خانه » هنر و ادبیات » قصه ی زندگی یک زن/رهیار شریف

قصه ی زندگی یک زن/رهیار شریف

گزارش شب بزرگداشت پوری سلطانی در لندن

w1234

اهالی فرهنگ، عنوان «مادر کتابداری نوین ایران» را به او اهدا کرده‌اند؛ و دوستان و نزدیکان و صد البته که تاریخ ، او را همسری وفادار شمرده؛ هم او که به روایت تاریخ نگاران شفاهی و کتبی، انسانی نبود که با باد سرد زمانه بلرزد؛ هم او که فردی صلح جو بود و همراه سرشت سوگناک زندگی؛ حرف از پوری سلطانی به میان است؛ و رسم زیستن متفاوت او…
سه ماه آن سوتر از مرگ او در ایران، دوستان و همراهان‌اش در لندن در شبی سرد و زمستانی گرد هم آمده بودند تا یاد و خاطره ی مادر کتابداری ایران را زنده کنند و از نیکی ها و کوشش‌های بی‌منت او بگویند؛ تا که شاید نسل جوان بیشتر از او بداند و دیروزی‌ها هم در یاد و خاطره‌ی روزها و آرمان‌های قدیم‌شان، جانی تازه کنند.

این مراسم که به میزبانی انجمن سخن و در سالن آشنای کتابخانه‌ی کنزینگتون برگزار می شد؛ با گرد هم آوردن برخی از دوستان و نزدیکان خانم سلطانی؛ و همچنین جمع آوری پیام دیگرانی که موفق به حضور در سالن نشده بودند؛ سعی داشت تا سویه‌های متفاوت زندگی خانم سلطانی را معلوم مخاطبین کند، و از زنی بگوید که به قول صبا انصاری؛ اگر شوهرش را از دست داد، دیگر حاضر به از دست دادن وطن و سرزمینش نشد؛ بانویی که به شهادت مسعود بهنود روحیه‌ای آشتی‌جو داشت و همیشه در بحث‌ها و حرف‌های زمخت، بحث را به سوی صلح سُر می‌داد.

دیگر از اینها و با ارائه‌ی آمار و ارقام تاریخی آقای تفرشی، دستگیرمان شد که او نقشی بسزا و تعیین کننده در طی طریق کتابخانه‌های ایران، از یک انباری بی‌مصرف کتاب به مرکزی فرهنگی با استاندارد‌های جهانی داشته؛ اشاره کردند و به خاطرمان آمد که او از جمله‌ی معدود زنانی بود که نامش را از سایه ‌ بزرگ همسرش جدا کرد و ضمن زنده نگه داشتن خاطرات شیرین و او و معرفی شعر انسان‌دوستانه‌اش به نسل های بعدی؛ توانست که خودش هم « کار»ی بکند و نامش را در تاریخ ثبت کند؛

از حرف‌های صمیمی برادرزاده اش، دانستیم که زندگی اقتصادی او؛ مثال توده ی مردم بوده و علی رغم زیستن در خانواده‌ای نام‌آشنا و اصیل، آن قدرها از مواهب ثروت برخوردار نبوده، و بیشتر و بهتر از همه با حرف های قصه وار هم‌خانه‌ی روزگار دانشجویی‌اش در لندن، دستگیرمان شد، که در کنار حضور بسیار پر رنگ در جامعه، در خانه هم «زن»ی تمام بوده، ارباب مطبخ و نظم دهنده‌ی روابط اهل خانه…

مراسم شنبه شب اما، پیش تر از حرف و کلام، با نوای نی و صدای ساز شروع شد؛ تا که به قول شاعر با نی خوش نغمه و مرغ خوش آهنگ، اندوه برود از خاطر تنگ؛ در این مجال؛ « زرتشت صفری » نوازنده‌ی نی و سه تار ساکن لندن و از اعضای گروه عجم؛ با اجرای تک‌نوازی ساز نی، که شاید بیشتر از هر حس و حالی یاد آور کوچ و هجرت باشد، حاضرین جدامانده از خانه را در حال و هوایی احساسی و نوستالژیک قرار داد؛ تا که نوبت، به مجری مراسم برسد؛

y1238

خانم صبا انصاری ” از اعضای هیات مدیره ی انجمن سخن، طی بیان گفته‌های کوتاهی از چرایی انتخاب خانم سلطانی برای این مراسم بزرگداشت گفت و عنوان کرد که در روزگار جوانی پوری، صاعقه ای به او و زندگی اش زد، صاعقه ای که می توانست او و زندگی‌اش را بدل به خاکستر کند، اما او بیدی نبود که با این بادها بلرزد، پوری ایستاد و گفت اگر مرتضی را از من گرفتید، دیگر اجازه نخواهم نداد که وطنم را از من بگیرید؛ خانم انصاری با یادآوری بیت معروف سیمین بهبهانی، گفت که خانم سلطانی؛ با خشت جانش، وطنش را دوباره ساخت.

نخستین آیتم برنامه، نمایش فیلم «برای کتاب هایم» بود که به همت کتابخانه ملی ایران تهیه شده بود. خانم سلطانی در این فیلم شمه‌ای از تاریخ کتابخانه ملی را بیان کرد و در ادامه هم تصاویری از شب بزرگداشت او که به همت مجله‌ی بخارا برگزار می شد، به نمایش در آمد. در همان مجال بود که هوشنگ ابتهاج، پوری سلطانی را «جان جان ما» نام کرد.

در ادامه‌ی برنامه نوبت به مجید تفرشی، پژوهشگر تاریخ رسید تا ضمن ارائه‌ی آماری از کتاب‌خانه‌های ایران، و تاریخ کتابداری؛ به نقش ارزنده‌ی خانم سلطانی و تلاش‌های او در راه مدرنیزه کردن کتابداری ایران برسد. آقای تفرشی از جمله گفت که کتابخانه های امروز بیشتر محصول انقلاب مشروطه هستند اما در سالهای انتهایی دهه ی چهل و با همت خان سلطانی و آقای افشار از یک انبار کتاب به هیات مدرن و امروزی در آمدند.

از نکات جالب توجه در سخنان او، یکی هم همکاری آقای افشار با خانم سلطانی بود که به قول آقای تفرشی از دو خاستگاه فکری کاملا متفاوت می آمدند، اما با وجود اندیشه های راست و چپی که در سر داشتند، بی مدد یکدیگر قادر به انجام این مهم نمی شدند. آقای تفرشی همچنین عنوان کرد که بعد از انقلاب و در زمانی که خانم سلطانی مخالفان فراوانی در کتابخانه‌ی ملی داشت، کاربلدی و حسن سلوک او باعث شد که هیچ مدیری، توانایی حذف کردن او را نداشته باشد.

دیگر سخنران برنامه، خانم ماندانا بود که پیام دکتر«زهرا شادمان» را برای حاضرین قرائت می‌کرد. این پیام که به زبان انگلیسی بیان می شد بیشتر از همه گویای شخصیت حرفه‌ای خانم سلطانی و نظم و وسواس و دقت نظر او بود؛ خانم شادمان در این فرصت از جمله بیان کرد که از همکاری با خانم سلطانی بسیار آموخته و در سی – چهل سال گذشته از هر فرصتی برای همکاری با ایشان بهره برده.

نوشابه امیری روزنامه نگار شناخته شده‌ی ساکن پاریس سخنران بعدی برنامه بود؛ او که برای شرکت در این مراسم فاصله‌ی فرانسه تا انگلستان را کوتاه کرده بود، با بیان سخنانی آمیخته به حس و عقل، از عنوان کتاب «میگویئل د اونامونو» با نام «سرشت سوگناک هستی» وام گرفت تا به زندگی پر محنت خانم سلطانی برسد و کوشش او در راه پیش بردن ارابه‌ی شعور بنی بشر را ستایش کند. خانم امیری همچنین از زنانی گفت که با تمام بزرگی‌شان در سایه‌ی شوهر باقی ماندند و برای حجت کلامش از جمله، سیمین دانشور را مثال زد که به باور او، تنها یک کتاب سووشون‌ش، از تمامی نوشته‌های آل احمد بیشتر ارزش دارد، اما در ایران خیابانی به نام آل احمد شده و به نام خانم دانشور حتی یک کوچه‌ی بن بست هم نه؛ …

مسعود بهنود؛ دیگر روزنامه نگار شناخته شده‌ی ایران که در تاریخ نویسی معاصر هم فعالیت‌های چون و چندی داشته، میهمان افتخاری برنامه بود؛ آقای بهنود گفت که به واسطه‌ی نزدیکی با خانواده‌ی مادری پوری خانم و بزرگ شدن با ایشان آشنایی فراوانی و عمیقی با او دارد و به همین دلیل هم قبول کرده تا در شرایطی که پیشتر قرار بر این سخنرانی نبود، دعوت دوستان را بپذیرد و چند کلمه ای از «پوری خانم» بگوید؛ پوری خانمی که به روایت او «صلح جو» بود و در همه اوقات بحث و درگیری کار را به سمت صلح و آشتی می برد.

آقای بهنود در ادامه‌ی کلامش از جو دهه‌ی شصت (میلادی) در ایران گفت؛ همان زمان که به قول او به شدت تحت تاثیر مرتضی کیوان بود؛ او گفت که در چنین شرایطی، غالب جو روشنفکری ایران همه از مرتضی می گفتند و در این میان، سایه بسیار بیشتر از دیگران به او نزدیک بود؛ آقای بهنود گفت، این که سایه ؛ می گوید پوری جان جان ماست، عمق معنای همین علاقه‌ی او به مرتضی ست که او جان بود و خانم سلطانی، جان او.

p1239

آقای بهنود همچنین خرده‌ای به گفته‌های مجید تفرشی گرفت و گفت که به باور او، آقای ایرج افشار قدرت شایانی نداشته و در عوض این مجید رهنما (وزیر علوم در کابینه‌ی هویدا) بوده که به خاطر نسبت فامیل نزدیک با پوری خانم مدافع او بوده و موانع را از برابر او بر می داشته است.

از ترتیب مراسم که بگذریم، که در این میان موسیقی بود و قرائت پیام‌ها و یادهای کوتاه، بخش بسیار تاثیر گذار دیگر برنامه، حرف های خانم «الکساندرا» بود. پیشتر و در خلال گفته ی سخنرانان و متن فیلم ها و همین طور بروشورهایی که در اختیار حاضرین قرار گرفته بود؛ دانسته بودیم که پس از مرگ آقای کیوان، خانم سلطانی روانه‌ی زندان شده و اندک زمانی پس از آزادی هم رخت سفر به بریتانیا بسته و برای تحصیل زبان انگلیسی راهی خاک جزیره شده؛ بازتاب زندگی او در این برهه از زمان، که از جانب خانم الکساندرا عنوان می‌شد، در شمایل داستان کوتاهی در آمده بود، به غایت شیرین و احساسی.

از قرار داستان، پوری روزگار دانشجویی‌اش را در کنار یک خانواده ی انگلیسی گذرانده، و الکساندرا دختر کوچک آن خانه بود که حالا روزگار میان‌سالی را می گذراند؛ او گفت که پوری یک شخصیت تاثیر گذار در زندگی او بوده؛ و از حرف‌هایش می شد این طور برداشت کرد که پوری یک «زن» تمام بوده. زنی که حواسش به جمله ی روابط میان اعضای خانواده هست و با شعور و اقتدارش، اداره ی مطبخ، این قلب تپنده‌ی خانه را عهده دار می شود.

الکساندرا گفت که مادرش یک آشپز ضعیف بوده و زمانی که پوری به خانه‌ی ما علاوه شد، مادر امور آشپزخانه را به او سپرد و در همانجا بود که ما با طعم برنج و چای ایران، با بوی زرشک و زعفران و با ادویه‌ی دلپذیر ایرانی آشنا شدیم. او گفت که پوری به برادرم رباعیت خیام یاد می داد و او را موش کوچولو صدا می زد. داستان الکساندرا در ادامه به روزگار امروز رسید، زمانی که او یک ناشر حرفه ای شده بود و از قضا با بازار کتاب خاور میانه کار می کرد؛ او گفت که در این ایام بارها و بارها به مصر و مراکش و یمن و عربستان و هند سفر کرده بود و همیشه در این آرزو بوده که روزی هم به ایران برود و پوری عزیزش را دیگر بار ببیند، اما روزگار هیچ وقت به این خواسته‌ی او پا نداده.

u1237

داستان الکساندرا به دوران اینترنت و جهان مدرن هم رسید، جایی که این اختراع غریب بنی بشر به هر چه زمان و دوری فاصله است غلبه کرده و پوری با جست و جوی اینترنتی دوباره به اعضای خانواده وصل شده. الکساندرا گفت که بعد از مدت زمانی که از طریق اینترنت به هم در تماس بودند عاقبت رخت سفر به ایران بسته و راهی ایران شده و جالب اینکه ایمیل آخرش به پوری بی جواب مانده.

الکساندار که به روایت خودش از این دیدار دوباره بعد از نیم قرن به غایت خوشحال بود، در شرایطی به پوری رسید که او خفته به خاک گور بود و زمان برای دیدار دوباره، بسیار دیر شده بود اما به قول او نه آنقدر دیر برای بو کشیدن دوباره‌ی زعفران، برای نوشیدن یک چای پر از بوی کودکی، برای دیدن خانه ی او در دل طبیعت و …
داستان به غایت احساسی الکساندرا در ادامه با حرف های خانم شیفته همراه شد، که برادر زاده‌ی خانم سلطانی بود و برای سالهای سال هم خانه‌ی او.

حرف های او هم برای درک بخش دیگری از شخصیت پوری مفید بود، او گفت که از قدیم این عمه را بیشتر از بقیه دوست داشتیم چرا که او وقت آزاد بیشتری داشت، می دانستیم و یا لااقل اینجور باور کرده بودیم که شوهر و مشغولیات زندگی ندارد و در خانه‌اش همیشه به روی ما باز است. در خانه‌اش قانون خاصی حاکم نیست و ما مجبور نیستیم برای هر کاری اجازه بگیریم. خوش‌پوش و فرنگ رفته است و به غایت تمیز و با حوصله.

او گفت که در روزگار کودکی، برای اتو کشیدن لباس های عمه، هفته‌ای بیست تومان از او دستمزد می گرفته و این پول در آن زمان برای او خیلی بوده؛ دیگر از این گفت که در پی یک بیماری عمه و برای مواظبت از او راهی خانه ی او شده و دیگر تا همیشه همخانه ی او باقی مانده. گفت که علاقه به عمه باعث شده تا او هم رشته‌ی کتابداری را در دانشگاه بخواند و همکار او شود و رفته رفته با او یک زبان خصوصی پیدا کند و صاحب پچ و پچ هایی شود که تنها میان او و عمه برقرار بوده.

پس از صحبت های خانم شیفته، یک فیلم دیگر که با کولاژی از عکس های ماندگار زندگی پوری سلطانی و استفاده از برخی از فیلم های به جا مانده از او ساخته شده بود؛ به نمایش در آمد. در این فیلم خانم سلطانی شعری از احمد شاملو را دکلمه کرده بود و ترانه‌ی جون بائز که یادآور آرمان های ‌مردمان زمین در سالهای دهه ی هفتاد بود؛ هم همنشین تصاویر شده بود. نکته‌ی بسیار جالب و فکر برانگیز در این فیلم اما، خاطره ی خانم سلطانی از مادر مرتضی کیوان بود.

او گفت که در روزهای زندان و پس از مرگ مرتضی روزی مادر او به دیدنش آمده و وقتی که اشک‌های او را دیده، به او گفته که چرا گریه می کنی؟ مگر فرزند من از امام حسین بیشتر بود؟ این مثال از شهدای بزرگ دیدن اسلام در شرایطی انگیزاننده‌ی فکر است که به یاد بیاوریم آقای کیوان از جمله پرچمداران جنبش چپ ایران بود و اساسا جانش را فدای آرمانی کرده بود که به غایت متفاوت از دین و مذهب جلوه می کرد.

عاقبت و برای کامل‌تر جلوه کردن این گزارش، خوب است که به پیام های آقایان بها الدین خرم‌شاهی، کامران فانی و علی دهباشی هم اشاره کنیم که هر کدام، با ارائه‌ی یادداشتی کوتاه که توسط آقای بیژن پوربهنام قرائت شدند، جوری در این برنامه حضور پیدا کرده بودند، همچنین آقای هوشنگ ابتهاج هم با ذکر خاطره‌ای همراه جمع شده بود که شوربختانه به خاطر مشکلات فنی مجال پخش پیدا نکرد. آقایان ایزدپناه و نسایی هم دو هنرمند دیگری بودند که با همراهی دو ساز تار و گیتار، و آواز کردن ترانه های محزون اما دلنشین کردی، سهمی در یادواره‌ی پوری سلطانی داشتند.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*