تریلوژی های « رستم وسهراب » ؛ « رستم واسفندیار » و « تراژدی سیاووش »
با هنرپیشگان فرانسوی در صحنه های نمایشی فرانسه جان گرفت .
حماسهی ملی ایران از یک بخش اساطیری، یک بخش پهلوانی و یک بخش تاریخی ترکیب شده است. بخش اساطیری از نخستین پادشاه تا جمشید،
ضحاک و فریدون، همه شخصیتها« اوستایی » هستند. ظهور «زرتشت» تا پایان افسانه اسفندیار ادامه دارد. وجه مشترک بین شاهنامهی
فردوسی و سرودههای زرتشت «گاتاها» خِرَدورزی ست .
در داستان رستم و سهراب صحنهی نبرد سهراب با گُردآفرید از لحظههای ناب این تراژدی است که شجاعت و دلیری زنان ایران را روایت میکند.
به ویژه زمانی که سهراب کلاهخود گردآفرید را از سر او برمیدارد و تازه میبیند که این پیکارگر نه یک مرد، بلکه دختری است زیباروی که به
سهراب می گوید : « من گُردآفریدم و تو باید بدانی که زنهای ایرانی ؛خیلی خوب بلدند بجنگند.» .
داستان های شاهنامه برای بیینندههای فرانسوی خیلی جالب بود و خیلی از من تشکر کردند که چهره ی دیگری از ایران را به آنها نشان دادم.
خیلی از منتقدین هم گفتند که : « با این نمایش ها ما یک سفر به ایران رفتیم. » این برای من مایهی خوشبختی بود.
گفت وگو و دیدار ویژه سایت انجمن جهانی زرتشتیان پاریس با « فرید پایا » کارگردان و نمایشنامه نویس ایرانی- فرانسوی .
شاهنامهی فردوسی بزرگترین و مهمترین کتاب به زبان فارسی است؛ از برجستهترین سرودههای حماسهای جهان. فردوسی با
سرودن شاهنامه با ویژگیهای هدفمندی که داشت زبان فارسی را زنده و پایدار کرد و با طرح اساطیر و قهرمانان تاریخ ایرانزمین
، خواست تا ایرانیها هویت خود را از یاد نبرند و نیز زبانشان را فراموش نکنند. داستان های شاهنامه جدا از آن که یک اثر حماسی
رسمی ملی ست در بین مردم ایران نیز از محبوبیت ویژه ای برخوردار است .
داستانهای شاهنامه از مرزهای ایران فراتر رفته و توسط کارگردانان سینما و فیلمنامه نویسان به ویژه روس ها و تاجیکان به فیلم درآمده است.
یک اپرای عروسکی « رستم و سهراب » برگرفته از شاهنامه با آهنگسازی لوریس چکناواریان در تالار رودکی به نمایش درآمده .
در صحنهی تئاتر، «فرید پایا» کارگردان و نمایشنامه نویس ایرانی – فرانسوی که سبک ویژه اش به صحنه بردن نمایش های کلاسیک
به ویژه تراژدی های یونانی ست دست بالا زده و سه تراژدی از مشهورترین افسانه های شاهنامه ی فردوسی را به صحنه ی تاتر در فرانسه برده است.
فرید پایا سه تراژدی مهم شاهنامه: رستم و سهراب، رستم و اسفندیار و داستان سیاووش را با هنرپیشگان فرانسوی در صحنهی تئاتر در
پاریس و شهرهای دیگر فرانسه به روی صحنه آورده است .
فرید پایا ۶۷ سال پیش در پاریس از پدری ایرانی و مادری فرانسوی به دنیا آمد. پس از تحصیلات متوسطه در رشتهی علوم به مدرسهی
مهندسی پاریس رفت، اما بعد به سوی موسیقی و تئاتر گرایش بیشتری پیدا کرد. در مدرسهی تئاتر پاریس و بعد در مدرسهی «ژاک لکوک»
تحصیل موسیقی و آواز را ادامه داد و بعد به تئاتر روی آورد. تئاتر «لییر» Lierre یا «پیچک» را در سال ۱۹۸۰ بنیان گذاشت. وی بیش از
یکصد نمایش را در پاریس و دیگر شهرهای فرانسه و نیز در جشنوارههای معتبر آوینیون، برلین، مادرید و مکزیکو سیتی به صحنه برده است.
اما مشکلات مالی در سال ۲۰۱۱ باعث توقف کار تئاتر لییر شد. با وجود اعتراض دوستداران تئاتر و چهرههای پیشرو در فرانسه و کوشش
رسانههای فراوان، تئاتر لییر از حرکت ایستاد.
فرید پایا در گفتوگو با سایت مرکز فرهنگی زرتشتیان پاریس میگوید: « در پایان این ناکامی،زمانی که غرق ناامیدی بودم به سوی
شاهنامه کشیده شدم؛ شاعر بزرگ حماسهسرای ایران« فردوسی»، دست خود را به من داد و من را انتخاب کرد.
در شروع گفتوگویمان از فرید پایا، نمایشنامهنویس و کارگردان تئاتر میپرسم:
چطور شد که شاعر و حماسهسرای ایرانی دستاش را به شما داد؟
فرید پایا: مساله ی بسته شدن تئاتر لییرLierre که مسئلهای اقتصادی و سیاسی بین شهر پاریس و دولت بود؛ امکان حل شدن نداشت،
آنها هنوز به من پولی میدادند که زیاد غُر نزنم. من با یک سری کتاب همراهم به جنوب فرانسه رفتم، اما حوصلهی کتاب خواندن نداشتم و
بیشتر شعر میخواندم. بعد از بازگشت به پاریس، رفتم سراغ شاعران ایران. ابتدا کتابهای شعر شاعران معاصر مانند مشیری،
سپهری و… را خواندم. در کنار این کتابها شاهنامه هم بود. یادم می آمد که داستان رستم و سهراب را مادربزرگم در زمان بچگی
خیلی برایم تعریف میکرد. وقتی داستان را در شاهنامه خواندم، خیلی شاد شدم. چون متن فردوسی خیلی زیباست و داستان هم خیلی دلگیر است.
تصمیم گرفتم این داستان را ترجمه کنم که دوستان و آشنایان فرانسوی هم بتوانند آن را بخوانند. وقتی ترجمه تمام شد،
آن را معرفی کردم و گفتم این اسطوره را به فرانسه برگرداندهام و میخواهم از آن یک نمایشنامه بسازم. قرار شد نمایش را
بسازم و در مکانی که شهر پاریس برای بازی تعیین کرده بود، بر روی صحنه ببرم.
احساس عجیبی داشتم ؛ چون سالها بود که من دلم میخواست در بارهی ایران کاری بکنم، ولی جرأت نمیکردم به طرف
«فردوسی و شاهنامه » بروم. ولی همینکه به سمت شعر و شعرخواندن و فردوسی بزرگ رفتم و این داستان را خواندم و
ترجمه کردم (همه چیز به خوبی پیش رفت) و فقط مانده بود که هنرپیشهای برای بازی در نقش سهراب پیدا کنم. میخواستم هنرپیشهها هم جوان
باشندهم هنرهای رزمی را خوب بلد باشند. هفتهی بعد یکی از دوستان مرا به دیدن یک نمایش که در یک باغ بازی میشد، دعوت کرد.
یک هنرپیشهی جوان را در آنجا دیدم که باعث شگفتی ام شد. کسی که معمولاً موسیقی تئاترهایام را میسازد، آن شب همراهم بود.
ما همدیگر را نگاه کردیم و گفتیم:« این سهراب است.» روز بعد به آن جوان زنگ زدم. کاری که من از او دیده بودم، اولین کارش بود.
از او خواستم به خانهام بیاید و آمد . وقتی برایش نقش سهراب را توضیح دادم، به فکر فرو رفت احساس کردم تردید دارد . گفتم عیبی ندارد،
با هم چند سانس کار میکنیم. میخواستم اولاً مهارتهایش را ببینم و بعد هم کمی علاقه مندش کنم. دیدم که خیلی هنرپیشهی عالیای است و
من میتوانم متن را بنویسم. متن را نوشتم.
شروع کار من مقداری وارونه بود، یعنی هنوز بودجه نداشتم، اما داشتم متن مینوشتم، متن تمام نشده داشتم دنبال هنرپیشه میگشتم و
همیشه میترسیدم که در یک جای کار اشتباه کنم. ولی هیچ اشتباهی پیش نیامد. بالاخره نمایشنامهی رستم و سهراب بر روی صحنه آمد و چه
بینندگان فرانسوی، چه ایرانیها و چه روزنامهها و منتقدین تاتر خیلی خوششان آمد. همان موقع فکر کردم از فردوسی یک نمایش کم است و
داستان سیاووش و رستم و اسفندیار را هم بهتر است روی صحنه بیاورم که سه نمایش بشود. در نهایت با همان گروه، دو نمایش بعدی را هم ساختم.
شاهنامه از نظر درامنویسی، داستانپردازی و حضور شخصیتهای تاریخی اثری است یگانه. با وجود تهیهی چندین فیلم سینمایی و انیمیشن بر
اساس شاهنامه، اما در صحنهی تئاتر چه در ایران و چه در جهان، روی آن خیلی کم کار شده است، چرا؟
– کار سختی است! من خودم از شاهنامه ی فردوسی ؛ نمایشی ندیدهام. یک سری فیلم در بارهی رستم وسهراب دیدهام، اما در بیشتر
این فیلمها معمولاً رستم قهرمان است و یک آدم قوی که قلدری میکند را نشان داده اند . اما آنچه برای من از همه مهمتر بود،
خارج از قدرت بدنی، دنبال جهره ی انسانی رستم بودم. فکر می کردم چرا رستم خارج از جنگ و نبردهای همیشگی زمانی که تهمینه
را می بیند از این زن زیبا خوشش میآید؟ یا چرا به کاووس میگوید : « من هرگز برای تو نجنگیدهام، من فقط موقعی که ایران در خطر بوده جنگیدهام.
چون تو اصلاً خِرَد نداری. که برمیگردیم به سطر اول شاهنامه: به نام خداوندِ جان و خِرَد.»
به نظر من، یکی از خاصیتهای بزرگ شاهنامه این است که خارج از داستانها و اسطورههای زیبا، فردوسی نگاه خاصی نسبت به
شاهان دارد و اینکه آنان چگونه کشور را اداره میکنند؟ شیوهی کشورداریشان خوب است یا بد. نظر فردوسی در بارهی ادارهی یک کشور
خیلی دقیق است و این نکتهی جالبی است که مثلاً در اسطورههای یونانی وجود ندارد. لازمهی داشتن این جنبه در اسطورهها این است که یک نفر
با یک دید خاص تمام این داستانها را بنویسد، در حالیکه اسطورههای یونانی که ما میشناسیم از منابع مختلف به دستمان رسیده است.
اما در شاهنامه تمام داستانها نوشتهی یک نفر است با یک فکر خیلی دقیق در بارهی دنیا. مرور شاهنامه حتی نشان میدهد که آتش چگونه کشف شد،
چطور آتش را رام کردند، چطور شهر ساختند و… همهی اینها از زبان جمشید گفته میشود.
جنبه های انسانی رستم در شاهنامه
پایهی انسانی رستم را نیز میتوان به خوبی در شاهنامه دید. رستم فقط آدمی برای جنگیدن نیست. مثلاً در داستان سیاووش، وقتی سیاووش
میخواهد بردهها را پس بدهد، کاووس موافق نیست. به طوری که رستم پیش کاووس میرود و به او میگوید که:« این کارها را باید کنار
بگذارد و برده ها را آزاد کند.» گفت و گویی که رستم در بارهی اهمیت صلح با کاووس دارد، خیلی صحبت درست و جالبی است.
من میخواستم این جنبهها را حتماً روی صحنه بیاورم.
از طرف دیگر، چون من خیلی روی تراژدی کار کردهام، به نظرم میآمد که این سه نمایش را باید به صورت تراژدی روی صحنه ببرم .
تراژدی یونان به این شکل است که داستانی روی صحنه میآید و ما را به سمت این سئوال میبرد که چرا؟ چرا انسان اینگونه است و…
و این پرسش ها ما را به فکر وامیدارد. از سوی دیگر، در تراژدی از همان اوایل معلوم است که این داستان به انتهای بدی خواهد رسید،
ولی اینکه چطور به آنجا میرویم، نظر بیننده را جلب میکند.
آقای پایا، طرز کار شما در این «تریلوژیها» یعنی سهگانههای شاهنامه: رستم و سهراب، رستم و اسفندیار و تراژدی سیاووش چگونه بود؟
– طرز کار من این است که من از بچهها نمیخواهم موقعی که مثلاً نقش رستم را بازی میکند، تصور کند که دارد پسرش را میکشد و یا
حتی همدیگر را دارند میکشند. وقتی سهراب زخمی میشود و به زمین میافتد، به رستم میگوید:« اگر پدر من که رستم است خبردار
شود که من را کشتهای، تو را نابود می کند ». و اینجاست که رستم متوجه میشود که این پسر اوست. پسر را بغل میکند. سهراب مدت
زیادی با پدرش صحبت میکند. ولی من از هنرپیشه نقش سهراب نخواستم که با گریه و زاری این صحنه را کار کند. گفتم خوشبختی
این پدر و پسر را ببین. فقط روی خوشبختی کار کردیم؛ خوشبختی سهراب از اینکه در آغوش پدرش قرار دارد . در متن آمده است که
سهراب زخمی شده و دارد میمیرد، زیبایی صحنهآنجاست که سهراب میگوید :« من زود به این دنیا آمدم و زود هم رفتم، خیلی میخواستم
با تو بیشتر آشنا بشوم و شاید روزی دوباره به هم برسیم. » سهراب این حرفها را با شادی ظریفی میگفت. این شادی ظریف صحنه را قویتر
میکرد و مردم بیشتر تحت تأثیر قرار میگرفتند که سرانجام پدر و پسر مدت کوتاهی به هم رسیدند. اینطور چیزها برای من خیلی مهم بودند.
تماشاگران فرانسوی چه واکنشی نسبت به نمایشهای شما از داستانهای شاهنامه داشتند؟
– نخست این که خیلی از بینندگان فرانسوی ایران را خوب نمیشناختند. کسانی که دوست دارند کارهای مرا ببینند، آآمده بودند .
یک سری آدمها هم چون منتقدین تاتر خیلی از نمایش خوب گفته بودند، مثلاً در روزنامهی «کانارآ نشنه» canard enchainé نوشته بود:
“یک درس انسانی و سیاسی”! که من خیلی خوشحال شدم که انسانی را نوشته بودند. در اصل این یک داستان خیلی زیباست،
ولی اگر آدم به درون داستان برود، مسائل دیگری را میبینید. از جمله داستان مرگ، داستان جنگ، داستان صلح، داستان شاهانی
که همیشه با هم میجنگند.
برای بیینندههای فرانسوی خیلی جالب بود و خیلی از من تشکر کردند که چهره ی دیگری از ایران را به آنها نشان دادم.
خیلی از منتقدین هم گفتند که : « با این نمایش ها ما یک سفر به ایران رفتیم. » این برای من مایهی خوشبختی بود.
حماسهی ملی ایران از یک بخش اساطیری، یک بخش پهلوانی و یک بخش تاریخی ترکیب شده است. بخش اساطیری از
نخستین پادشاه تا جمشید، ضحاک و فریدون، همه شخصیتها« اوستایی » هستند. ظهور «زرتشت» تا پایان افسانه اسفندیار ادامه دارد.
چه وجه مشترکی بین شاهنامهی فردوسی و سرودههای زرتشت «گاتاها» دیدید؟ آیا خِرَدورزی؟
– من گاتاها را خواندهام و با شما صددرصد موافق هستم. در داستان رستم و اسفندیار از زرتشت خیلی چیزها گفته شده،
اما خود زرتشت روی صحنه نیست. فقط بهمن به رستم میگوید که پدر من، گُشتاسب دین زرتشت را قبول کرده است و از آیین« زرتشت» برای
رستم میگوید. ولی اینجا کار فردوسی خیلی کار ظریفی است، چون همهی صورتهای مختلف یک شخص را نشان میدهد.
گشتاسب از یک طرف دین زرتشت را قبول کرده و وارد ایران کرده است ولی از آن طرف، از اسفندیار کار خیلی سختی میخواهد که برود
رستم را بگیرد و بیاورد و اگر این کار را نکند، پادشاهی را به او نمیدهد. و این دوگانگیهایی که فردوسی در شاهان به آن اشاره میکند،
برای من جنبهی مهمی بود.
در داستان رستم و سهراب صحنهی نبرد سهراب با گُردآفرید از لحظههای ناب این تراژدی است که شجاعت و دلیری زنان ایران را روایت میکند.
به ویژه زمانی که سهراب کلاهخود گردآفرید را از سر او برمیدارد و تازه میبیند که این پیکارگر نه یک مرد، بلکه دختری است زیباروی.
این صحنه را شما چگونه در تئاتر نشان دادید؟
– این صحنه ی خیلی جالبی ست. سهراب با یک زن میجنگد و خانمی که این رُل را بازی میکرد، کمی هنر رزمی بلد بود.
به طوریکه این دو با هم میجنگیدند ؛ و در زمانی که سرانجام سهرابگردآفرید را میگیرد. – در نمایش بر سر گُردآفرید کلاهخود نگذاشته بودیم،
چون کلاهخود و زره و اسلحه خیلی سنگین است و چابکیای را که من از بچهها میخواستم میگرفت. – وقتی سهراب به گردآفرید میگوید:
« گرفتمت، دیگر نمیتوانی تکان بخوری » همزمان ، به هومن میگوید: « این مثل اینکه یک زن است » و خیلی تحت تاثیر قرار میگیرد
و او را رها میکند. سهراب از او می پرسد: « تو چطور زنی هستی؟» گردآفرید میگوید: « من گُردآفریدم و تو باید بدانی که زنهای ایرانی ؛
خیلی خوب بلدند بجنگند.»
برای این نمایشهای شاهنامه از دکور و لباسهای مختلف هم استفاده کردید؟
-من اصولاً از صحنهی خالی خیلی خوشم میآید. دکور دوست ندارم. چون دکور ممکن است مردم را مجذوب کند ولی ما نتوانیم فضاهای
مختلف را با آن نشان بدهیم. مخصوصاً که در داستانهایی مانند داستانهای فردوسی، قسمتی از آن در کاخ افراسیاب میگذرد،
مقداری در میدان جنگ است، مقداری در طبیعت است و…
فقط یک پلهی چوبی خیلی زیبا آخر صحنه بود و پشت آن یک پارچهی خیلی بزرگ (۴×۴ متر) بود که آن را از هند خریده بودم،
بسیار شبیه پارچههای ایرانی هم بود. این پارچه هفت رنگ بود و وقتی نورپردازی میشد یا رگههای طلایی آن بیرون میزد یا نقره یا
آبی و قرمزصحنه های جالبی به وجود می آمد . برای لباسها هم از مینیاتور خیلی استفاده کردیم. خانمی که ۱۵ سال است در رابطه با لباس
با هم کار میکنیم، و فضای نمایشی من را خوب میشناسد خیلی کمک کرد . از لباسهای طرح مینیاتور در نمایشهای قبلی هم استفاده کرده بودیم،
اما اینبار لباسها را از هر جهت خیلی شبیه مینیاتور طراحی کردیم.
در صحنه هم هنرپیشهها از پشت پرده میآمدند وارد صحنه میشدند و یکی از آن طرف میرفت پشت پرده و خارج میشد.
از بعضی از کدهای تعزیه استفاده کردم. مثلاً وقتی یکی نامه میآورد، کاغذ نمیآورد، فقط دستش را بلند میکرد و آن یکی دستش
را به دست میزد، طوری که انگار نامه را گرفته. یا مثلاً وقتی میخواستند راه دور بروند، سه دور میچرخیدند. اینطور کدها را از
تعزیه استفاده کردم. البته تعزیه یک نمایش مذهبی است، ولی جنبهی مذهبی آن برای من مهم نبود، بلکه یک تکنیکهای تئاتری
در آن هست که برای من خیلی جالب بودند.
از چه موسیقیای استفاده کردید؟
در نمایشهای من، همیشه موسیقی زیاد به کار گرفته میشود. در این نمایش هم همینطور بود. هم از موسیقی ارکستری استفاده کردم و هم آواز.
آواز در آن خیلی زیاد بود. مسئلهی جالبی هم پیش آمد؛ قبل از اینکه رستم و سهراب را بر روی صحنه بیاوریم، یک روز بچهها را
جمع کرده بودم و از ایران و شاهنامه برای آنها گفتم. بعد از ۱۵ روز بازی، یکی از آنها آمد گفت من میخواهم که اسمها را به
سبک ایرانی بگویم و پرسید سیاوش را در ایران چگونه تلفظ میکنند؟ گفتم: سیاووش. برایشان سخت بود، ولی همهی آنها سعی کرده بودند
بگویند ایران، توران ؛ افراسیاب. یکی از آنها گفت: این آوایی که ما میخوانیم: هاهاها… نمیشود کلاماش فارسی باشد؟ گفتم البته!
به آهنگسازی که با او کار میکردم گفتم تو موسیقی را بساز، من کلام فردوسی را روی آن میگذارم. به طوریکه بعضی از
آوازهابا چند بیت از فردوسی همراه بود.
سیاووش یا سیاووشان در اساطیر
یکی از سهگانههای نمایشی شما از شاهنامه، « داستان سیاووش» است؛ یک تراژدی کامل و رنگین و گونه گون.
شخصیتی که نماد مهربانی، مردمدوستی و صلح است؛ یکی از محوری ترین شخصیت های شاهنامه که در اوستا هم نام او آمده از
پدری ایرانی و مادری تورانی به دنیا می آید و فرزند شاه کاووس است که با بدگمانی و بی خردی زمینه ی مرگ فرزند
جوان خود را فراهم می سازد. برای بزرگ داشت یاد سیاووش ؛ هنوز در نزد اقوام ایرانی در کشورهای آسیای میانه و گسترهای
از هرات تا مازندران و جنوب ایران، مراسمی تاثیر گذار با نام «سوگ سیاووش» یا «سیاووشان» برگزار می شود .
این تراژدی را چگونه نمایشی کردید؟
– داستان سیاووش خیلی طولانی است و میبایستی بعضی از قسمتهای آن را حذف می کردم . مثلاً این قسمت را که سیاووش با
دختر پیران عروسی میکند و بعداً پیران به او میگوید با دختر افراسیاب هم عروسی کن که کشورها به هم نزدیک شوند،
این را حذف کردم. چون برای من مهمترین موضوع این بود که وقتی سیاووش بر اثر دسیسه های « سودابه » از ایران میرود و وارد
جنگ میشود و رستم از او میخواهد گروگان بگیرد که افراسیاب دوباره حمله نکند، به اینجا می رسیم که سیاووش صلح را میخواهد.
او بالاخره گروگانها را آزاد میکند و میرسد پیش افراسیاب. و در آنجا برای مدتی همه چیز درست میشود. من میخواستم سیاووش
به سرعت از این وضع به روی صحنه بیاید و کارهایی که میکند را بکند و بالاخره کشته شود. هدف من این بود مساله ای که روی
صحنه مطرح میشود، خیلی مستقیمتر باشد و صلحدوستی سیاووش خیلی برجسته تر باشد.
من یک دستکاری کوچک دیگر هم کردم و آن اینکه اولین بار که سیاووش میجنگد، با «گروی» میجنگد. فردوسی فقط آخر داستان
میگوید که آدمی به نام «گروی» میآید و سیاووش را میکشد. من میخواستم به« گروی »نقش بیشتری بدهم و نشان بدهم که سیاووش
قبلاً توانسته بود بر او غالب شود. ولی وقتی میآیند سیاووش را بکشند، سیاووش دیگر از خودش دفاع نمیکند. البته روی صحنه
سیاووش فقط زانو زده بود و او یک کارد را به طور نمادین از نیممتری سیاووش رد میکرد و یک پارچهی قرمز روی او میافتاد.
نمایش همینجا تمام میشود و از بالای تئاتر پرپرهای گل روی زمین میریخت.
آقای پایا، آیندهی تئاتری شما باز هم با شاهنامه و اساطیرش میگذرد یا کارهای دیگر ؟
– نمیدانم! میخواهم کار کنم، ولی الان سرمایهاش را اصلاً ندارم. چون وضع فرانسه را خود شما بهتر میدانید که
از این نظرها خیلی بد شده. دارند از همهجا پول های فرهنگی و نمایشی را کم می کنند. طوری که پیدا کردن سرمایه کار مشکلی است.
من دلم میخواست دوباره این سه نمایش را سراسری بازی کنیم.- هر سه نمایش با هم و پیوسته- من قبلاً این کار را با چهار تراژدی
یونانی کرده بودم که بین آنها آنتراکت می گذاشتیم ، ولی یازده ساعت نمایش میشد. این سه نمایش با آنتراکتها میشود یک کار
هشت ساعته. که مثلاً شنبه و یکشنبه که تعطیل است، کسانی که دوست دارند، بیایند سراسری هشت ساعت وارد عالم فردوسی بشوند.
نکتهی دیگری که میخواستم بگویم که این است من فردوسی را میشناختم، شاهنامه را خوانده بودم، ولی ترجمه و نمایش این سه داستان
برای من خیلی گرانبها بود. اگر توانسته باشم کار کوچکی برای فرهنگ باستان ایران انجام داده باشم، خوشحالم. همین!
آقای فرید پایا، با سپاس از شما به خاطر این گفتوگوی ویژه با سایت انجمن جهانی زرتشتیان در پاریس
گفت و گو : ایرج ادیب زاده .