شانزدهم خرداد یک هزار و سیصد و هشت؛ تقویم ایران در نیم قرن گذشته؛ این روز را در خاطر سپرده است؛ روز تولد یکی از برجسته ترین مردان شعر نوی فارسی. مردی که با تصویر سازیهای ناب و دامنه لغات وسیع و همین طور تجربهی درک مغرب زمین و محیط دانشگاهی به زبانی یگانه دست یافته بود و در قوام گرفتن شعر نیمایی تاثیری بنیادین داشت.
حرف از نادر نادر پوربه میان است؛ هم او که سالها از وطن گفت و سر آخر فرسنگ ها دورتر از خانه؛ تن رنجورش را به خاک پاک سپرد.
در همین زمینه؛ یکی از گفت و گوهای چند سال گذشته؛ با اسماعیل خویی را از لابلای صفحات زیرین مجازی بالا آورده ایم و برای مرور دوباره در دسترس شما قرار داده ایم. گفت و گویی باب جنبههای شاعرانه و جلوههای تمیز دهندهی شعر او از دیگر شاعران معاصر. شرح این گفت و گو را در ادامه از پی بگیرید…
آقای خویی، به نظر شما شعر معاصر ایران تا چه حد و چرا مدیون شعر نادرپور است؟
اسماعیل خویی: این پرسش پاسخ گفتنی نیست. این گونه که شما میپرسید فرض بر این است که تمام شعر امروز ایران مدیون نادرپور است. چنین نیست.
من فقط گفتم تا چه حد؟
آه بله. من اول باید یک مقدمهای را بگویم. ما در گسترهی شعر امروز ایران دو دبستان داریم. یکی دبستان نیمایی است و دیگری دبستان شعر نو. این دو دبستان تفاوتهای بسیاری با هم دارند. هم در برخوردشان با زبان، هم در خیالپردازی، و هم در اندیشیدن. نادرپور از بزرگان دبستان شعر نو است. دبستان شعر نیمایی، چنان که از اسمش پیداست، بنیانگذار با استعدادش، نیما یوشیج بود. دبستان شعر نو، خانلری به گمان من.
نادرپور بنیانگذار شعر نو نبود؟
نه نه. نادرپور بسیار جوانتر است از خانلری. بعد از خانلری نامآور این دبستان، فریدون توللی است.
یعنی طرفداران مکتب سخن.
مکتب سخن باز هم گستردهتر از دبستان شعر نو است. چون مکتب سخن، در زمینهی نثر نیز کارهایی میکرد که پیوندی با شعر امروز ایران ندارد. این دبستان به ویژه در زمینهی زبان و خیالپردازی، کارهای درخشانی کرده است. زبان فارسی را بسیار زیبا به کار بسته، در گسترهی واژهآفرینی، و در راستای خیالپردازی، نه به معنای انقلابیاش. بلکه در معنای اصلاحطلبانه. یعنی در معنای میانهروانهاش، خیالپردازی در شعر امروز ایران را پیش برد. نادرپور به ویژه از یک سو استاد زبان فارسی است، و از سوی دیگر و مهمتر از آن، استاد خیالپردازی.
دبستان نیمایی در برخورد با زبان و دست بردن در الگوهای دستوری پرهیزی ندارد. واژه شکنی میکند، دستور شکنی میکند. یعنی با زبان نیز انقلابی رفتار میکند. در گسترهی اندیشیدن، نزدیک به تمام شاعران نیمایی، چپ میاندیشند. و در خیالپردازی نیز، نیما یوشیج، به شاگردان و پیروان خودش آموخت که با چشم خودشان، جهان و انسان را ببینند و دیوانهای شعر گذشته را به طور کلی کنار بگذارند. اما دبستان شعر نو، کوشش میکرد که هرگز گسلی میان شعر امروز ایران، و شعر سنتی پدید نیاید. این بود که در رعایت ساختار و سنجههای زبان فارسی دقیق کار میکرد و در این زمینه، واژهآفرینی هم که میکرد، کوشش میکرد که بر بنیاد الگوهای واژههای سنتی باشد.
در مورد خیالپردازی، خود نادرپور در پیشگفتار یکی از کتابهایش سخنی دارد که روشن میکند من چه میگویم. او میگوید: تا کی ما باید چشم یار را به نرگس تشبیه کنیم. یا لب یار را به لعل. هنگام آن رسیده است که اینها را به چیز دیگری تشبیه کنیم.
حال آن که دبستان نیمایی میگوید، اصلا ما چرا با این الگوها خیالپردازی کنیم. ما میتوانیم الگوهای تازهای در فضاسازی شعر بیافرینیم و این کار را هم میکنیم.
آقای خویی اگر اجازه بدهید بازگردیم به ویژهگیهای شعر خود نادرپور. نادرپور واژهی مرگ و پیری را خیلی زیاد در شعرهایش به کار میبرد. حتا در جوانی از پیکرتراش پیر میگوید. به نظر شما نادرپور آدم نومید و بدبینی به زندگی بود؟
در یکی از شعرهای خودش میگوید: ما کودکان زود به پیری رسیدهایم. البته بخشی از شیوهی اندیشیدن نادرپور به شیوهی اندیشیدن روشنفکران آن زمان است که در حقیقت با یک شکست سیاسی عظیم، بعد از بیست و هشتم مرداد روبرو شده بودند. و دچار یک نومیدی اجتماعی، تاریخی بودند که این نومیدی دبستان شعر نو، رمانتیسم شعر نو را هم باید به آن افزود، که در حقیقت اندوه، مرگاندیشی و نومید بودن، مد این شیوهی اندیشیدن بود.
یعنی در واقع اینگونه نبود؟
نه، نه. در اروپا مرگاندیشی و نومیدنمایی یک مد بود. شما اما یک مد را هم که در نظر بگیرید، برخی هستند که به راستی به آن اعتقاد دارند، و برخی تنها دنبالش میروند.
نادرپور معتقد بود که شاعر در حد یک گزارشگر سیاسی روز نباید خودش را تنزل بدهد. شما در این سالهای مهاجرت، گاهی نادرپور را گزارشگر رویدادهای سیاسی نمیدیدید؟
به گمان من در پیوند با بسیاری از شاعران دیگر، این پرتاب شدن به بیدر کجا، دور شدن ناگزیر از میهن، در حقیقت دوران زندگانی شاعران، از جمله نادرپور را به دو دوره بخش کرد. ما دو تا نادرپور داریم، نادرپور در دوران پیش ازانقلاب، و نادرپور پس از انقلاب و زندگی در غربت. نادرپور پیش از انقلاب، اصلا اندیشهی سیاسی به معنایی که در شعر نیمایی بود، در او نبود. حتا در یکی از شعرهایی که گفت خطاب به شاعران نیمایی، گفت که رسالتی که رذالت بود. او با رسالت به آن معنای نیماییاش تا هنگامی که در ایران بود مخالف بود. یعنی بیشتر یک شاعر بود. تا کسی که در عین حال شعرش را در خدمت مردم و در پیشاندیشهی سیاسی خودش بگیرد. ولی بعد از غربت، به راستی از درون اندیشهاش دگرگون شد. اندیشهاش از درون سیاسی شد. این طبیعی بود. این بار شکست انقلاب را با گوشت و پوست و خون خودش حس کرده بود.این است که نادرپور در ایران یک نادرپور سیاستگریز است، البته از دید اندیشهای. ولی نادرپور بیرون از ایران یک شاعر سیاسی، اجتماعی شده است.
یعنی میتوان گفت که شاعری متعهد است؟
بله، بی گمان. نادرپور در ایران تعهدگریز بود، ولی در غربت یکی از متعهدترین شاعران امروز ایران است. البته درود بر او باد. ما از سه دیدگاه میتوانیم به یک شاعر نگاه کنیم. از دیدگاه زبان، از نگاه خیالپردازی، و از دیدگاه شیوهی اندیشیدن. نادرپور در شیوهی اندیشیدن است که زندگانیاش دو دوره میشود. اما نادرپور در برخورد با زبان و نادرپور، چون یک خیالورز، شاعری که به ویژه توانایی بسیار ژرف و بلندی دارد در خیالپردازی، تفاوتی با ایران ندارد. یکی دنبالهی دیگری است که البته تجربههایش بیشتر شده، تواناییهایش بیشتر شده، و زبان نادرپور در سراسر زندگانی شعریاش، زبان بسیار درست و با اسلوبی بود. نادرپور یکی از استادان تصویرپردازی ماست. اگر آیندگان از نادرپور چیزی بیاموزند، و او آموزگار بزرگی بشود برای دبستانی از شعر آیندهی ایران در ایماژیسم خواهد بود.
نکتهای در شعر نادرپور هست که احتمالا به دلیل علامت گذاریهای خود اوست. او به خوانندهاش امکان یک خوانش تازه از شعر را نمیدهد. در واقع وقتی شعری منتشر میشود، هر کسی از ظن خودش میشود یار شعر. ولی گویا نادرپور به خواننده تحمیل میکند که شعر مرا آنگونه که خودم میخوانم و میفهمم بخوانید. به نظر شما هم همینطور است؟
البته شعر نادرپور ویژگیهایی دارد که این یکی از آن ویژگیها نیست. نادرپور در فراوانی برخی از واژهها که به کار میبرد باید جست. یکی از این واژهها “آینه” است. “مرگ”، “پیری” و این گونه واژههاست که شعر نادرپور را ویژهی خودش میکند. ولی این که زبان شعرش این است که تعبیر و تفسیر ندارد و زیر و بالایش همانی است که به ما نشان میدهد، این یکی از ویژگیهای دبستان شعر نوست. در شعر خانلری و توللی نیز ما با همین چگونگی روبرو هستیم. در شعر فروغ فرخزاد دورهی اول که به این دبستان وابسته است نیز، فریدون مشیری هم. تمام این شاعران، شعرشان، شعر آسانی است، شعری است که با نخستین خواندن همهی رگهها و لایهها و رویههای درون خودش را با خواننده در میان میگذارد. این دلیل تحمیل شاعر به خواننده نیست.
شما حتما یادتان میآید، یکی از اولین سرودههای نادرپور را به نام “قم”: چندین کلاغ پیر بر تودههای سنگ/ انبوه سائلان در هر قدم به راه/ عمامهها سفید/ رخسارهها سیاه/
ما در قم نادرپور را با دیدن این منظره شوکه شده میبینیم. در خون و خاکستر، آن زلزلهای که خانه را لرزاند/ باز هم همان احساس شوکه شدن نادرپور به خواننده دست میدهد. آیا از زمان قم تا خون و خاکستر این شوک همچنان ادامه داشته است؟
به گمان من زیباترین، ژرفترین، شعرهای هر شاعر بزرگی مثل نادرپور، زادهی شوکهایی است که به روان او وارد میشود. نادرپور واقعا از شاعران بزرگ ماست. حالا برخی از شاعران نیمایی نادرپور را نمیپسندند، من اما نادرپور را دوست دارم هم خودش را هم شعرش را. شیوهی اندیشیدنش را که در غربت نشان داد. نشان داد به ما که چون یک اندیشمند نیز، اندیشهی منظم و منطقیای دارد که در شعر او هم هست. نادرپور مثل هر شاعر دیگری دو گونه شعر دارد، یکی شعرهایی که برآیند شوکها، تکانههای جدی هستند که در زندگانی درونی او پیش آمده است. دیگری شعرهایی که در حقیقت میگوید چرا او شاعر است، و شعر به سراغ او میآید. من بارها گفتهام که شاعر نیست که شعر را میسراید، شعر است که شاعر را میسراید. شعرهایی از این گونه، برجستگی ویژه پیدا نمیکنند. اما آن شعرهایی که تکانههای درونی هستند، انگار دو سر چشمه دارند، هم از ناآگاهی شاعر بر میآید و در همان زمان از آگاهی و خواست شاعر. هم شاعر بی قصداست و هم انگار با قصد. درست مثل مقایسهی غزل با قصیده. قصیده شعری است که با قصد معینی سروده میشود. اما دیگر گونههای شعر خودش آغاز میشود. چنانکه آن شاعر بزرگ فرانسوی گفت، نخستین مصراعش هدیهی خدا است، بعد خودش دیگر جان خودش را میسازد، سطر سطر میآید بر روی کاغذ . ولی اینگونه شعرها که برآیند یک تکانهی جدی در زندگی یک شاعر هستند، هم سرچشمهای در نبوغ شعری شاعر دارند، و هم تمام دانش و بینش سیاسی، اجتماعی او را به کار میگیرند. شاهکارها معمولا در کار هر شاعر برآیند همین تکانهها هستند.
یعنی معتقدید که دانش و بینش شعری در شعر نادرپور کامل بود؟
بی هیچ تردیدی. ما بینش شعری داریم و دانش شعری. بینش شعری مادرزاد است آموختنی نیست. یعنی توانایی شاعرانه دیدن جهان. این توانایی اگر در کسی نباشد با خواندن شعر دیگران شاعر نخواهد شد. اما آن کسی که بینش شعری دارد باید این بینش را به دانش پرورش بدهد. وگرنه چند شعر درخشان در جوانیاش میگوید، مثل نصرت رحمانی، اما وقتی بیافتد به از کیسه خوردن، سرانجام ته میکشد. پس یا شاعر هست کسی یا نیست. اما آن که شاعر است تازه باید شاعر بشود. دانش شعری هر شاعر، هر چه بیشتر باشد، بینش شعری او شکفتهتر خواهد شد. یعنی که زبان در دست او نرمش و رامش بیشتری خواهد یافت، راحتتر خواهد توانست آنچه را که میخواهد بگوید و پربارتر و سرشارتر، چرا که دانش گستردهی او شعرش را از درون و بیرون، هم در زبان و هم در نکتههای درونی شعر تدوین میکند.
شما وقتی نادرپور را یادتان میآید، کدام یک از شعرهایش را احتمالا زیر لب زمزمه میکنید؟
من یکی از شعرهای دورهی اول نادرپور را که بسیار دوست میدارم شعر “فال بین” است. کندوی آفتاب به پهلو فتاده بود/ زنبورهای نور زگردش گریخته/ این طور آغاز میشود. آخرش هم این طور تمام میشود: کفبین پیر باد/ طالع هر برگ دیده بود/ این یکی از پرتصویرترین و نادرپوریترین شعرهای دورهی اول زندگانی نادرپور است. اما در دورهی دوم زندگانی به نظرمن شعر خون و خاکستر است که بازهم تمام ویژگیهای نادرپور دورهی دوم را در خودش دارد. اما من هیچ کدام از اینها را چون نمایندهی دورهی اول و دورهی دوم، نخواهم گزید، برای این که این کار ستم خواهد بود برای بسیاری از شعرهای دیگر درخشان نادرپور. اما یک نکته را باید بگویم. نادرپور چون یک ایماژیست طراز اول در شعر امروز ایران به راستی مقام والایی را دارد.
مصاحبهگر: الهه خوشنام
منبع: دویچه وله