روایت تصویری پاورقیها…
«… دنیای او همهی دنیا نیست، دنیای حاصل نیست، دنیاییست ناهماهنگ، بیتعادل، دنیاییست دو بعدی که درازایش چشمانداز اوست و پهنایش لحظهی امروز او- دنیایی محروم ازبعدی دیگر، محروم از آن بلندی یا ژرفایی که بتواند آفاق دیگر و زمانهای دیگر را در بر بگیرد. او دیروزش را نمیشناسد چون گمش کرده است، ازش جدا شده است، و فردایش را نمیبیند چون آنرا برایش زدودهاند، ازش ربودهاند. و اکنون تنهایی است در تنگنایی، که از گذشته حزنی دارد و از آینده یأسی.»
این جملات، بخشی از مقدمهی ابراهیم گلستان است بر ترجمهی گزیده نامههایی از فلوبر. او در این مقدمه انگیزهاش از انتشار این نامهها را مرهم گذاشتن بر زخم «آشنا»یی عنوان میکند که بنا به گفتهی خودش، نه یک تن که نسلیست و هنرمندی ست که حیف است «حقیر ببیند و حقیر بیندیشد و حقیر بماند.»
«از نامههای فلوبر» در شهریور سال ۱۳۳۷و در دهمین شمارهی مجلهی صدف منتشر شد و مخاطبش نسل روشنفکری بود که در سالهای پس از کودتای ۲۸ مرداد در انفعال و فسردگی به سر میبرد. هنگامهای که آرمانباختگی و حرمانزدگی روشنفکران، ادبیات متعهد را به محاق برده و در عوض رمانتیسم، سمبولیسم و اسطورهگرایی همهگیر شده بود. در همین دوران بود که تب داستاننویسی انتقادی و اعتراضی فروکش کرد و داستانهای پاورقی روزنامهها با درونمایههای عاشقانه و تاریخی و جنایی میداندار شدند.
شاپور آریننژاد و احمد ناظر زاده کرمانی دو پاورقینویس مشهور این دورهاند که داستانهای رمانتیک مهیجشان را بر بستری تاریخی میگستراندند. داستانهایی که از یک سو وامدار شخصیتهای تاریخی و اسطورهای بودند و از دیگر سو نظری به فیلمهای درام – اکشن هالیوودی در آن سالها داشتند. این آثار که به لحاظ ادبی و فخر کلام و محتوا کممایه بودند با ایجاد ماجراهای موازی و ایجاد گره و تعلیقهای بسیار و مبالغه در نمایاندن رقابتهای عاشقانه برای مخاطب عام پرکشش و سرگرمکننده جلوه میکردند.
سریال «شهرزاد» که این روزها – به گواه بازتاب در شبکههای اجتماعی – پسندیدهی مردم و برخی روشنفکران و روزنامهنگاران شده است، در حقیقت بازنمایی تصویری همین پاورقیهاست. این مجموعه قصهگوی یک داستان عاشقانهی جذاب است که در سالهای رکود و سرخوردگی روشنفکران پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ رخ میدهد و درست مشابه نمونههای داستانی مطبوعات آن سالها از تاریخ و اسطوره تنها به مثابهی قابی برای جلوه و شکوه بیشتر بهره گرفته است.
«شهرزاد» قصهی گسستن جبری دو دلداده به حکم یک قدرت «بزرگ» است و شرحیست بر پریشانحالی و درماندگی یک روشنفکر عاشقپیشه و کشمشکشها و فراز و فرودهای زندگی زنی به نام شهرزاد. انتخاب این نام اسطورهای اشارتی دارد به کنشمندی این زن در آن جهان وارونه و آدمیان منفعلاش. زنی که به خوابگه «دیوانسالار» جوان میرود تا استعارهی عشق علیه مرگ و جبر را این بار برای نجات زندگی مرد محبوبش معنا کند و شاید بناست موجب رستگاری «قباد»، این جوان دائمالخمر زنباره هم بشود.
این تمثال اسطورهای اما برای نمایش جسارت، زنانگی و روایتگریاش از چارچوب قاب تاریخیاش رهیده و گفتار و کردارش مشابه زنان روشنفکر امروزیست. گویی او یک دانشجوی پزشکیِ بالیدهی عصر تکنولوژیست که محکوم است به پوشیدن لباسهای زیبا و رنگارنگ دهههای پیشین و ناگزیر است به زیستن در خانههایی با حوضهای بزرگ و با روطاقچه ایهای ترمه. شهرزاد از میان اسطورهها سربر میکشد و برای درامان ماندن محبوب «دنکیشوت«مآبش به نبرد با «بزرگ آقا» با شمایل پدرخوانده«دون کورلئونه» میرود و در این نبرد مدام، میان این عناصر ناهمساز سرگردان است.
زندگی در این ماکت تاریخی، دیگرسویههای سریال را هم در برگرفتهاست. شخصیتهایی که بناست از منظر فرهنگی و تاریخی و سیاسی آیینهدار تعامل مردمان آن روزگار با جامعه و اصحاب سیاست شوند، به کنج خانههای آراسته و زیبایشان خزیدهاند و جز مسیر کافه و خانه راه دیگری نمیشناسند. از دیگر سو گفتو گوها، اصطلاحات و روابط اجتماعی، منطبق با مکالمات و کنشهای امروزیست و با زبان مردم کوچه بازاردر سالهای دههی سی همخوان نیست. «حسن فتحی» و «نغمه ثمینی» نویسندگان این مجموعه از جمله نامداران فیلمنامهنویسی در ایراناند و کارنامهی هنری فتحی نشانگر مهارت او در تطبیق لحن، فکر و زبان کاراکترها با زمانهشان است. قابلیتی که گویا اینبار به قیمت جذب مخاطب عام و اطمنیان از فروش این پروژه قربانی شده است.
با تمام اینها مخاطب ایرانی با این ژانر از سریال آنقدرها هم غریبه نیست. مجموعهی تلویزیونی ترکزبان «حریم سلطان» که پیشتر با دوبلهی فارسی از شبکههای ماهوارهای پخش و با استقبال گستردهی مردم روبه رو شده بود، نمونهی دیگری از این دست است، این سریال سستبافت که بر محور زندگی سلطان سلیمان قانونی، نامیترین سلطان امپراتوری عثمانی میگشت، سرشار بود از تحریفها و جعلیات تاریخی. با این همه به سبب داستانهای پرهیجان عاشقانه، بازیگران توانا و طراحی صحنه و چهرهپردازی ماهرانه پرطرفدار بود.
«شهرزاد» هم تا حدودی این مولفهها را لحاظ کرده و حتی در گزینش بازیگرها سعی کردهاست سلیقهی طیف وسیعی از مخاطبان را پوشش دهد. شهاب حسینی، ترانه علیدوستی، مصطفی زمانی، پریناز ایزدیار، علی نصیریان و ابوالفضل پورعرب همسو با ذائقهی سینمایی جوانان، نوجوانان، سالمندان و حتی خاطرهبازاناند. همین برترانگاشتن جذب مخاطب نسبت به درنظر گرفتن حقایق تاریخی و نمایش وفادارانهی شخصیتهای تاریخیست که یک اثر فاخر را از یک محصول تجاری متمایز میکند.
اما، همسانی فضای منفعل و زدوده از سیاست این روزهای ایران با روزگار شش دهه پیشترش، سبب شده بسیاری از مخاطبین این سریال، شهرزاد را حدیث ایامی بدانند که بعد از انتخابات جنجالبرانگیز سال ۸۸ بر مردم و بیش از همه بر جوانان رفت. انگار زیستن در این فضای راکد و غمبار تقدیر همیشهی آرمانگرایان ایرانیست، آنها که از یک سو با سرخوردگیهای اجتماعی و سیاسی مواجهاند و از دیگر سو حتی سکان زندگی شخصیشان را هم دردست ندارند. در این فضای سودازده و سراسر وهم و جنون، گویی تنها «حصر» و «قلب مریض» واژگان مشترک میان آدمهای این سو و آن سوی یک قرناند.
با این اوصاف چه جای نغمه زدن طوق «مرغ آمین» بر گردن شهرزاد که : «می گریزد شب، صبح می آید»؟
به نقل از رادیو زمانه