جعفر یعقوبی – خاطرات زندان
چاپ نخست به زبان فارسی، بهار ( ۲۰۱۵)
جلد دوم – ناشر: چاپخانۀ باقرمرتضوی – آلمان (کلن)
پخش: انتشاراتِ فروغ. کلن، المان
جلد دوم ازفصل هفتم شروع می شود. شرح حوادث داخلی زندان و زندانیان است و روابط بین تواب ها و تقسیم بندی زندانی هاست. بازآفریئی خاطره های زندانیان دراین جلد نیز با دقت و وسواس دنبال شده است اشاره به بی رحمی های وحشیانه حاج داود رحمانی ورفتار لمپنی برخی زندانی ها و راه کارگری شدن یک طلبه ازحوزه علمیه « من فردی شدیدامذهبی بودم و مدتها پیش دوسه سالی هم درحوزه علمیه به طلبگی مشغول بودم درحوزه با هادی غفاری ومحمد منتظری و حتا رفسنجانی همدوره بودم. بسیاری ازدست اندرکاران فعلی حکومت را ازآن دوران می شناسم. نزدیک انقلاب کم کم نسبت به دین و ایمان ودستگاه دینی دچار شک و تردید می شدم . . . بالاخره کار بجائی رسید که دیگر نمی توانستم به کار طلبه گی ادامه دهم . . . وقتی هم گروه راه کارگر اعلام موجودیت کرد فوری بعنوان هوادار به آن ها پیوستم.» اعراض این طلبه نمونه ای قابل تآمل است و ازعصیان پنهانی مردم متدین پرده بر می دارد. وقتی رهبر انقلاب اعلام کردند که «درراه حفظ قدرت حکومتی میتوانید واجبات دینی را ترک کنید». با چنین حُکم صریح یعنی ترک واجبات در صیانت قدرت مادی، خیلی ها به شک و تردید افتادند. باسکوت سنگین بقول فقها تقیه کردند و دریافتند که ایشان منادی قدرت هستند واجبات دین و مذهب در نظرشان ابزاری بیش نیست. ۱
از ورود عباس امیرانتظام به زندان می نویسد : « دربند باز شد و یک زندانی نسبتا مسن و پشت سرش هم پاسداری با گاری وسایل او وارد زیرهشت شد. پاسدار او.را به اتاق شماره ۱ که فقط چهارپنج نفر درآن زندگی می کردند فرستاد. امیرانتظام نه تنها تواب نبود بل که درزمان حاج داود رحمانی درهمین زندان مقاومت و ایستادگی جانانه ای کرده بود ومورد توهین و آزار و اذیت دائمی رحمانی بود. بچه ها می گفتند که رحمانی به طور کینه ورزانه ای امیرانتظام را جلوی زندانیان کتک می زد تا شخصیت اورا خرد کنند. گویا امیرانتظام هم ذره ای کوتاه نمی آمد» و سپس از قول زندانیان دیگر ازرفتار و شخصیت و به ویژه ایستادگی و سرسختی امیرانتظام درمقابل فشارهای وحشیانۀ زندانبانان که برای شکست او تدارک دیده بودند تمجید می کند. «پس ازهفت سال زندان رژِیم هنوز سعی داشت اورا مجبور به کوتاه آمدن وعقب نشینی کند. ولی دراین کارموفق نمی شد. امیرانتظام را به هربند واتاق وسلول می فرستادند، می رفت و با سربلندی حبسش را می کشید. او با موهای سفید وجسمی مریض و رنجور، هنوز هم دربرابر فشارهای رژِیم یا روحیه ای قوی مقاومت می کرد». نویسنده، با درک درست از روش های سرسختانۀ امیرانتظام، نظرات دیگر زندانیان وهمبندان اورا، فارغ از وابستگی های سازمانی و عقیدتی شرح می دهد.
از خبردستگیری مهدی هاشمی که روابط محرمانه و آمدن مک فارلین و هیئت همراه، فرستادگان ریگان را افشا کرده بودند : «هم چنین فهمیدیم که ازهمان اوایل سال ۶۵، با اطلاع و توافق خمینی، رفسنجانی برای مذاکره رودررو با امریکا درتلاش بود تا باهم راه حلی برای خاتمه دادن به جنگ ایران و عراق و بهبود رابطۀ دوجانبه ایران با امریکا پیدا کنند» .
ضربۀ تشکیلات سازمان اکثریت وخبرهمکاری «کسی یا کسانی که درابتدا دستگیر شدند ، با پلیس هم کاری کرده و سبب ضربه شده اند» وپراکنده شدن نوارهای صوتی که ازجلسه های تاشکند در ازبکستان داشتند ازمسائلی ست که دراین فصل آمده است. با تخلیه زندان قزل حصار از زندانیان سیاسی، نویسنده همراه با دیگرزندانیان سیاسی به گوهردشت منتقل می شود.
فصل هشتم: به جهنم خوش آمدید!
نویسنده درابان ماه سال ۱۳۶۵به زندان گوهردشت منتقل می شود. اشاره ای به شکل گیریهای اولیۀ این جهنم دارد: «این زندان بزرگ و مخوف در زمان شاه از روی مدل های اسرائیلی و امریکائی شروع به ساختمان و در دوران جمهوری اسلامی تکمیل شد». وسپس ازدیوارهای بلند برج های نگهبانی و فضای خوفناک وسلول ها و بندها و دالان های پر پیچ و خم و شکنجه گاه های وحشتناک ان یاد می کند. روایتی ست هول انگیزاز فضای بیم و هراس زندان و دالان های مرگ وسیاهی و نالۀ تنهائیِ انسان های محکوم دربند، که با زبانی ساده به نمایش می گذارد : «نوارهای فلزی محکم وکرکرده مانندی را از بیرون روی تمامی پنجره های سلول ها جوش داده اند طوری که زندانی ازداخل سلول فقط می تواند باریکه ای از آسمان را ببیند» هرجارا که نگاه میکنی زمختی آهن است ودیواربلند، نگهبانی مسلح کمین کرده بالاسرت؛ با ناله وفریادهای آزاده ای زیر شلاق شکنجه گری وحشی، و زیر پایت خونابه ای ازشیرۀ تن های آش ولاش شدۀ زندانیان، لِه کردن ونابودی عقل وشعور. ودرگوشه ای بند جهاد. در دیگر سو حسینیۀ زندان و شگفتا که «به آمفی تئاتر معروف است». و خواننده، دراین بستر بیم وهراس در فضای تنگ و تاریکِ خفقان، درمانده ازرابطۀ نام ومکان های ناهمگون دچار سرگیجه می شود هماهنگ با نویسنده به راه میافتد تا درکنارآشنائی با بازیگران جهل سازمان یافته، تاریخ سازان شجاع آیندۀ این سرزمین نفرین شده را بشناسد؛ به امید آگاهی و سنجش پاکی ایمان و استواری رهروان، تا شاید، زمینه ای برای اندیشۀ پیشرفت های بنیادین آماده شود.
فصل نهم: جنبش مقاومتی واعتراض وسرکوب آن است.
با اشاره به حوادث داخلی زندان و رفتار زندانیان شروع می شود. ازمیروهاب افخمی «عمو افخم» نامی ازبازمانده های حکومت یکسالۀ فرقه دموکرات آذربایجان که در بیست و یکم آذر ۲۴ با ریاست سیدجعفر پیشه وری به شکل حکومت خود مختار درآذربایجان تشکیل داده بودند یاد می کند. میروهاب خاطرات خودش را به کوتاهی با نویسنده در میان گذاشته است : «درجریان تشکیل حکومت خود مختار توسط فرقه درسال ۱۳۲۴ من سردبیر روزنامه فرقه و از نزدیکان کادر رهبری بودم زمانی هم که درسال ۱۳۲۵ فرقه مورد هجوم ارتش شاهنشاهی قرار گرفت وبسیاری از نیروها وطرفداران فرقه کشته و دستگیر شدند، من به همراه تعداد زیادی ازکادرهای فرقه به شوروی رفتیم. بسیاری از نیروهای فراری فرقه درشوروی مستقر شدند. درسال های بعدهم به دستورحزب کمونیست شوروی آن ها درداخل حزب توده ادغام گشتند». همو که در بیست و چهارسالگی وارد شوروی شده، باکسب دکترای علوم اجتماعی به تدریس در دانشگاه باکو ودیگردانشکده ها می پردازد. با وقوع انقلاب ایران به زادگاه خود برمی گردد. پس ازمدتی دستگیر و زندانی می شود. نویسنده سپس ازملاقات باخواهرش که درزندان گوهردشت به دیدنش آمده است یاد می کند و توسط او ازسلامتی همسر و دخترش باخبر می شود. ازخودسوزی «علی طاهرجویان» یکی از زندانیان سیاسی با تآسف یاد می کند. نویسنده، صحنۀ غم انگیز خودسوزی این جوان را شرح می دهد : «ناگهان فریاد وشیونی بلند شد لحظه ای بعد گلوله ای آتشین ازداخل آبدارخانه بیرون جهید. عده ای ازما که درحول وحوش آبدارخانه بودیم، بلافاصله متوجه شدیم که گلولۀ آتشین درواقع علی طاهرجویان است که خودش را به آتش کشیده وبا فریاد و فغان ازآبدارخانه بیرون زده است او به سرعت می دوید و به درو دیوار راهرو می خورد. تنی چند ازبچه ها هم دنبالش بودند تا با پتو و غیره اورا مهار وآتش را خاموش کنند. علی طاهرجویان با سرعت وچرخش و جهش زیادی می دوید و جیغ وفریاد دلخراش و دردناکی هم می کشید». نویسنده با اشاره به روان پریشی علی طاهرجویان می گوید که فشارهای وارده در زندان و بی توجهی زندانبانان به آشفتگی روحی او سبب خودسوزی و مرگ این جوان شده است: «به دلیل تعطیلی مُدام هواخوری حال او روز به روز بدتر می شد».
فصل یازدهم : باعنوان سازمان دهی مُجدد زندان، و زمینه چینی برای جنایت تاریخی ست.
دراین فصل نیز سخن اززندانیان بهائی رفته واینکه میانگین سن آن ها «بسیاربالا بود، دربین آن ها فقط دو سه جوان وچند میان سال و بقیه همه افرادی بسیار مسن بودند. اغلب زندانیان بهائی تحصیلات عالی داشتند». فرجام خیلی از پیروان آئین بهائی، بااعدام های مخفی و دفن کردن آن ها درمکان هایی که تا به امروزفاش نشده است، ازلکه های سیاه و ننگینی ست که بار جنایت های عریان حکومت را سنگین تر کرده است. دراین فصل است که زندانی ها، با سواکردن زندانیان مذهبی و غیرمذهبی، وتقسیم بندی ها ، نصب درهای آهنی پشت درب های میان بندها وجا به جائی ها، احساس خطر می کنند : «مسئولان نه تنها می خواستند که نیمه مذهبی هارا ازنیمۀ غیرمذهبی جدا کنند، بل که تلاش می کردند زندانیان مجاهد را به گونه ای سازماندهی کنند که بین ساختمان ها و بندهای مختلف آن ها امکان تماس به راحتی میسر نباشد» .
یادآوری احترام آمیز از «دکترعبدالله سیاه منصوری وعلی اکبرشالگونی و … »، پذیرش آتش یس جنگ ایران وعراق وعملیات فروغ جاویدان مجاهدین (حملۀ مجاهدین به ایران ازخاک عراق وشکست مفتضحانه آن ) و آغازمجاهد کشی وچپ کشی از مسائلی ست که نویسنده دراین فضل به آن ها پرداخته است. در«زندانیان بالای دار» یکی اززندانیان با چشم بسته، درصفی که پشت سر زندانی دیگرایستاده به ناگهان «دم گوش اش می گوید که پشت سرش را نگاه نکند. سپس چشم بند اورا کمی بالا می کشد تا او بتواند جلویش را به خوبی ببیند. تازه دراین موقع او متوجه می شود که در داخل آمفی تئاتر زندان است. چوبه های دار را درداخل آمفی تئاتر تماشا می کند، و با چشم خودش جسدهای تعدادی از زندانیان را هم دربالای دار می بیند». خبر جنایت فجیع و بی سابقه بین زندانیان، درزندان پراکنده می شود.
فصل دوازدهم: فتوای خمینی، “هیئت مرگ” و کشتارزندانیان است.
با تشکیل هیئت مرگ، که با فتوای خمینی شکل گرفته بود، تکلیف اعدامی ها و دیگرمحکومین زندان روشن می شد. نویسنده، با معرفی گردانندگان هیئت مرگ، شرح حال خود را دربرابر پرسش های چند دقیقه ای داوران آن دادگاه روایت میکند نیری، پس از اطمینان ازاسم او و پدرش می پرسد: « مسلمان هستی؟ بله/ به خدا اعتقاد داری؟ بله/ به نبوت و معاد اعتقاد داری؟ بله/ نماز هم می خوانی؟ من هیچگاه نماز نخوانده ام/ چه مسلمانی هستی که نماز نمی خوانی؟ پدرومادرم هیچگاه مرا مجبور ویا حتا تشویق به خواندن نماز نمی کردند/ خوب، ما حالا به تو می گوئیم که اگر مسلمان هستی، باید نماز بخوانی/ عبادت امری است که من شخصا خودم درباره ان تصمیم می گیرم و مسئول اش هم خودم هستم/ نه چنین چیزی نیست برای ما باید ثابت شود که تو نماز می خوانی یانه؟/ با دخالت اشراقی یکی از گرداننگان هیئت مرگ اوعجالتا ازمرگ یافته پس ازخوردن بیست ضربه شلاق، به دسته نمازخوان ها می پیوندد.
در عنوان: اتفاق و صحنۀ به یادماندنی ، با نگاهی تیز صحنه ای ازرفتارنابهنجار پاسدارهارا با فیلمی که درجنگ دوم جهانی ازنیروهای نازی به خاطرداشته مقایسه می کند. «آن هارا به همین شکلی که ما حالا بودیم می نشاندند. بعد تعدادی ازاهالی را به طور تصادفی و ظاهرا بی حساب وکتاب انتخاب و تیرباران می کردند. حالا ماهم به همان ترتیب نشسته و منتظربودیم تا جنایتکاران تکلیف و سرنوشت مان را رقم بزنند. پاسدارها نیزبین صف ها حرکت می کردند و مواظب بودند تا کسی صدا و حرکتی نکند. سکوت زجرآوری حاکم بود».
فصل سیزدهم – بیم و هراس وادامۀ نگرانی های دائمی زندانیان است وشرح بندهای وصیت نامه و یادبودی اززندانیان وسرفرازان جانباخته : «محمدرضا طبایتی، حسین حاج محسن – ابراهیم نجاران – محمدعلی پژمان – محسن بیدگلی – مهدی حسینی پاک. این فصل ازهولناک ترین فصول این کتاب است که درفصل چهاردهم نیزادامه اش هرخواننده را از وحشیگری حکومت «عدل اسلامی» غرق حیرت می کند. نویسنده دراین دوفصل با روایت های هول انگیز وتحلیل های هشیارانه، سیمای واقعی حکومت را عریان کرده است. این دوفصل را باید به دقت خواند و با تآمل به رگ و ریشۀ جنایت های حکومت، دراندیشه کشی نسلی که نادانسته، با معصومیت و ایمان به باورهای ایمانی منادیان اسلام را به حکومت رساندند، با اندوه فراوان به سوگواری قربانیان نشست.
فصل هفدهم باعنوان : رهاشده درقفس ” آزادی” است. آزادی نویسنده اززندان و ممنوع الخروج بودن ازکشور است. که سرانجام به طورقاچاقی توسط قاچاقچی ها ازکشور خارج و ازطریق ترکیه به همسرو دخترش ملحق می شود.
ضمانم پایان کتاب: چندنامه خانوادگی – متن و دستخط فتوای آیت الله خمینی برای کشتار زندانیان سیاسی درسال ۶۷ ، دو تصویر ازنویسنده، و فهرست اسامی، و کتاب دوجلدی بسته می شود.
درپایان بگویم که خاطرات جعفر یعقوبی، از معدود خاطره های زندانیان سیاسی است که درآن بیشترین بار روایت های زندانیان، هرآنچه برآن ها رفته با دقت و بدون کمترین اظهار نظرموافق و مخالف مرامی دراین کتاب دوجلدی آورده است. این رفتار نیک فرهنگی و انسانی ایشان را باید ستود که ازنیش ونوش پرهیز کرده ، با حفظ حرمت زندانیان و هزاران سرفرازان ازدست رفتۀ این سرزمین را در ادبیات تبعید به تاریخ وا گذاشته است .
«۱ – تشخیص اهم و مهم با ولی فقیه است که در صورت صلاحدید او می توان احکام اولیه را تعطیل کرد . . . حضرت امام (س) می قرماید:« . . . حکومت که شعبه ای ازولایت مطلقه رسول الله – صلی الله علی واله و سلم – یکی ازاحکام اولیه اسلام است ومقدم برتمام احکام فرعیه حتی نماز و روزه و حج است. . . . حکومت می تواند از حج، که از فرایض مهم الهی است، در مواقعی که مخالف صلاح کشور اسلامی دانست موقتاً جلوگیری کند». (صحیفه امام، ج ۲۰، ص ۴۵۱ – ۴۵۲ »
مرزهای ناشناختۀ مرگ و زندگی | خاطرات زندان جعفر یعقوبی قسمت اول