوان بر اساس سرشماری سال ١٣٩٠ برابر با ٣٧ درصد و نرخ بیکاری این جمعیت بیش از ٢۵ درصد بوده است. این در حالی است که نرخ مشارکت و بیکاری برای کل جمعیت کشور به ترتیب برابر با ٣٨ و ٧/١۴درصد برآورد شده است. این ارقام حاکی از این است که در سال ١٣٩٠ بیش از ٢/٢ میلیون نفر از جمعیت فعال ٨/٨ میلیون نفری جوانان کشور بیکار بودهاند. لازم به ذکر است که در این سال کل جمعیت بیکار در کشور برابر با ۶/٣ میلیون نفر بوده است، بنا بر این بیش از ۶٠درصد کل بیکاران کشور را جوانان تشکیل میدهند.
بزرگترین منبع مالی ایران در بک صد سال گذشته، درآمد حاصل از بهره برداری از نفت و گاز و پتروشیمی بوده است. به جرات میتوان گفت که جامعه ایران بدون درآمد نفت امکان گذار به مرحله نیمه پیشرفته موجود را هم که دارای نواقص و کمبودهای بیشمار است نمیتوانست نائل آید. ضمن آنکه این درآمد به نوعی بزرگ نمایی کاذب در میان دولتمردان به ویژه در حکومت اسلامی هم دامن زده است که عاملی گردیده تا تخم فساد مالی و حیف و میل از اموال ملی هم در سطح وسیعی پایه ریزی گردد. این معایب و معضلات که در رژیم گذشته در یک فضای بسیار محدود جریان داشت، در دوره مدیریت حکومت اسلامی چنان گسترده گردیده که در درون حکومت نهادینه شده، تا آنجاکه اختلاس، کلاشی، رانتخواری و انواع قاچاق از بیت المال به امری عادی و بخش جدا نشدنی از رژیم اسلامی تبدیل شده است.
مشگلات و گرفتاریهای ناشی از نقش تعیین کننده نفت برجامعه ایرانی از همان ابتدای بهره برداری و تشکیل شرکت نفت انگلیس و ایران درسال ۱۹۰۸ آغاز گردید. راه اندازی این منبع مالی عظیم در آن زمان، بجای اینکه عاملی در جهت توسعه اقتصادی و بهبود شرائط زیست مردم گردد، بر عگس منبع درآمدی شد در دست دولت انگلیس تا نوعی استثمار جدید را در ایران پایه گذاری کند. سهم ناچیز ایران از درآمد نفت در مقابل درآمد عظیمی که نصیب انگلستان میشد مقابله دولت ایران با شرکت نفت را اجتناب ناپذیر میکرد، که تلاش پنج ساله رضاشاه برای تجدید نظر در قرار داد نفتی با شرکت نفت انگلیس مقدمه آن بود. سپس ملی کردن صنعت نفت توسط دکتر مصدق در اوایل دهه ۱۳۳۰ موضوع احقاق حق ملت ایران را وارد فاز دیگری نمود که به یک نهضت عظیم ضد استثماری در منطقه تبدیل گردید.
هرچند که ملت ایران در این مبارزه نفس گیر به حق کامل خود نرسید و مجبور به امضای قرارداد جدید نفتی با کنسرسیوم برای فروش نفت خود شد، ولی به هرحال تسلط دولت بر منابع نفتی وارد فاز جدیدی شده بود که استقلال نفتی کشور را بشارت میداد، تا آنجا که شاه در سال ۱۳۵۲ اعلام کرد قرار داد با کنسرسیوم هرگز تجدید نخواهد شد. پس از آن جریانات مربوط به افزایش بهای نفت در سالهای دهه ۱۳۵۰ با جلوداری محمد رضاشاه پیش آمد و صنعت نفت کشور خواه نا خواه با معضل جهانی نفت و سیاستهای کارتل های نفتی گره خورد، تا آنجا که به نظر بسیاری از کارشناسان، سقوط پادشاهی ایران و تشکیل حکومت اسلامی را ثمره آن میدانند.
با پیروزی انقلاب و تشکیل حکومت اسلامی تصور میشد که دوران شکوفایی و استقلال واقعی در صنعت نفت کشور فرا رسیده است. ولی با فسخ قراردادهای نفتی شرکتهای دست اندر کار اجرای پروژه های مختلف نفت وگاز در کشور و اخراج فله ای کارشناسان و متخصصین ایرانی از این صنعت که از همان فردای انقلاب با یک مصوبه شورای انقلاب به اجرا گذارده این امید ملت ایران را خیلی زود به یاس تبدیل کرد. این اقدامات اولیه شورای انقلاب مانند بمب ساعتی در این سازمان حیاتی کشور عمل کرد. پس از آن بمباران تاسیسات نفتی در دوران جنگ هم مزید بر علت شد و سبب گردید تا تولید روزانه ۶ میلیون بشگه ای نفت را به دو میلیون بشگه کاهش یابد.
هرچند که بعد از پایان جنگ تلاش شد تا تولید نفت افزایش یابد، ولی به علت عدم وجود متخصصین، عدم دسترسی به تکنولوژی پیشرفته و عدم وجود یک برنامه ریزی فنی به ویژه در حوزه استخراج، سطح تولید هنوز در بهترین شرائط از مرز ۳.۵ میلیون بشگه در روز تجاوز نکرده است. منتها شانس بزرگ حکومت اسلامی در آن است که بهای نفت جهانی افزایش یافته که زمانی به بشگه ۱۴۰ دلار هم رسید. هم اکنون نیز با وجود کاهش مداوم بهای نفت، معهذا فروش بشگه ای ۵۰ دلار کمک بسیار موثری است در تامین هزینه های رژیم. نکته حائز اهمیت دیگر اینکه نگاه حکومت اسلامی به درآمد نفت، بر خلاف رژیم گذشته که بیشتر درآمد نفت را که در مقایسه با امروز رقم قابل ملاحظه ای نبود را در جهت سازندگی کشور و توسعه رفاه عمومی به کار میبرد. درحالیکه حکومت اسلامی با عنوان کردن بیت ال مال، درآمد نفت را متعلق به نظام اسلامی تعریف کرده تا بتواند آنرا هرگونه که صلاح میداند هزینه کند. طبیعتا وقتی چنین مبلغ نجومی بدون حساب و کتاب و کنترل در اختیار جماعتی تشنه قدرت و ثروت قرار گیرد، خروجی آن هم چیزی جز فساد مالی و اجتماعی و تاراج منافع ملی نمیتواند باشد. از اینرو است که وقتی درآمد یک هزار میلیارد دلاری از نفت در طول رهبری ۲۸ ساله خامنه ای حیف ومیل میشود، هیچ منبع و مرجعی نیست که پاسخگو باشد.
اکنون با گسترش فقرکه تنها آمار جمعیت حاشیه نشین شهرها را به ۱۶ میلیون نفر رسانده، همچنین بیکاری شش میلیونی جوانان و بسیاری مسائل حاد اقتصادی دیگر، حکومت اسلامی را در چنان شرائط بحرانی قرار داده که مسئله بود و نبود آن مطرح است. در این رابطه نکته مهمی که قابل پرده پوشی نیست، لزوم انجام یک سری اصلاحات ساختاری دراقتصاد کشور، نه مانند برنامه بی ارزش “اقتصاد مقاومتی” ساخته و پرداخته ولی فقیه، میباشد که طبیعتا به روز رساندن صنعت نفت وگاز کشور به لحاظ سرمایه گذاری و دسترسی به تکنولوژی پیشرفته و بازار فروش در راس قرار دارد. با توجه به برباد رفتن درآمدهای نجومی نفت در بعد از انقلاب این بار، به علت نیاز مبرم حکومت اسلامی به درآمد نفت دولت روحانی را واداشته تا در استفاده از تنها منبع درآمدی کشور بسیارحساب شده قدم بردارد و برای اولین بار توجه بیشتری به منافع ملی مبذول دارد. تاخیرهای چندین ساله و بلکه چندین ده ساله در بهره برداری از مخازن نفت به ویژه مخازن مشترک با کشورهای همجوار که تعدادشان در حال حاضر به ۱۸ حوزه میرسد، سبب گردیده تا خسارات جبران ناپذیری به این صنعت وارد آید. در بسیاری از این پروژه ها در حالیکه حکومت اسلامی هنوز اندر خم یک کوچه است سایر کشورها با استفاده از تجهیزات مدرن و سرمایه خارجی اقدام به استخراج نموده و سالانه میلیاردها دلار از سهم ایران را هم نصیب خود کرده اند.
بیژن زنگنه وزیر نفت دولت روحانی که در حال حاضر در میان دست اندر کاران نفت شاید مناسب ترین فرد برای این مقام باشد پس از مدتها بررسی و مطالعه مدل قرارداد نفتی جدیدی را بنام ” قرارداد نفتی ایران” تهیه کرده که پس از بحث و انتقادهای بسیار توسط مخالفین و انجام آخرین تغییرات اکنون چنین به نظر میرسد که شکل اجرایی پیدا کرده است، تا آنجا که قرار است قرارداد توسعه فاز ۱۱ پارس جنوبی، میدان آزادگان و لایه نفتی پارس جنوبی با شرکتهای خارجی بر اساس الگوی جدید امضا شود. براساس این الگو مقدمات امضای قرارداد توسعه فاز ۱۱ پارس جنوب بین شرکت پتروپارس ایران با کنسرسیومی متشکل از توتال فرانسه و شرکت ملی نفت چین آماده شده است. ناگفته نماند، هرچند که صدای مخالفین قرارداد درحال حاضرآهسته است، ولی بطور قطع هنگام امضای نهایی قرارداد مخالفت خوانیها گوش فلک را کر خواهد کرد. این در حالی است که آنهایی که مدل قراردادهای نفتی جدید را از منظر کارشناسی بررسی کردهاند، اذعان دارند این الگو با توجه به جمیع جوانب میتواند تا حدودی تأمینکننده منافع کشور باشد.
این قرارداد همراه با چند قرارداد دیگر به گفته علی کاردر مدیرعامل شرکت ملی نفت ایران، قرار است تعهدی بیش از ١۵ میلیارد دلار برای شرکتهای نفتی طرف قرارداد در سال جاری ایجاد کند تا با اولویت دادن به توسعه میادین مشترک نفتی و گازی، قسمتی از عقب ماندگی گذشته جبران شود. در آخرین نسخه اصلاحی از تصویبنامه شرایط عمومی، الگوی قراردادهای بالادستی نفت و گاز، شرکتهای اکتشاف و تولید که صد درصد سهام آنها متعلق به اشخاص ایرانی است با تشخیص و تأیید وزارت نفت بهعنوان شریک شرکتهای معتبر نفتی خارجی حضور دارند و با حضور در فرایند اجرای قرارداد، امکان انتقال و توسعه دانش فنی و مهارتهای مدیریتی و مهندسی مخزن به آنها میسر میشود.
با این اوصاف، پیامدهای قراردادهای جدید از دو جهت قابل بررسی است؛ جهت اول ورود سرمایههای جدید به صنعت نفت و گاز کشور است که سالها است نبود آن محسوس است. جهت دوم ایجاد فضای تفاهم و تعامل با دنیا که دولت یازدهم به دنبال آن است، میباشد. امید دولت روحانی بر آن است که ورود سرمایه گذاری خارجی همراه با انتقال دانش فنی، تحرکی گسترده در ذخایر نفت و گاز مشترک با کشورهای همسایه که عمده آن در بخش نفتی با عراق و بخش گازیاش با کشور قطر است ایجاد شود. براساس برنامههای اولویت دار وزارت نفت قرار است تا پایان سال جاری، برداشت از منابع نفتی به چهار میلیون بشکه نفتخام و تولید ۶۸۳ هزار بشکه میعانات گازی محقق شود. همچنین با تکمیل ظرفیت و راهاندازی تعدادی از فازهای پارسجنوبی، تولید روزانه به ۶۲۰ میلیون مترمکعب بلغ گردد.
امیدواری دیگر دولت روحانی کمرنگترشدن اثار تحریمهایی است که سالهای متمادی بر کشور سایه افکنده بود. امضای قراردادهای نفتی میتواند این پیام را داشته باشد که ایران به جامعه جهانی بازگشته و به واسطه داشتن امکانات درجلب سرمایه گذاران غربی امکان تأثیرگذاری در سیاستهای منطقهای را نیز دارد. از منظر دولت مناقصههای پیشِ، حاوی این سیگنال شفاف به غرب است که دوران تحت فشار قراردادن ایران در زمینههای اقتصادی و نادیدهگرفتن این کشور در مراودات منطقهای و جهانی به سر آمده است و باید این واقعیت پذیرفته شود که مصالح و منافع غربیها با منافع ایران گره خورده و هرگونه تعرض به ثبات اقتصاد کشور، بهمثابه آسیب به امنیت سرمایهگذارهای بینالمللی است. همچنین روحانی میخواهد به مخالفین داخلی تفهیم کند که انتقادات تا جایی سازنده است که سیاست زده نشود. هرچند که تاکنون عمده جهتگیریها غیرسازنده بوده که نتیجهای جز اخلال در روند و شتاب ورود سرمایهگذاری خارجی را در پی نداشته است.
اما در رابطه با استقبال شرکتهای خارجی نسبت به سرمایه گذاری در بخش نفت و گاز و کسب دانش و تکنولوژی روز که این صنعت به شدت نیازمند آن است چند نکته حائز اهمیت وجود دارد که بایستی به آن توجه کرد.براساس برآوردهای وزارت نفت به روز رساندن صنعت نفت وگاز کشور در یک فاصله زمانی پنج ساله نیاز به رقمی حدود ۲۰۰ میلیارد دلار سرمایه دارد که بایستی از خارج تامین شود. در حال حاضر که ظاهرا چندین شرکت خارجی که حاضر شده اند رقمی حدود ۱۵ میلیارد دلار سرمایه گذاری کنند بدین جهت است که سود قابل ملاحظه ای نصبشان میگردد. پاتریک پویان، مدیرعامل توتال که قرار است با یک میلیارد دلار به ایران آید به رویترز گفته است: «شکل تازه قراردادهای نفتی این کشور، یک فرصت بینظیر به وجود آورده که موجب میشود با وجود همه نگرانیها، ریسک این سرمایهگذاری را بپذیریم.
امریکا هر شش تا هشت ماه به بازبینی برجام خواهد پرداخت و سایه تحریم را بالای سر این پروژه نگه میدارد اما پارس ارزش این قمار را دارد.» این درحالی است که همین مدیر عامل در اظهارات قبلی خود گفته بود که توتال تابع قوانین امریکا است. توتال در ایران سابقه مالی بسیار تاریکی دارد و پورسانت های چند ده میلیون دلاری در رابطه با قراردادهای مختلف نفت و گاز در دهه ۱۳۷۰ و ۸۰ که یک مورد آن که مربوط به پرداخت پورسانت ۶۰ میلیون دلاری به دلالان حکومتی میشود افشا شد و پرونده آن در دادگستری فرانسه تحت بررسی است میباشد.
علاوه بر ابرازخوشحالی مدیر عامل توتال از قرارداد با ایران، شرکت انی غول نفتی ایتالیایی هم تفاهمنامه همکاری مطالعاتی بر فاز سوم میدان نفتی دارخوین و میدان گازی کیش را امضا کرده است. بر مبنای این تفاهمنامه همکاری، شرکت انی ایتالیا ۶ ماه فرصت دارد نتایج مطالعات خود را روی میدانهای نامبرده به شرکت ملی نفت ارایه دهد. پیشتر برای این میدان ایران و شرکتهای شل، گازپروم روسیه و شرکت سرمایهگذاری غدیر نیز تفاهمنامه مطالعاتی امضا شده است. نخستین چاه این میدان گازی در ۲۶ مه ۱۹۶۸ توسط شرکت اسکو برای ارزیابی پتانسیل هیدروکربوری افق آسماری، گروه بنگستان، خامی و دهرم حفاری شد. حجم گاز درجای میدان در حالت مورد انتظار در حدود ۴۸ تریلیون فوت مکعب با ضریب بازیافت ۷۵ درصد و حجم میعانات گازی در جای میدان در حالت مورد انتظار در حدود ۵۱۴ میلیون بشکه تخمین زده شده است. شرکت نفت فیلیپین و سرمایهگذاری غدیر پیش از این برای مطالعه میدان دارخوین با شرکت ملی نفت ایران به تفاهم رسیده بودند. هماکنون میزان تولید این میدان به طور متوسط روزانه ۱۶۰ هزار بشکه نفت خام است. میزان نفت درجای این میدان بالغ بر ۵ میلیارد بشکه برآورد میشود، که ٣/١ میلیارد بشکه نفت خام آن قابل استحصال است.
به هرحال چنین پیدا است که حداقل دولت روحانی مصمم است قراردادهای نفت وگاز با شرکتهای خارجی را براساس الگوی جدید وزارت نفت امضا کند. اینکه آیا این قراردادها تا چه حد منافع ملی را تامین میکند نه محاسبه شده و نه میتواند محاسبه شود. زیرا که دغدغه اصلی برنامه ریزان صنعت نفت وگاز کشور ایجاد تسهیلات و امکانات در جهت اجرای بسیاری از پروژه های بر زمین مانده و نوسازی این صنعت است که سرمایه و فن آوری آن بایستی از خارج تامین شود. در حالیکه شرکتهای خارجی زمانی پای چنین قراردادهایی را امضا خواهند کرد که با توجه به شناخت از نیاز مبرم حکومت اسلامی به درآمد نفت که آنهم تنها با افزایش تولید میسر است بتوانند حداگثر امتیاز را بدست آورند. اینکه توتال به عنوان مثال با وجود پیش بینی به مخاطره افتادن منافعش در امریکا حاضر به امضای قرار داد با حکومت اسلامی شده نمیتواند انگیزه ای جز سود قابل ملاحظه حاصل از این قرارداد باشد.
تردید نباید داشت که قراردادهای نفت وگاز حکومت اسلامی با شرکتهای نفتی به علت پیچیدگی متن قراردادها، حالت معما گونه آن و مخفی کاریها به هیچوجه قابل مقایسه با سایر قراردادهای مشابه با سایر کشورها در این بازار نمیباشد. زیرا که در رابطه با حکومت فاسد اسلامی پورسانت بازی و حق دلالی که به ارقام نجومی میرسد نیز نقش تعیین کننده دارد که سرکردگان حکومت چشم به راه آن هستند.
حمله موشکی یکشنبه شب سپاه علیه مواضع داعش در «دیر الزوز»، سوریه، دارای ابعاد، هزینهها و نتایجی است فراتر از آنچه مسئولان سپاه «پاسخ به حملات تروریستی ۱۷ خرداد داعش در تهران» معرفی میکنند.
بعد از پایان جنگ هشت ساله با عراق و پیش از حمله اخیر علیه مواضع مخالفین بشار اسد در دیر الزور- که نزدیک مرز مشترک عراق و سوریه و رودخانه فرات قرار دارد، سپاه پاسداران تنها یکبار با استفاده از ظرفیت موشکی به عملیاتی تهاجمی خارج از مرز ایران مبادرت کرده بود.
در ۲۹ فرودین سال ۱۳۸۰، و تنها چند هفته پیش از برگزاری انتخابات رییس جمهوری ایران، بعد از تشکیل جلسه فوقالعاده شورای امنیت به ریاست محمد خاتمی، رییسجمهوری وقت، پایگاههای مجاهدین خلق در درون خاک عراق مورد حمله موشکی و هدف توپخانه جمهوری اسلامی قرار گرفت.
مجاهدین خلق که بعد از توقف جنگ هشت ساله همچنان پایگاههایی را از شمال تا جنوب مرزهای عراق با ایران در اختیار داشتند، پس از مورد هدف قرار گرفتن اعلام کردند، که هزار موشک (و گلوله توپ) به پایگاههای آنها شلیک شدهاست.
یحیی رحیم صفوی، فرمانده سابق سپاه پاسداران برای نخستین بار در سال ۱۳۸۷ به مناسبت سالگرد کشته شدن سرتیپ صیاد شیرازی جزئیات این عملیات را مطرح ساخت.
طی حملات موشکی برون مرزی سال ۱۳۸۰ ایران، بیش از ۷۰ فروند موشک بالستیک اسکاد برد کوتاه مورد استفاده قرار گرفت که در مقایسه با شلیک تنها ۱۴ فروند موشک در تمام طول جنگ هشت ساله با عراق، از لحاظ کمیت جهش قابل ملاحظهای بهشمار میرفت.
از سال ۱۳۸۰ تاکنون، جمهوری اسلامی قدرت تخریب و دقت هدفگیری موشکهای در اختیار خود را افزایش داده است. آمریکا و متحدین منطقهای واشینگتن، ظرفیت موشکهای بالستیک ایران را «تهدید علیه امنیت منطقه» معرفی میکنند.
فعالیتهای موشکی و تحریمها
فعالیتهای موشکی ایران، در کنار ادعای حمایت از تروریسم و همچنین اتهام نقض حقوق بشر، یکی از سه موردی بود که در تصویب طرح تحریمهای روز پنجشنبه هفته گذشته سنای آمریکا مورد استناد قرار گرفت.
قطعنامه شماره ۲۲۳۱ شورای امنیت که بعد از تصویب برجام جانشین قطعنامههای تنبیهی پیشین شورای امنیت علیه ایران شد، در بند ۳ ضمیمه ب کلیه فعالیتهای مرتبط با موشکهای بالستیک ایران را به مدت هشت سال منع کرده، چه رسد استفاده از آنها طی عملیات برون مرزی که در هر حال تهاجمی تلقی میشود.
محدودیت دیگر موشکی ایران مربوط به توافق جامع اتمی است که در بند پنج آن محدویتهای تسلیحاتی ایران به مدت پنج سال و محدودیتهای موشکی به مدت هشت سال پیشبینی شده.
در این بند از ایران خواسته شده که از تاریخ اجرایی شدن برجام به مدت هشت سال هیچ فعالیت مرتبط با طراحی موشکهای بالستیک قادر به حمل کلاهک اتمی صورت نداده و با استفاده از این قابلیت، موشک شلیک نکند. همه موشکهای بالستیک در اختیار ایران، منجمله ذوالفقار، در صورت تعبیه کلاهک اتمی مناسب، قادر به حمل آن خواهد بود.
بهمنظور نظارت بر اجرای «برجام» کمیسیونی مرکب از هشت عضو در نظر گرفته شده که هر سال چهار بار در وین تشکیل جلسه داده و عموما به درخواستهای ایران برای دادن امتیازات بیشتر و یا تائید اقدامات انجام شده رسیدگی میکند، هر چند که سایر اعضاء نیز میتوانند موارد نقض برجام را در آن مطرح کنند.
آمریکا به عنوان طرف اصلی مذاکرات اتمی با ایران سیاست «عودت فوری تحریمها» به وضعیت قبل از لغو تحریمها را، در صورت تخلف ایران از مفاد برجام، سیاست رسمی خود اعلام کرده و وزارت خزانه داری آن کشور تحولات مربوط به ایران را از نزدیک دنبال میکند.
حمله موشکی اخیر سپاه میتواند هنگام تمدید سه ماه یکبار لغو تحریمها از سوی کاخ سفید و وزارت خزانه داری، به عنوان نقض برجام مورد استناد قرار بگیرد.
بازتاب سیاسی امنیتی
روز اول ماه فوریه سال جاری مایکل فلین مشاور امنیت ملی وقت کاخ سفید بعد از مبادرت جمهوری اسلامی به یک آزمایش موشکی به ایران اخطار رسمی داد.
بعد از حمله موشکی اخیر علیه مواضع داعش در سوریه، نخست وزیر اسرائیل ایران را از تهدید کلامی و عملی کشورش پرهیز داد.
روزنامه تایمز اسرائیل و کانال ده تلویزیون آن کشور هم مطالبی مشروح به حمله موشکی ایران اختصاص داده و مانند معمول آنرا خطری جدی علیه امنیت اسرائیل معرفی کردند. این منابع هشدار دادند که در صورت قرار گرفتن موشک ذوالفقار در اختیار حزب الله لبنان امنیت اسرائیل مورد «تهدید جدی» قرار میگرد.
موشک ذوالفقار بالستیک و نوع پیشرفته تر فاتح ۱۱۰ است که بنا بر اظهارات مسئولان جمهوری اسلامی با سوخت جامد حرکت میکند و بنا بر اظهارات همین منابع از دقت هدفگیری بهتری از موشکهای اسکاد برخوردار است.
موشکهای بالستیک، متفاوت با موشکهای کروز نوع تاماهاک که ۵۹ فروند از آنرا آمریکا ماه گذشته در سوریه مورد استفاده قرار داد، ابتدا به جو زمین فرستاده میشود و بعد از خاموش شدن موتور بالا برنده آن، به صورت قوس فرود آمده و مانند وزنه ای آهنین به زمین سقوط میکند.
جمهوری اسلامی اعلام داشته که موفق به ساخت بمب خوشهای شده و بنا بر اظهارات مسئولان سپاه پاسداران دو فروند موشک دوالفقار پرتاب شده به سوریه از این نوع بمب در کلاهک خود داشتهاند.
با وجود سه لایه دفاع موشکی اسرائیل، و پوشش دفاع ضد موشکی موسوم به پاتریوت آمریکا که علاوه بر اسرائیل کشورهای عرب جنوب خلیج فارس را نیز پوشش دفاعی میدهد، هیچیک از کشورهای یاد شده در مقابل حمله موشکی احتمالی از خارج، صد در ضد ایمن نیستند.
این نگرانیها پرسنل نظامی آمریکا در منطقه و پایگاههای هوایی و دریایی آن کشور در قطر، کویت، امارات، بحرین و عربستان را نیز که در برد موشکهای ذوالفقار قرار دارند، در بر میگیرد.
اگر چه هزینه مالی پرتاب هر فروند موشک نوع ذوالفقار بیش از سه میلیون دلار نیست، اما با توجه به اهمیت لغو تحریمها و ارزش مالی آن در اقتصاد ایران، حمله موشکی اخیر سپاه که هنوز روشن نیست تا چه حد در تضعیف داعش در دیرالزور موثر بوده، به آسانی میتواند برنامههای اقتصادی دولت را به وضعیت پیش از لغو تحریمها باز گردانده و وضعیت امنیت ملی ایران را نیز با مخاطرات تازهای روبهرو کند.
اخیرا سعیدحجاریان مطلبی در ارزیابی از انتخابات اخیرریاست جمهوری و شوراها نوشته است. در این مطلب اولین موضوع تعجب برانگیز را میزان آراء بالای رئیسی، نامزدااصول گرایاان، می داند که بنا بر ارزیابی هائی دانسته و متعارف از پایگاه رآی این جریان، به دو برابررسیده است! جالب است که حجاریان در تبیین و توضیح این پدیده، و یا بقول خودش این مهم ترین پرسش پیرامون نتیجه انتخابات، تقلب یا به به بیان او تخلف را به عنوان نخستین عامل می داند (این که جابجائی ۵ میلیون رای را “تخلف” بنامیم، چیزی از ماهیت تقلب در انتخابات نمی کاهد):
« ۱-۱) در نخستین پاسخ میتوان ادعا کرد که در انتخابات تخلف صورت گرفته است. مبنای این گفته خبر سایت و کانال قرارگاه سایبری عمار است؛ قرارگاه عمار در خبری روحانی را با ۲۵ میلیون رأی نفر اول و رئیسی را با ۱۲ میلیون رأی نفر دوم دانسته بودند و در ادامه چنین نوشته بود: «بنا به گفته منابع مطلع، تعداد قابل توجهی (حدود ۵ میلیون) برگ رای از آرای رییسی مهر نخورده و وزارت کشور اصرار به ابطال آنها دارد، از طرفی مسئولین ستاد رییسی مخالف اینکار هستند زیرا معتقدند این امر ناشی از کوتاهی مسئولین وزارت کشور بر سر صندوق آرا بوده و باید شماره سریالهای برگههای مذکور بررسی و در صورت درست بودن، ابطال نگشته و در شمارش نهایی لحاظ گردند» قرینه دیگر آرای تعجببرانگیز شهر مشهد است. در این شهر مردم به حوزههای اخذ رأی رفتند و دربست به لیست اصلاحطلبان رأی دادند یعنی فرصت گذاشتند و به دقت نام پانزده نفر از کاندیدای اصلاحطلب را نوشتند اما در صندوق بغل به آقای رئیسی رأی دادند آن هم با نسبت هفتاد به سی به نفع رئیسی». البته حجاریان اشاره ای به بندوبست وزارت کشوردولت روحانی با جناح دیگر در این بده و بستان نکرده است.
نکته دوم: سانسورگویانیوز!
سایت گویانیوز در «انتخابات» اساسا به عنوان ترییون اصلاح طلبان و مشوق مردم چه در داخل و چه خارج به مشارکت انتخاباتی رژیم عمل می کرد و درج پی در پی مقالات و یادداشت های امثال گنجی ها و یا ف.م سخن (که طاهرا برای اولین بارمیوه ممنوعه رأی در نظام ولایت مطلقه را مضمضه می کرد و بهمین دلیل با حرکت در ریل جدید حال و هوای دیگری پیداکرده بود…) و…. تیترهای اصلی آن را تنشکیل می داد و تمرین دموکراسی می کرد!. اکنون با درج مقاله حجاریان بند را آب داده و کل بنداول نوشپته او ر حذف کرده است!. و این پرسش طنزگونه را مطرح ساخته است که براستی فلسفه سانسوریک سایت خارج کشوری در درج مقاله یک اصلاح طلب داخلی که به مراددل آنها حرف نزده است چه می تواند باشد. چاشنی این طنز دوچندان می شود و پاسخ به آن دشوارتر اگر در نظربگیریم که همین مقاله در داخل بدون سانسورهم چاپ شده است!
لابد سوای مشق سانسور، برای گریز از شرمساری در برابراین پرسش که آخه نونت کم بود آبت کم بود؟! این همه یقه درانی برای داغ کردن تنورانتخاباتی رژیم که حالا توسط خامنه ای هم درحال مصادره شدن است برای چه بود؟.شاید هم بخاطرآن باشد که در حمایت از دولت و جناحی که خود برگزارکننده انتخابات بوده است، مشکلی به وجودنیاید!. شایدهم اگر بخواهیم در پاسخ به این طنز به طنز متوسل شویم، دلیل این سانسور، نگرانی از لغوامتیاز یا از دست دادن حمایت آن بخش از حامیان کاسه داع تر از آش مقیم در خارج از کشور و کسادی دکان باشد!. یا این همه باید اعتراف کرد در شرایطی که نشریاتی در داخل کل این مقاله را منتشرکرده اند، زبان این گونه طنزها قاصر و ناتوان از گشودن گره حکمت سانسور توسط یک سایت خارج از کشور است!.
نکته سوم: طبل توخالی شبه اپوزیسیون!
خوب است باین هم اشاره کنیم که باتمام تلاش های خستگی ناپذیراین طیف و ُقرُق رسانه هائی چون بی بی سی و رادیوفردا و..برای فراخوان مشارکت انتخاباتی و دوقطبی سازی جامعه حول دوجناح رژیم و نادیده گرفتن قطب سوم ۱۵ میلیونی، برطبق همان آماررسمی وزارت کشور کل شرکت کنندگان در خارج کشور حدود۱۷۰ هزارنفربودند که گرچه بسیاری از آن ها را کارمندان و خانواده ها و وابستگان رژیم اسلامی در خارج، یا بخشی از کسانی که به ایران رفت و آمدداشته و در این رابطه برای خودمحظوراتی دارند… تشکیل می دادند، اما جمع پرسروصدائی از مبلغان و مدافعان اصلاح طلب و یا بخشی از ملی-مذهبی ها و یا استحاله طلبان هم بودند که سهم و نرخ مشارکت همه این ها سرجمع با توجه به جمعیت ایرانیان درخارج از کشور (۵ میلیون نفر)، حداکثر بین ۵ تا۱۰٪ دارندگان حق رای بوده است. و این یعنی که علیرغم طنین پرهیاهوی این جماعت، اما طبلشان توخالی بوده است!
نتیجه:آن پانزده میلیون به علاوه حامیان میلیونی آن ها در خارج از کشور تا رسیدن به نقطه انزوای نوددرصدی (۹۰%) رژیم، یعنی به نقطه حکومت ناپذیرکردن نظام استبدادی و مطلقه حاکم توسط جامعه، که بویژه این روزها بدون هیچ گونه تعارف و ماسکی توسط بلندگوها و تریبون های جناح حاکم با صدای بلندی اعلام می شود، باید هم چنان به مارش خود ادامه دهند!
۲۲.۰۶. ۲۰۱۷ تقی روزبه
دوم تیر ماه بنا به نوشته ی تقویم تاریخ ادبیات ایران روز تولد صمد بهرنگی عنوان شده است. هم آن مردی که زندگی اش را قلم کرد و قلمش را ابزاری برای مبارزه. هم او که از آرزوهای کودکان گفت و خانه ی کچل کفترباز را در ذهن همه ی ما حک کرد. به همین بهانه سرکی به دنیای نشریات در سالهای دور زده ایم و یادداشتی از غلامحسین ساعدی را آماده ی چاپ دوباره کرده ایم تا به گونه ای یاد این هر دو عزیز را گرامی داشته باشیم. با هم بخوانیم…
… ملاط شوخی های محفل جمع و جور ما، که فضای صحبت های جدی را عوض می کرد جملات کلیشه ئی و دستمالی شده ی بی حاصل و عُمرتلف کنی بود که با اصراری حساب شده، آسان گیری و سهل پرستی را به زور در کله ی تک تک بچه ها فرو می کرد: “اگر درباره ی این موضوع اندکی بیندیشیم به زودی درمی یابیم…” و “البته بر هر فرد از افراد بشر واضح و مُبرهن است که…” و “بر همگان واضح و روشن است که علم بسی بهتر از مال است…” و “ملالی نیست به جُز دوری شما…” و بسیاری از این قبیل که اگر آن روزگار مقدمه یا متن شوخی ها و بذله گوئی های دوستانه ی ما شده بود پُر بی ربط نبود، چرا که در فضای بسته و خفه ی دهه ی چهل در سقط الرأس ما تبریز، آن چه کم نبود “فاضل” و “دانشمند” و “ادیب اریب” عصاقورت داده ی خالی مغز بود که با رفتار قلابی و صدور کلمات قصار و نقل قول های بی ربط از “بزرگان” ملال جَو تیره ی آن روزگار را چندین و چند برابر می کردند.
آقا معلمی که به خاطر دست خالی بودن دستگاه آموزشی امکان پیدا کرده بود که در فلان کلاس بَهمان دانشکده ی زبان خارجی تدریس کند و همیشه کلیات بیستُتنی “ویلیام شکسپیر” را با فرهنگ حییم زیر بغل داشت، رئیس بازنشسته ی اداره ی فرهنگ نه به خاطر ذوق یا حتا تفنن، بلکه تقرُب به مقامات عالیه خود را متخصص درودیوارهای فروریخته ی خرابه های باستانی جا می زد، یا بابائی که خواب نماشده یک مرتبه بین روانشناسی و علوم قدیم پُل کج و معوَجی ساخته بود، یا دو سه متشاعر پا به سن گذاشته ئی که با کیف سنگین و انباشته، دمدمه های غروب از سر خیابانی سلانه سلانه پیدا می شدند و در کوچه تاریکی ناپدید می گشتند، و آن مأمور بازنشسته شهربانی که همه می دانستند علاقمند به کتاب است، ولی حضورش مشتریان کتابفروشی را به شدت تارومار می کرد. این ها بودند که با رفتار متکلف و زبان متکلف، اکثریت باسوادان و چیزفهم ها و کتابخوان های شهر را تشکیل می دادند.
در برابر این حضرات و برای از میدان به در کردنشان، جوانان تندوتیز و آگاهی مثل صمد و بهروز و کاظم و یاران دیگری که هنوز هستند، چه رفتاری می توانستند داشته باشند؟ جُز این که مُدام با طنز و هزل ضربه وارد آورند و هر چیز شکل گرفته و معمولی را درهم بشکنند؟ بله، نه تنها در حضور این جماعت فُسیل، بلکه در غیابشان نیز این معارضه طلبی ادامه داشت.
وقتی بهروز دهقانی یک مرتبه قیافه درهم می کرد و ابرو درهم می کشید و ادای “فکرکردن” درمی آورد، به جای خنده، بی هیچ اغراقی حتا ساده ترین و عامی ترین افراد نیز می فهمیدند که بی هیچ دست مایه ئی نمی شود با اندک تفکری همه چیز را به آسانی دریافت.
و یا وقتی کاظم سعادتی ضمن احوال پُرسی مدام شُکر، شُکر می گفت، دوستان می فهمیدند که اشاره به کدام دسته از حضرات می کند. اما استاد فوت و فن های این چنینی صمد بود، او با همان زبان ملمع و حرکات ملقلق خودشان، وارد میدان می شد، در این برخوردها، صمد با شکیل ترین ترفندها و ظریف ترین رفتارها رودرروی طرف قرار می گرفت. بی هیچ محاجه یا جدلی که می دانست طرف چیزی در نخواهد یافت، بلکه با زبان طنز و هزل، که گاهی کم کسی از این حشرات الارض متوجه قضیه می شدند و یا اگر هم می شدند به روی خود نمی آوردند. مثلاً فلان “استاد” را در نظر بگیرید که خود را عالِم دَهر در فلان رشته می داند، مثلاً روانشناسی. وقتی با صمد مواجه می شد و در جواب احوال پُرسی همه، سری کج می کرد یا بادی به غبغب می انداخت که بله دود چراغ می خوریم و مشغول تألیف چه اثر علمی هستیم که یک مرتبه صمد می پرید وسط که راستی تازگی ها عُقده ی جدیدی کشف نکرده اید؟ و اگر طرف پُرروئی را کنار می گذاشت، بهانه ئی می آورد تا از چنگ این شاهین، این شکارچی بی رحم عالِم نماها و اُدبای دروغین و دانشمندان قلابی در برود. و بهانه های خام و خنده دار که خُب، انشااالله خدمت می رسیم یا در خانه منتظرند، و طرف وقاحت را گاهی چنان به اوج می رساند که می گفت نه، فعلاً مشغول مسائل دیگری هستم و روی “عقده” کار نمی کنم و در چنین موقعی بود که شکار دیگر در چنگال صمد حسابی چنگوله می شد و اگر می توانست نجات پیدا کند، باز به این دلیل بود که صمد دشمن وقت کُشی بود و می دانست که با همین ضربه های کاری زخم حسابی بر پیکر این متولیان فرهنگ استعماری وارد آورده است و باز اعتقاد داشت برای از هم پاشیدن این ترکیب غلط، بازی کردن با مُهره های دست دوم و سوم، چندان دردی را دوا نمی کند، بلکه تیشه را باید به ریشه ی اصلی رژیم فرود آورد. بله، در نمایش رفتارهای فردی و گروهی این جماعت، و بازآفرینی طرز تفکر باسمه ئی و قالبی این حضرات، صمد و بهروز همیشه به اوج ظرافت می رسیدند. چه تیزهوشی های شیطنت آمیز و متهورانه ئی! اما قیافه دیگر صمد موقعی بود که به کشف انسان هائی از نوع دیگر موفق می شد. آن وقت ساده و جدی و محجوب، بی هیچ شتابزدگی و بی هیچ اغراق و گزافه گوئی راجع به آشنای تازه صحبت می کرد و با یک معرفی کوتاه نشان می داد که در شناختن یک آدم تا چه حد متأمل بوده است. روزی آمد و خبر آورد که شاگرد قالی بافی را پیدا کرده که پسر جوانی است بسیار تندوتیز و سرزنده و با استعداد فوق العاده. در یک کارگاه قالی بافی کشف اش کرده بود. و او در تمام مدت کار با همان وزن گره زدن و گره چیدن، همراه با صدای شانه و قیچی، لحظه ای از خواندن باز نمی ایستد.
آواز ساده ئی می خواند با کلمات ساده تر. و این کلمات را خود پشت سرهم ردیف می کند، موزون و مقفی. البته این هنری نیست، و هنر در این جاست که در ضمن بافتن قالی شعری را می بافد که در هر گوشه ی آن گل برجسته ای است از درد و رنج قالی باف، ُترنجی از محرومیت های زندگی کارگری در متن روشنی از فقر، بسیار ظریف و ریز، ریزبافت تر از هر قالی حریر مجلل. وجود او مایه ی خوشی و دلگرمی و امیدواری برای تمام کارگران قالی باف است و حضورش چنان شوق و ذوقی ایجاد می کند که انگار آفتاب به جای پشت بام، زیر سقف تاریک و نمور کارگاه درآمده است. خستگی ناپذیر است، خنده از لبش نمی افتد و اندکی خواندن و نوشتن بلد است. و ای کاش، بله ای کاش می توانست درسش را ادامه بدهد. و این جوان بعدها، به ندای صمد و همت صمد و یارانش فرصتی پیدا کرد و یاد آن لحظه، که ورودش را به دانشگاه دور از حضور خودش جشن گرفتیم، فراموش شدنی نیست. بله، این جوان که با نوک انگشتانش هزاران گره ظریف بر قالی هائی زده بود که معلوم نیست الان زیرپای چه کسان یا چه ناکسانی لگد می خورد، با ذهنش هزاران جرقه برای پیداکردن راه مبارزه و با عملش هزاران شیفتگی در مبارزه ی مسلحانه به دیگر جوانان آموخت، مناف بود. همان مناف فلکی تبریزی. جلال آل احمد بار اول که مناف را دیده بود، می گفت چه نارنجک آماده انفجاری، ضامن کشیده و پُرقدرت، این همه شجاعت زیر این همه فشار و خفقان؟ مُشتی عصب و دریائی ایمان و این همه آگاهی و شعور طبقاتی.
بعدها که مناف تک نگاری کوچکی درباره ی قالی و قالی بافی نوشته بود، صمد از شدت هیجان سرازپا نمی شناخت، چه تلاشی می کرد برای چاپ و نشر آن. بله، کشف های صمد این چنین و این چنان بود. یک بار دوست دانشجوئی را آشنا کرد، تمثال کامل تواضع، آدم ظریف و کنجکاوی که از خواندن و یادگرفتن و نوشتن و تجربه و تجربه مطلقاً خسته نمی شد. جوع معرفت و جوع آگاهی بر دل و جانش چنگ انداخته بود. و چه شباهت غریبی داشت با خود صمد در عشق به زبان مادری و مهم تر از همه درباره ی مسئله ی ملیت ها و ستمدیدگی آن ها. زیاد می نوشت، کم چاپ می کرد. یک بار جُنگ پُرباری را در تبریز راه انداخت که یک شماره بیشتر اجازه ی ندادند منتشر شود. شعرهای ناب می نوشت، به زبان مادری. و ای کاش همه ی آن ها امروز یک جا جمع می شد و منتشر می گشت. این جوان هم، چون صمد، از کار کردن دیگران بیشتر به هیجان می آمد تا از کار خودش. یک بار در ملاقات کوتاهی چنان سرحال بود که به ناچار علتش را پرسیدم. خبر داد که بهروز- بهروز دهقانی- سه پرده ی اول “خیش و ستاره ها” ی “شون اوکیسی” را تمام کرده مشغول ترجمه ی پرده ی بعدی است. و این جوان دانشجو کسی جُز علیرضا نابدل نبود، که مقاومتش در مقابل رژیم استبدادی شاه بیشتر به افسانه شبیه است تا به واقعیت. رزمنده ی آشتی ناپذیری که دوش به دوش مناف و همراه هفت نفر از یاران دیگر، در شب چهارشنبه سوری سال پنجاه جلو جوخه اعدام قرارگرفتند. بله، با چنین تلاش هائی بود که صمد از یک طرف ضربه می زد و تلاش می کرد که دنیای کهنه را در هم بریزد و فرو کوبد و از طرف دیگر مدام در جستجوی یارانی بود که در این مبارزه رویارو، دست در دست هم و دوش به دوش هم پیش بروند. و توفیق صمد در این یکی مورد کم از توفیق او در زمینه ی قلم زدن نبود که بیشتر بود
ریشه در خویش
… تنها در فاصله ی سال های بیست و چهار و پنج بود که کودکان دبستانی آذربایجان دریافتند که مدرسه چندان جای وحشتناکی هم نیست و می شود از درس و مشق، نه تنها عذاب نکشید و نترسید که بسیار هم لذت بُرد، چرا که به یک باره هیولای زبان خارجی از توی کلاس ها بیرون رانده شد و همه به زبانی می خواندند و می نوشتند که حرف هم می زدند.
پیش از آن رفتن هر روزه به مدرسه عذاب وحشتناکی بود، انگار بچه را هر روز تحویل جزیره ای می دادند که ساکنین آن مجبور بودند با زبان یاجوج و ماجوج حرف بزنند و نفهمیدن این کلمات غریبه علاوه بر عقوبت، خفت و خواری فراوانی هم همراه داشت و حرف زدن، زبان خودی همراه بود با نوازش کف دست ها با ترکه های خیس خورده بید. و اگر بچه های فارسی زبان از چنین سختی هائی در امان بودند مطمئناً از روزهای جمعه و تعطیلی هم کم تر لذت می بردند. به هر صورت برای بچه های آذربایجانی مدرسه عوض سوادآموزی، جائی بود برای یادگرفتن زبان خارجی، یعنی فارسی. و سنگینی این بار اگر هم مایه ی گریزپائی از مدرسه نمی شد، درعوض بسیار طاقت فرسا بود.
در عرض آن یک سال، بچه ها به معنی دقیق لغات زبان مادری شان آشنا شدند که ورد زبان دهاتی ها و کارگران و مردم عادی کوچه و بازار بود. و درست بعد از ورود “آرتش ظفزنمون” بود که کتاب های درسی دوباره به زبان فارسی برگشت و خواندن و نوشتن به زبان محلی به طور کامل قدغن شد، چرا که زبان آذربایجانی در خود آذربایجان، زبان اجنبی ها و اجنبی پرست ها شده بود. (کذا) مأموران حکومت مرکزی در آذربایجان برای تسلط جابرانه ی قدرت شاهنشاهی، علاوه بر همه ی سلاح های جورواجور، دشنه زبان فارسی را بیشتر از همه به کار می بردند تا آنجا که نوشتن و چاپ کردن حتا چندین و چند کلمه به زبان محلی جُرم بزرگی محسوب می شد تا آن جا که حروف چین های چاپخانه ها دستور داشتند که کلمات آذربایجانی را به فارسی ترجمه کنند و در متن خبر بچینند. و به ناچار مردم عادی برای خواندن و فهمیدن روزنامه ها و آگهی های مجالس ترحیم بر در و دیوار شهرها، به مترجم احتیاج داشتند، بخصوص در سینماها، بی هیچ اغراقی در سینماهای تبریز قیل و قال و همهمه ی مترجمین غیرحرفه ئی از صدای خود فیلم بلندتر بود و تنها زمان نمایش فیلم های صامت بود که همه روزه ی صُمت می گرفتند.
اما جنبش های مترقی قبل از ۳۲ ،به صورت زیرزمینی مقدار زیادی روزنامه و نشریه و کتاب به زبان محلی منتشر می کرد که به دست جوانان و نوجوانان می رسید و این وسیله ی بزرگی بود در زنده نگهداشتن زبان اصلی مردم، چرا که در مقایسه زبان دهات با قصبه ها و قصبه ها با شهرهای کوچک و شهرهای کوچک با شهرهای بزرگ به رأی العین می دیدی که لغات و کلمات فارسی چگونه مثل چنگاری در حال خوردن و نابود کردن یک زبان زنده است. ادبیات مکتوب که هیچ، حتا زبان محاوره ئی نیز به طور ِجدی درخطر نابودی بود. در محاوره ی بسیاری از “درس خوانده ها” جُز افعال و تعدادی لغات غیرقابل ترجمه، بیشتر، کلمات فارسی بود که به کار می رفت و بعضی ها شور قضیه را به آن جا رسانده بودند که خجالت می کشیدند در خانه خود و با زن و بچه خود هم به آذربایجانی حرف بزنند.
ولی ضربت کودتای ۳۲ به یک باره فضای رضاخانی را بر همه جا حاکم کرد و باز همان راه و روش دوران بیست ساله. زورچپان کردن زبان فارسی که بله، برای وحدت ملی، زبان واحد لازم و ضروری است. بدین سان اگر قدرتشان می رسید برای همگُن کردن و یک رنگ و شکل ساختن، همه را وامی داشتند که جُر زبان فارسی یا دقیق تر زبان پایتخت کسی حق تکلم زبان محلی را نداشته باشد. وقتی می گویم زبان پایتخت، اغراقی درکار نیست. لهجه تهرانی را می خواستند به جای زبان فارسی حقنه کنند. لهجه خراسانی و جنوبی و شیرازی و شمالی، همه در برابر لهجه پایتخت، توسری می خوردند. در این میان چه کسی می توانست برای حفظ و زنده نگهداشتن زبان ملیت خود، پا پیش بگذارد؟ بی هیچ ملاحظه ئی؟ بی توجه به صدها خطر ممکن؟ این شهامت را محمدعلی فرزانه به حد کمال داشت، مردی در ظاهر خاموش و در باطن آتش فشان که با ظرافت کامل این راه را می کوبید و پیش می رفت.
کتاب او درباره ی “دستورزبان آدربایجانی” در تمام محافل مثلاً علمی و ادبی کشور با سکوت کامل روبرو شد، انگار نه انگار … . من در دانشگاه شهر کُلن شاهد بودم که این اثر به عنوان یک حادثه ی بسیار معتبر در زبان شناسی معاصر به حساب آمده بود و یا قره چورلو (ب. ق. سهند) که عمری چشم بر شهرت فروبست و مدام نوشت و نوشت بی آن که بتواند چاپ کند و درست چندماه بعداز سقوط رژیم پهلوی برای همیشه خاموش شد. سهند با این که از انعکاس آثار خود در ذهن توده ها بهره ای نبُرد، ولی در زمینه های متعددی کار کرد و در تصویرسازی از ترکیب لغات آذربایجانی حداکثر استفاده را می برد و گاه کار را به اعجاز می رساند. با ح. م. صدیق که از فشار دستگاه، چاره ای نداشت که به فارسی بنویسد و در معرفی ادبیات مکتوب آذربایجانی، شعرا و نویسندگان آذربایجانی که به زبان مادری خود می نوشتند حداکثر تلاش را می کرد و می کند و امروزه روز تمام همت خود را در راه زنده کردن ادبیات مکتوب آذربایجانی، بخصوص ادبیات معاصر آذربایجانی گذاشته است. و اما صمد، در این مقوله شیفتگی دیگری داشت. و اوایل قبول نداشت که تنها تسلط و ستم و اختناق حکومت شاهنشاهی است که نمی گذارد من و تو به زبان خود بنویسیم و چاپ کنیم، معتقد بود که جسارت، نیز کم تر است.
این حق ماست که باید به زبانی که حرف می زنیم، بنویسیم و منتشر بکنیم. و درست زمانی که “پاره پاره” را تدوین و چاپ کرد، تنها به این دلیل نام مستعار برای خود برگزید که از شهرت کاذب، به شدت بیزار بود و نمی خواست با انتشار یک جُنگ که برای انتخابش، به قول خود کار عمده ای نکرده بود، جُز این که هر چه را می پسندیده چیده و کنار هم گذاشته، جُزو ُفضلا جا بخورد. “پاره پاره” هنوز خوب پخش نشده بود که از طرف مأمورین امنیتی جمع آوری و معدوم گشت. بله، “پاره پاره” مجموعه ای از شعرهای آذربایجانی با معیارها و ارزش های متفاوت و با محتوای گوناگون و اشکال مختلف گیرم غزل یا قصیده، کهنه یا نو، چون زبان آذربایجانی بود، در نظر متولیان فرهنگ مسلط، ضدامنیتی بود. زمانی که “سازمین سوزو” اثر “سهند” منتشر شد، صمد سرازپا نمی شناخت و تنها کسی بود که نتوانست شوق و ذوق خود را برای تمام مردم ایران فاش نسازد و مقاله ای نوشت در “راهنمای کتاب” و عمداً در “راهنمای کتاب” که این حادثه را به رُخ عُلما و فضلای عصاقورت داده بکشد. بله، هیچ لحظه ئی نبود که او از زبان ظریف و بسیار زیبای وطن خود غافل بماند، تمام جیب ها و کیف دستیش پُر بود از یادداشت ها و دفترچه های متعدد.
هرچه را که می شنید از یک لغت گرفته تا ترکیبات تازه، و مَثـل و افسانه و غیره همه را فوری روی کاغذ می آورد. به تدریج به این فکر افتاد که بهتر است فعلاً با نشر “فولکلور آذربایجانی” راهی باز کند. چاپ “بایاتیلار” فرزانه به شدت او را سر شوق و ذوق آورده بود و دست در دست بهروز دهقانی به این مهم کمر بست. این توأمان آگاه که در برابر هر مسئله ی مهمی نبض شان با هم می زد، دهات و آبادی های ریز و درشت را زیرپا می گذاشتند و از هر قصه یا هر مَثـل متن های مختلفی گیر می آوردند، البته نه برای نسخه ی بدل سازی، بلکه برای دست یابی به کامل ترین و بی نقص ترین صورت روایت ها. اولین محصول چشم گیر “افسانه های آذربایجان” بود. انبان گرانبهائی بود از باورها و شکفتگی خیالبافی های رنگین توده ها. و آن وقت مسئله ی عمده دیگر، که این ها را چه کار باید کرد. هیچ ناشری حاضر نبود متن آذربایجانی قصه ها را منتشر کند. و تازه اگر حاضر بود، با کدام امکانات و در کدام چاپخانه و به چه صورتی باید به دست مردم رساند.
روزها و شب های زیادی کلنجار رفتیم تا قانع شِه، یعنی قانع شدند، صمد و بهروز، که فعلاً متن فارسی آن ها منتشر شود که منتشر شد. ولی رنگ رضایتی در صورت صمد ظاهر نشد، بارها گفت و نوشت که کی می شود متن اصلی را به زبان اصلی چاپ کرد، آرزوئی که تا امروز عملی نشده. یک بار به شیطنت گفت حالا که ما دو زبانی هستیم و مجبوریم قصه های ملت خودمان را به زبان فارسی ترجمه و چاپ کنیم، چرا زیباترین شعرهای فارسی دوره ی خودمان را به زبان آذربایجانی برنگردانیم؟ این شیطنت همان لحظه تصمیم قطعی او شد، شروع کرد به ترجمه کارهای نیما و شاملو و اخوان و فرخزاد و آزاد. در این جا چهره صمد ظاهر شد، چهره یک مترجم زبردست نه، چهره ی یک شاعر کامل. اولین ترجمه از نیما همگان را به حیرت انداخت: “گجه دور، باخ، گجه دور!”. ترجمه ی شعر شاملو، حادثه ی دوم بود. موسیقی کلام او را به زبان بکر و نورزیده ای برگرداندن؟ تازه شیفتگی صمد را به نیما و شاملو، همه یاران او می دانستند و به این خیال که ممارست و وَر رفتن مداوم او با زبان این دو، مدد کار عمده برایش بوده است. ولی بعد؟ یک آدم در قالب چه نوع بیان شعری می تواند غوطه بخورد؟ بی آن که نه کلام، نه وزن، نه محتوا، نه فضای شعری کوچک ترین لطمه ای ببیند؟ شعر باریک و حسی فروغ؟ شعر غمگین و ملایم آزاد؟ و یا پوئیدن های برحق اخوان ثالث؟ به قول بهروز دهقانی، نمی شد این ها را تجربه گفت، و راست هم می گفت. در این جا بود که همه متوجه شدند، این زبان به بند کشیده را لیاقت ها فراوان است، زیاد هم دست کم نگیر! تب زبان آذربایجانی که قسمتی از مسئله ملیت برای صمد بود، هیچ وقت او را رها نکرد که نکرد. یکی از کارهای برجسته اش، طرح کتابی بود که از یک فکر ساده ولی بسیار عمیق مایه گرفته بود. لمس روزمره و لحظه به لحظه زندگی روستائی جماعت، برای صمد روشن کرده بود که فی المثل صندوق پستی و میز ناهارخوری و کارت تبریک و … در زندگی آن ها نه تنها وجود ندارد که معنی هم نمی تواند داشته باشد.
این نکته اول، نکته دوم این که لغات مشترک بین زبان فارسی و زبان آذربایجانی کم نیست. با توجه به نکته اول شروع کرد به جمع آوری لغات مشترک این دو زبان. و از این دستاورد، کتابی ساخت برای بچه های آذربایجانی که مطلقاً سنگینی کتاب های فارسی صادره از پایتخت را نداشت و درعین حال نمی توانست محل ایراد ازمابهتران نیز قرار بگیرد و انگ اجنبی پرستی را بر پیشانیش بچسبانند. در تدوین این کتاب نکته بسیار ظریفی هم وجود داشت که بچه های دبستانی- بخصوص در سال های اول- لغات فارسی را به تدریج و با راحتی یاد می گرفتند. این کار شگفت که فقط از روی ناچاری و برای نجات بچه ها از بختک زبان غیرمادری نوشته شده بود، همه را به هیجان آورد. آل احمد به تکاپو افتاد و صمد به تهران آمد برای چندماهی تا کتابش را به چاپ برساند و امید داشت که این کار در تمام دهات و شهرهای آذربایجان کتاب درسی رسمی بشود. اما چندی گذشته و نگذشته، متخصصین فرهنگ شاهنشاهی به جای حساسی انگشت گذاشتند.
پس نام “شاهنشاه” و “شهبانو” و “ولیعهد” و “خاندان جلیل سلطنتی” که لازم بود حتماً و حتماً در اول کتاب باشد والا… ظهر همان روزی که این اخطار شده بود، صمد مثل شیر تیرخورده در انتشارات نیل بالا و پائین می رفت و دورخود می چرخید و فحش جدوآباد نثار دستگاه می کرد و این که، چه کار بکنیم، لازم نبود به او گفت که چه کار بکنی. روز بعد کتابش را زد زیربغل و پرید توی اتوبوس و برگشت به همان دهکوره های محبوب خود و عطای دستگاه رسمی را به لقایش بخشید. با این امید که کتابش را هرچند در تیراژ پائین، به وسیله ی یک ناشر تبریزی چاپ کند که آنجا هم چاپ نشد و معلوم نشد که این کار چه عاقبتی پیدا کرد. و حال جواب یک سئوال که چرا صمد، با این همه شیفتگی و اعتقاد، کارهایش را به زبان آذربایجانی نمی نوشت؟ به همان دلیل که دیگران هم نمی نوشتند، یعنی اگر می نوشتند چه کار می توانستند بکنند؟ کارهای “سهند” مگر نه این که به صورت دست نویس بین عده معدودی می گشت و انبوه آن ها هنوز هم خاک می خورد؟ و یا آنچه را که شهریار به زبان آذربایجانی نوشته؟
معجزه آگاهی
…و در مبارزه رو در رو با رژیم مسلط و قدرت حاکم، بزرگترین امتیاز صمد این بود که به هیچ وجه آدم “خشکه مقدسی” نبود. صمد به تداوم مبارزه بیشتر ایمان داشت تا به مبارزه لحظه ئی یا در یک برشی از زمان دقیقاً به این معنی که صمد حرکت تاریخی ۱۰۵ رو در رو، یا… و یا نقش تاریخی هر جنبش و یا هر انسانی را مهم تر می دانست تا حرکت یا نقش تقویمی هر جنبش یا هر انسانی را. برای او روشن بود که با مشت گره کرده و فریاد “مرگ بر شاه” آسان می شود افتخار بزرگی را خرید و سینه را آماج گلوله های مذاب ساخت و اعتبارگران قیمتی در اذهان به دست آورد، ولی صمد، این مرحله را آخرین مرحله نبرد می دانست.
هر چند که یک چنین درگیری ها و رویاروئی ها را مطلقاً پوچ و عبث نمی دانست که بسیار هم برایش ارزش قائل بود. ولی، ظریف ترین نکته این که کارهای نکرده، فراوان است و نباید به آسانی از دست رفت. با وجود این دیدیم چنین مرگ هائی چه تأثیر حیرت آوری در جنبش انقلابی خلق های ایران داشت و شهادت هر رفیقی، انعکاس پُر سر و صدا که نه، حرکت های اصیل را در دیگر یاران سبب شد. اما مسأله ارائه راه چی؟ در طول مبارزه عمده ترین امتیاز، مقدار ضرباتی است که بر پیکر دشمن فرود می آوری، با کیفیت بیشتر و دقیق تر. این جاست فرق معامله نقش یک مبارز آگاه و مسلح به جهان بینی علمی با نقش بسیار زیبا و جذاب یک به جان آمده متهور. بدین سان صمد، در تمام طول زندگی کوتاه خود، و در تمام بده بستان های فکری خود با یارانش اهمیت این نکته را از یاد نمی برد. آن جا که می گوید مهم اینست که مرگ من چه تأثیری در زندگی دیگران خواهد داشت، دقیقاً اشاره به همین نکته باریک تر از مو دارد. بله او با چنگ و دندان با رژِم می جنگید ولی حاضر نبود دم لای تله بدهد، ذره ای رحم به دست اندرکاران و نوکران تسلیم شده دستگاه نداشت ولی آن ها را عروسکان و دلقکان کوچکی بیش نمی شمرد. در هر برخورد، “روشنفکران” اخته را زیر ضربات شلاق می گرفت ولی نعش نیمه جان آن ها را، هیمه هائی می دانست که باید در اجاق مبارزه، شعله ورشان ساخت و به نابودی شان کشاند.
یاد آن لحظه، فراموش شدنی نیست که صمد متواضع و خاکی و ساکت، چگونه در خانه جلال آل احمد یقهِ مردک خود فروخته ای را که عنوان استاد دانشگاه را همیشه مثل جارو به دمش بسته بود و بر خلاف مثل از هر سوراخ تنگی هم می گذشت، گرفت و سر جایش نشاند. صمد فروتن یک مرتبه از جا پرید و خرخرۀ کاظم ودیعی را چسبید و چنان بیچاره اش کرد که همگان متحیر شدند. متحیر که چنان خشم صاعقه واری را از جوان آرام و فروافتاده ای انتظار نداشتند. حاضران آن مجلس، به رای العین دیدند که خاکی بودن و تواضع صمد بهرنگی، تنها و تنها در مقابل مردم عادی و توده های محروم و ستم کشیده است و در مقابل سرسپردگان قدرت حاکم اصلاً و ابداً. با همه این ها صمد می دانست، کسی را که باید زد فلانی و بهمانی نیست بلکه ریشه این شجره خبیثه است که باید با کاری ترین ضربت ها به خاک مذلتش انداخت و از شرش راحت شد. بله صمد، حدیث بزرگ ترین معجزه اسطوره های بشری را در صورت بسیار دقیق قبول داشت.
معجزه تبدیل عصای بی جان به یک مار خطرناک. عصای موسی به مار موسی. آن لحظه که چوب خشک جان گرفت و از هیبت بی خاصیت عصائی به صورت موجود ترسناک و خطرناکی در آمد. عصا در دست موسی یک عصا بود. می شد به آن تکیه کرد، به کمک آن از سنگلاخ ها گذشت، به شبانی پرداخت، در مقابل دشمن احتمالی ایستاد و در برابر حمله دفاع کرد. اگر قدرت بیشتر داشته باشی، از ضربت های سنگین آن، ممکن است دشمن لحظه ئی پا پس بکشد و شاید چند ردیف صف اول مهاجمان عقب بنشینند. اما زمانی که این چوب خشک، این عصای معتبر، این تکه هیزم، به مدد معجزه ئی جان گیرد، اگر نه یک اژدهای عظیم، به صورت مار کوچک و هوشمندی درآید، در آن صورت چه ولوله ئی در صف دشمن بوجود خواهد آمد، امانشان را خواهد برید، نه تنها در بیداری که در خواب، نه تنها در میدان که حتی در جان پناه نیز. مار همیشه حاضر است برای حمله، برای ضربه کاری زدن و نابود کردن، و در این جاست که نه تنها خودت که حتی اسمت، برای دشمنان رعب آور خواهد بود. عصا را می شود گرفت و شکست و کنار راهی انداخت.
چوبی بیش نیست، و مهم ترین خاصیتش محکم ترین ضربتی است که فرق یکی را می شکافد و در این فاصله ممکن است فرق تو نیز بشکند و اما خاصیت مار…قایم می شود، حمله می کند، هر لحظه احتمال دارد به گردنت بپیچد. در این معجزه، بله انعطاف دقیق و علمی در مبارزه، پیدا کردن ظریف ترین تاکتیک ها در زندگی صمد، با تجربه های فراوانی که او اندوخته بود، با دانش فراوانی که ذره ذره کسب کرده بود، بوقوع پیوست. و او تبدیل شد به اژدهای فرزانه ای که در تمام جبهه ها آرام آرام می جنگید. در هر کلاس با جهل و نادانی، بین مردم با ظلم و خفقان و بخشیدن آگاهی برای مبارزه طبقاتی و در حوزه قلم با مهربانی فراوان، با تواضع فراوان، و با خشم فراوان، برای فرو ریختن نظام جباران و قدرتمندان با هر وسیله ممکن. بله، معجزه آگاهی، از یک معلم دهکوره های غرق در فلاکت، انسان بزرگی ساخت به جا و بر حق محبوب تمام توده های رنجبر و زحمت کش.