“مرا اسماعیل بخوانید، سال ها پیش، از آنجایی که آهی در بساط نبود و دلخوشی خاصی هم روی زمین نداشتم، تصمیم گرفتم بار دیگر عازم دریا شوم فکر کردم بهتر است سوار کشتی بشوم و بروم آن قسمت جهان را که آب گرفته تماشا کنم.”
این جملات سحر آمیز، سرآغاز کتابی ست که گرچه در روزگار خود قدر ندید اما با پیچیدگی فرم و جادوی کلام نهفته در لابلای سطورش، زمینه ساز ظهور مدرنیسم در ادبیات داستانی جهان شد. کتابی که این روزها مصادف است با صد و شصت و پنجمین سالروز درگذشت خالق آن.
رمان “موبی دیک” شاهکار “هرمان ملویل”، نویسنده ی شهیر آمریکایی ست، رمانی بحث بر انگیز و به یاد ماندنی در میان رمان های کلاسیک جهان. این کتاب گاه در کسوت شعری حماسی از ستیز و نخوت همیشه ی بشر در مواجهه با زندگی سخن می گوید و گاه به موسیقی غم انگیزی بدل می شود که روح سرگشته و حیران آدمی را در می نوردد و او را با نادانسته های ابدی اش بر جای می نهد.
داستان، روایت تلاش ماجراجویانه ی راوی ، ناخدا و خدمه ی کشتی “پکود” است برای صید نهنگی که تنها یک نهنگ معمولی نیست:
” ملوانانی که امکان داشتهاند این وال را در سفرهای پیشین ببینند آن را “موبی دیک” مینامند و یکی از ویژگیهای عجیب آن سفید بودنش است.”
ارباب و ناخدای کشتی “کاپتان آهاب” است، مردی مغرور، با صورتی خشن و ساق پایی چون عاج. او با کینه ای تسکین ناپذیر و جنونی از سر انتقام در صدد صید موبی دیک است که در یکی از صیدهای پیشین پای او را قطع کرده است. کشتی پیکود طول و عرض اقیانوس آرام را با شکار نهنگ می پیماید، اما آهاب که در جست و جوی موبی دیک است و هیچ چیز جز قتل این وال سفید عطش انتقام او را فرو نمی نشاند:
“موبی دیک! همین موبی دیک لعنتی بود که یک پایم را از من گرفت. او بود که باعث شد برای بقیه عمرم روی استخوان نهنگ راه بروم. بله همان نهنگ سفید لعنتی … من دنبال او هستم در دماغه امیدنیک و در تمامی تنگههای دنیا و بالاخره پیدایش میکنم. تنها کاری که شما باید بکنید همین است شما هم باید این جانور لعنتی را تعقیب کنید تا خون سیاهش را در اقیانوس بریزیم. حاضرید این کار را بکنید، به نظر من آدمهای شجاعی هستید.”
سرانجام، موبی دیک رخ می نماید، آهاب سه شبانه روز او را تعقیب می کند و در این تعقیب و گریز موبی دیک که در صدد دفع نیزه های شلیک شده به سمت خود است، هر بار قسمتی از کشتی را خرد می کند و مسبب ویرانی کشتی و مرگ سرنشیانش می شود، او در روز سوم با یورشی ناگهانی گردن آهاب را می گیرد ، او را درون آب می کشد و هلاک می کند. او را که تا لحظات آخر فریاد می کشید:
“ای هیولای وحشتناک، من تا آخرین نفس مبارزه خواهم کرد حتی اگر کشتی ما را غرق کنی … من دست از مبارزه با تو برنمیدارم…”
موبی دیک بعد از آن به تخریب بقایای پیکود ادامه می دهد و تا غرق شدن کامل کشتی و همه ی سرنشینان آن به جز “اسماعیل” آرام نمی گیرد و اسماعیل زنده می ماند تا یکی از دنیا دیده ترین روایان ادبیات شود و آخرین سطور این داستان را این چنین به پایان برساند:
“فقط من گریختهام که برای شما داستان را بازگو میکنم. من اسماعیل از آن مهلکه نجات پیدا کردم… وقتی قایق وارونه شد نتوانستم روی آب بیایم و زیر قایق ماندم. روی آب که آمدم نزدیک بود به داخل گرداب کشیده شوم. ناگهان یک تابوت که گویی فرشته نجات من بود از قلاب خود رها شد و روی آب آمد و کنار من شناور شد. یک شبانه روز توی آن تابوت بودم، کوسهها اطراف من میپلکیدند ولی انگار آروارههایشان به هم کلید شده بود. مرغهای دریایی بالای سرم پرواز میکردند اما آزاری به من نمیرساندند. روز دوم از دور یک کشتی پیدا شد کشتی راشل بود که دنبال فرزند گمشدهاش میگشت و اینک گمشده دیگری را پیدا کرده بود”
موبی دیک، تجسم میل سیری ناپذیر آدمی برای دانستن است. تمایلی که در این داستان به شکل خیزشی طغیان گونه از سوی “آهاب” رخ می نماید و به رغم شجاعت، تکبر و اراده ی خلل ناپذیرش، مرگ فاتحانه و تراژیک او و همراهانش را رقم می زند.
” آهاب” در میان قهرمانان آثار معمول قرن نوزدهم قهرمان بدیعی ست، او برخلاف قهرمانان کلیشه ای پیشین، نه تنها دوست داشتنی، مهربان و فداکار نیست بلکه خودخواه، خشن و سراسر نفرت است. آهاب قهرمانی تنهاست که با سرنوشت محتوم و تیره ی خود در جدال است. او در ترسیم یک دنیای قهرمانانه و سرشار از جاه طلبی اصرار دارد و لجوجانه خواهان رسیدن به پاسخ است.
موبی دیک هم چنین از منظر اخلاقی و فلسفی در قالب یک داستان تمثیلی با نثری شاعرانه که گاه با داستان های کتاب مقدس پهلو می زند، به باز سازی اسطوره می پردازد و با نگاهی حساس و موشکافانه پیچیدگی های درونی وخصایل و رفتارهای انسان ها را هم به شکل خصوصیت فردی و هم در بطن روابط اجتماعی واکاوی می کند.
این رمان علاوه بر وجهه ی تراژیک خود، رمانی فلسفی نیز به شمار می رود. ما بین وقایعی که بر پهنه ی اقیانوس و در طی شکار نهنگ رخ می دهند، خط اصلی داستان به صورت مداوم قطع می شود و در این میان اسماعیل به طرح بحث های علمی، مذهبی و فلسفی با دیگر شخصیتهای داستان می پردازد. این مباحث که برای نخستین بار زبان یک رمان را به مقالات علمی و فلسفی شبیه می کرد با چیره دستی و نبوغ ملویل آمیخته شده و حاصل گفت و گو ها را برای خواننده باور پذیر و ملموس ساخته است. تا جایی که در موبی دیک ما با طیف متنوعی از لهجه ها و واژگان مواجه هستیم، نقل قولهایی فراوان که ادبیات هریک متناسب با شخصیت راوی آنها دستخوش تحول می شود. از زبان مومنانه ی “استارباک”، ناخدا دوم کشتی و زبان بی قید و بند دستیارش “استاب” گرفته تا زبان عوامانه ی نیزه داری چون “کووی کگ” و یا “پیپ”. همان سیاه پوست جوانی که می گوید: “پای خدا روی رکاب دستگاه ریسندگی دنیا” ست.
موبی دیک را حماسه ای طبیعی خوانده اند، حماسه ای مملو از نماد ها و تمثیل ها. کاراکترها و اتفاق های این داستان هریک به نوعی ارجاعی دارند به شخصیتهای اساطیری و داستانهای روایت شده در کتب مقدس وبه خصوص تورات.
در پایان داستان، اسماعیل، راوی تحصیل کرده و روشنفکر این داستان پرحادثه به کمک یک تابوت کنده کاری شده که کووی کگ نیزه دار آن را برای خود ساخته بود، نجات می یابد. این تابوت که طرح های اساطیری و نقشهای بدوی اش نشانگر تاریخ حیات گیتی ست، این بار نه مرکبی برای مرگ که نوید دهنده ی حیات می شود تا بدین سان از دل مرگ زندگی را بزاید.