نگاهی به ماندگارترین دیالوگ های فیلم های علی حاتمی
علی حاتمی،خالق حسن کچل، بابا شمل ، خواستگار، سوتهدلان، هزاردستان، حاجی واشنگتن، کمالالملک، جعفرخان از فرنگ برگشته، مادر، دلشدگان، کمیته مجازات و تهران، روزگار نو و… در حالی مرگ را در آغوش گرفت و با درد جان سپرد که برخلاف بسیاری، دنیایی از خاطرات را برای مردم باقی گذاشت و خالق سبکی تازه در دیالوگنویسی و فیلمسازی شد؛ و در این سبک تا بدانجا پیش رفت که دیگرانش حتی مجال تقلید از او پیدا نکردند.
سوای این فیلم ها و این دیالوگ های ماندگار اما از او یک ، شهرک سینمایی نیز به یادگار مانده که در نوع خود یک اثر بدیع است. شهرکی که به بهانه سریال هزاردستان ساخته شد، ولی بعدها لوکیشن فیلمها و سریالهایی نظیر امام علی، هزاردستان، شیخ مفید، سربداران، هشتبهشت، کارآگاه علوی، کفشهای میرزا نوروز و … شد و جای تأسف دارد که این ظرفیت بالقوه در عوض توسعه و جایگزینی برخی دکورها با ساختمانهای طبیعی به جهت ماندگاری، تبدیل به مخروبه شده است.
” آیین چراغ خاموشی نیست” این یکی از ماندگارترین دیالوگهای فیلم دلشدگان است که بر سنگ مزار او نیز حکشده است. به بهانه سالروز تولد این مرد افسانهای سینمای ایران، باهم مروری داریم بر درخشانترین دیالوگهای فیلمهای او.
حسنکچل (۱۳۴۸)
شاعر و تاجر که باهم فرق نداره، تاجر ورشکسته شاعر میشه، شاعر پولدار میره تاجر میشه!
خواستگار (۱۳۵۲)
-وسواس الدوله : خب ، دفعهی قبل به کجا رسیدیم ؟
-خاوری : عرض کردم معلم خطم و شما فرمودید بهبه !
سوتهدلان (۱۳۵۶)
مجید (بهروز وثوقی): خوش به سعادتتون که میرین روضه، جاتون وسط بهشته، ما که دنیامون شده آخرت یزید. کیه ما رو ببره روضه؟ آقا مجید تو رو چه به روضه، روضه خودتی، گریه کن نداری، وگرنه خودت مصیبتی، دلت کربلاس!
دکتر (جهانگیر فروهر): دلمون برات تنگ میشه، بهت عادت کرده بودیم. به اخم و تخمات، اولدرم بلدرمات، سگ صلحیات. ولی گور پدر دل ما! دل تو شاد!
-فروغ الزمان: اون سال زمستون، ده چهارده سال پیش همون روز که ناهار دمی باقالی داشتیم، رخت نظام برتون بود. میخواستین برین باغ شاه. دکمه فرنجتون افتاده بود، گفتین …
-حبیب آقا ظروفچی: آقازاده خانم چشمش سو نداره ، میشه دکمه فرنجمو بدوزین خانم خیاط؟ تو گفتی …
-فروغ الزمان: خانم خیاط اسم داره …
مجید ظروفچی: خدا! چقدر دشمن داری… دوستات هم که ماییم، یه مشت علیل عاجز عقل، که تو به حقشون دشمنی کردی!
دکتر: زن که طلاهاشو بده یعنی خیلی حرفه. دلمون واسهت تنگ میشه… واسه غر زدنات… نق نقات… واسه سگ اخلاقیت… اما گور پدر دل ما… دلِ تو شاد!
مجید ظروفچی: داداش حبیب، من و تو از یه خمیریم، منتها تنورمون علی الحده است. تنور تو عقدی بود، تنور من صیغه ای تیغه ای! کله ی تو شد عینهو نون تافتون، گرد! کله ی من عین نون سنگک. هه هه.. حالا شکر که بربری نشدیم!
همه عمر دیر رسیدم!
مجیدظروفچی: میخ زنگزده، ساعت زنگ زده… ساعت زنگزده دیگه زنگ نمیزنه، چون زنگاشو زده!
سلطان صاحبقران (مجموعه تلویزیونی) (۱۳۵۴)
مقدر است امروز لباس نو بپوشم، اگر میتوانی درد و غم را هم از تن من بشوی.
امیرکبیر: مرگ حق است ولی به دست شما بسی مشکل، اما شوق از میان شما رفتن مرگ را آسان میکند.
امیرکبیر: مقدر است امروز لباس نو بپوشم. اگر می توانی، درد و غم را هم از تن من بشوی.
هزاردستان (۱۳۵۸)
رضا خوشنویس (جمشید مشایخی): ولایت زندان، ما را طلبید عاقبت این عشاقخانه. هنوز زنجیر در گوشت است، زنجیرک! موریانه گوشت! کی به استخوان میرسی آخر. زنجیرک! تسبیح عارفان، صدای پای من حالا شنیدنی ست، از این دست ساز، کوه کوچک!
شعبان قبوله، آسوده کسی که خر نداره، از کاه و جویش خبر نداره. خوب جفتتون دارید از دست هم خلاص میشید. آخم نگفت زبون بسته، بسلامتی خرت سقط شد، مصیبت آدمیزاد و نداره، روز جزا، حساب و کتاب پس نمی ده. آ بارک الله حالا شدی خر خودتو خرک خودت، توبره و سفرهت شد یکی. جونشو خودت میکنی، نونشم خودت می خوری. حالا دیگه بسته به خواست خودته که تو طویله جاگیر شی یا زیر طاقی، دو خرجه نیستی با این خرج سنگین. دیگه دست خودته که خر باشی یا خرک چی.
در آواز حق حاجت به ساز نیست. تازه به قول عبدالقادر خودتان اکمل آلات الحان، حلوق انسانیست. حلق، ناییست که خدا ساخته. نفیرش از نای خوشتر، استاد گلبهار! یک خط از آن شعر ملکالشعرا!
رضا: آزردمت انگشتک؟ دوست داری آتش از اسلحه بچکانی یا مرکب از قلم نئین؟ خون می طلبی یا جوهر؟ انگشت کی در این میان باشه گران قدرتری، خوشنویس یا تفنگچی؟
ولایت زندان، ما را طلبید عاقبت این عشاقخانه. هنوز زنجیر در گوشت است، زنجیرک! موریانه گوشت! کی به استخوان میرسی آخر. زنجیرک! تسبیح عارفان، صدای پای من حالا شنیدنیست، از این دستساز، کوه کوچک!
ابراهیم و اسماعیل، هر دو در یک تن بودند، با من، پس گفتم، ابراهیم، اسماعیلت را قربان کن، که وقت، وقت قربان کردن است. قربانی کردم در این قربانگاه، و جوهر این دفتر، خون اسماعیل است، پسری که نداریم، دریغ که گوسفندی از غیب نرسید برای ذبح، قلم نی، از نیستان میرسید نی در کفم روان، نی خود، نفیر داشت، نفس از من بود، نه نغمه، من میدمیدم چون دم زدن دم به دم.
ای خیاط! اگر میتوانی رختی به قامتم بدوز که آستینها، دستها رو نه دست به سینه کنه، نه دست به کمر، حالا که عاجزی پس دو نوع امتحان میکنیم، یکی به جهت شرفیابی، قربان خاک پای جواهر آسای مبارکت گردم، یکی هم جهت احضار آدمها. آهای پدرسوختهها کجائین
حاجی واشنگتن (۱۳۶۱)
فکر و ذکرمان شد کسب آبرو، چه آبرویی، مملکترو تعطیل کنید، دارالایتام دایر کنید درستتره. مردم نان شب ندارند، شراب از فرانسه میآید، قحطی است، دوا نیست، مرض بیداد میکند، نفوس حقالنفس میدهند، باران رحمت از دولتی سرقبله عالم است و سیل و زلزله از معصیت مردم. میرغضب بیشتر داریم تا سلمانی …. ریخت مردم از آدمیزاد برگشته، سالک بر پیشانی همه مهر نکبت زده، چشمها خمار از تراخم است، چهرهها تکیده از تریاک.
دیلماج من و خدا نباش، خدا به هر سری داناست …
از بخت ما یک جاسوس نیست این همه جانثاری را به عرض برساند!
حسین قلی خان: آهو نمیشوی به این جست و خیز گوسفند.آیین چراغ خاموشی نیست. قربانی خوف مرگ ندارد، مقدر است. بیهوده پروار شدی، کم تر چریده بودی بیشتر میماندی. چه پاکیزه است کفنت، این پوستین سفید حنا بسته، قربانی! عید قربان مبارک. دلم سخت گرفته، دریغ از یک گوش مطمئن، به تو اعتماد میکنم هم صحبت. چون مجلس، مجلس قربانیست و پایان سخن وقت ذبح تو.چه شبیه است چشمهای تو به چشمهای دخترم، مهرالنساء.ذبح تو سخت است برای من. اما چه کنم وقتی در این دیار اجنبی یک قصاب مسلمان آداب دان نیست.
حاجی السلام ای رئیس الروسا، راس ریاست، نظری کن ز وفا سوی شه شرق، اعلیحضرت سلطان قدر قدرت خاقان، خسرو اسلام پناه، قبله عالم شاه پدر شاه، شهنشاه، برون شاه، درون شاه، قطب اقطاب صفا، مرشد کامل، شیخ واصل، صفتش حضرت ظل اللهی، ناصر دین خدا، روحی ارواح فدا، شاه آلمان شکن و روس برا باد ده، و لندن و پاریس بر انگشت مبارک به جولان، تخت بر تخت به ایوان، مطبق فزون گشته ز کیوان، شاه ما کرده میل شاهانه، که سفیری به آمریکا برود چون صبا، فرح افزا، که ببند به صفا عقد مودت، بگشاید زفا باب تجارت، رسم گردد سفر و سیر سیاحت، بده بستان عیان بین دو دولت، قرعه فال از قضا اوفتاد بر من کمترین، حسینقلی، فرخنده باد، فرخنده باد عهد مود میان ما، گسترده باد، گسترده باد کسب و تجارت میان ما، پارسال ریاستت چهل باشد، دشمن از روی تو خجل باشد، پطر و ناپلئون و خود بیسمارک، همه شرمنده اند بدین درگاه، اقبال قبله عالم و پلتیک مستر پرزیدنت همره شود بی حرف پیش اگر به هم، گیتی به زیر بیرق خویش در آورند ایران و آمریک، چشم حسود بترکد، چو سپندی که در افتد به تشت عرش، الحق رئیس بهشتی مستر پرزیدنت، کیلیولند شهریار، دست به دست هم می دهند دو شهنشاه به اذن الله، حق مبارک کند انشا الله، از خدا می کنم طلب، الی الابد، موضع دولتین نگه دار، والسلام، ای رئیس خوش دیدار، شد تمام، گل سخن گفتن وزیر مختار، والسلام.
کمالالملک (۱۳۶۳)
کار جهان به اعتدال راست میشود، همهچیزمان باید به همهچیزمان بیاید. اتابک بدش نیاید، ما که صدراعظم مثل بیسمارک نداریم که نقاشباشی آن طوری داشته باشیم. بیله دیگ بیله چغندر.
ناصرالدین شاه (عزت الله انتظامی): امیدوار نباش، مدرسه هنر مزرعه بلال نیست آقا، که هر سال محصول بهتری داشته باشد. در کواکب آسمان هم یکی میشود ستارهی رخشان، الباقی سوسو میزنند.
-کامران میرزا: رحم کنید قبله عالم … اگر میل جهان گشای شاه بابا به گرفتن تاج و تخت امپراتور روس تعلق یافته ، با اشارت ابرو به جان نثار بفرمایید تا غلام پیشکش کند. تیغی که به کمر امیر حربتان بستهاید شمشیر عباس میرزاست.
-ناصرالدین شاه: خاک بر سرت حاکم تهران! الحق این لطفی که به تو شد، توهینی بود به عباس میرزا.
استاد تویی. هنر، این فرشه. شاهکار این تابلوست. دریغ همه عمر یک نظر به زیر پا نینداختم. هنر این ذوق گستردهست، شاهکار، کار توست یارمحمد، نه کار من!
مرحبا استاد نقاش، بارکالله، مرحبا، ذیجودی که آزادی را به این خوبی مصور کند، از بند تنرهاست، چه رسد به محبس. طوطیک، پرواز کن، مرخصی، برو. تا آن کوه گوشت و دنبه، اتابک نیامده، جانت را بردار خلاص کن!
شاهی به این شورهبختی، حقا نوبر روزگاره. پروگرام سفر را به قلم سیاه نوشته بود انگار، آن خطاط قضا. سفر انگلستان موقوف شد، به جهت درگذشت پسر صغیر ملکه انگلیس. دعوت را پس خواند آن عجوزه هزارداماد!
کار من تمام نشده، حال من، حال تشنه دیر به آب رسیده است، حال فقط شوق نوشیدن دارم. چشمه گوارا کجاست؟ حدیث دیگری است، فرصت بدید، تا این نادان بداند عسل به خانه میبرد یا زهر بدتر از تریاک.
من آرزو طلب نمیکنم، آرزو میسازم!
دامن هنر در این ملک همیشه آلودهست، از حافظ تا من!
تناسب تالار و تابلو صد – یک است. تمام تالار درون پرده عظیمتر، جلوه آیینهها بیشتر، لالهها روشنتر، پردهها رنگینتر. فرش عظیمی بدین کوچکی بافتن، از کلاف رنگ و سرانگشت قلم، صنعت سحر میخواهد. نگارستانی است خلاصه سعدی در گلستان، باغ نظر ساخته، استاد در این پرده، قصر نظر. گرچه به خصلت شاهان، حسود به کار نوکران خویش نیستم، اما در عالم نقاشی بدمان نمیآمد خالق تالار آیینه ما بودیم
-عضدالملک: ان شاالله که سال آینده این باغبان پیر خدمتگزار ، توفیق تقدیم نهال بومندی دیگری داشته باشد .
-ناصرالدین شاه: امیدوار نباش ، مدرسهی هنر مزرعهی بلال نیست آقا ، که هر سال محصول بهتری داشته باشد . در کواکب آسمان هم یکی میشود ستارهی درخشان، الباقی سوسو میزنند .
مادر (۱۳۶۸)
مادر (رقیه چهره آزاد) سر شام گریه نکنین، غذا رو به مردم زهر نکنین. سماور بزرگ و استکان نعلبکی هم به قدر کفایت داریم، راه نیفتین دوره در و همسایه پی ظرف و ظروف. آبرو داری کنین بچهها، نه با اسراف. سفره از صفای میزبان خرم میشه نه از مرصع پلو. حرمت زنیت مادرتون رو حفظ کنین. محمد ابراهیم، [گوشت قیمه را] خیلی ریزش نکن مادر، انوقت میگن خورشتشون فقط لپه داره و پیاز داغ.مادر می مونه یه حلوا، هدیه صاحبان عزا به اهل قبور. این تنها شیرینی ضیافت مرگ، عطر و طعمش دعاست. روغن خوبم تو خونه داریم، زعفرونم هست، اما چربی و شیرینی ملاک نیست، این حرمتیه که زنده ها به مرده هاشون می ذارن.
محمد ابراهیم (محمدعلی کشاورز): لغز بخونن طعنه رو پهنه میکنم میکوبم تو ملاجشون. دکی اینو.
مادر: میمونه یه حلوا، هدیه صاحبان عزا به اهل قبور. این تنها شیرینی ضیافت مرگ، عطر و طعمش دعاست. روغن خوبم تو خونه داریم، زعفرونم هست، اما چربی و شیرینی ملاک نیست، این حرمتیه که زندهها به مردههاشون میذارن. اجرشم نزول صلوات و حمد و قل هوالله ست. فقط دلواپس آردم. خاطر جمع نیستم. میترسم مونده باشه.
محمد ابراهیم: آرد هشتر خان میخرم برات، فرد اعلا، حلوا میپزم، تر حلوا.
محمدابراهیم(محمدعلی کشاورز): خورشید دم غروب، آفتاب صلات ظهر نمیشه، مهتابیش اضطراریه، دوساعته باتریش سهست، بذارین حال کنه این دمای آخر، حال و وضع ترنجبین بانو عینهو وقت اضافیه بازیه فیناله، آجیل مشگل گشاشم پنالتیه، گیرم اینجور وجودا، موتورشون رولز رویسه، تخته گازم نرفتن سربالایی زندگی رو، دینامشون هم وصله به برق توکل، اینه که حکمتش پنالتیه، یه شوت سنگین گله، گلشم تاج گله!
جلال الدین: عشــق سپــر بــلاست. مادر نـگاه عاشق ها را داره امشــب … و امشب امیــد دیـدار یــار …
شب رو باید بی چراغ روشن کرد!
ماه منیر: … وقت رفتن نیست مــادر … ما تازه دور هم جمع شدیم …
دلشدگان (۱۳۷۱)
احمدشاه قاجار: کاش این دنیا هم مثل یک جعبه موسیقی بود، همه صداها آهنگ بود، همه حرفها ترانه
آیین چراغ خاموشی نیست!
باهمه بلند بالایی؛ دستم به شاخسار آرزو نرسید!
وقتی هوای شهرت،مطلوب نیست، داشتن خانه ای که دلتنگ حصارش نشی نعمته و ما شاکر به این نعمتیم.
کاش این دنیا هم مثل یک جعبه موسیقی بود،همه صداها آهنگ بود، همه حرفها ترانه.