خانه » مقاله » عشق را عشق است!/ مسعود نقره‌کار

عشق را عشق است!/ مسعود نقره‌کار

اینجا قتلگاه همجنس‌گرایان در شهر اورلندو است. جوانی که رنگین‌کمانی بر تن دارد، تکیه داده به بلوطی پیر گیتار می‌نوازد و از عشق و اندوه می‌خواند: “اشک‌هایت را پاک خواهم کرد، هنگامی که غمگینی”. موج گل و شمع و پرچم کوچک رنگین‌کمانی، و نگاه‌های مهربان و اندوهگینی که نفرت در آن‌ها دیده نمی‌شود

4221

“من به آمار زمین شک دارم
چه کسی گفته که این سطح پُر از آدم هاست؟” س. سپهری

صبح زود، همآوازیِ قناری هایم با پرنده های رنگین اورلندو، بیدارم می کنند. روال هرروزه است : ای- میل، فیس بوک، گویا نیوز و چند تارنمای فارسیِ دیگر، CNN و خبرهای یک شبکۀ خبریِ راست و نژادپرستانه، که Fox news نام دارد. هفته گذشته به دوستی که روانپزشک خبره ای ست قول داده بودم مدتی اخبارگوش نکنم، و یا نبینم . به طنز و طعنه گفته بود: “خیاطِ در کوزه افتاده اخبار گوش نکن، مدتی سراغ خبر نرو، این بهترین نسخه برای درمانِ نفس تنگی، سردرد و بی خوابی ات است”. قول دادم برای مدتی به نسخه اش عمل کنم، اما فقط یک روز روی قول ام ماندم.

یکشنبه ۱۲ ژوئن سال ۲۰۱۶ است. مانیتور کامپیوتر میخکوبم می کند. “تیراندازی در یک کلوپ شبانه دراورلندو”. بی اختیار صدا درون سینه ام می پیچد: ” امید”. و سراغ تلفن می روم تا به پسرم امید زنگ بزنم. او و دوستان اش گهگاه ، به ویژه شنبه شب ها در یکی از کلوپ ها مرکز شهرِ اورلندو دیدار می کنند.” نه، بی فایده است، حتی اگر خانه باشد صبح به این زودی جواب تلفن نمی دهد”، اما تلفن می زنم، جواب نمی دهد. تکس می زنم:” امید پسرم کجائی، خبری بده، خوبی پسرم ؟ “. و اضطراب و قدم زدن شروع می شود. برای نخستین بار آواز قناری ها آزارم می دهند. سرشان داد می زنم . با تعجب نگاهم می کنند. صدای خورشید خانوم است، هر وقت دیر به خانه می آمدیم و یا اسباب دلهره و اضطراب اش می شدیم، می گفت: ” آدم سگ بشه پدرو مادر نشه”.

با خودم حرف می زنم: “روزی نیست که برای ادامه دادنِ این زندگی گُه گرفته شکنجه نشوم. به زمین و زمان بند می کنم.” ایکاش خدای خمینی، خدای این جانیِ جنایتکار دعای اش را مستحاب می کرد و او و پیروان و همپالگی های اش را “آدم” می کرد، تا ما کمتر شاهد این همه فاجعه باشیم”.

زنگ تلفن دریافت پیامی را خبر می دهد. دلهره و اضطراب به جسم و جانم ریخته اند. امید است: ” خوبم پدر، خبر را شنیدم، باورکردنی نیست.” و صدای سهره ها وآواز قناری ها زیباتر از همیشه به گوش می نشینند.

به فکر قربانیان فاجعه می افتم. “آنهمه دلهره و اضطراب و عصبانیت خود خواهی بود یا حکایتِ همان سگ شدنی که خورشید خانوم می گفت؟”

چه کسانی در کلوپ، شادی و عشق تقسیم می کردند؟ چه کس یا کسانی مرتکب چنین جنایتی شده اند، یک بیمار روانی، یک عاشق در هم شکسته یا یک تروریست مُخ باخته.؟ اگر آخری باشد، درهیاهوی انتخابات، این جنایت شادی آورترین خبربرای ” دونالد ترامپ” و نژادپرستان دیگرخواهد بود. شادمانی هائی که واقعیت نوعی سیاست کردن در جهان اند، سیاست بازان کاسبکاری که برایشان مهم نیست چه گونه اتفاقی افتاده است، هرچه باشد، مهم این است که مُهرتائیدی بر باورشان بکوبد و یاورشان در به قدرت رسیدن شود، نردبانی باشد برای بالا رفتن، جنس نردبان مهم نیست، می تواند اجساد کودکان و زنان و مردانی باشند که سیاست نمی دانند، کاری به سیاست و سیاست بازان ندارند و با زندگی عشق می کنند.

4222

لحظه به لحظه خبرها را دنبال می کنم، از شبکه های مختلف. به روشنی می توان شادمانی شبکه های نژادپرست و نئوفاشیست را دید. موقعیت مناسب دیگری برای پیشبرد و توجیه سیاست های شان یافته اند. خبر می دهند کشتار درکلوپی که محل تجمع و پاتوقِ همجنس گرایان است اتفاق افتاده و قربانیان همجنس گرایانی هستند که جشنی در کلوپ برپا کرده بودند.( از سی ام ماه مه تا ۵ ژوئن را روزهای همجنس گرایان نامیده اند. بهمین مناسبت در شهرهای مختلف به ویژه در شهر اورلندو و دیزنی ورلد در اورلندو جشن هائی برپا می شود. این جشن ها گاه تا آخر ژوئن ادامه می یابند). و کشتار ۴۹ قربانی و ۵۳ زخمی بر جای گذاشته است.

چرا همجنس گرایان؟ ستم چندین گانه ای که مذهبیون و سیاست بازان و نا آگاهان بر اینان روا می دارند، بس نیست؟ . خبر می دهند قاتل مسلمان مسجد بروئی ست از خانواده ای افغانی، مسجدی کوچک در یکی از شهرک های ایالت فلوریدا، مسجدی که دومین آدمکش تحویل جامعه می دهد.

قصد دارم به اشک و تنهائی بسنده کنم، کاری که انگار روزمره گی شده است، اما طاقت نمی آوردم. راهیِ قتلگاه می شوم تا لااقل شاخه گلی نثارکرده باشم. باورنکردنی ست دیدن انبوه جمعیتی که در دستی شاخه ای گُل و در دستی دیگر پرچم کوچک رنگین کمانی دارند، و برای ادای احترام و همدردی آمده اند. گوشه ای از پیاده رو، چند قدمی مانده به قتلگاه، جوانی که پیراهنی رنگین کمانی به تن دارد نشسته است. تکیه داده به بلوطی پیر گیتار می نوازد و از عشق و اندوه می خواند:

“اشک هایت را پاک خواهم کرد، هنگامی که غمگینی”
When you need love, my heart I will share
When you are sad, I will dry your tears
When you are scared, I will comfort our fears

4223

اشک، سرخی رگ های پرخون چشم اش را گلگون تر کرده است، چشم های آبی هم با نوای گیتارآواز می خوانند. مردی کنارش می نشیند. وایِ من، چقدر آن مرد شبیه ساویز است.” ساویز شفائی” را می گویم ، شاعر و پژوهشگرایرانی، همجنس گرائی که از نخستین فعالان همجنس گرائی در شهر اورلندو بود. از نخستین ایرانیان همجنس گرائی که دراوج تهدیدهای ایرانیان هموطن اش به آتش زدن محل کار و خانه اش، با دوست پسر امریکائی اش در اورلندو ازوداج کرد. و جسورانه ازدواج اش را رسانه ای کرد. ساویز، جامعه شناس و کوشنده ی سیاسی مهربان و دوست داشتنی ای که در آستانه ی پنجاه سالگی جهانی را که می خواست در آن ” جشن عشق” و ” ضیافت زندگی” برپا کند، وانهاد و رفت. اگر می بود اوهم کنار این گیتاریست می نشست، می گفت ” عشق را عشق است” و سروده اش را که به وقت دلتنگی و آزارِ آزاروارگان می خواند، زمزمه می کرد:

“…
شمارش روزها را معنائی دیگراست
که مرگ را دندانی کُند است
و تعداد روزها را با نوسان درد بیاد می آورم
بوده ام
نظاره گر
بوده ام در تلاش
بوده ام در کلام و گویش
و هنوز زیستن را با توان هایم می سنجم

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*