دوشاهکار ادبیات جهان
رومئوژولیت – ویلیام شکسپیر
و
لیلی و مجنون – نظامی گنجوی
ترجمه، تحقیق و تطبیق از
علی اصغر حکمت
به اهتمام: هرمز همایون پور
چاپ یکم. ناشر: موسسۀ انتشارات آگاه – تهران
درفهرست: یادداشت ویراستار. سرآغاز ازعلی اصغر حکمت. مقاله نخستین: رومئوژولیت. مقالۀ دومین : لیلی ومجنون به گفتۀ نظامی. مقالۀ سومین: مقایسۀ منظومۀ دوشاعر. مقالۀ چهارمین : داستان لیلی و مجنون در آداب زبان فارسی، دنبالۀ همۀ عناوین با ذکر شماره برگ متن هر یک ازعناوین درکتاب آمده است .
یادداشت ویراستار درسپاس ازروانشاد ایرج افشاراست و تمجید ازخدمات این خادم پُرکارفرهنگ، همچنین یادی ازتلاشها دریکدست کردن و تکمیل سجاوندی نوشتارهای شادروان حکمت به منظورراحتی خواننده ها، کار پردردسری که ازآقای همایون پورباید تشکرنمود از صبر و تحمل و زحمات ایشان .
معرفی علی اصغرحکمت ( ۱۲۷۲ شیراز ۱۳۵۹ تهران) و سال شمار زندگی ایشان، خواننده را با افکار و اندیشه های سازندۀ و زحمات و خدمات حکمت آشنا می کند. معرفی اعضای خانوادۀ سرشناس حکمت و اینکه دردوران دیکتاتوری رضاشاه منشاء اثربوده و با آن همه خدماتش جان سالم بدربرده و به سرنوشت داور و تیمورتاش گرفتارنشده، سخن رفته است. نویسنده به صراحت می نویسد: «حکمت از معماران اصلی اصلاحات رضاشاه بود». بدون شک در اطراف شاه دیکتاتور انسان های شریف و دلسوز کم نبودند. وهمان ها بودند که با درک افکار خیرخواهانۀ او وآشنا با خلق و خوی تند نظامیگری ش راهی برگزیدند که با تسامح و بله بله گفتن ها اصلاحات کم نظیردرویرانه های میراث قاجاریان منفور پا گرفت. ساده تر اینکه آنها با حس ودرک موقعیت ها و نیازهای بنیادی اجتماع ، با گزینش چنین راه سازشکارانه، رضایت خاطر رضاشاه را با اجرای برنامه های عمران وآبادی فراهم ساختند. درآن زمانۀ فقر و فلاکت و ناامنی گسترده، زمینه های ترقی و پیشرفت کشور را فراهم ساختن، کارساده ای نبود. مشاوران رضاشاه توان مقابله با دیکتاتوررا نداشتند. در آشنائی وسازش با افکار وامیال او، هدف اصلی را که اصلاحات بود دنبال می کردند و برنامه های عمران و آبادی و نوخواهی ها در اولویت قرار می دادند. با سکوت درمقابل یکه تازی ها و قانون شکنی های او، درپیاده کردن اهداف خود بودند. سرنوشت داور و تیمورتاش آنها را بیشترآگاه و هشیار کرده بود. به ظن قوی پی برده بودند، که با میزان فهم او وبا زبان مآلوف دیکتاتورباید وارد کار شد. مماشات پیشه کردند وصبر و تحمل وسازش را برگزیدند. باچنین روش خیرخواهانه اجرای برنامه های اصلاحی هموار گردید و راه ترقی کشور پا گرفت .
نویسنده، در«تآسیس موزه درایران» اشارۀ بجایی دارد درهمین باره :«رضاشاه پهلوی نمی دانست موزه چیست» حکمت قبلا درباره ساختمان موزه مطالبی با شاه درمیان گذاشته بود ولی شاه اهمیت نداده بود. تا این که برحسب دعوت آتاتورک به ترکیه می رود و درآنجا با بازدید ازچند موزه اهمیت موزه را درمییابد. ازمسافرت که بر می گردد موزه ایران باستان ساخته می شود.
تحمل حکمت و دیگر معماران در برابر دیکتاتوری رضاشاه، ازشگردهای بنیادی آن دلبستگان به نوسازی و ترقی کشور بود. زبانش را یاد گرفته بودند و باخلقیات ش مانوس شده بودند. شانزده سال دیکتاتوری رضاشاه، درکنار اصلاحات بنیادی و اقتصادی، آموزش فرهنگی و توسعۀ مدارس و دانشگاه، زمینه های عمران و آبادی آینده را فراهم ساخت. نباید آسیب ها وخرابیهای گستردۀ کشوررا در جنگ جهانی اول از یاد برد: «دهات بی سکنۀ عرض راه [ازراه تبریز تا زنجان] لاشۀ بسیارحیوانات بارکش که به واسطۀ قحطی سال پیش وناامنی وغیره درهرچند قدم دیده می شود قبرستانهای تازه احداث شده درنزدیک دهات و قصبات به ضمیمۀ احوال پریشان و رقت انگیز زن و مرد و بزرگ وکوچک مردم ستمدیده . . . همه جای مملکت بیطرف ما درسایۀ جنگ اروپا وبی لیاقتی حکومت خود به صورت راه تبریزدرآمده است» . بنگرید زیرنویس ص ۴۵ به نقل ازحیات یحیی. درکنارتجاوزهای نظامی بیگانه ها، میراث سیاه وسراسرظلمانی قاجاریان منفورفلاکت های خانگی را نیز باید درنظرگرفت. این درست که رضاخان دردوران مشروطیت به قدرت رسید، ولی زیربار فقر وحوادث ازهم گسیختۀ امور داخلی وتاخت وتازنظامیان بیگانه ، مشروطه و آزادیخواهی فراموش شده بود. مسئلۀ روز نان بود و امنیت. با اندک تآمل درزمانۀ حوادث باید داوری کرد وسخن گفت. درآن ویرانی وگرسنگی مشروطیت رنگباخته و قانون فراموش شده بود. در ناامنی گستردۀ خانخانی وملوک الطوایفی مردم دنبال لقمه نان بودند و امنیت. دزدان شهری و خانگی را نمی شد مهار کرد. با مطلق گرایی وفحش دادن به دیکتاتور و همکاران نه داوری تاریخ را می شود تغییر داد و نه خدمات اصلاحی را منکرشد. این نکته را نویسنده به هشیاری دریافته و با شکافتن رویدادهای زمانه، جا به جا به درستی توضیح داده است .
حکمت، شاید ازمعدود رجال دوران پهلوی هاست که با شهامت ازصفات ناشایست خود سخن گفته است: «درطول خدمت دولت مکرر درامانت خیانت کرده ام. هنوز با آنکه سنین عمر نزدیک به هفتاد است از فتنۀ نفس ایمن نیستم و اگر درمعرض فتنه و امتحان واقع شوم، اطمینان ندارم بدرستی ازعهدۀ امتحان برآیم. دیو نفس من جاه طلبی مفرط است که همیشه مرا به حُب ریاست تحریک کرده و می کند» . به روایت نویسنده حکمت در۱۴ قسمتی که درخاطرات خود درباره رضاشاه نوشته، هرجا که ازعیب وایراد و جباریت او سخن گفته منصفانه ازخدماتش نیز گفته است. «این مرد بزرگ که تقریبا از ۱۲۹۹ هجری شمسی تا [اواسط] ۱۳۲۰ هجری شمسی درصحنۀ سیاست ایران نقش های مهم بازی کرد منشاء آثارعظیم درتاریخ ایران گردید.» همو اضافه می کند :«عقیدۀ او قاطع بود. هیچکس دربرابر رآی دیکتاتور دم ازچون وچرا نمیتوانست زد … اعزام محصل به اروپا، (پائیز۱۳۰۷)،جشن مدرسۀ موسیقی واصلاح موسیقی (۱۳۱۲) وتشکیل ارتش ملی، بنای مدارس جدید ودانشگاه تهران و ورزشگاه امجدیه وموزه وتآسیسات دیگر، برانداختن خانخانی و ایلات وعشایر و که دربخش “مرد سازندگی” شرح داده شده است».
ازکارهای مفید حکمت تأسیس کتابخانه مجهز«خانه فرهنگی ایران درهند» باید یاد کرد که دردهلی نودرسال ۱۳۲۲ درمآموریت ریاست فرهنگی تآسیس نمود. « یک کتابخانۀ غنی دانشکدۀ ادبیات با گنجینۀ ارزشمند یک مرکز تحقیقات ایران پژوهی فعال درکتابخانۀ خانۀ فرهنگ ایران مشاهده می شود».
نویسنده، شکل گیری مقدماتی تآسیس دانشگاه تهران را ازقول شادروان حکمت زمانی که کفیل وزارت معارف بوده درجلسه هیأت دولت دراسفندماه ۱۳۱۲ باحضور رضاشاه شرح میدهد: « صحبت ازعمارات جدید و ساختمان های تازه که درشهر تهران برپا شده است درمیان آمد . . . من موقع را غنیمت شمرده گفتم ساختمانهایی که درشهرهای بزرگ امروزه دردرجه اول نمایان است، همه جا عمارت اونیورسیته می باشد. و این برای پایتخت دولت شاهنشاهی کمال نقص است که انیورسیته نداشته باشد. وشاه فوری گفت امسال شروع کنید و بسازید». شادروان داور وزیرمالیه مبلغ دویست وپنچاه هزارتومان بودجه منظور می کند و با خرید زمین دانشگاه اولین ساختمان طب درشمال غربی آن زمین ساخته می شود.
حکمت، خاطرۀ خوش خود دربارۀ تآسیس دانشکده های گوناگون وتوسعۀ دانشگاه تهران وسایرمراکزعلمی و فرهنگی را روایت می کند ونویسنده، با کلام سنجیده و درخورستایش می نویسد: «به راستی این همه خدمت و ساخت و ساز که دراین جا به ناچار به کوتاهی بیان شد، جای ستایش و تقدیر دارد بایسته است که حکمت را درصدر خادمان فرهنگ کشوردر دوران معاصرقرار دهد».
درباره تاسیس مدارس دخترانه و دبستان و دبیرستانهای عشایری با نخستین پیشگامان آن ها سخن رفته و با تمجید ازآنها یاد شده که جای قدردانی وسپاس دارد به زمانه ای که دگرگونی ها و تحول های رو به جهان شتابنده، مورد نکوهش قرارمی گیرد، یادآوری ازحاج میرزا حسن رشدیه که از زادگاهش نفی بلد شد و روانشاد محمد بهمن بیگی که راقم این بررسی درمنطقه فارس سال ها شاهد تلاش های کم نظیر این مرد خودساخته بودم وعشق صمیمانۀ ش به پیشرفت دانش دربین عشایر وچادرنشین های محروم کشور.
وتاسف ازمعوق ماندن نشر خاطرات حکمت که «این خاطرات مفصل که سال های ۱۲۸۵ تا۱۳۵۷ شمسی (دوسالی قبل ازدرگذشت نویسنده) یعنی حدود هفت دهه را دربر می گیرد.» با امید به این که باقی مجلدات این خاطرات ارزشمند تاریخی نیز منتشر گردد.
رومئوژولیت
حکمت، پس ازمقدمه کوتاهی که درباره ترجمه این اثربزرگ شکسپیر توضیح داده، متن ترجمۀ نمایشنامۀ کم نظیر رومئوژولیت را دراختیار مخاطبین قرار داده است. به روایت مقدمه این نمایشنامه برای نخستین بار در۱۵۹۷ مسیحی درلندن انتشار یافته و بعد ازآن تاسال ۱۶۰۹ یعنی مدت ۱۲ سال بقلم مولف اصلاحات وتغییرات مکررروی داده است». درباره منشاء آغازین داستان آمده است که: «شکسپیراین حکایت را ازخود ابداع و اختراع نکرده است بلکه ازمنابع ایتالیائی اتخاذ نموده است».
داستان می گوید دوخاندان قدیمی ومعروف با نام های کاپولت و مونتاگ که رقیب هم بودند درشهرورونای ایتالیا زندگی می کردند. هریک با خصلت های نیک وبد شخصی. ژولیت ازکاپولت ها ورومئو از مونتاگ ها. شبی رومئو درضیافت خانوادۀ ژولیت با روی بسته شرکت می کند و باترفندی با ژولیت رو به رو می شود و ازهمان دیدارنخست عاشق هم می شوند. ازآن پس دختر و پسر دورازچشم اغیار، درسوز و گدارعشق همدیگر گرفتار می شوند تا بنمایۀ داستان جان می گیرد. دراین میان : «تایبالت، برادرزاذه کاپولت جوانی بود غیور وشجاع دردشمنی بامونتاک ها راسخ» درآن ضیافت از حضوردشمن ، خشمگین شده و دست به شمشیرمی برد و درجدال با رومئوتوسط اوبه قتل می رسد. پدر ژولیت شوهرمناسبی برای دخترش پیشنهاد می کند و ژولیت به بهانه اینکه ازقتل تایبالت غمگین است پیشنهاد پدررا رد می کند. پدرنمی پذیرد. ازاومی خواهد: «روز بعد را که پنجمین روزازایام هفته بود، برای انجام مراسم ازدواج مقررداشت ودختررا گفت که خواه وناخواه باید خود را برای مناکحت وهمسری با پاری حاضرنماید». ژولیت درمانده به راهب لورانس پناه می برد. «راهب پس ازاندیشۀ بسیارشیشه ای ازمایع مجهولی مالامال بود به وی داد» وسفارش کرد که پس از آشامیدن این مایع مانند آدمی مرده دوشبانه روز بی حس و بی حرکت خواهی شد. وقتی داماد به سراغت آمد تو را مرده خواهد یافت. تورا به مقبره خواهند برد و اگرترس و واهمه تورا نگیرد در میان اجساد «همین که چهل و هشتمین ساعت بسرآمد دوباره خون درعروق و جنبش دربدن پدید گردد و مانند کسی که ازخوابی بس عمیق بیدار شود به این جهان خواهی آمد». ژولیت می پذیرد . وخنجری تیز زیرلباس خود پنهان کرده، آمادۀ نوشیدن مایع شیشه می شود ومایع شیشه را می نوشد.
از سوی دیگر، رومئو دست به دامن «پیرلارانس» راهب پیرصومعه شده وازاویاری میخواهد. راهب پس ازاطمینان از عشق آن دوعقد ازدواج بین آن دورا جاری می کند وآن ها رسما زن و شوهرمی شوند. دراین هنگام حکم امیر ورونا در محکومیت رومئو درقتل تایبالت صادر می شود که باید ازشهربرای مدتی تبعید شود به یک شهر مجاور.
راهب پیرلارانس به رومئو پیام می فرستد و ماجرای ژولیت و شیشه شربت خواب آور را که به اوداده برایش شرح می دهد. این پیام به رومئو نمی رسد. ولی «رسولی ازشهر ورونا دررسید و براو سلام داد . . . خبر مرگ ژولیت را برای او باز گفت». رومئو بی درنگ با تهیه سمی کشنده ازیک داروفروش عازم ورونا شده و درمقبره طایفه کاپولت سرخاک ژولیت با پاری داماد ناکام روبرو می شود. دردرگیری با هم، پاری کشته می شود. رومئو، با دیدن ژولیت درقبر بوسه ای براو زده و شیشۀ زهررا یک ضرب می نوشد و می میرد.
دقایقی دیگر دوای مخدر از دماغ ژولیت زایل گردید واندک اندک به جنبش آمد و چشم بازکرد و درآن «صدد بود که ازجای برخیزد و ازدیر آمدن رومئو شکایت کند. ولی افسوس نمی دانست که رومئو خیلی زود آمده بود»
راهب بانگرانی به مقبره می رود بادیدن اجساد رومئو و پاری وحشت زده می گریزد. صدای ژولیت را ازدرون قبر درگوش راهب می پیچد
ژولیت ازشنیدن سروصداها وحشت زده ازقبربیرون می آید با دیدن شیشه سم خالی که کناررومئو افتاده «دانست که امرازچه قراراست . . . مجال درنگ نبود. درحال با شتاب خنجری [را] که درپیراهن نهان کرده بود ازغلاف بیرون کشید و درسینۀ خود غلاف کرد ونفس آخرین برآورد و درآغوش محبوب جان سپرد».
شاهکار بی نظیر شکسپیر، درام جاودانه عشق به پایان می رسد.
لیلی مجنون به گفتۀ نظامی
این بخش که درمعرفی سرودۀ سخنور نامی ایران، نظامی گنجوی و مقایسه منظومۀ دوشاعر: نظامی و شکسپیر می باشد، از اهمیت خاصی برخوردار است تا جائی که بیشتر، دقت و کنجکاوی نویسنده و ویراستاررا توضیح می دهد. نویسنده، نخست برگی ازبنمایۀ داستان لیلی و مجنون را می گشاید تا جایگاه داستان را که درکشورعربستان رخ داده توضیح دهد: « درعربستان قبیلۀ بنی عامر امیری داشت به هنرمندی شهرۀ آفاق بود به مردی و مردمی طاق؛ درعرب به بزرگی و توانگری معروف و به درویش نوازی و میهمان دوستی نامبردار» مدت هابود که ازنداشتن اولاد رنج می برد تابالاخره صاحب فرزندی می شود که او را «قیس» نام نهادند. درمکتبخانه با دختری زیباروی نردعشق میبازند. قیس جوان در راه عشق دلداده چنان شوریده و بی پروا می شود که مردم لقب «مجنون» به او می دهند. «حال وی نیز براین سخن گواهی می داد» . دیوانگی قیس زمانی اوج می گیرد که کسان لیلی اورا از دید مجنون دور می کنند. مجنون شوریده وپا برهنه درکوچه و بازار راه می رفت و سروده های سوزناک عشقی سر می داد. پدر درمانده از رفتار وحرکت های جنون آمیزاو، به پند و اندرزش میپردازد اثر نمی بخشد. همچنین دیگر بزرگان قوم و قبیله و خانواذه هرکاری می کنند دررفتار جنون عشقی مجنون تعییری نمی بینند تا سرانجام مسافرت و زیارت خانۀ خدارا برمی گزینند و مجنون را به «مکه برند و درحریم حرم الهی آسایش وآرامش او را مسئلت کنند». پدر ازمجنون خواست که :« التماس کن که خداوند تورا از زنجیرعشق آزاد کند» و مجنون خلاف آن ازکعبه آویزان شده می گوید: «خداوندا عشق مرا برلیلی زیاد کن و عاشق ترازاینم کن که هستم» پدر با شنیدن این گفتۀ فرزندش به شدت مآیوس شده حکایت را برای یاران تعریف می کند که : «قیس حلقه درِکعبه به دست گرفت و برخود نفرین و برلیلی دعا کرد». با فاش شدن اسرار دل مجنون و برسرزبان ها افتادن داستان عشق و شوریدگی او، لیلی به شاه شکایت می برد که مجنون باعث بدنامی او شده است. سلطان خون مجنون را مباح اعلام می کند. مدت ها غارنشین شده درکوی وصحرا مجنونانه درگشت و گذار بود. تا به نجد میرود و درکوی و برزن به «غزلسرائی پرداخت».
لیلی نیز که درزیبائی به کمال رسیده «دلبستۀ عشق قیس عامری بود و دائما نهفته به سر بام می رفت و ازبام تاشام نظاره می کرد بدان امید که مجنون را لحظه ای ببیند و دمی با او بنشیند». لیلی را باجوانی از قبیله بنی اسد نامزد می کنند. نوفل محرمانه با مجنون تماس می گیرد. برحسب روایت نویسنده، دخالت «نوفل» ازامرای نامدارعرب ؛ «ظاهرا ازاختراعات نظامی است» ولی توضیح می دهد که همو درشغل والی صدقات درزمان عبدالملک اموی، بارها مجنون را درصحرا دیده و قول کمک به اوداده «ولی وفای بعهد ننموده». بنگرید زیرنویس ۱۵۱. اضافه کنم که نویسنده به دقت متن عربی لیلی مجنون را مطالعه و بررسی کرده است. یادآوری نکات افتراق مطالب را جابه جا توضیح داده است. هرجا که نظامی ازسوی خود چیزی به داستان اضافه کرده و سروده نوشته، و مستند کرده است. امانتداری نویسنده دراین باره قابل ستاش و تمجید است.
جنگ نوفل باقبیله لیلی به هواداری ازمجنون . پس ازجدال و خونریزی سختی که رخ داد: «پدرلیلی ماتمزده و غمناک دربرابر نوفل روی خاک نهاد و گفت ای امیر من پیرمرد مجروح دل شکسته ازاین واقعه در سرزنش عرب افتادم. ازشرمساری همی خواهم که مانند سیماب اجزاء وجود من متفرق گردد. اگردختررا به پدربخشی سپاس دارم واگر اورابکشی یادرچاهی افکنی راضی باشم . . . لیکن دختربه دیوانه ندهم . . . اگرنومید شوم اورا بکشم و درپیش سگ افکنم تا ازاین ننگ و بدنامی رهایی یابم» نوفل درجواب فروماند. جنگ بین آنها تمام شد . اختلاف بین نوفل و مجنون افتاد. وپدرلیلی رابه عقد ابن سلام آورد وبساط عروسی برقرار و عروس به خانه داماد رفته اما عروس تمکین نمی کند وچشم به راه مجنون است. شترسواری خبرعروسی لیلی را پس ازیک سال به مجنون می رساند. وچون دگرگونی و پریشانی اورا درمییابد پشیمان ازسخن خود برای تسلی خاطرمجنون می گوید مزاح کردم. لیلی «جزتو به دیگری دل نسپارد». پدر مجنون به سراغش می رود ودرکوه و هامون او را در حالت جنون پیدا می کند. «درگوشۀ مغاکی یافت به حالی تباه که ازاو پوست و استخوانی بیش نمانده و مانند مویی و خیالی ازپای رفته مانند مدهوشان» وپدر با دلی پر درد از دیدار قیس اورا ترک می کند. قیس هم خوی با وحشیان صحرا همدل وهمنشین می شود
مجنون بادریافت نامه ای ازلیلی به امید دل می بندد. روزی درصحرا، خاله خود موسوم به سلیم عامری را می بیند با مقداری غذا که در پی اوست. بعد ازشناختن ش کناراو می نشیند. قیس ازحال مادرش می پرسد و سلیم پند و اندرز که شاید اورا به خانه برگرداند که موفق نمی شود. فردا که به سراغ قیس می رود خبر فوت مادر را به اطلاع قیس می رساند. و «دوان دوان برسرتربت مادر می رود.
لیلی با دیدن «آن پیر . . . گوهری چند ازگوش بازکرد و بوسید و پیش پیرافکند و گفت این را به پایمزد بستان و به نزد مجنون برو اورا باخودآورده درفلان جایگاه بنشان تا من نیز آمده و پنهان براو نظری نمایم» لیلی موفق به دیدار مجنون می شود. مردن شوهرلیلی و سپس مردن لیلی ازتب ولرز و رسیدن خبرمرگ لیلی به مجنون رسید. : « سربرتربت دوست نهاد و خاک اورا دربرآورد و «ای دوست» بگفت و جان برآورد».
آوازۀ مرگ مجنون برتربت لیلی در کشورهای عرب مشتهر (مشهور) گردید».دوستداران عشق وعاشقی آن دو دلداده به سوگ نشستند.
مقایسه منظومه دوشاعر : نظامی گنجوی و ورومئوژولیت، پژوهش بسیار آگاهانه ایست که پرسش ها و مسائل تازه ای را مطرح می کند و مشکل لاینحل دخل و تصرف درآثار دیگران را. صاحب این قلم دراین باره نه صاحبنظراست ونه صلاحیت ورود به این بحث لاینحل را دارد. بهتراست که این معضل به اهل فن و صالحان رآی واگذارشود.
درپایان بگویم که ازاین اثرپژوهشی پُربار بسیار سود بردم. تذکراین نکته را نیز ضروری می دانم که درکنار زحمات پژوهشی شادروان حکمت، تلاش سخت وصمیمانه آقای همایون پور که درتوضیح جزئیات این متن کهن دربیشتر برگ ها به دقت لغات قدیمی و نامآنوس با امروزیان را شکافته باید صمیمانه قدر دانی کرد وسپاس بجای آورد. گفتن دارد که داستان تاریخی لیلی مجنون از«گنجوی نظامی» ازسال ۵۸۴ به نظم امده تا اوایل قرن یازدهم توسط «روح الامین اصفهانی» ، تنها به زبان فارسی، وهریک به گونه ای از قول چهل نفر ازشاعران و سخنوران فارسی زبان منتشر شده است همچنین توسط سیزده سخنور از «علیشیر نوائی» تا «لیلی مجنون سنان» به زبان ترکی منتشرشده است .
همین جا این بررسی را پایان دهم با سپاس فراوان از همایونپور گرامی با توجه و تدوین دقیق و هشیارلنۀ این اثر بیاد ماندنی درادبیات فارسی.