از دیروزو امروز نوروز در گفت و گو با اسماعیل خویی
اشاره: در آستانه ی سال نو، به سراغ اسماعیل خویی رفتیم، همان بزرگ خراسانی لندن نشین که روزگاری در تهران به تدریس فلسفه مشغول بوده و سالها با حس و کلمه همنشین. هم اویی که حالا و از پس گذشت این همه سال، همچنان دغدغه ی زبان فارسی دارد و فرهنگ ایرانی. دغدغه ی درست اندیشیدن و از تعصبات فکری دوری جستن. با او از فردوسی بزرگ گفتیم و اجر آن صبر که حکیم طوس به سال سی کشید. سخن از اسطوره ی جمشید به میان آمد و دورانی که عدل و داد لااقل در قصه و افسانه حی و حاضر بود. از نمودهای آن افسانه ها گفتیم در زندگی امروزمان و امیدی که می توان بر آینده داشت که به قول شاعر عاشق پیشه ی ما اگر چنان نماند، بی گمان چنین نیز نخواهد ماند. حرف های اسماعیل خویی که همگی بوی ” اندیشه ی نوروزی” می هد، همراه شماست…
مر آنروز را روز نو خواندند
آقای خویی، اگر موافق باشید، گفت و گو را با اسطوره ی جمشید آغاز کنیم و پیدایی نوروز، آنگونه که فردوسی بزرگ بیان کرده…
آری. اتفاقاً یادآوری بسیار بهنگامی است. بسیاری فردوسی را پدر زبان فارسی می دانند هرچند که چنین نیست و پدر و مادر زبان فارسی تنها مردمان فارسی زبان هستند. اما فردوسی بزرگ به راستی که پدر شعر و سخن فارسی است و همچنین پدر تاریخ نویسی ما و همچنین بزرگترین بزرگواری که توانست افسانه های ایران زمین را به نظم و شعر برگرداند. فردوسی در پیوند با نوروز در داستان پادشاهی جمشید سخن می گوید و بر بنیاد کلام او باید بپذیریم که نوروز اگر نه کهن ترین جشن ایرانی باشد، دست کم یکی از کهن ترین جشن های ایران و جهان است. البته جشنهای کهن بسیار بوده اند؛ اما متاسفانه اکنون از آنها جز نام و نشانی باقی نمانده است، اما نوروز جشنی است همچنان زنده و پابرجا.
فردوسی، نوروز را روز بر تخت نشستن جمشید معرفی می کند، درست است؟
بله. فردوسی در شاهنامه این جشن را به پیروزی جمشید و پادشاهی او نسبت می دهد، جمشید البته یک چهره ی میتولوژیک است و در شاهنامه آمده است که دوران زندگی او هزار سالی و سلطنتش هفتاد سال به درازا انجامید. البته علاوه بر جنبه های اسطوره ای قصه که آن را از واقع دور می کند، به گمان من در اینجا منظور پادشاهی یک فرد خاص مراد نظر نبوده و یک سلسله است که مقصود فردوسی است. باری در افسانه ی فردوسی جمشید پنجاه سالی از وقت خودش را صرف آموزش کشاورزی به ایرانیان می کند و بعد پنجاه سال دیگر را صرف آموزش گله داری و پنجاه سال دیگر را صرف آموزش نخ ریسی و جامه بافی و … و چنین است که در نهایت جمشید هنرهای بسیاری را به ایرانیان آموزش می دهد و پادشاهی می شود بسیار فرهیخته. سرانجام کار به جایی می رسد که روزی که جمشید بر تخت سلطنت جلوس می کند برای ایرانیان بسیار عزیز و گرامی می شود و به قول فردوسی: ” آن روز را روز نو خواندند.” و این روز نو همان نوروز است که از آن شهریار برایمان به یادگار مانده.
اشاره کردید، که نوروز از جمله ی جشنهای کهن است که تا به امروز پابرجامانده، دلیل این ماندگاری را در چه عامل و یا عواملی می بینید؟
علت اینکه نوروز از باقی جشن های ایرانی قدیمی تر و باشکوه تر است این است که ایرانیان در این جشن تنها یک خاطره ی تاریخی را به سرور نمی نشیند بلکه همچنین نشان دهنده ی هماهنگی زبان ایرانی است با طبیعت. در پیوند نوروز همین بس که بگوییم، این تنها ایرانی نیست که با طبیعت همراه می شود بلکه در این زمینه طبیعت نیز با ایران و ایرانی همراه و همدل می شود. نوروز همچنانکه آغاز سال نوی ماست آغاز سال نوی طبیعت نیز هست، نخستین روز فرودین و آغاز بهار. چنین است که حتی اگر ما ایرانیان نوروز را فراموش کنیم زمین و طبیعت آنرا از یاد نخواهند برد. پس تا زمانی که زمین و تا هنگامی که طبیعت پابرجاست نوروز گرامی است و برگزار خواهد شد و من گمان می کنم این روز، روزی جهانگیر خواهد شد هرچند که به نحوی اکنون نیز جهانگیر است. دست کم در جنبه ی طبیعتش.
برخورد شعر فارسی با بهار و نوروز چگونه بوده است؟
بهاریه های بسیاری در ادب فارسی موجود است و در حقیقت هزار سالی می شود که شاعر بزرگی نبوده که دست کم چند بیتی در وصف زیبایی های بهار نگفته باشد. بهار یکی از موضوعات کهن و پیری ناپذیر شعر و ادب است و در تمام ادبیات دنیا موضوعی قابل تامل به شمار می رود و برای تمامی شعرا عزیز است.
در این سالها شاهد کشمکش های بسیاری هستیم میان” اعیاد مذهبی ” و ” اعیاد ایرانی “، به عقیده ی شما اعیاد مذهبی می توانند در تقابل با اعیاد ایرانی قرار بگیرند؟
برای پاسخ به این سوال، باید به پیشینه ی این کشمکش توجه کنیم. ببینید، بعد از حمله ی عرب به ایران، روان ایرانی دچار یک پارگی و دوگانگی می شود. یعنی دین اسلام به زبان ایرانی تحمیل می شود و ایرانی در تمام ایام بیرون خانه ی کعبه می ماند، به قول شاعر ” به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند “… که البته نمونه هایی از این دست بسیارند و اینجا زیاد مجال نمونه آوردن نیست، اما به هر حال مقصودم این است که بگویم ایرانی هیچگاه این حمله را فراموش نکرده است، همان حمله ای که به از بین رفتن بسیاری از کتابخانه های ایران منجر شد و غارت بسیاری از شهرهای ایران را در پی داشت.
به همین دلایل است که این کینه ی عرب در روان ایرانی به گونه ای جاودانه شده است. به هر حال در درازای تاریخ، ایرانی مسلمان می شود، اما نه تمام روانش. او از یک سو ایرانی مانده و از سویی دیگر مسلمان شده است و این دو از دورن با هم تضاد دارند. یک نکته ی دیگر هم اینجا اضافه کنم که برای نمونه یهودی در خانه ی دین خودش است، دین یهود برآمده از شرایط تاریخ و جامعه ی یهود است. به همین دلیل حتی اگر زمانی تمام یهودیان از دین برگردند این دین همچنان شکوه و زیبایی اش را حفظ خواهد کرد گیرم که دیگر کسی بدان اعتقاد نداشته باشد و یا اسلام برای عرب همین است دینی آمده از فرهنگ و جامعه ی عرب و لی دین طبیعی تاریخی ایرانیان آیین زرتشت بوده است و روان ایرانی در آیین زرتشت و مهر است که روال طبیعی خودش را دارد.
پس این کشمکش و تضاد را به گونه ای به عدم هماهنگی میان زبان و طبیعت و مذهب ارتباط می دهید؟
ایرانی در پیوند با اسلام همیشه به گونه ای در جنگ است و چنان است که تضادی غریب میان ایرنی بودن و مسلمان بودن در روان ایرانی در گرفته است و این جنگ و تضاد از میان نخواهد رفت مگر آنکه یکی از دو سوی این تضاد از میان برخیزد یا بسیار کمرنگ شود. چنانچه برای مثال در مصر چنین اتفاقی افتاد. مصری ها زبان خودشان را از دست دادند و حالا دنیا مصریان را به سختی از اعراب تمیز می دهد. اما در ایران از آنجا که خوشبختانه زبان فارسی بر جای ماند (نه چنانکه گویند به همت فردوسی بلکه به همت تمامی ایرانیان…)،همراه زبان فرهنگ مان بر جای ماند و همراه این فرهنگ ایرانی بودن بر جای ماند و در پیامد این پابرجایی جنگی میان ایرانی بودن و مسلمان بودن آغازیدن گرفت.
و این تضاد باعث به وجود آمدن چالشهای بسیاری شده…
حالا از این تضاد گاهی ناسیونالیزم ایرانی بیرون می زند و گاهی فاندیمنتالیسم اسلامی. نمونه های بارز این دو در تاریخ معاصر ما هم رضا شاه و خمینی هستند که یکی از پاره ی ایرانی روانمان بیرون زده است و دیگری از پاره ی مسلمان روانمان. یکی تلاش می کند هرگونه باور دینی را از میان بردارد و دیگری در تلاش است تا نشانی از ایرانی باقی نماند و متاسفانه این ماجرا قصه ای دنباله دار است و ادامه دارد. البته دقت کنید که من با اعراب هیچ مشکلی ندارم. بلکه مشکل من با عرب زدگی است، همچنانکه با غرب زدگی. هرچند که قصه ی غرب زدگی کلاً متفاوت با عرب زدگی است. اما به هر حال مقصودم این است که غرب با غرب زدگی فرق دارد همچنانکه عرب با عرب زدگی. باید بگویم که اعراب امروز جزء مردمان ستمدیده ی دنیا هستند و من با آنها احساس رفاقت و همدردی می کنم. اما عرب زدگی بیماری ای است که بر ملیت و فرهنگ ما آسیب می رساند و البته که هر ایرانی با گوهر با این بیماری مقابله خواهد کرد به ویژه اگر از آگاهی ملی برخوردار باشد.
بار دیگر برگردیم به نوروز، این جشن برای تمام اقوام ایرانی عزیز است، درست می گویم
کاملاً. به عقیده ی من حالا که پاره ی ایرانی روانمان زیر فشار است، این فشار و سخت گیری باعث شده است همه ی ایرانیان از کرد و بلوچ و لر و حتی عرب ایرانی به خود بیایند و این جشن های ایرانی را هرچه باشکوه تر و بهتر برگزار کنند. و خوشا که چنین است.
و سر آخر اگر حرف و سخن خاصی باقی مانده؟
من نوروز را به ایران و مردمان پاکش شا باش می گویم. زنده باد ایران و ایرانی و شادی و سرمستی.