کریسمس، این جشن کهن ممالک مسیحی مسلک، تنها به صدای زنگولهها و رنگهای گرم و آتشهای برقرار خانهها و کودکان شاد در آغوش پدر و مادر محدود نمیشود؛ فقر، کودکان یتیم بیسرپناه، رویاهای دستنیافتنی کودکی، سرگشتگی فکری و مذهبی و … درسوی خاکستریفام این جشن سبز و سرخ اند. جلوههایی که درادبیات و بهویژه ادبیات قرن نوزدهم نمودار شده اند، قصههایی لبریز از عواطف گونهبهگونهی انسانیِ تنیدهشده در دل این جشن.
این مطلب اما جستن ردپای کریسمس است در ادبیات داستانی :
سرود کریسمس – چارلز دیکنز (۱۸۴۳):
داستان، روایت دگرگون شدن روحیات، احساسات و جهانبینی “ابنزر اسکروج” مرد خسیس، سنگدل و مردمگریز قصه در یک شب کریسمس است. ارواح زمانهای گذشته، حال و آینده به سراغ او میآیند و حقیقت اعمال و خصایل او را برایش نمایان میکنند. دیکنز با تصویرکردن داستانی امیدبخش، به ثروتمندان جامعه نهیب میزند، بیتفاوتیشان نسبت به غم و رنج مستمندان را نکوهش میکند و بر ضرورت بیدار شدن و هویتیابی آنها تاکید می کند.
داستان، آمیزهای از واقعیت و تخیل است؛ از سویی صحنههای سادهی زندگی مردم کوچه و بازار تصویر می شود و از سوی دیگر درنوردیدن زمان و مکان به همراه ارواح، فضایی حیرت انگیز میآفریند.
دختر کبریت فروش – هانس کریستین اندرسن(۱۸۴۵):
داستان روایت زندگی شب آخر زندگی دخترک کبریت فروشیست که در سرمای بیرحم شب سال نو به دنبال مردم می دود تا کبریتهایش را به آنها بفروشد، مردمی که غرق در خرید سال نو اند و دخترک را هیچ می انگارند. شب هنگام زمانی که دخترک در خیابان یخ آجین تنها مانده است، کبریتهایش را تک تک روشن می کند تا با گرما و نور آنها رویاهای کودکانه اش را زنده کند، رویاهایی که با خواب ابدی او جاودان می شوند.
فندق شکن و شاه موشها- ارنست هوفمان (۱۸۱۶) :
فندق شکن داستانیست فانتزی که از داستان های جن و پری نشانه دارد. ماجرای قصه در شب کریسمس و برای ماری استالبوم، دختربچهی هفتسالهی آلمانی اتفاق میافتد.
او در جشن کریسمس یک عروسک فندقشکن هدیه میگیرد اما برادرش، فلیتز در جریان یک کشمکش عروسک محبوب دخترک را می شکند. ماری، نیمه شب از خواب برمیخیزد و مورد هجوم شاه موش و بقیه موشها قرار میگیرد. در همین میان، عروسک فندق شکن زنده میشود و از دخترک مراقبت میکند.
این داستان بعدها بدل به منبع الهامی شد برای چایکوفسکی، آهنگساز برجستهی روس و خلق باله ی جاودانه ی فندق شکن با طراحی ماریوس پتیپا.
نامهای از بابا نوئل- مارک تواین:
زندگی شخصی نویسندهی کتاب جاودان «ماجراهای هاکلبریفین» سرشار از تلخکامی و اندوه بود، او که شیفتهی فرزندانش بود، دختر بزرگش سوزی، را زمانی که در سفر بود، از دست داد و چند سال بعد، کوچکترین دخترش در شب کریسمس و به شکلی ناگهانی از دنیا رفت. در این میان سوزی که ازکودکی بنیهی ضعیفی داشت، مدام در بستر بیماری غنودهبود و بیشتر از همه از توجه پدرش بهرهمند میشد، داستان «نامهای از بابا نوئل» در حقیقت نامهایست که مارک تواین؛ آن را در جریان یکی از بیماریهایی کودکی دخترش و از طرف بابا نوئل برای او نوشته است.
آن خردمند دیگر- هنری ون دایک(۱۸۹۵):
چهار مرد خردمند پارسی (مغ)، در پی دیدن اختر عیسی در شرق، به سمت بیت لحم روانه میشوند، اما تنها سه نفر از آنها در موعد مقرر حاضر میشوند، هنری ون دایک، در این داستان، با آمیختن روایات انجیل متی و تخیلاش، روایتگر افسانهی مغ چهارم، آرتابان و جستوجوی سی و سه سالهی او در پی یافتن عیسای پیامبر شدهاست.
هدیهی مغان (هدیههای کریسمس) – اُ هنری (۱۹۰۵):
این داستان، دربارهی زوج جوان تنگدستیست که در گیر و دار خرید هدیهی کریسمس برای همدیگر از تنها داراییهای با ارزش خود می گذرند، این داستان مثال دیگر آثار اُ- هنری با پایانی شگفتانگیز و با طنزی خواستنی و در عین حال تکاندهنده خواننده را غافلگیر می کند. «هدیهی مغان» نمودار عشق بی چشمداشت و خالصانهایست که بیدریغ میبخشد و تنها بهدنبال بهانهای برای شاد کردن معشوق است.
نام غریب داستان، تلمیحیست به داستان “سه مغ” سخاوتمند از زرتشتیان پارسی که به هنگام تولد مسیح، به دیداراو و مادرش، مریم، شتافتند و برای او هدایایی چون، طلا، صمغ و کندر به ارمغان بردند. این نام در چاپهای بعدی کتاب به دلیل ثقیل بودن به «هدیههای کریسمس» بدل شد.
وانکا – آنتوان چخوف (۱۸۸۶):
«وانکا» نام قهرمان این داستان برانگیزاننده است، او کودک یتیمیست که در مسکو نزد یک کفاش پادویی میکند و روزگاری سخت و پرمشقت را سپری میکند. او در شب عید کریسمس و در غیبت ارباب و خانوادهاش که برای جشن کریسمس به کلیسا رفتهاند، اولین نامهی عمرش را به پدربزرگش مینویسد و با ابراز دلتنگی به او التماس میکند به کمکش بیاید و نجاتش دهد:
«وانکا لرزید و آهی کشید، و دوباره به پنجره نگاه کرد. یادش افتاد که هروقت پدربزرگ برای کندن کاج عید به جنگل میرفت، او را هم با خود میبرد. چه روزگار خوشی بود! یخها زیر پای آنها ترق تروق صدا میکردند و پدربزرگ میلرزید و دندانهایش به هم میخورد و وانکا هم همین کار را میکرد، پیش از کندن درخت عید، پدربزرگ اول چپقش را چاق میکرد، کمی انفیه بو میکرد و وانکای بیچاره را که از سرما میلرزید، دست میانداخت. درختهای کاج جوان، از یخ و برف پوشیده شده بودند. بیصدا و بیحرکت ایستاده و منتظر بودند ببینند کدامشان به زودی از پا درخواهند آمد. ناگهان خرگوشی از گوشهای میجست و روی برفها میدوید.» ( ترجمه : سیمین دانشور)
کریسمس ویژهی پاپا پانوف – لئو تولستوی (۱۸۹۰):
تولستوی این داستان را با الهام از آیهای از انجیل و با اقتباس از داستانی از «روبن سالنس» نویسندهی فرانسوی نوشتهاست.
داستان، دربارهی پاپا پانوف، پیرمرد پینهدوزیست که در رازونیاز شب عید کریسمس، دیدار مسیح کودک را آرزو میکند تا بتواند زیباترین کفشی که دوختهاست را به او هدیه بدهد، او در خواب به تحقق رویایش وعده دادهمی شود، به شرط آنکه اطرافش را خوب نگاه کند. آنچه در ادامهی این داستان میآید نمایانگر اصول انسانیت و نوعدوستیست، مهربانی و مروتی که زمان و مکان نمیشناسد و آدمهایی که همه میتوانند در کسوت یک قدیس در آیند.