پنجمین شمارهی چهرهنما و باز هم گشت و گذاری در چهارسوی دنیای هنر و اندیشه؛ این بار همراه گزیدهنویسی های این صفحه، به دنیای اسرار آمیز نقاشی پست امپرسیونیسم سفرکردهایم و از هنرمندی گفتهایم که زندگی در جزیرهای وحشی را به کافه گردی های پاریس متمدن ترجیح داد؛ از برگه های پیر تاریخ مشروطیت یاد کرده ایم، از سعی جد روشنفکران آن دوران در حاکمیت قانون و از روزنامه ی جاودان صور اسرافیل؛ دیگر از اینها، از جورج اورول انگلیسی گفته ایم و جملات ناب قلعه ی پر از حیوان او… اینها و بیشتر از اینها را در واپسین شمارهی چهرهنما از پی بگیرید…
ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است
صبح بیست و هفتم خرداد ماه چهار سال پیش، با خاموشی “جلیل شهناز” نوازنده ی برجسته ی تار مصادف شد، نوازنده ای که در طی حیات نود و دو ساله اش بیش از نیم قرن سرآمد هنر تار نوازی ایران بود. تا جایی که “پرویز یاحقی” درباره ی او گفته است : ” شهناز دفتر تار بست ”
قدرت پنجه ی بدیع و گوش سمیع شهناز به حدی بود که وی بی هیچ شناختی از نت، تمامی جزییات آواز را در نوای ساز خود متجلی می کرد و این نقطه ی عطفی ست در زمینه ی خلق آثار سمعی و بصری.. او با شناخت تمام و کمالش از ساز تار و اشراف کامل بر ردیف و رموز آن، ساز را در دستش رام می ساخت.
اما آنچه نام شهناز را در تاریخ موسیقی ایران زبانزد کرده، بداهه نوازی های نبوغ آلود اوست، بداهه هایی که نشان از پختگی و تسلط بی چون و چرای او بر فضای موسیقی ایرانی دارد. از سوی دیگر چهارمضرابهای سحرانگیز او که در مرز میان قطعه ی از پیش ساخته شده و بداهه ی کامل قرار می گیرند، هم از جمله ی دیگر خلاقیتهای موسیقیایی شهناز محسوب می شوند.
زنانی پر از بکارت طبیعت…
ژوئن هر سال یاد آور تولد “پل گوگن” نقاش و مجسمه ساز شهیر فرانسوی و از مهم ترین چهره های سبک پست امپرسیونیسم است. پل گوگن کوشید تا در آثارش برای نشان دادن احساسات و حرکات، از رنگها و شکلهای رسا، بدون هیچ محدودیتی بهره ببرد. او با تکیه بر اصول پایه ای امپرسیونیسم، نمایشی نمادین از عوالم شخصی و اندیشه های خود را به تصویرمی کشید و در عین حال از انقیاد نسبت به برخی از ویژگیهای امپرسیونیسمها، مثل بررسی افکتهای نوری و اصول خیالی سبک ناتورالیسم دوری می جست.
گوگن از سال ۱۸۹۵ و در پی یک زندگی بدوی و بی دغدغه، اروپا را ترک کرد و به تاهیتی رفت، چرا که معتقد بود اروپا نقاشی را به ورطه ی سقوط در عوام فریبی سوق می دهد و مظاهر تمدنش نبوغ هنرمند را عقیم می کند، در عوض تاهیتی برای او “بهشتی افسانه ای از زنان زیبا و رمزآلود” بود، بهشتی که سبک و سیاق هنر گوگن را دیگرگون کرد و او را به عنوان هنرمندی آوانگارد شناساند. او از مدرنیته ی رعب آور به آغوش بومیان تاهیتی پناه برد و با قلم و رنگ به ستایش ژرفای زندگی بدوی آنان پرداخت.
پروانه سفید…
چهار سال پیش در چنین روزهایی، “همایون نوراحمر” نویسنده و مترجم برجسته آثار داستانی و نمایشی و از نخستین نویسندگان و کارگردانان نمایش های رادیویی، در سکوت و بی خبری جامعه ادبی درگذشت. او که در طول حیاتش بیش از ۱۰۰ نمایش رادیویی را سرپرستی و ترجمه کرده بود، در سن هشتاد و شش سالگی و بر اثر کهولت سن در سرای سالمندان و در غربتی حزن آلود رخت از جهان برکشید.
او که کار ترجمه را از سن هفده سالگی و با چاپ ترجمه ی شعری از شکسپیر در مجله ی صبا آغاز کرده بود، تا پایان عمرش بیش از چهل اثر از نویسندگان شهره ی جهانی همچون ” آندره ژید”، “جورج اورول”، “آنتوان چخوف” و “نیکوس کازانتزاکیس” را ترجمه کرد که از این میان کتابهای “قلعه ی حیوانات” اورول و “سودوم و گومورای” کازانتزاکیس” برای اولین بار توسط او به خوانندگان فارسی زبان معرفی شدند.
نور احمر در سال ۱۳۴۲ و پس از فراغت تحصیل از دانشگاه در رادیو تلویزیون ملی ایران، در سمت تهیه کننده ی ارشد مشغول به کار شد و بیش از ۱۰۰ نمایش رادیویی را ترجمه و سرپرستی کرد، که از این میان می توان به نمایشنامه های رادیویی “پروانه ی سفید”، “آوازی در باد”، “خانواده ی بارن”، “ماه روی تپه”، “خسیس دهکده” و “لوییزا” اشاره کرد.
“پروانه ی سفید” اثر “آگوست دوروس”، راوی یکی از وهم آلودترین نمایشهای رادیویی ست، این نمایش شنیداری، داستان مردی میانسال به نام “پل” را روایت می کند که در پی دلبستگی به دختری جوان و زیبا به نام “بئاتریس” درصدد برآوردن شرط او مبنی بر از بین بردن همسرش، “آلیس” بر می آید. او برای تحقق هدفش به مدت سه سال، ذره ذره به همسرش ارسنیک می خوراند و در نهایت مرگ او را رقم می زند. اما این پایان ماجرا نیست، چرا که خیال آلیس به شکل پروانه ای سفید لحظه ای ذهن پل را ترک نمی کند و همواره او را در فضایی رعب آور و سراسر رنج عذاب می دهد و این عبارت را در ذهن پل مکرر می کند : “سم آرسنیک بسیار کشنده است ولی آیا نیروی این سم قوی تر از نیروی عشق است؟”
نخستین هشدار دهنده فجایع تمدن
صد و سیزده سال از تولد “اریک آرتور بلر” ملقب به “جورج اورول”، نویسنده ی ریز بین و آزاد اندیش بریتانیایی می گذرد، نویسنده ای که با تکیه بر مهارتش در روزنامه نگاری، ادبیات را با سیاست انتقادی در هم آمیخت و رمانهایی خلق کرد که ماهیت سیاسی اجتماعی شان هنوز هم برای مردمان امروز آشنا و ملموس است.
اورول در سالهای ابتدایی دهه ی ۱۹۳۰ چون دیگر نویسندگان آزادی خواه هم عصر خود با عزیمت به اسپانیا در جنگ علیه ارتش فاشیست “ژنرال فرانکو” شرکت کرد، سوغات این جنگ برای او جراحتی بود که سالها با عوارض آن دست به گریبان بود و نهایتا مرگ زود هنگامش را رقم زد. کتاب “درود بر کاتالونیا” نتیجه ی دیده ها و تجربیات اورول درجریان اقامت در اسپانیا ست. این کتاب در حقیقت گزارشی ست مستند از جنگهای داخلی اسپانیا و مدرکی ست علیه ادعاهای پوچ رژیم کمونیستی دوره ی استالین. “درود بر کاتالونیا” شور و سرخوردگی توامان مردمان رنج کشیده ای را به تصویر می کشد که برای نیل به آرمانی مشترک مبارزه کرده اند ولی در گیر و دار بازی های سیاسی اقتدارگرایان از همه ی آمالشان تهی شده و حتی از تعقیب و آزار هم بی نصیب نمانده اند.
اورول در شاهکار جاودانه اش “قلعه ی حیوانات”، با خروشی نومیدانه روند دگردیسی انقلابها را به نمایش می کشد. انقلاب هایی که در آنها از دل آرمانهای عدالتخواهی و آزادی و برابری، شعله ی فساد و ابتذال و برتری جویی سر می کشد. استحاله ای غریب که گویی با سرشت همه ی انقلابها عجین شده است از انقلاب کبیر فرانسه گرفته تا انقلاب روسیه در اکتبر ۱۹۱۷٫ هر چند قلعه ی حیوانات به طور خاص وقوع انقلاب کمونیستی روسیه و بر سرکار آمدن لنین و استالین را مورد انتقاد قرار داده است، اما این کتاب ضد اتوپیایی با جلوه های نمادینش سایه ی خود را بر همه ی اعصار گسترانده است. در قلعه ی حیوانات، “خوک” ها نماد روشنفکران و متفکرینی هستند که در پی کسب قدرت همه ی اصول اخلاقی، آرمانی و انقلابی را لگدمال کرده و بی توجه به سرنوشت “رفقا” از خوکدانی به “ساختمان مزرعه” می روند و درست مانند حکام قبلی سلطه جو و تمامیت خواه می شوند و با وضع قوانینی فریب کارانه انقلاب را ازمسیر خود منحرف می کنند از سوی دیگر سگها نماد انسانهایی خشن، بیرحم و مملو از درنده خویی اند که تنها تابع دستورات ظالمانه ی خوک ها هستند تا مخالفان و معترضان به این شیوه ی حکومت را از میان بردارند. در این میان گوسفندان نماد طبقات پایینی و کم سواد جامعه اند که ناآگاهی و بی خردیشان موجب استثمار بیش از پیش طبقه ی حاکم می گردد و در نهایت چنان خفقانی پدید می آید که “بنجامین” الاغ مزرعه هم به رغم آگاهی از شرارتهای خوکها زبان به اعتراض نمی گشاید.
این کتاب کم حجم که تا کنون میلیونها نسخه از آن به فروش رفته است جمله ی معروف و کنایه آمیز ” همه حیوانات با هم برابرند، اما بعضی برابر ترند. ” را پس از گذشت دهه ها در اذهان مردمان حک کرده است.
دمیدن در روح قانون مداری
صد و ده سال از انتشار نخستین شماره ی روزنامه ی “صور اسرافیل” می گذرد، روزنامه ای که به همت جهانگیرخان شیرازی (صوراسرافیل)، قاسمخان تبریزی و میرزا علی اکبر دهخدا ( با نام مستعار دخو) بنیان گذاشته شد و به یکی از نشریات مطرح و تاثیر گذار مشروطیت بدل شد. نشریه ای که برخلاف نمونه های پیشین توانست با مردم کوچه بازار ارتباط برقرار کند و در اوج تنشهای سیاسی ایران در بازسازی اندیشه های آنها نقشی موثر ایفا کند.
ستون فکاهی این نشریه که با نام “چرند و پرند” و به قلم ” علی اکبر دهخدا” منتشر می شد، نمونه ای ست از تلاشهای این روزنامه نگاران در ارتباط با مخاطب عام. دهخدا در این ستون با نثری بدیع به بیان مطالب انتقادی و سیاسی با زبان طنز می پرداخت، نثری به دور از واژگان پیچیده ی آن زمان و آمیخته با زبان محاوره و اصطلاحات روزمره ی مردم. نثری بی تکلف و فصیح با جملاتی کوتاه شده و مطابق اصول دستور زبان فارسی.
” کره آزاد خان، اگرچه من و تو به عقیده ی اهل این زمان، حق تفتیش اصول عقاید خود را نداریم، اما من یواشکی به تو می گویم که در صدر اسلام دین عبارت بود از : “اعتقاد کردن به دل و اقرار کردن به زبان و عمل کردن به جوارح و اعضا” ولی حالا چون ماها در لباس اهل علم نیستیم، نمی توانیم ادعای دینداری بکنیم. اما “حاج میرزاحسن آقا” و آقا شیخ فضل الله” وقتی که از تبریز و طهران حرکت می کردند، می فرمودند، که ما رفتیم اما دین هم رفت”
سرانجام ” جهانگیرخان شیرازی” مدیر روزنامه ی صوراسرافیل پس از آن که بارها بساط روزنامه اش برچیده شد و بعد از به توپ بسته شدن مجلس، به دستور محمدعلی شاه در “باغ شاه” اعدام شد تا سهم آیندگان از یاد او “صوراسرافیل” باشد و سروده ای از دهخدا که امید بخش است و در عین حال سوزناک:
ای مرغ سحر چو این شب تار/ بگذاشت ز سر سیاهکاری
وز نفحهٔ روحبخش اسحار/ رفت از سر خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زر تار/ محبوبهٔ نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدار/ واهریمن زشتخو حصاری
یاد آر ز شمع مرده، یاد آر