ترسیم یک ابرانسان واقعی
اشاره:
قاضی ربیحاوی؛ نویسنده ی ساکن لندن، در تازه ترین اجرای نمایشی اش سراغ متنی از برنارد شا را گرفته. متنی با عنوان ” دون ژوان در جهنم ” که سالها قبل و به همت ابراهیم گلستان به فارسی آورده شده. این نمایش چند روز پیش در جشنواره تئاترهای ایرانی لندن به روی صحنه رفت و توجه اهل نمایش این شهر را جلب کرد. در حاشیه ی همین جشنواره پای گفته های آقای ربیحاوی نشسته ایم، تا از چند و چون کار بیشتر بدانیم. شرح این گفت و گو را در ادامه از پی بگیرید…
آقای ریحاوی؛ اگر موافقید گفت و گورو با مرور سالهای دور شروع کنیم و حکایت اولین برخورد شما با این نمایشنامه … در اون برخورد اول با این متن چه حس و حالی داشتید؟
من زمانی این کتاب را خوندم که هنوز خیلی جوان بودم برای فهمیدن همه جنبه های مطرح شده در کتاب و از طرف دیگه من در اون زمان بیشتر محو شیوه ی فارسی نویسی مترجم اثر یعنی ابراهیم گلستان شده بودم. اما خب با اینحال متوجه بودم که با یک نوشته فلسفی اندیشمندانه مواجه هستم. نوشته ای که پرسش های اساسی انسان را طرح می کنه. چرا انسان اینطور به خشونت کشانده شد؟ چرا اینطور علیه خودش در جنگ و ستیزه؟ و پرسش های مهم دیگه. پرسش درباره رابطه زن و مرد و حتی درباره رسم ازدواج. جالبه که نویسنده در پایان پاسخی هم برای اون پرسش ها داره اگرچه پاسخی کلی و شاید بشه گفت دست نیافتنی اما خب در هرحال پاسخی تفکر برانگیز که ما را هدایت میکنه تا جلوتر بریم و پرسش های تازه تری مطرح کنیم.
کمی هم از حال و هوای آن سالها بگوییم… تب سکولاریزم؛ دنیای رها شده از مذهب و آزادی های جنسی و مسائلی از این دست… به باور شما این نمایشنامه تا چه حد در ادامه ی همان حال و هوا به فارسی آورده شده بود…؟
این حال و هوا که می گی، خب درسته. همین جور بود. حرفهای نمایشنامه بخصوص حرفهای دون ژوان درباره روابط انسانی حرفهایی بود که جامعه اونروز داشت مطرح می شد یا بگیم حدااقل سوالهای مربوط به قید و بندهای دست و پاگیر اجتماعی داشت در سطح جامعه و توسط نسل جوان مطرح می شد. جرج برنارد شاو این کتاب را در سال ۱۹۰۵ نوشته و در اون میگه که ازدواج نه تنها یک عمل شایسته اجتماعی نیست بلکه از دید انسانی هم عملی محترمانه نیست، خب این نگاه انقلابی به ازدواج در اواسط دهه هفتاد میلادی طرفداران زیادی در اروپا پیدا کرده بود و خب در اون زمان افکار منتشر شده در اروپا شفاف تر می رسید به ایران و چون مذهب و اخلاق اینجور سایه سیاه محدودیت نینداخته بودند روی جامعه این بود که تئوری ها روشن تر و واضح تر وارد جامعه جوان روشنفکر ایرانی می شد.
برسیم به نمایشنامه خوانی شما و قبل تر همه انتخاب این متن توسط شما… دلایل انتخاب این متن از جانب شما چه ها بود؟
علت انتخاب من در وحله اول انتقال این پیام مهم جرج برنارد شا بود به هم وطنان فارسی زبان. اگرچه این کتاب سالها پیش منتشر شده اما عده کمی اون را خوندن. من فکر کردم این اجرا فرصتی خواهد بود برای اونها که تا بحال این اثر را نخوندن. و برای اونها که اثر را سالها پیش خوندن. باری هدف اول انتقال این حرفها بود، حرفهایی درباره خدا و مذهب و دروغ و قدرت و خفت انسانی. عواملی که انسان خود خالق اونهات اما بعد خودش اسیر همون چیزهایی میشه که خودش خلق کرده. برای من بیان فلسفه هستی به این شکل شجاعانه و بدون رودربایستی، یک عمل فرهنگی ست که به آگاهی شخصی و عمومی افراد نسبت به هستی کمک قابل توجهی می کنه.
نکته یا علت دیگه من از انتخاب این متن برای اجرا این بود که نحوه فارسی نویسی ابراهیم گلستان را نشون بدم. درباره فارسی نویسی ابراهیم گلستان بحث و حرف زیاد اومده اما تا بحال همه ش روی کاغذ بوده درحالیکه وقتی از زبان حرف می زدیم گاهی حس می کنیم که دلمان می خواد این زبان را به گوش هم بشنویم یعنی اینکه اگه نویسنده یا مترجم متن خودش زا بخونه چگونه خواهد خوند. من فکر می کنم این خوانش و این اجرا سبب شد که بعضی ها که در سالن هستند درک تازه ای از این نحوه زبان که اتفاقا نمایشی هم هست بگیرند، یعنی امیدوارم اینطور باشه.
دیگر اینکه شما قسمت هایی از ترجمه ی فارسی را انتخاب کردید؛ شیوه ی تلخیص شما چه بود؟ چه جملاتی برای شما ارزش بیشتری داشتند؟
البته که همه حرفهای نوشته شده در این کتاب برای من با ارزش هستند حتی حرفهایی را که باهاشون موافق نیستم. موافق نیستم اما می دونم که پشت اونها نیت صاف و خالص برنارد شا تکیه داره، مردی عاشق انسان و دشمن مذهب و سنت و دیگر زنجیرها ست. در کل من تنها به حوصله ی مخاطب و وقت نمایش نگاه کردم و همه ی حرف های برنادر شا برای من ارزش زیادی داشت…
اگه موافقی از کاراکتر ” زن ” هم بگیم. یک موضوع مهم دیگه از همون حال و هوایی که قبلا صحبتش رو کردیم، بحث رها شدن از زن از بند خونه و ازادی های اجتماعی اونه، … کمی هم در این باره صحبت کنیم…
درسته. همین طور که می گی یک نکته مهم دیگه در این اثر بحث است درباره زن. برنارد شا در این اثر از زبان دون ژوان جایگاه واقعی زن را در اول در طبیعت مطرح میکنه و او را در جایگاه والایی قرار میده و میگه این زن هست که مرد را خلق میکنه البته برای انجام امور طبیعی تولید مثل، خواستی که در هر موجود زنده دیگه هم هست، و در اثر به همین دلیل اهمیت زن را بیش از مرد میدونه اما مرد بعد از خلق دیگه قانع نبود به اینکه فقط در خدمت زن باشه و چون از نظر بدنی قوی تر بود اول به زور بدنی زن را مطیع خود کرد و بعد هم مذهب و اخلاق را به وجود اورد و بعد به بهانه های مذهبی و اخلاقی دست و پای زن را بست و او را خانه نشین کرد. برای من جالب بود که این اطلاعات را برنارد شا داره در زمانی میده که هنوز مسئله رهایی زن و اندیشه های فمیتیستی هنوز در جامعه مطرح نشده بود بنابراین بیا اونها در اون زمان یک روحیه انقلابی می خواست که فقط در برنارد شا این فیلسوف شوخ طبع موجود بود.
می خواهم از سلقه ی شخصی شما هم بدانم؛ میان این چهار نفر اصلی که هر یک وجهه ای از انسان امروز را نمایندگی می کردند، باورهای شما به کدام نزدیک تر است؟
نمی تونم بگم به کدام کاراکتر بیشتر تعلق خاطر دارم. همه اونها حرفی برای گفتن دارند. دون ژوان در آرزوی موجودی ست که او فوق بشر می خواندش. انسان تازه ای که از روزمره گی کنونی و خفت و خواری که در زندگی امروزه با اون مواجه هست رها ست. آزاده و مجبور نیست برای زنده موندن التماس بکنه و یا آدم بکشه. انسانی که در صلح کامل به سر می بره و جنگ براش معنی نداره. این انسان البته انسانی معنوی خواهد بود و لذتهای او لذتهای ظاهری نیستند و به تن و بدن کاری ندارند. اما شیطان مبلغ عشق و عیش و عشرت است، با دانستن موافق نیست و تبلیغ خوش بودن در نادانی را می کند. شیطان همچنان که همه می دانند نقطه مقابل مذهب است و ضد اخلاق. موجودی وسوسه گر با منطقی قوی نیرویی که محبوب است اما باید در پستوها پنهان بماند. زن نمایشنامه هم نماینده زن ساده فریب خورده توسط مذهب و اخلاق است. زنی که همه عمر خود را فدای عفت و پاکدامنی کرده اما حالا متوجه می شود همه بیهوده بوده، تلاشی برای هیچ. و نقش دیگر مجسمه است که یک فرمانده نظامی ست و نماینده مردمی که می خواهند از فکر و اندیشه دور باشند و فقط بدانند که چگونه خوش باشند، همین برای اونها کافی ست.
سر آخر از اجرایی که خودت کارگردانی کردی هم بگو؛ از این اجرا راضی بودید؟
خوشبختی من برای این اجرا این بود که سه بازیگر خیلی خوب داشتم. سه تا از بهترینهای ایرانی خارج از کشور. صدرالدین زاهد و سارا امینی و فرشید آریان همکاران من بودند در این اجرا که بازیهای هنرمندانه شون تونستن تماشاگر را بر صندلی بنشونه و به شکل هنرمندانه ای پیام برنارد شا را به زبان فارسی گلستان را به او منتقل کنند. خوشبختانه می تونم بگم که اجرای موفقی بود. اینطور نیست؟