ستوده شده ترین چهره ی تمامی ادوار سینما بود و خالق ماندگارترین شخصیت های پرده ی جادو؛ سمبلی از مردانگی در سینما و نشانه ای از مروت در دنیای واقعی؛ حرف از مارلون براندو به میان است؛ همان یکه سوار وحشی و همان زاپاتای قهرمان؛ همان پدرخانه ی دوست داشتنی سینما و همان مرد عجیب و غریب آخرین تانگوی پاریسی. به بهانه ی سیزدهمین سالروز در گذشت این نابغه عالم سینما مروری کرده ایم بر زندگی و آثار احوال او:
براندو؛ در بهار ۱۹۲۴ و در فاصله ی میان دو جنگ جهانی؛ در اوماهای آمریکا دیده به جهان گشود و پس از تجربه ی یک کودکی سخت، به اصرار پدرش به مدرسه ی نظامی رفت تا آینده ای مطمئن برای خودش ترسیم کند؛ اما او که از همان دوران کودکی دل در گرو نمایش و تئاتر داشت، بارها و بارها از کلاس های مدرسه فرار کرد و سر آخر هم کلاس های مدرسه ی نظام را نیمه کاره رها کرد و به آکادمی تئاتر استلا آدلر رفت تا پایه های زندگی هنری اش را بنیان بگذارد.
مارلون؛ از جمله ی معدود بازیگران سینمای است که به قول فارسی زبان ها خاک صحنه خورده، چه او که درک درستی از مفهوم بازی و هنرهای دراماتیک داشت، در آغاز راه به تماشاخانه های برادوی پیوسته و پایه های شهرتش را هم در همانجا محکم کرده بود. براندو دریکی از نام آشناترین آثار نمایشی اش در «اتوبوسی به نام هوس» نقش آفرینی کرد و بعد ها هم با بازی در نسخه ی سینمایی این اثر؛ در مسیر پیشرفت قرار گرفت و سرانجام بر قله ی شهرت و محبوبیت ایستاد.
او که پس از بازی در اتوبوسی به نام هوس، از جانب بسیاری از منتقدین به بازی نکردن و ارائه صورتی از خودش متهم شده بود، در یکی از مهمترین آثار تاریخی هالیوود، در نقشی کاملا متفاوت ظاهر شد تا این طور علاوه برتثبیت جایگاهش به عنوان یک هنرپیشه ی کار بلد؛ پاسخ قاطعی هم به منتقدینش داده باشد. ” زنده باد زاپاتا ” عنوان درامی بود که بر پایه ای از واقعیت استوار شده بود و کشمکش ها و جنگ های دهقانان مکزیکی برای از دست ندادن زمین هایشان را روایت می کرد.
براندو در این فیلم، به جای زاپاتایی بازی کرد که سمبلی از مروت و مردانگی بود و بی هیچ چشمداشتی در کنار کشاورزان و زحمت کشان جامعه ایستاده بود. بازی او در این فیلم از سوی جشنواره های سینمایی و مطبوعات مورد تحسین قرار گرفت و بسیاری او را مستحق دریافت جایزه ی اسکار دانستند.
رویای نصیب بردن اسکار اما تنها دو سال آنسوتر به واقعیت پیوست؛ آن هم با فیلم «در بار انداز» که بعد ها در زمره مشهورترین فیلم های تاریخ هالیود قرار گرفت. این طور که پیداست براندو در آغاز تنها به خاطر نام و آوازه ی آن روزهایش و از جانب تهیه کنندگان به فیلم تحمیل شده بود تا جای فرانک سیناترا که انتخاب اول کارگردان بود بازی کند؛ اما بازی دلچسب و شیرین او کار را از رضایت دست اندرکاران فیلم فراتر برد و نخستین جایزه ی اسکارش را در پی آورد.
مارلون در این فیلم به جای یک جوان نخاله بازی کرد که به گونه ای نوچه ی رئیس اتحادیه ی کارگران است. ماجراهای پیچیده ی این داستان اما در ادامه او را میان شرافت انسانی و اطاعت از ارباب و معشوق معلق می کند تا او با هر انتخاب انبوهی از پس آمد های اخلاقی و اجتماعی را در برابر چشمانش ببیند. براندو اما بازی در این موقعیت پیچیده را به خوبی از عهده برآمد و به پاس همین توانایی هایش هم بدل به گران ترین هنرپیشه ی وقت شد.
او به واسطه ی آموزه های تئاتری اش، می توانست تا به جای طیف وسیعی از مردهای زمین، آن هم در دوره ها و اعصار متفاوت زندگی کند و از لذت زندگیهای چند باره بهره مند شود. یکی از متقاوت ترین آثار سینمایی او هم درست یک سال پس از دربار انداز و به سال ۱۹۵۳ ممکن شد. این بار بستر داستان، روایتی کهن بود و او در جلد مردان حماسی. براندو در فیلم ژولیوس سزار هم درخشان بود و مارک آنتونی او هم از جمله ی ماندگارترین شخصیت های سینمایی شد.
«وحشی»؛ دیگر اثر به یادماندنی او در سالهای دهه ی پنجاه بود. براندو در این فیلم سرکرده ی یک گروه از جوانهای یاغی بود. این فیلم که علاوه بر امریکا و انگلستان در بسیاری دیگر از کشورهای دنیا هم پرفروش شد، تاثیری شگرف در فرهنگ عامه به وجود آورد. موتور سیکلت بزرگ، کاپشن چرم و شلوار جین او که سمبلی از جوان عصر راک اند رول و نشانه ای از تغییر دنیا به حساب می آمدند با تکرار بالایی از جانب جوانان وقت تقلید شدند و شیوه ی پوشش و حرف زدن او روال مرسوم زندگی مردم را تغییر داد. تا این طور و بازی او یکی از تاثیرگذارترین فیلم های همه ی دوران سینما ساخته شود.
موفقیت های فراوان و سلسله وار او در دهه ی پنجاه اما، در دهه ی شصت تکرار نشدند، تا او با تجربه ی چندین و چند شکست پیاپی، ستاره ای رو به خاموشی لقلب بگیرد و رفته رفته از ذهن مردمان دوران پاک شود. او در این زمان بیشتر به آثار تجربی روی آورده بود تا لااقل با باختن در گیشه، میل و علاقه ی شخصی اش را ارضا کند.
از جمله ی خبرسازترین آثار او در این دوران همکاری او با چارلی چاپلین ستاره ی بزرگ سینمای کمدی بود. براندو که در تمامی مصاحبه هایش بازی در فیلم های چاپلین را یک ” آرزو ” عنوان کرده بود سرآخر به این آرزو جامه ی عمل پوشانید و در کنار سوفیا لورن زیبا روی در فیلم «یک کنتس از هنگ کنگ» ظاهر شد. اما شیوه ی سختگیرانه ی چاپلین و شکل نگرفتن رابطه ی درست میان او لورن، یک باخت دیگر به کارنامه ی او علاوه کرد تا زیبایی لورن و شهرت چاپلین هم در احیای دوباره ی او کارگر نیفتند.
اما این پایان کار نبود، چه انگار که هیاهویی دوباره و موفقیتی دیگر در کمینش نشسته بودند تا اویی که در مسیر فراموشی انزوا قرار گرفته بود با معجزه ای غریب شهره تر از پیش شود و علاوه بر به دست آوردن هوادان پیشین، بسیاری از جوانان نسل های آینده را هم عاشق شخصیت و هنرش کند. چه بازی او به جای «پدر خوانده» آنقدر دلچسب و روان و باورپذیر بود که علاوه بر خلق یکی از آثار کلاسیک سینما، هم به احیای دوباره ی ستاره منجر شد و هم دومین جایزه ی اسکار را برایش به همراه آورد.
علاوه بر بازی های خوب، فیلم برداری، کارگردانی، صحنه پردازی و موسیقی متن یگانه ی فیلم هم در ماندگاری اثر موثر بوده اند. این فیلم آنقدر موفق بود که بسیاری از اهل کوچه و بازار، براندو را جای پدرخوانده به خاطر می آوردند و ویتو کورلئونه را ماندگار ترین شخصیت خلق شده ی براندو می شمارند. این فیلم علاوه بر دنیای سینما، تاثیراتی در فرهنگ و زندگی عمومی هم در پی آورد و راوی زندگی پیچیده و دیالوگ های غریب گروه های مافیایی شد.
موفقیت های براندو پس از پدرخوانده و در سالهای دهه ی هفتاد همچنان ادامه پیدا کرد، دیگر تجربه خبرساز و پر حاشیه ی او در این دوران، فیلم ” آخرین تانگو در پاریس ” است که با ذوق برتولوچی کارگردانی شده بود. این فیلم که راوی مصائب انسان مدرن شده و از جمله ی روانشناختانه ترین فیلم های سینماست، بیشتر از لایه های فکری و عمیق اش به واسطه ی پلان ها و تصاویر پر شمار جنسی اش به شهرت رسید و در واقع از مسیر و هدف اصلی اش دور شد.
این فیلم که بنا داشت تا به انسان سرد و تنها مانده و شهری شده ی امروز نهیب بزند و طبیعت عاشق پیشه و ذات انسانی اش را دیگر بار پررنگ کند؛ در ادامه و به واسطه ی درک عمومی پایین مردمان و شاید هم به دلیل تابو بودن همچنان مسائل جنسی؛ به کل به آیینی دیگر رفت و جور دیگری خوانده شد. این کار با ارزش سر آخر آنقدر خفیف شد که براندو بازی در این فیلم را به تحقیر مانند کرد و از این حضور ابراز ندامت کرد.
دیگر فیلم پر سر و صدای او در دهه ی هفتاد فیلم «سوپر من» بود که این فیلم هم تاثیرات فرهنگی فراوانی در بستر جامعه ایفا کرد و راوی یکی از صور مثالی آمریکای مدرن شد. سوپر من که از سال ۱۹۳۸ به حافظه ی عمومی مردم آمریکا پیوسته بود؛ در ادامه وبا تمسک به به مدیای بسیار قدرتمند این کشور به شخصیتی جهانی بدل شد و در چهارسوی دنیا هوادار کسب کرد. نسخه ی سینمایی این فیلم اول بار در سال ۱۹۷۸ به بازار آمد و با کسب موفقیت های چشم گیر به فیلم های سلسله ای بدل شد. براندو در این فیلم به جای پدر سوپر من بازی می کند که نقشی بسیار کلیدی در داستان دارد و مهمترین عامل در معرفی سوپرمن به ساکنان زمین است.
براندو از سال ۸۰ و به مدت نه سال از سینما دوری کرد و علی رغم پیشنهادهای فراوان ترجیح داد تا از وقتش برای تجربه ی دیگر جلوه های حیات بهره بگیرد. او که پیشتر هم از جمله ی پیشگامان مبارزات مدنی بود و در کنار سیاهان برای احقاق حقوق شهروندی ایشان تلاش کرده بود؛ در این برهه ی زندگی اش، بیش تر از قبل در خدمت جنبش های اجتماعی در آمد و خودش را رسما به عنوان یک فعال مدنی به مردم و جامعه معرفی کرد.
او از سال ۸۹ دیگر بار به صحنه ها بازگشت و این بار خالق نقش های دوره ی پیری اش شد. از جمله ی ماندگار ترین آثار او در این دوره، یکی فیلم ” فصل سفید خشک ” است که با روایت داستانی بر پایه ی واقعیت یکی از مهمترین چالش های اجتماعی قرن پیشین را روایت می کند.
این فیلم با نمایش بی پرده ی خشونت ها و ناآرامی های آفریقای جنوبی و سیاست تبعیضی که نژادپرستان این کشور علیه اکثریت سیاهپوست بومی و هندیان آن کشور اعمال میکنند ؛ به اثری بسیار تکان دهنده در باره ی آپارتاید آفریقای جنوبی بدل شد و با درگیر کردن قصص جانبی به ماجرای اصلی، عشق و وفاداری و دوستی و صفات ذاتی انسان را در برابر سیاست و قانون و تبعیض نژادی قرار داد .
او که در کنار مونرو و چاپلین؛ تنها برگزیدگان هنری مجله ی تایم در میان صد چهره ی برتر تاریخ در قرن پیشین بود و ستوده شده ترین بازیگر هالیوود، سرانجام در هشتاد سالگی و در پی نارسایی های تنفسی بدرود حیات گفت و مردمی را با آن همه خاطره و خواب و خیال تنها گذاشت و رفت.