دوزخ در لندن
“بی در” یا “در اتاق” عنوان نمایشنامه ای از “ژان پل سارتر” فیلسوف و نویسندهی بزگ فرانسویست که در حال و هوای روزهای آخر جنگ دوم جهانی و به سال ۱۹۴۴ به نگارش در آمده. در زمانهای که بشر از پس زیستن سالیان دشوار پیاپی لختی آرامش داشته برای اندیشیدن و به اخلاق و مفاهیم اجتماعی تازه اندیشه کردن.
این نمایش که در فارسی با عنوان “دوزخ” ترجمه شده و با تجربهی ترجمههای مکرر به بازار کتاب آمده، عصر روز جمعه بیست و ششم سپتامبر در سالن “بول تیاتر” لندن به روی صحنه رفت و تنی چند از علاقه مندان تئاتر را در سالن کوچکی در شمال لندن به زیر یک سقف گرد هم آورد.
این نمایش کوتاه یک پرده ای همان گونه که از عنوانش بر می آید قصهی مواجههی آدمی با عذابی بی آخر است. عذابی آمده از کردار انسان ها بر روی زمین که به نوبهی خود بسیار جالب توجه است و انگیزانندهی فکر. همین موضوع که بشر (آن هم از نوع روشنفکر فرانسوی اش) در هفتاد و پنج سال پیش چه اموری را نکوهیده میانگاشته و مستلزم عذاب (روانی)، خود می تواند نخستین نکتهی جالب توجه برای تعقیب این نمایش باشد.
این نمایش که از سه شخصیت اصلی به عنوان حاضرین در اتاق بی در و یک شخصیت فرعی به عنوان مسئول دوزخ بهره مند است بیشتر از همه بر پایهی دیالوگ های میان آن سه فرد پیش میرود که هر یک درکی از “حق اجتماعی”؛ “مرگ” ؛ “عشق” و البته که شیوهی مواجهه با “زمانی بی انتها ” دارند.
این اجتماع سه نفری که از یک مرد و دو زن تشکیل شده اند؛ هر یک به روایت خودشان به خاطر گناهی به این عذاب گرفتار شده اند که در این میان خیانت های جنسی زن و شوهر به دو گونهی متفاوت مشکل دو تن از ایشان است و نفر سوم هم به خاطر نپذیرفتن فرزند ناخواستهی زنا زاده اش، به این دوزخ گرفتار آمده.
این طور که پیداست جامعهی فرانسه که در دهه های شصت و هفتاد به عنوان پرچمدار آزادیهای جنسی و نهادینه کردن اندیشهی تمامیت حق هر انسان بر جان و تن خویش، نقشی برجسته در القای مفاهیم تازه به ذهن مردمان دنیا بازی کرد، خود در سالهای قبل تر درگیر چنین مسائلی بوده و این قبیل اعمال حتی اگر مستوجب سرزنش نمیبوده اند، لااقل مسائلی برای بحث کردن شمرده می شدند و نه اموری به اصطلاح جاافتاده و حل شده.
دیگر از نکات جالب توجه البته گنجاندن بسیاری از مسائل فکری اگزیستانسیالیسم در این نمایش است که بعدها به عنوان فلسفهای فراگیر در میان روشنفکران غربی متداول شد. فلسفه ای که در کلی ترین حالت گفت، سعی در پرستش “بودن” دارد و تلاش می کند تا دنیا را بر پایهی اصالت “حضور” معنا کند. علاوه براخلاق اجتماعی و مباحثی همچون احترام به حق و حقوق دیگران؛ مفاهیمی همچون “زمان” و “هستی” نیز به وفور و از قول آدمک های نمایشنامه تعریف شدند.
در اجرای جمعه شب اما “رضا بهرنگ” جای آقای گارسین بازی می کرد که یک روزنامه نویس مبلغ صلح بود، اما به روایت خودش در زندگی “آن بیرون” بارها و بارها همسرش را عذاب داده بود و حتی با آوردن معشوقش به داخل ساختمانی واحد، می گذاشته تا صدای خنده و شادی و عشقبازی آنها مستقیما به گوش همسرش برسد.
“اینس سرانو” با بازی سودابه فرخ نیا، ( که کارگردانی نمایش را هم به همراه داشت) دومین شخصیت حاضر در نمایش بود. زنی که به روایت خودش یک فرد از طبقهی شریف کارگر بوده و سالها در اداره پست خدمت می کرده. این زن به واسطهی علایق همجنسگرایانه اش عذاب وجدان داشت و پیش تر از همه دنیا را به هیات شکنجه ای مدام می دید که قبلتر از هر امری به شکنجه گر حاجت دارد.
سرآخر “استله ریگات” که فقیرزادهی آمده از طبقات بسیار فرودستی بود که برای رهایی از فقر همسر مردی شده بود که سالها از خودش بزرگتر بود. عذاب ذهنی استله؛ از رها کردن فرزندش می آمد. فرزندی زنا زاده که او را از زندگی مرفه و آرامش دور می کرد و او چنین نمی خواست. خانم “ناهید نعیمی” رل استله رابازی می کرد.
دیگر از نکات جالب توجه باب این اجرا که از مسائلی همیشگی در تئاترهای خارج از کشور است؛ کمبود امکانات و نمایش بالجبر بسیار ساده ی صحنه است که باعث می شود تا یک نمایش سبک و سیاقی شبیه به ” نمایشنامه خوانی” پیدا کند و زحمت بسیار زیاد بازیگران در حفظ کردن دیالوگ های سخت و طولانی و بازی های به نسبت خوبشان را بی اجر بگذارد.
عاقبت، ذکر این نکته هم جالب توجه می نماید که این نمایش با همراهی برخی از چهره های فرهنگی و ادبی لندن مواجه شده بود و از جمله موفق شده بود تا آقای “رکن الدین خسروی” از بنیان گذاران تئاتر مدرن ایران را هم به سالن نمایش بکشاند و از این حیث فضایی نوستالژیک و تئاتری را رقم بزند.