گفت و گو با شاهرخ مشکین قلم
اشاره: در آستانه ی سال نو و رقص دوبارهی بهار، با شاهرخ مشکین قلم همکلام شدیم، هماویی که یکی از موفقترین و شناخته شده ترین هنرمندان ایرانی در نزد هنردوستان غربیست. شاهرخ که در این سال ها کار تئاتر و رقص را همگام و به موازات هم پیش برده، توانسته است در کنار رقصهای فولکلور ایران با یادگیری رقصهای نمایشی اندونزی همچون “باریس“(Barris)، و “توپنگ“(Topeng) و همچنین رقص های فولک هندی مانند “کتک“ (Katak) ، کاتاکالی(Katakali) و کابوکی (Kabuki) ژاپن، حرکات نمایشی دنیای شرق را با حرکات تاتر غرب بیامیزد و به گونه ای ” تازه ” برقصد، همان رقصی که به گفته ی شاهرخ علی رغم سود بردن از موسیقی و شعر فارسی، رقصی تماماً «ایرانی» به حساب نمی آید، با او گفتیم از رقص و بهار، از طبیعت و دغدغههای رقص ایرانی… حاصل این گفت و گو پیش روی شماست:
مرا انسانی نیک بودن، نهایت کفایت است
شاهرخ جان، ابتدا از اجزای سازنده ی رقص شروع کنیم و «طبیعت» و «آداب و رسوم زندگی اجتماعی»، به نظر تو کدامیک از این عوامل در شکل گیری رقص امروزی نقش بیشتری داشته اند؟
اولا که من در این زمینه تنها می توانم نظر خودم را ارائه دهم. برای اینکه نمی توانم و نمی خواهم که نظر خودم , که تنها یک دیدگاه بسیار بسیار مختصر است و به دانش من محدود می شود را جای حکم ابلاغ کنم. بنابراین تنها به گفتن این نکته اکتفا می کنم که هر دو داده ایی را که به آن اشاره میکنی کاملاً در آفرینش و شکل گیری رقص سرچشمه هستند و نقش قابل توجه یی بازی میکنند. یعنی همانقدر داده های طبیعی در رقص وجود دارد که آداب و سنن زندگی مردم.
پس لطفاً به صورت بسیار مختصر این دو را برایمان تشریح کن و ابتدا از طبیعت بگو که این روزها برای ما جلوه ی بیشتری دارد…
اگر بخواهیم به ریشه های طبیعی رقص اشاره کنیم، باید ابتدا به ریشه های اصیل طبیعت بپردازیم و بد نیست قبول کنیم که غالب این داده های طبیعی آمده از آفریقا هستند. اگر ابتدا دو فرضیه ی مهم را بپذیریم کارمان برای این تحلیل کمی آسوده تر می شود، نخست اینکه قبول کنیم که بر خلاف نظریه پردازانی همچون آقای شفا که ریشه ی هر چه هست و نیست را از ایران می دانند، قبول کنیم که در قاره ی آفریقا نشانه های طبیعی بیشتر از باقی نقاط دنیا جلوه گرند و دیگر اینکه بپذیریم که پیشرفت تمدن و زندگی مدرن در قاره ی آفریقا سرعت بسیار پایین تری نسبت به باقی دنیا دارد. کما اینکه بسیاری از فرم های اولیه ی زندگی بشری هنوز در این قاره مشاهده می شوند. با میل به این دو فرضیه، و نگاهی به زندگی اقوام آفریقایی و رقص فولکلوریک امروز به راحتی دستگیرمان می شود که غالب ارتباطات و حالات و حرکاتی که در رقص به وجود آمده است، تمامی دست نشانده ی نیاز های روز مره ی مردم است و کاملاً با شرایط اقلیمی سازگار است.
مثل بسیاری از رقص های فولکلور که در بسیاری از نقاط دنیا می بینیم. رقص باران، رقص کاشت، رقص نیایش و … این ها همگی آمده از زندگی روزمره ی مردم است. رقص در هوای سرد و یا هوای گرم و یا حتی رقصیدن تنها به منظور آنکه به خلسه بروی… گاهی رقص برای دفع بلا و … یا مثلاً رقص شکار که همچنان هم پابرجاست… اساساً این گونه رقص ها در تقلید و پیروی از طبیعت به وجود می آیند.
البته این تقلید که می گویی در ذهن ایرانیان معانی مجازی بسیاری ایجاد می کند…
خب به نظر من اینجا تقلید آن معنی مجازی ذهن ایرانی را نمی دهد. اینجا تقلید نه برای مسخره کردن است و نه برای تحقیر بلکه برعکس برای بزرگداشت است. این البته در هنرهای دیگر هم جلوه گر است. مثلاً بسیاری از بزرگان تئاتر بر این عقیده هستند که یکی از برگترین و دشوار ترین بازیگری ها در تئاتر، تقلید از هنرپیشگان دیگر است.
برگردیم به بحث قبلی و این بار از تاثیرات آداب و رسوم زندگی مردم در رقص بگوییم…
و اما آداب و رسوم اجتماع که رقص را متحول کرده است و اندیشمندانه در آن تغییر به وجود آورده است. برای این کار هم ابتدا از موضوع اسطوره استفاده کردند. تا به رقص نیرویی خدایی بدهند، منظورم این است که جلوه های اساطیری در رقص ایجاد کردند. و بعد در درازای زمان همین طور میزان این نفوذ اجتماعی بیشتر شده است تا این اواخر… مثلاً در سالهای شصت که رقص از همه چیز جدا می شود، حتی از موسیقی و وارد یک مرحله ی بی نیازی و بی ارتباطی می شود. البته عوامل بسیاری در تکامل رقص دخیل بوده اند و در یک مصاحبه ی کوتاه، نمی توان تمامی آنها را بررسی کرد، مثلاً زمانی که نشانه های زیبایی شناسی به رقص اضافه شد… رقص باروکBAROQUE تکامل پیدا کرد و از زمان لویی چهاردهم باله به وجود آمد. باله ای که برای نیازهای بدن طراحی شده بود و زیبایی شناسی در آن نقش بسیار داشته است.
درست است، سوالی که مطرح کردم برای یک مصاحبه ی مطبوعاتی آن هم از نوع اینترنتی اش بسیار کلی بود، اما در همین مجال کوتاه هم نکات بسیاری عنوان شد، بگذریم و برویم سراغ ایران، رقص های امروز ایران را دنبال می کنی؟
در ایران امروز چیز زیادی که بشود از آن به عنوان رقص یاد کرد وجود ندارد، شاید تنها همان رقص صوفیانه و رقص های فولکلوریک… در ایران امروز به واقع رقص مدرن وجود ندارد.
و این رقص صوفیانه که اشاره کردی، به گمانت جلوه هایی از طبیعت را می شود در این رقص هم پیدا کرد؟
بله. خب حتماً. داده های طبیعی بی گمان در این رقص هم مانند هر رقص دیگری دخیل بوده اند. اما در اینجا نکته ی مهمی نهفته است و آن اینکه ریشه ی سمأع و دیگر رقص های عرفانی هیچگونه ارتباطی با مذهب ندارد. نه اسلام و نه هر دیانت دیگری. نه به جشن و شادی های معمول بر می گردد و نه به هر چیز دیگری که در ذهن ماتریال خانه کرده. بنابراین اگر امروز سعی می کنیم یک چنین رقص بسیار عجیب و بزرگی را با دیانت و یا هر چیز دیگری مربوط بدانیم، بیشتر به دلیل بی دانشی منتقدان و نظریه پردازانمان است و نه هیچ چیز دیگر.
اما در ادبیات کلاسیک ایران واژه های رقص و طبیعت بسیار موازی و هم ردیف وجود داشته اند و به نوعی با هم پیش رفته اند…
درست است. نمونه های این چنینی در شعر فارسی بسیار داریم. اما ریشه ی رقص، آن هم از نوع عرفانی اش، آنقدر بزرگ است که در یک مکتب و فلسفه نمی گنجد.
و خود تو چطور، تو در رقص ت تا چه میزان از طبیعت تاثیر گرفته ای؟
من هم گمان می کنم که دوره های بزرگ طبیعی را در زندگی کوتاه چند دهه ای ام سپری کرده ام. ببینید، من در محیطی بار آمده ام که بسیار بسته و محدود بوده و به طبع این محیط بسته، چهارچوب های فکری و هنری محیط هم بسیار محدود و ناچیز بوده اند. طوری که همگی جلوه های هنری باید به گونه ای به سنن کلاسیک و یا فولک ( مثلاً) مربوط می بوده اند یا اسطوره های ایرانی و زیبایی شناسی شرقی که با نوع غربی اش تفاوت بسیار دارد. من تمام این چهارچوب ها را داشته ام و از تمامی شان گذشته ام تا جایی که امروز اگر بخواهم برای نوروز برقصم، قطعه ای را انتخاب می کنم که کاملاً از موسیقی زدوده است. تمام حرکات من آمیزه ای است از صنایع متفاوت رقص در تمامی دنیا. آمیزه ای است از تمام چیزهایی که در این سالها آموخته ام. ماجرا این است من هرگز قصد ندارم به خودم دروغ بگویم و این رقص را » کاملاً ایرانی » نام کنم همان طور که بنا ندارم به مخاطب هم دروغ بگویم که این رقص تماماً ایرانی است.
و اینکه گفتی برای عید قرار است بدون موسیقی برقصی، به نظر تو خود رقص نوعی موسیقی نیست؟ یا بگذار منظورم را بهتر بیان کنم به عقیدهات هنر رقص، لذت را از حس شنوایی به حس بینایی منتقل نمی کند؟
در دهه پیش من نیز به چنین باوری بودم. کما اینکه سالها اعتقاد داشتم رقص سایهی موسیقیست. اما حالا دیگر اینطور فکر نمی کنم. ببین حالا که داریم از طبیعت حرف می زنیم، این را بگویم که در همین طبیعت بارها و بارها شاهد رقص هستیم بدون کوچکترین ارتباطی با موسیقی. رقص باد، سکوت کویر، پرواز پرنده ای و جابجا شدن چلچله ای. رقص آب روان و نمونه های بی شمار دیگر. اینها همه خارج از چهار چوب موسیقی صورت می گیرد. خوش اقبالی من این بوده است که در همین زندگی کوتاهم، هنرمندان ناشنوای بسیاری را دیده ام… و دستگیرم شده که برای آن آدم ناشنوا هم رقص در همان درجه ی اهمیت است که برای شنوا. بنابر این اگر رقص ارتباط مستقیم با حس شنوایی دارد پس چگونه یک ناشنوا این طور و با این احساس می رقصد؟
و اینکه به مناسبت نوروز و در تلویزیون فارسی زبان میرقصی، اینها نشانی از آن فرهنگ ایرانی نیست؟
نه! ببین من ایرانی بودنم را دوست دارم اما قرار نیست که این ماجرا اصل و بنای تمام فکر و حافظهام باشد. امروز من پس از سالها به این نتیجه رسیدهام که هیچگونه مرز و چهارچوبی را برای خودم نبینم و نپسندم. من اگر بتوانم به انسان بودنم مفتخر باشم، همان برایم نهایت کفایت است.