نویسنده : سید محسن طباطبائی فر
ناشر: نشرنی – تهران
چاپ اول : ۱۳۸۴ – تهران
کتاب، دردوبخش شامل پنج فصل در۴۲۱ برگ، پس از تقدیر وتشکر ومقدمه ای مفید، متن کتاب شروع می شود. نویسنده، درمقدمه اشارۀ جالبی به دانش «سیاسی مسلمانان و یه ویژه شیعیان» دارد و براین باور است که « کارکردها و نتایج آن، هنوزدرآغاز راه است» از مطالعات پژوهشی جوامع غربی دربارۀ اسلام در کلیت سخن می گوید از این که شیعه را در«کنار خوارج قرار داده» انتقاد می کند در رهگذر چنین نگاهِ تیز، یادآور شده که: « شرق شناسان غرب، تا همین اواخر، درباب سهم ایرانیان در اسلام ونفوذ اسلام درتاریخ اسلام کم می دانستند. کمتر ازآن هم بدین امورعنایت داشتند».
در بررسی شیعه در دوران صفوی و قجری، با اشاره به ساختارهای اجتماعی – اقتصادی و فرهنگی براندیشه های سیاسی شیعه اشارۀ درستی دارد: «شکل گیری اندیشه های سیاسی شیعه و با الگو برداری این اندیشه از نظام کهن ایران، یا دنباله روی از نظام سلطنتی اهل سنت تأکید دارند». درچهارچوب آئین شیعه دوازده امامی و ایمان به خلافت اسلامی و تأیید حقانیت اهل بیت دوازده تن ائمۀ معصوم می افزاید: « احکام و قوانین شریعت اند و درعین حال که به حیات معنوی کامل نیز مشتمل اند، دارای اصالت و اعتبارند و تا قیامت نسخ بردار نیستند و این احکام و قوانین را فقط از راه اهل بیت باید به دست اورد» . با چنین فرمان محکم و ابدی ست که ایستائی در اندیشه و افکار جان می گیرد و زمینه های نفی عقلانیت وخردگرائی رُخ می نمایاند.
نویسنده، دربخش اول با عنوان چارچوب نظری، نخستین ویژگی تشیع را «رهیافت خاص آن به موضوع امامت» تلقی می کند و سپس به درستی، مفهوم و دستاوردهای این ویژگی را می شکافد. با نگاهی به دوران صفوی و قاجار، شکل گیری سلطنت شیعه را مطرح می کند. با توجه به آرای چهارتن از صاحبنظران برجستۀ تشیع : «دربارۀ گفتمان سلطنت شیعی درنزد اندیشمندان صفوی و قجری با تمرکز و توضیح نظرات علامۀ مجلسی، میرزای قمی، ملا احمد نراقی و سید جعفر کشفی است»، اضافه می کند که : «محور پژوهش و بررسی ما گفتمان سلطنت شیعی است نه تبیین نظریات سیاسی متفکران خاص». بلافاصله می افزاید : « ذکر نام این اندیشمندان به نوع نگرش نویسنده باز می گردد که از نگاه فقها به بررسی مبانی و نظریه های سلطنت [شیعی] پرداخته است». باچنین وعدۀ استوار آرای تحلیلی پژوهشگران دربارۀ سلطنت تشیع ونقل نظریۀ آنان را از دیدگاه های گوناگون شرح می دهد. برای جلب اعتماد مخاطبین تأکید دارد که بگوید « نگارنده . . . می کوشد یافته های خودرا نه با هدف «دفاعیه نویسی» بلکه پژوهش علمی و منصفانه ارائه دهد. اساسا علما و همۀ نام آوران درعرصه های سیاسی، اجتماعی، دینی و … هریک به تناسب بنیادی که خود برنهاده اند حیات معنوی خویش را استمرار می دهند و برمانائی خود تداوم می بخشند، نه دفاع نابجا برحشمت آنان و دیرپا تر بودنشان می افزاید و نه بی مهری و انتقاد می تواند آنان را از جایگاهی که به مدد تلاش خویش حیازت [فراهم ساختن] کرده اند فرو افکند».
اشاره های جالبی دارد به ایرانشهری و رواج هه سویۀ آن بین مسلمان ها درسلطنت تشیع، با این یادآوری که «هستۀ اصلی تشیع را اعراب تشکیل داده اند». با اینکه اساس آن حادثه از واقعۀ غدیرخم أغازشده، هنوز پس ازگذشت چهارده قرن صحت و سقم آن تا امروز مورد بجث وجدل بین اهل تسنن و شیعیان ادامه دارد. همو، به روایت از سید جواد طباطبائی، از سهروردی اندیشمند ایران و مفهوم «فره» یا «نور» یاد می کند: « تأسیس حکمت اشراق را باید به عنوان یکی ازنقاط عطف تداوم ایرانشهری در دورۀ اسلامی مورد تأمل قرارداد. در واقع اهمیت مقام ارجمندی جایگاه سهروردی به این امر اساسی مربوط می شود که او با تأسیس حکمت اشراق، به تجدید حکمت خسروانی پادشاه آرمانی ایران باستان پرداخت».
طباطبایی با توجه به سلطۀ اندیشه های ایرانشهری دردورۀ صفویان، براین باور است که :« بابرآمدن صفویان، شریعت اهل تسنن، جای خود را به دریافتی از تشیع داد، اما دراندیشۀ سیاسی حاصل از پیوند تصوف، شریعت وسیاست، دگرگونی ژرفی به وجود نیامد» .
گفتن دارد که دوران ساسانیان نیز، ایران هرگز سرزمین عدل وعدالت نبوده است. کشتار وحشیانۀ مزدکیان به فرمان انوشیروان، برگ های سیاه و ننگینی از تاریخ است. « گردیزی می نویسد: و انوشیروان حدیث مزدک را تدارک کرد و با او مناظرت کرد. و بر حجت و برهان درست کرد که مزدک بر ناحق است پس بفرمود تا او را بکشتند . پوست او بیاهیختند [کندند] و پر کاه کردند و از درایوان برگذرگاه حشم بیاویختند . پس بفرمود تا مزدکیان را طلب کردند و بیاویزیدند و اندر نیم روز هشتاد هزار مرد مزدکی را بکشت». بنگرید به جلد دوم تاریخ ساسانیان تألیف محمد جواد مشکور، برگ ۷۴۴ چاپ تهران ۱۳۶۷ . این نکته را نیزباید یادآوری کرد که زندگی اشرافی موبدان زرتشت، در زمانه ای که اکثریت طبقات پائین جامعه، زیر فشار در فلاکت وبدبختی می زیستند، زمینه های مقبولیت آئین نوپای اسلام را فراهم ساخته بود. بررسی اوضاع زمان و مکان، تمایلات رهائی مردم را بیشتر توضیح می دهد.
پس ار فروپاشی ساسانیان، در نهصد سالگی تاریخ اسلامی ایران، زمینه های سلطنت صفویان، واین بار زیرچتر اسلام تشیع، دوران جدیدی ازپادشاهی ایران آغاز می شود. دوران سلطنت صفویان، قاجاریان و پهلوی ها، پایان سلطنت تشیع درایران است که پس از نزدیک به پانصدسال در۱۳۵۷ تمام کمال، فقهای شیعه سلطنت را قبضه کردند. حکومت شیعه یکسره به دستاربندان و فقیهان تشیع رسید.
جالب این که در سرتاسردوران طولانی و چند قرنی این دگرگونی ها، ادبیات ایرانشهری : «تمام سنت ها و نهادهای رایج درسلطنت اسلامی (شیعی) را میراثی ازایران باستان تعبیر کرده اند و از «عصر زرین فرهنگ ایرانی» سخن گفته اند؛ و به همان نسبت مسلمانان (عرب ها/ تازیها) را با تعابیری همچون «بدویان بیابان عربستان» صحرا نوردان کم فرهنگ» و مجاهدان صحرانشین» یاد کرده اند. درادامه همین روایت ها آمده است که مسلمانان بی فرهنگ درحمله به ایران : « برای ازبین بردن زبان، خط و فرهنگ ایرانیان از هیچ کوششی فروگذار نکردند. بسیاری از کتابخانه هارا به آتش کشیدند وخموشی و تاریکیِ وحشی و خون آلودی را برایران حاکم کردند».
اما آن روی حوادث را نیز باید دید وتأمل کرد. درکفۀ ترازوی داوری وجدان به درستی سنجید. و زمینه های سقوط و زوال سلطنت ساسانی را بررسی کرد. «گزارش هایی، هرچند اندک، از وجود فرق مختلف عهد ساسانی، مبین وجود تفرق و تشتت حتی درآئین به ظاهر رسمی [زرتشت] است. همچنین شک و تردید نسبت به عقاید موجود و بی میلی به اعتقادات کهن، . . . برخورد افکار و نیز شرایط جدید و نوظهور . . . امواج جریان های عقلی و فلسفه یونانی در ادوارِ پایانی حکومت ساسانی، بنیاد اعتقادات کهن را به لرزه درآوردند و اذهان بسته و راکد را به تأملی دوباره دربارۀ ساختار اعتقادی خویش وا داشتند».
جالب این که دین اسلام نه تنها مخالف سلطنت نبوده ونیست، بلکه برحسب روایت های زیاد، نهاد سلطنت و به ویژه وجود شخص پادشاه را مظهر خداوند یکتا و آفرینندۀ هستی قابل احترام و ستایش معرفی کرده است.
نویسنده، درخطبۀ مجلسی در جلوس شاه سلطان حسین برتخت: «سلطنت را ادامۀ نبوت و امامت شیعی می داند». همو بازازقول مجلسی آورده است: «ازحضرت رسول منقول است که هرکه اطاعت پادشاه نمی کند اطاعت خدا نکرده است. زیرا که حق تعالی می فرماید خود را به مهلکه نیندازید و به سند معتبر از حضرت صادق منقول است هرکه منقرض پادشاه جابری شود و به سبب آن بلیه [ای] مبتلا شود خدا اورا درآن بلا اجرندهد و برآن شدت اورا صبر عطا نفرماید».
میرزای قمی سخن را پی می گیرد که : « ملک وپادشاهی به تقدیر الهی است و هرکسی غیرازاین داند کشتی او تباهی است». و به همین علت پادشاه به هیچ عنوان پاسخگو نیست». همو اضافه می کند : « هرکه را خداوند عالم ملک و سلطنت کرامت کرد پس در لوازم بر او حرجی نخواهد بود و سبب آنچه از او سر زند مؤاخذه نمی شود».
نراقی سنگ تمام می گذارد و سلاطین را: «موحب قوام سلسلۀ حیات و انتظام معاش زمرۀ عباد می داند که حضرت مالک الملک وی را معین و از «کافۀ خلایق ممتاز» کرده است».
سید جعفز کشفی : «سلطان را سایۀ خداوند بر روی زمین و نیز «پاسبان و نگاهدارندۀ از جانب خداوند درزمین» دانسته، اضافه می کند که: « پادشاه ظالم بهتر است از فتنه ای که به سبب نبودن پادشاه همیشگی و دائمی است: و یا «سلطان ستمکار و جورپیشه چهل سال بهتراست از رعیتی که مهمل و سرخود باشند دریک ساعت از روز». کشفی بر آن است که به هرحال میان جور سلطان و فتنۀ رعیت، باید جور سلطان را ترجیح داد». همو با استناد به آیه ای ازقران که خداوند داود نبی را خلیفۀ خود قرارداده. پژوهشگر «نظام سلطانی» را در وادی اندیشه و تحلیل تا آنجا هدایت کرده است که به هوشمندی می نویسد: «تعریفی که کشفی ازسلطان ومنزلت او عرضه می کند، جز صورتی ازسلطنت مطلقه نیست. نسبت دادن صفات جمال و جلال به سلطان، درواقع تفویض همۀ صفات الهیات [الاهیات] اسلامی است که مخصوص باری تعالی است.»
افضل الدین کاشانی که ظاهرا باطنی بوده و درنیمۀ دوم قرن ششم هجری می زیست . . . درگفتار نخستین رسالۀ خود در «معنی پادشاه» می نویسد: «پس چون پادشاه نگه دارندۀ هستی ها بود و تمام کنندۀ ناتمام و نگهداری از مخالف نیابد، واجب بود که پادشاه مخالف هیچ چیز که بدان پادشاه بود نباشد و هیچ چیز از ایشان مخالف پادشاه نبود».
و حاصل این که ازمطالعۀ آرای علمای شیعه درباره مقام ومنزلت سلاطین، خواننده دچار توهم می شود و این فکر در ذهنش جان می گیرد که آیا این روایت های مبالغه آمیز، مردم را به بیراهه و انحراف نمی کشاند؟ و مهمتر، زمینه های شِرک و رواج کفرگویی را فراهم نمی سازد؟
در «آموزۀ آرمانی شیعیان دربارۀ حکومت»، ازحکومت دینی که پیشوای آن «امامی معصوم و حاکمیت الهی در زمین استواراست» می گوید و ازغیبت طولانی مدت امام دوازدهم که : «ظهورش برای مدتی نامعلوم به تعویق افتاده است»
اشاره ای دارد در«اعتبار» عقل که شنیدنی است: « تنها عقل یا عقولی مشروعیت و اعتبار دارند که از ناحیۀ سمع (وحی) مساعدت و تقویت می شوند». او که این مسئله را آثار و تبعات غیبت امام دوازدهم دانسته، می نویسد :«عقل های دورۀ غیبت به دو نوع تقسیم می شوند. عقل عامه وعقل عالمانی که دانش دینی دارند». و سپس توضیح می دهد که :«عقل نوع دوم برفهمی از کتاب و سنت تکیه دارد. طبعا درموقعیت برتری قرارگرفته و یافته های عقل مجتهدان در زندگی سیاسی نیز جامه ای از مشروعیت می پوشد».
پژوهشگر، با یادآوریِ انحصار طلبی علمای تشیع برای تصرف عقل ممتاز، این پرسش را درخواننده القاء می کند که: پژوهشگران، کاشفان، مخترعان و دانشمندان برجستۀ جهانی که کرۀ خاکی را با علوم جدید تکان دادند و پای انسان را به کرات آسمانی گشودند، ازطریق ارتباطات حیرت انگیز، جهان امروزی را به دهکدۀ کوچک تغییر دادند، و شگفتا، که در کنار تحقیر و تمسخر دانش و علوم و اهانت به بشریت، پرده سیاه جهل وعقب ماندگی تاریخی را از چهرۀ علمای مدعی برداشته است .
ازخاطرات تاریخنویسان و مسافران اسنادی آمده که ستایش خداگونۀ مردم به شاهان صفوی را توضیح داده اند: «مینیورسکی می نویسد « شاه اسماعیل صفوی و پدران وی پشتاپشت خویشتن را تجلی گاه و مظهر زندۀ خداوند تبارک وتعالی می دانستند». از قول یک تاجر ونیزی که درآن زمان به ایران سفر کرد می نویسد: «این صوفی را مردم کشورش مانند خدا دوست دارند و تکریم و تعظیم می کنند. به خصوص سپاهیانش که بسیاری ازآنان بی زره به جنگ می روند و انتظار دارند که اسماعیل در پیکار نگهدار ایشان باشد».
دورۀ قجریه تا شروع مشروطه آخرین بررسی دراین بخش است که پژوهشگر نقش مجتهدان و شاهان را دنبال کرده است. ازدیدگاه او نظریۀ «عدم حقانیت حاکمان عصر غیبت» پدیده ای ست که در چند قرن پادشاهی صفویه و قاجار پدید امده که در بخش دوم از« مبانی هستی شناختی تا نهاد مرجعیت: زوال تدریجی گفتمان سلطنت شیعی» دنبال شده است. با اطلاعات بسیار مفید و خواندنی که اجر پژوهشگر فاضل مستدام باد.
بخش دوم «خاتمه: خلاصه و برخی نتایج» پایان این پژوهش است که با عنوان «نهاد مرجعبت و زوال تدریجی گفتمان سلطنت شیعی» تمام می شود. دراین قسمت ازتوسعۀ مرجعیت که علما، مشروعیت دولت را تقویت می کردند سخن رفته، و هکذاازتقویت نهاد حوزه های علمیه و دعوت از علمای دیگر کشورها برای مهاجرت به ایران، حمایت حکومت از حوزه های آموزش دینی و به کارگماردن تحصیل کردگان این مدارس و پست های عالی دینی و دولتی، اطلاعات ارزشمندی دراختیارخواننده قرار گرفته است.
از نظرگاهِ پژوهشگر، ظاهرا حادثۀ پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ «تحولات زیربنائی اندیشۀ سیاسی شیعه درایران که موجب حذف همیشگی نهاد سلطنت ازگفتمان شیعه شد» می باشد؛ با این یادآوری گزنده: « که بررسی آنها نیازمند اصول انسان شناسی و جهان بینی «عنصر» انقلاب است، عنصری که هیچگاه ازنگاه خیمه ای وسلسله مراتبی به جامعه؛ نابرابر دانستن انسان ها، بدبینی به ذات و شعور آدمیان، و تفسیرفردی عدالت و دیگر آرمان های شیعی برنمی خیزد». و کتاب بسته می شود.
من نیزهمین جا این بررسی را می بندم به امید اینکه اهل مطالعه، کتاب پژوهشی و ارزشمند«نظام سلطانی» را دریابند و مطالعه کنند.