نگاهی به سروده های آریا آریا پور
مجموعه شعر
چاپ یکم بهار ۱۳۹۴
نشرگردون – برلین
سه دفتر شعر با نام های بلند: دل ما و گزین گویی زخم ژرف وناسورش. دل و تنهایی و پرواز و پروانه. دل و بیداد درد و بارِ بیداری . هرسه کتاب مجموعۀ شعر با هم چاپ و منتشر شده است . در دفترهای سه گانه آمده است که «همه ی شعرهای این دفتر، بیش از سال ۱۳۷۶ خورشیدی سروده شده اند». البته که سه سرودۀ استثنائی را نیز یادآورشده است . آریا پور شاعر با احساسی است با فهم و اندیشه، با ویژگی های لطیف شاعرانه. پای صحبت مخاطبینش می نشیند، در وادی هستی آن ها را با خود میگرداند. در روزمره گی های شان شرکت می کند و لذت و بهره جوئی از زیبائی ها را با رهروانش تقسیم می کند.
سروده های کوتاه درنخستین برگ دفتر، محملی ست که پیام تکان دهنده اش خواننده را به اندیشیدن وفهمیدن بیشتر هشدار می دهد گشودنِ چشم ها برای دید بهتر ودقت بیشتر، بیداری ازگرانخوابی را یادآور می شود : «خدا را در دل هر ذره و هر دره دیدن/ نشان کشف خویش است و نشان دیدنِ چیزی است، / که چشم هردلی آن را نمی بیند؛/ و هوش هرکسی آن را نمی فهمد. / سر برگ گلی بنوشت و، / دریک چشمه ی شفاف و درون آینه گم شد.» در سرودۀ ۲ فضا را تغییر می دهد :« به دوشم بارهای سخت سنگین بُردم ودیدم : / که مرگ از من سبکباری طلب می کرد. چو برگشتم که بار خویش را درکوچه اندازم / درِ پشتِ سرم بسته، / بیابان شگفتی بود». درسرودۀ شماره ۵ زخم دردها را با زبانی معصومانه درمیان می گذارد : « نمی دانی چه دردی و چه زخمی و چه اندوهی به دل دارم ؛ / اگر دریا میان هردو چشمم بود، / از اینجا تا قیامت گریه می کردم.».
درسرودۀ ششم، جامعه را مخاطب قرار می دهد. با کنار زدنِ پردۀ وهم وخیال، قانونی شدن نادانی ریشه دار را پند واره، با زبانی نرم و لطیف یادآور می شود : « به گیتی هیچ کس نادان نمی آید/ ولی نادان شدن اینجا، تو پنداری که قانون است. / برای فهم این نکته، / به کوشش های بی پایان نیازی نیست./ فقط باید ز ژرفای دل روشن،/ دمی کوتاه به آیینه نگاه کوچکی انداخت./ اگراین کار را کردی، درست و خوب می فهمی، که من دارم درست و راست می گویم.» درسرودۀ دهم ، پنداری کتابِ بزرگ هزار برگی را در جملاتی فشرده و کوتاه و بسی سنجیده بیان می کند :« ندانستن، بد است اما نپرسیدن، / درخت زندگی را خشک می سازد/ زحنظل بدتر است و میوه ی تلخش،/ دل خوابیده و بیدار را بر دار خواهد زد» . درسرودۀ ۱۶ آرزوی جوباره، و زبان زیبا و شاعرانۀ سراینده، خواننده را شگفت زده می کند: «میان هیچ وپوچ این جهانِ پُر زتنهایی و از اندوه، / دل دیوانه وسرگشته ما عالمی دارد. / دراین عالم، که سرشار از رموز زندگانی گُل و، / غم های یک جوباره ی تنهاست،/ به گوش گُل بدون خستگی جوباره می گوید: / یقین دارم که هرکس آرزو دارد، که گُل گردد،/ که گُل باشد، و گِل، تا جاودان ماند. / ولی من آرزو دارم که دریای دلم را بینم و با او یکی گردم» . سروده ۳۹ تلنگری ست به جامعه های خوابرفته تاریخی و شنیدنی ست درد دل شاعر : « مصیبت بین وبدبختی تماشا کن:/ دل خود را به کر گوشی زدیم و گوش ها کر،/ دوچشم باز ما را، بسته فرمودند. / ونابینا شدیم و گرد خود پیوسته می گردیم. / به شهر کورهای بی سرو بی پا – خدا داند – که یک چشمی، / همیشه پادشاه بوده ست و تا روز قیامت پادشاه ماند». درسرودۀ ۶۸ شاعر چهره می نمایاند. انگاری چهرۀ خود است و خودی و فازغ از حضور اغیار و نا محرمان و ریاکاران نابکار. چه سرودۀ دلپذیر و دلنشین : «دل ما شیخ صنعان را و رسوایی جانش را، / فراوان دوست می دارد / معلم های اخلاق و ریاکاران و بُز دل ها،/ ز عشق ما به این فرزانه چیزی در نمی یابند» .
دل و تنهائی و پرواز وپروانه دومین دفتر است در۷۶ برگ و شامل ۳۰ عنوان منتشر شده است. باسروده هایی کم و بیش ۲ برگی، اما طولانی ترین «غمنامه» است شامل ۱۲ برگ و بسی خواندنی و عبرت آموز. که درباره اش خواهم گفت. حال باید از برخی ها بگویم. عنوان «کتاب کهنه» در پایانش حکایتی دردناک از تاریخ فرهنگی ما را در چند جمله توضیح می دهد : «کتاب کهنه آنجا باز بود و باز ماند اما، نمی دانم کسی آن را گرفت و چون شراب کهنه ای نوشید / و یا باد آمد و آن را به غارت برد.» در «مسخ» تابلوی زیبا و هنرمندانه ای را به نمایش می گذارد. شهرداری درخت های خیابان رابریده و ریخته توی کامیون برده . ساری دنبال درخت ها می گردد و سرگردان است. گوش کنید به روایت و آفرینش کلامیِ شاعر: « فراز کوچه ی ما چند باری بال و پر زد، آمد و آرام، / همین جا، برسر این صندلی، پهلوی من بنشست. / نگاهی برسراپای من افکند و مرا نا گه،/ درختی و کتاب کهنه ای وسار پیری کرد و با خود برد/ ازآن دم من نمی دانم : / کتاب کهنه ام، سارم، درختم، یا خودم هستم؟ / و یا آن دیگران ودیگری درمن، / تو گشتند و تو و آن دیگری و دیگران و من،/ کتاب کهنه و سار و درخت و چیزهای دیگری هستیم؛ / ودرخواب و به بیداری و در رویا، / پی من های خود، دریگدیگر پیوسته می گردیم» . ودر پایان «غبارِعادت و طغیان» با خدا به راز و نیاز می نشیند ازاو می خواهد: « خداوندا، غبارِ عادت و طغیان، / زدل بستان و چشم دل حقیقت بین و روشن کن؛ / که تا خوابِ شگفتِ خویش را بیداری خویش و، / ندانم کاری خود را، خردمندی نپنداریم./». با این اشاره های گذرا به پاره ای از سروده های پندآموز وتکان دهندۀ شاعر، سراغ غمنامه باید رفت گه روایت سیاهی از تاریچ فرهنگی جامعه ای درمانده و پریشان است. در برگ ۲۸ زیرعنوان غمنامه جمله ای آمده از تفاوت شرافت و حقارت ها :« به یاد و احترام: علی اکبر سعیدی سیرجانی والامردی که هستی اش را عاشقانه برخی آزادی ایران و ایرانی کرد». غمنامه، سوگنامۀ بلندی ست در رثای شرف انسانی و خقتِ حقارت و پلیدی ها. شاعر، به بهانۀ رفتارهای حقیرانۀ محمدحسین شهریار با حکومت ملایان، با انتقاد شدید او را مخاطب قرارداده که از خواندنی ترین ها درقدح شهریار غزلسرایی که در پیرانه سر در گنداب مدح و ثنا اندوخته های فرهنگی – اجتماعی ش را برباد داد. سروده های آریا دل های زخمی را نشتز می زند: « . . . شعر نابِ شهریارِ شهر عشق و شور را / همچو گاتا با طمۀنینه تلاوت می کنی/ . . . /شهریارا، حیف ازآن ذوق و ازآن استادی ات / راست گفتی در غزل گاهی قیامت می کنی / گفتی و دُر دری باور کند، اما دریغ / در دممردن به این گوهر خیانت می کنی / بیدلِ شعر تو و بیزارم از کردار تو/ دل ازآن شاد و ازاین غرق خجالت می کنی/ طشت رسوایت را آخوند نامردی ز بام / درمیان کوچه افکنده عنایت می کنی / دود و دم شد آتش و درخانه ی نامت فتاد / آتش اندر خانه افکن را حمایت می کنی / . . . . . . / الخمینی دشمن ایران و ایرانی بده ست / یار دشمنیار می گردی خیانت می کنی/ . . . . . . / یوسفی بودی و یوسف ها غلامت بوده اند / ازچه یوسف پیش فرعون غرق خفت می کنی/ ناکسان، یار دل این ناکسانند ای عزیز / پیروی از ناکسان با این حقارت می کنی/ . . . ». و دفتر دوم را با غمنامۀ پندآموزش می بندم
دل و بیداد درد و بارِ بیداری و سومین دفتر است با ۴۲ عنوان در ۸۸ برگ منتشر شده است. هریک ازاین عنوان ها در تبیین دردهای فرهنگی – اجتماعی ست با عمری طولانی و تکرارهای دیرینه و آشنا، که شاعر با زبان پخته و شاعرانه اش، عادت به بی فکری و بی اندیشگیِ جامعۀ را توضیح می دهد. در «تندیس» و «شبم صدساله شد اما خبر ازآفتاب نیست» و « تنهاتر از تنهائی» و«کابوس بیداری» و «خفته». اما، در«سینه ی روشن» چون مُلحدی رند تلنگری می زند به منادیان طاعت و بنده پرور : « دلم از دیدن دیر و کلیسا و کنیسه، مسجد و آتشکده، معبد، / همیشه خسته و افسرده و دلتنگ می گردد. / پریشب مولوی در خواب زیبایی به من فرمود: / به بُتخانه برو؛ / با بُت پرستان رفت و آمد کن، کنار سفره شان بنشین. / شبی جامی ز دست آن دل اسپید شان بستان. / خدا را در درون جام و در بُتخانه شان با چشم می بینی. / واین دیدن، / تو را از تو جدا می سازد و سرمست می گردی و می بینی: / که اینجا سینه ی خالی ز ترفند و ز تاریکی فراوان است. / وهرجا روشنی باشد، خدا آنجا ست. / اهورا، در دل تاریک و پُر کینه نمی گنجد.».
با آرزوی موفقیت شاعر که با سروده های زیبای خود بار ادبیات تبعید را سنگین تر کرده است.