نبردهای عظیم، جنگهای داخلی و پیکارهای قبیلهای، یکی از قدرتمندترین پسزمینههای داستانهای عاشقانهاند. درهم آمیختن جنگ و عشق در ادبیات در حقیقت رویارو کردن دو هماورد دیرین است. دو رقیب ابدی که به تعبیر فرویدی همان تقابل «اروس» و «تاناتوس» یا کشمکش زندگی و مرگ است. فروید این دو واژهی اسطورهای را بر گزیدهاست تا صحنهی کشمکش روان آدمی را تصویر کند، نبردی که یک سویش اروس، بهعنوان نمادی از شور آدمی برای عشقورزی، شفقت، تدوام نسل و صیانت نفس ایستادهاست و در سمت دیگرش تاتانوس ربالنوع ویرانی، دشمنی، تجاوز و مرگ. با این اوصاف داستانهای با محوریت «عشق و جنگ» تابلوییست از رزم تنبهتن وخونین این دو حریف آشتیناپذیر. حدیث دست و پا زدن آدمیست در هنگامههای بلوا و غوغا، آنجا که میان آتش و خون، تنها عشق فریادرس آدمیست.
«ارنست همینگوی» یکی از تصویرگران زبردست این رزمگاه است. او به سبب حضورش در جنگهای پیاپی، پوچی این پدیدهی شوم را از نزدیک لمس کردهبود و نظارهگر لگدمال شدن آرمان جوانان همنسلش بود، راوی این سرخوردگیها شد و برای تقدیس زندگی، از داستانهای عاشقانهای گفت که در تقابل با جنگ و نیستی سر بر میکشیدند. او با به تصویر کشیدن جلوههای گوناگون مرگ، اعجاز عشق را والاترین موهبت هستی برشمرد. رمان «وداع با اسلحه» او که در سال ۱۹۲۹ منتشر شد، براساس عشق آتشین خود او بود به پرستارش «اگنس فون کوروسکی»، زمانی که در جریان مجروح شدنش در جنگ جهانی اول، در بیمارستانی در ایتالیا بستری بود. همینگوی در این اثر قصهگوی شور و شیدایی «فردریک هنری» ستوان عاشقپیشهی آمریکایی به یک پرستار زیبای انگلیسی به نام «کاترین برکلی» شدهاست. او شکفتن این مهر و عشق را در برابر جلوهگر شدن هراس و نفرت زاییده از دل جنگ قرار دادهاست و در نهایت حقیقت جنگ را پیش چشم خواننده هویدا میکند، جنگی که نتیجهاش جز پوچی و نابودی امیدها و آرزوها نیست:
« و اکنون مدتی گذشته بود و من هیچ چیز مقدسی ندیده بودم و چیزهایی که پر افتخار بودند؛ افتخاری نداشتند و قربانیان مانند انبارهای خواربار شیکاگو بودند که با موجودی گوشت کاری نمی کردند جز این که دفن اش کنند . کلمه های بسیاری بود که آدم دیگر طاقت شنیدن شان را نداشت و سرانجام فقط اسم مکان ها آبرویی داشتند. کلمه ها مجرد مانند افتخار و شرف و شهامت یا پوچ در کنار نام های دهکده ها ، شماره ی جاده ها ، شماره ی فوج ها ، وتاریخ ها ، ننگین می نمود» (ترجمه – نجف دریابندری)
«زنگها برای که به صدا در میآیند؟» عنوان اثر دیگری از این نویسندهی آمریکاییست که بر اساس تجربیات نویسنده از جنگهای داخلی اسپانیا نوشته شدهاست، همینگوی در این جنگ همنوا با آزادیخواهان بود و بهعنوان خبرنگار از نزدیک شاهد رخدادهای این سرزمین بود، داستان او برشی چهار روز و سه شبه است از این نزاع داخلی. زمانی که گروهی از پارتیزانها به سرکردگی «رابرت جوردن» قصد دارند در ماموریتی انتحاری از جانشان برای انقلاب مایه بگذارند. این اندیشههای انقلابی اما در مواجهه با جادوی عشق متزلزل میشوند، آنقدر که جوردن هنگام مواجهه با مرگ، زیبایی زندگی را در مییابد، حیاتی که با عشق او به «ماریا» و بهانههای سادهی زیستن، شیرین و خواستنی مینماید.
«هیچگاه به فکر او نرسیده بود که جایی که جنگی در پیش است، زنی هم در میان باشد. اصلا فکر نمیکرد که اگر در میان جنگی زنی هم وجود داشتهباشد با این سینهی کوچک، گرد و محکم شخصی را به خود فشار دهد. ولی این موضوع واقعیت داشت. رابرت جوردان فکر میکرد: «چقدر خوب است؟ چقدر خوب است. اصلا فکر نمیکردم.» و دوباره او را محکم و چسبان به سینهی خود فشرد ولی به او نگاه نمیکرد.» (ترجمه – رحیم نامور)
اما نمیتوان از عشق و جنگ گفت و «جنگ و صلح» تولستوی را از قلم انداخت. کتابی که به گفتهی رومن رولان «ایلیاد امروزین» است و درست همانند «ایلیاد» و «اودیسه» هومر حماسه و غزل را در هم تنیدهاست. این رمان تصویرگر فرهنگ و آداب و رسوم روسیهی قرن نوزدهم و نمایانگر صحنهی نبرد عظیمیست که در تاریخ این سرزمین ریشه دارد؛ داستانی آمیخته به زندگی روزمره انسانها و حدیث عشق و گسستنهای بسیار در بستری تاریخی؛ آن هم در هنگامهی پیکار میهنی ۱۸۱۲ و روزگار دشوار دفاع در برابر ارتش فرانسه و سردار بلند آوازهاش، ناپلئون بناپارت.
تولستوی در این داستان جامع، علاوه بر شرح دلاوریهای پهلوانان و قهرمانان جنگ، با نگرشی ژرف، حدیث هجر و وصل عشق را هم بازگو کردهاست. این داستان، قریب به ۶۰۰ کاراکتر طرحریزی شدهاند و در این میان قصهی دلدادگان بسیاری روایت میشود، هر کدام با صفاتی یگانه و فرجامهایی متمایز.
نویسنده در در این وسعت پردامنه از باور و زیبایی و سرنوشت ، تصویری تمام و کمال از عشق ارائه میکند؛ پرترهای غنوده بر بستری از حماسه و تاریخ که طیف گستردهای ازعشاق را به فراخور طبقه و خصایلشان در خود جای داده است.
تولستوی در این کتاب یکی از اصیلترین و شیرینترین مخلوقات ادبیات را آفریدهاست: «ناتاشا راستف». . زیبارویی تشنه زندگی و عشقورزی و بیزار از انفعال، دورویی و دروغ. ناتاشا با احساسات بیدریغ و سراسر شورَش، علاوه بر خود، زندگی اطرافیانش را هم پر از شادابی و سرزندگی میکند. مثل این است که او نمادی است از چیرگی آدمی بر «جنگ» در مفهوم ذاتی کلمه و رسیدن به «صلح»ی پایدار. او تجلیگر عشق زنانه تمامعیاریست کهگاه معشوقهوار وگاه مادرانه و دیگرگاه حتی فرشتهخو جلوه میکند؛ زنی که در این سیر استعلایی، خودش را به سبب لغزش و ندانمکاری روزگار جوانی مجازات میکند؛ او که داغدار برادرش میشود و تیماردار نامزد از دسترفتهاش، زخمیان جنگ را تیمار میکند و سرانجام با مهر بیدریغش سرچشمه تجدید حیات و نوسازی میشود؛ زنی که بهرغم میل فراوانش به دوست داشته شدن، از عزت نفس و فخرش به زنانگی نمیکاهد: «از جلوی آینه که میگذشت نگاهی به آن میانداخت و حالت سیمایش میگفت: آها! این منم. و چه خوبم! خیلی خوب! به هیچ کس هم احتیاج ندارم.» (جنگ و صلح – ترجمه سروش حبیبی – صفحه ۵۹۶)
رومن گاری این نویسندهی بیپروا و سرکش فرانسوی، یکی از منتقدان جدی جنگ بود و این خوی ضد جنگ را در تمامی آثارش هویدا کرد. او به تمام سویههای جنگ نظر میانداخت و با طنز تلخ ویژهی خودش، این پدیدهی سیاه را نقد میکرد؛ زبان و نگاهی که در تقابل با خشونت جنگ پارادوکسی غریب میآفرید. رومن گاری در رمان «بادبادکها» که در سال ۱۹۸۰ منتشر شد، روایتگر زندگی «لودویک فلوری»، پسرک روستایی یتیمی شدهاست که در اوان جنگ جهانی دوم دلباختهی «لیلا» یک دختر لهستانی اشرافزاده میشود. عشقی که همراه با فراز و فرودهای جنگ پیش میرود و همراه زندگی سراسر ماجرای این دو جوان میشود. لودویگ که در جریان جنگ به نهضت فرانسه ملحق شدهاست ، سینهاش صحنهی کشمکش عظیمتریست، جبههی دوم لودویگ آنجاست که باید در برابر تمام پلشتیها و خشونتهای جنگ، عشقاش به لیلا و امید به وصال دوبارهی معشوق را بیدار نگه دارد. او در اوج سیاهی محکوم است به امیدوار بودن. امید به بازگشت عشق گمشدهاش همانطور که منتظر بازپس گرفتن فرانسهی اشغال شده حتی وقتی پرچم نازیها از پنجرهی بناهایش آویزان است.
از دیگر آثار اینچنینی که بر محور تلاقی و عشق بنا شدهباشند میتوان به کتابهای «بربادرفته» اثر مارگارت میچل، «کتابخوان» نوشتهی برنهارد شلینک، «کوهستان سرد» به قلم چارلز فریزر، «بیمار انگیسی» اثر مایکل اونداتج و«تاوان» نوشتهی ایان مکیوون اشاره کرد؛ آثاری که بیشتر به سبب اقتباس سینماییشان در یادها ماندهاند.