با فرارسیدن دهم دسامبر، باب دیلن، برندهی نوبل ادبی سال ۲۰۱۶، بعد از جنجال و حواشی فراوان جایزهاش را دریافت خواهد کرد. سایت رسمی هفتهی گذشته در توییتری اعلام کرد دیلن برنده امسال این جایزه متن سخنرانی خود را آماده کرده و این متن ۱۰ دسامبر در استکهلم خوانده خواهد شد. در این توییت نه اعلام شدهبود چه کسی در این مراسم حاضر خواهد بود و نه روشن بود چه کسی این متن را خواهد خواند.
متن این توییت چنین بوذ: «باب دیلن برنده نوبل ادبیات ۲۰۱۶، متن سخنرانی را که در مراسم نوبل در تاریخ ۱۰ دسامبر خوانده خواهد شد، تهیه کرده است».
انتخاب امسال کمیتهی ادبی نوبل سراسر حاشیه و ماجرا بود.برگزیدن ساختارشکنانهی یک ترانهسرا وخواننده از همان آغاز اعلام، واکنشهای مثبت و منفی بسیاری را موجب شد. این جنجالها اما با عدم پاسخگویی دیلن به تماسهای مکرر آکادمی شدت گرفت، تا آنجا که یکی از اعضای این آکادمی او را «متکبر و بیادب» خواند. سرانجام باب دیلن پس از دو هفته سکوت شگفتی و قدردانیاش را به خاطر بردن این جایزه را اعلام کرد و گفت که آن را «با افتخار» میپذیرد.
اما همین دو هفته سکوت کافی بود تا بسیاری از تاریخنویسان ادبی و منتقدان، با فرض عدم پذیرش جایزه از سوی او گمانه زنی کنند و دفتر نوبل را به جستوجوی نمونههای مشابه ورق بزنند.
ژان پل سارتر و بوریس پاسترناک دو نویسندهای بودهاند که در تاریخ جایزهی نوبل ادبیات، آن را پس زدهاند،اولی به اختیار و دومی به اجبار. ژان پل سارتر که در ۱۹۶۴ این جایزه را رد کرد، در نامهای که بعدها فاش شد، بیان کردهبود پذیرفتن چنین جوایزی استقلال و آزادی ذاتی او را به عنوان نویسنده خدشهدار خوهد کرد، او نوشتهبود: « برای من میان ژان پل سارتر نویسنده و ژان پل سارتر برندهی نوبل ادبیات فاصلهی زیادی وجود دارد. من از مقاومت ملی دفاع میکنم، چون نویسندهی مستقلی هستم اما اگر جایزهی نوبل را بپذیرم درست مثل این است که شما را هم با خودم همراه کردهام. معتقدم نویسنده هرگز نباید اجازه بدهد او را تبدیل به مقام رسمی بکنند.» این نامهی بلند بالا – که امروز یکی از درخشانترین متون سارتر به حساب میآید- را میتوان متن سخنرانی او به عنوان یک نوبلیست ادبی به حساب آورد
اما شش سال پیش از آن در اکتبر ۱۹۵۸ بود که آکادمی نوبل، بوریس پاسترناک را سزاوار بردن این جایزه دانسته و در بیانیهاش دلیل برگزیدن او را چنین توضیح دادهبود:
«به سبب دستاوردهای مهم او هم در شعر غنایی معاصر و هم در حیطهی سنت عظیم شعر حماسی روس.»
پاسترناک در بیست و پنجم اکتبر ۱۹۵۸ و دو روز پس از اعلان رسمی آکادمی سوئد، تلگرافی به این نهاد مخابره کرد با این مضمون: «بیاندازه سپاسگزارم، متاثر، مغرور، شگفتزده و سردرگم».
پاسترناک، شاعر بزرگ روس وقتی این جایزه را دریافت کرد، درگیریهای میان بلوک شرق و غرب به اوج خود رسیده بود و او که سالها بود به سبب سرخوردگی از انقلاب روسیه، به درون خود خزیدهبود، برای تسلای دل اندوهگیناش از اسرار هستی و مرگ، از طبیعت و از زن میسرود. همین سکوت سیاسی و بی اعتنایی نسبت به مضامین انقلابی هم سبب شدهبود برچسب عافیتطلبی، ناسپاسی و وطنفروشی بی پیشانیاش بخورد. پاسترناک درمانده و به ستوهآمده از حملات و طعن رقیبان، تنها رمان تمام عمرش، «دکتر ژیواگو» را به مثابه وصیتنامهای ادبی نوشت و آن را مخفیانه به چاپ رساند. داستان این رمان برگرفته از بیوگرافی خود پاسترناک و زنان الهام بخش زندگی او بود. داستان پزشکی روس که شاعر مسلک و عاشق پیشه است و وقایع زندگیش تصویرگر روسیهی قبل و بعد از انقلاب. روایتی از تب و تاب و شور و هیجان و جنگ و خون ریزی و هجران جبری دلدادگان.
انتشار و اقبال این رمان و همینطور اهدای جایزه نوبل، همه و همه دست به دست هم دادند تا خشم و طعنها، نسبت به او صد چندان شوند. مطبوعات شوروی پاسترناک را مایه «ننگ» و « سگ وفادار بورژوازی» لقب دادند. اتحادیه نویسندگان شوروی، «دکتر ژیواگو» را بهعنوان اثری ضد شوروی محکوم کرد و رهبر سازمان جوانان حزب در تلویزیون این کشور پاسترناک را «از خوک بدتر» خواند و خواهان اخراج او از شوروی شد. پاسترناک در نامهای به خروشچف رهبر شوروی نوشت:«تولد و زندگی وکارم درروسیه بوده است…. تبعید برایم همچون محکومیت به مرگ است از شما تمنا میکنم که این اشد مجازات رابرعلیه من بکارنگیرید.» او اعلام کرد به هیچ قیمتی قادر به ترک میهن خود روسیه نیست و در عوض حاضر است که جایزه نوبل را پس بزند. اینطور شد که تنها چهار روز پس از تلگراف اول، پیغام دیگری برای آکادمی سوئد فرستاد و گفت: « ناچارم این جایزه را رد کنم به دلیل معنا و مفهومی که به آن در جامعهی من اطلاق شدهاست.» با این حال شاید متن سخنرانی نوبل او را بتوان در شعر «جایزه نوبل» این شاعر جست وجو کرد:
فنا شدم، چو حیوانی دربند
هماینک بیرون از اینجا
نور هست و آزادی و مردم
ولی از پس من
تنها هیاهوی پیگران به گوش میرسد
و راه گریزی برایم نیست
من آن کرانهی تالابم… آن جنگل در دل شب
آن کنده درخت جامانده از کاج عور بر زمین افتاده
منم از همه سو اسیر و درمانده
هرچه باداباد، بی اعتناترینم
یک جانیام آیا؟ یک پستفطرت؟ یک وصلهی ناجور؟
به کدامین گناه محکومم اینجا؟
تمامی دنیا سراپاگوش، آمادهی شیون
بر واژگان سرزمین زیبای من.
حتی کنون، با پایی بر لب گور
باور دارم به تقدیر پاکنهاد
که دیر نیست چیره شود نفس نیکی
بر نفرت و عناد
مقاومت پاسترناک در مقابل افترا زنیهای حاسدان و رقیبان و فشارهای سازمان امنیت شوروی بیش از دو سال نپایید. او درماه می سال ۱۹۶۰ در خانهاش در حاشیه مسکو در گذشت.
رمان دکتر ژیواگو برای اولین بار در روسیه در سال ۱۹۸۷ و در دوران شوروی منتشر شد. در سال ۱۹۸۹ پسر پاسترناک طی مراسمی مدال جایزه نوبل را دریافت کرد بدون آنکه همچون پدرش چیزی از جایزه نقدی آنرا دریافت کند.
ترجمهی آزاد پاسترناک از شعر «آبی آسمانی» نوشتهی نیکولوز باراتاشویلی، شاعر گرجیتبار، انگار حدیث زندگی خود اوست، واگویههای یک شاعر دردمند، وطنپرست و آزاده:
بر آبی لاجوردین، بررنگ آسمان
عاشق بودهام از همان خردی
و بعد برایم معنا یافت
آبی اقلیمهای دیگر
و حالا که به قلهی روزگار عمرم رسیدهام
برای خاطر دیگر رنگها، آبی را قربانی نخواهم کرد
آبی زیباست بی نیاز به زیب و زیور
رنگ چشمان توست، محبوب من!
مغاک ژرف نگاه تو صیقلین از آبیست.
آبی! رنگ رویای من، تجلی عرش
و محلولی آبی؛ ماوای آبتنی پهنهی زمین
آبی! استحالهای یکباره از خاک بر افلاک
دور از خویشان سوگوار در مراسم تدفین
به رنگ آبیِ شفافِ شبنمهای یخآجین بر سنگ مزارم
رنگِ دودِ آبیفامِ زمستانیِ تاریکیست
که نامم را در خود میپیچد