قصه ی طنازی های عریان شاعرانه…
عارفنامه برای اهالی ادب ایران متنیست کاملا متمایز و جدا از دیگر قصیدههای ادب فارسی؛ آن هم به هزار و یک دلیل که شاید «جسارت» فراوان شاعر در استفاده از الفاظ عریان در متن مهمترین این مجموعه دلایل باشد.
این رک گویی و فاش گویی که در ادب ایران نمونههای بسیار انگشت شمار و نادر دارد، در عارف نامه با وضوح و تکرار فراوان از پی آورده شده، آن هم در بستری از هجو و شوخی جنسی که به هزار اشاره، به اوضاع و احوال جامعه و معضلات فرهنگی ایران در صد سال گذشته انجامیده ؛ معضلات و مشکلات فراوانی که در اعجابی غریب از پس عبور بیش از صد سال همچنان پا برجا و بر قرارند و دست نخورده باقی مانده اند.
این منظومهی شیوا، از چندی قبل به همت شاهرخ مشکین قلم، بازیگر و رقصندهی ایرانی ساکن پاریس در هیات یک نمایش در آمده و به تور آمریکا و اروپا رفته.
بعد از چند اجرای موفق در آمریکا این بار نوبت به لندن رسیده بود تا در روز هفدهم اکتبر میزبان این نمایش باشد. نمایشی دو نفره با حضور شاهرخ مشکین قلم و فرید شفیعی نوری در نقش ایرج و عارف که تماما بر پایه ی سرودهی ایرج بنا شده و بی تغییر از همان متن بهره گرفته.
آقای مشکین قلم که پیشتر منظومهی «زهره و منوچهر» ایرج را هم به روی صحنه برده بود، اینطور میگوید که پس از آن نمایش بسیاری از بزرگان ادبیات و تئاتر ایران، به او پیشنهاد داده اند، که عارفنامه را هم به هیات نمایش در آورد و در احیای دوبارهی آن بکوشد. او هم پند ایشان را در نظر داشته و در همه حال دوست داشته که این کار را به روی صحنه بیاورد.
عاقبت و پانزده سال بعد از اجرای زهره و منوچهر، نوبت به عارف نامه رسیده تا این متن هم جامه ای از جنس هنر نمابش به تن کند و در معرض دید و قضاوت مردمی قرار بگیرد
شاهرخ مشکین قلم که خود در نقش ایرج ظاهر شده بود، در این نمایش تک پردهای، در واقع نمایشگر حال و هوای لحظاتی بود که این منظومه به نگارش در میآمده، همان وقت که عارف قزوینی رفیق دور و دیر ایرج برای اجرای یک برنامهی موسیقی به مشهد میآید و بر خلاف انتظار او، میهمان محمدعلی خان پسیان می شود و ایرج را چشم به در نگاه میدارد.
همین موضوع هم اسباب ناراحتی ایراج را فراهم می آورد تا عارف را با لختترین کلمات مورد عنایت شاعرانهاش قرار دهد و این ماجرا را طنازانه به مشکلات فرهنگی ایران بکشاند و سخن را به پدوفیلی و حجاب دختران و بیمایه بودن حرف سیاست مداران و … بکشاند و منظومه ای «اجتماعی» بسراید و برای صندوقخانه ادب ایران به یادگار بگذارد.
شاهرخ مشکین قلم ارتباط ذهنی و روانیاش با شخصیت ایرج را به روزهای بسیار دور نسبت میدهد و در این باب این طور می گوید:
«من از دوران کودکی، هر وقت که اشعار ایرج را می خواندم، جای شخصیتهای داستان، خودم را جای ایرج می گذاشتم. در عارف نامه هم همین؛ بیشتر از همه با خود ایرج ارتباط برقرار میکردم و دوست داشتم جای او میبودم. با اینکه پوزیشن مورد علاقهی من در زندگی و ادبیات، «معشوق» بودن است و همیشه مورد عشق قرار گرفتن را به عاشقی ترجیح دادهام، ولی در بارهی ایرج و شخصیتهای اشعار او، نه معشوقها و نه عارف و کس دیگری؛ که تنها خود او را دوست داشتم »
این متن اما همانطور که پیشتر هم اشارهاش رفت سرشار است از کلمات به اصطلاح رکیک و واژههای عریان که شاید شنیدنش برای مخاطب عام، آن هم در یک محفل فرهنگی، خاصه برای مخاطبین ایرانی، آنقدرها خوشآیند نباشد؛ با این همه اما به جز عده ای نادر دیگران مشکل ویژهای با این متن نداشتند و به قول آقای مشکینقلم، تاریکی سالن و دیده نشدن را فرصت مناسبی انگاشته بودند برای یک خندهی سیر و از ته دل، آن هم باب موضوعی که برای ما ایرانیها اگر تابو نباشد، لااقل تازه است و بسیار آوانگارد.
آقای مشکینقلم دربارهی زبان ایرج هم توضیحاتی داد و در این باره گفت:
«… ، این نوع حرف زدن یکی از ایدهآلهای من بود؛ چون من در یک خانوادهی نظامی بزرگ شدم، پدر من همیشه لفظ قلم حرف میزد و ادب و نظم اجتماعی خیلی در خانه ما حاکم بود. برای همین هم ایرج با این شیوهی حرف زدنش برای من یک الگو یا ایدهآل بود. او میتوانست هر چه که دوست دارد بگوید. به هر شیوهای که دوست دارد حرف بزند و بخنداند، جالب اینکه به کسی هم بر نمیخورد»
اما حرف های ایرج باب معضلات اجتماعی هم برای فکر کردن سوژههای جالبی به حساب می آیند، هم آنجا که او عادت تاسف برانگیز «پدوفیلی» را به حجاب دختران نسبت میدهد و یا آنجا که در رد کلام و قول و قرارهای اهل سیاست بیتهایی می سراید. شاهرخ مشکین قلم در بارهی این وجههی کار هم توضیحاتی دارد:
«من هر بار که سنم بیشتر میشد و با درک تازهتری از دنیا، این داستان را می خواندم، به ابعاد تازهتری از این داستان آشنا می شدم. این قصه فقط حدیث شوخی و گستاخی و به هجو کشیدن عارف نیست. جالب اینکه درک امروزین من روشنفکر از این مرد صد سال پیش خود نمونه و تعریفی از عقب ماندگی جامعهی امروز ایران است چرا که حرف های او بعد از صد سال تازه داشت درک میشد. حرفهای او راجع به سیاست، راجع به تعهد؛ راجع به معضلات فرهنگی و اجتماعی و هزار و یک نکتهی دیگر … »
اما این نمایش دو شخصیت دیگر هم داشت، نخست عارف قزوینی که در تمامی طول اجرا بر روی صحنه بود و به موازات شعر نویسی و شعر خوانی ایرج، در گوشهای دیگر از صحنه ساز می زد و تصنیفهای آشنا به حافظهاش را میخواند و صد البته که مستمع حرفهای ایرج بود. مستمعی که هیچگاه در مقام پاسخ بر نیمیآمد و با سکوتش پاسخی تلخ به ایرج داد.
شاهرخ مشکینقلم میگوید که اضافه کردن شخصیت عارف به نمایش الزامی بوده و بی حضور عارف این کار بدل به یک روخوانی می شده. جالب اینکه او، شخصیت عارف را با آرمانگراهای امروزین و فعالین جنبش سبز قیاس میکند و میگوید:
«من این طور دستگیرم شده که عارف آدم سادهای بوده و مثال بسیاری از شخصیت های جنبش سبز امروز، آدمی بوده که دوست داشته با چند بیت شعر و حرف های قشنگ جامعه را دموکراتیک کند؛ غافل از اینکه این جامعه صد و خردی سال بعد هم هنوز در بند همان مسائل خواهد ماند و بعد از یک قرن هم حرفهای او و امثال او رنگ بوی شعار و خواب و خیال می دهند. »
نقش عارف را فرید شفیعی نوری بازی میکرد؛ او نوازنده و خوانندهی ساکن آمریکاست و جالب اینکه علیرغم سپری کردن همهی عمرش در خارج از مرزهای ایران، فارسی را به خوبی و با اصطلاحات امروزین صحبت میکند و آشنایی و تسلط بر موسیقی ایرانی دارد.
سرانجام کاراکتر سوم، که زن محجبهی داستان است هم با بازی سیمون درایه ممکن شده. نکته اینکه زن محجبهی میان قصه که از قرار داستان ایرج، حین همآغوشی هم حاضر به ترک حجاب نشده بود؛ در قسمتهایی از این نمایش چادر و روبنده از سر بر میدارد و با رقصی سمبلیک زن رها شده از قید و بند را به تصویر میکشد.
گفتنی ست که این نمایش به سعی گروه برنامه گزار فستیوال هنر لندن به روی صحنه آمده بود و در سالن کنفرانس ” بیدن پاول ” در منطقه ی ” کویینز گیت ” این شهر، اجرا می شد.