اشاره:
عبارات پایانی یک کتاب، به مثابهی مهریست که درانتهای یک سند نقش میبندد. این عبارات آخرین بخت نویسندهاند برای سخن گفتن با خواننده و مستعد تاثیر گذاری هر چه بیشتر بر او. برخی از این خطوط پایانی قادرند تمامی داستان را در هم بریزند و انتظارات را جور دیگری رقم بزنند، برخی با تعلیق به پایان می رسند و گروهی دیگر پایانی صاف و سرراست دارند. با هم نگاهی میکنیم به برخی از پایانهای تاثیر گذار در میان شاهکارهای ادبیات جهان:
۱- گتسبی بزرگ اثر اسکات فیتز جرالد
فیتز جرالد در شاهکار کوتاهش، دنیای آزادی را تصویر میکند که در آن ارزشهای سنتی و اخلاقی زیر سوال میروند، رویهای که در حقیقت انقلاب فرهنگی دهه ۱۹۶۰ در آمریکا را پیشبینی میکند. این کتاب به خاطر دستمایه قرار دادن زندگی طبقه مرفه آمریکا در دهه ۱۹۲۰ و نگاهی دگرگونه به معنای زندگی ؛ همواره مورد توجه صاحب نظران بوده است.
رمان در انتها مفهوم خود را به تاریخ آمریکا پیوند می دهد و در پاراگرافهای آخر رویای آمریکایی را به زبانی مکرر بیان می کند، همان پیامی که این سرزمین جدید به نخستین ساکنان اروپاییاش میداد:«آخرین و بزرگترین رویا درتمام رویاهای انسانی»، اما با این تفاوت که لحن فیتزجرالد برای به یادآوردن این رویا مرثیهگون است، او از سرزمینی میگوید که اگرچه تصویرگر آرزوهای آدمیست اما دیباچهی شکستها و نومیدیها و تهیشدنهای او هم هست:
« و در آن حال که آنجا نشسته بودم و بر دنیای ناشناس کهن اندیشه میکردم، به فکر اعجاب گتسبی در لحظهای افتادم که برای اولین بار چراغ سبز انتهای لنگرگاه دیزی را یافته بود. از راه دور و درازی به چمن آبی رنگش آمده بود و رؤیایش لابد آنقدر به نظرش نزدیک آمده بود که دست نیافتن بر آن تقریبا برایش محال مینمود. اما نمیدانست که رؤیای او همان وقت دیگر پشت سرش، جایی در سیاهی عظیم پشت شهر، آنجا که کشتزارهای تاریک جمهوری زیر آسمان شب دامن گستردهاند، عقب مانده است. گتسبی به چراغ سبز ایمان داشت، به آینده لذتناکی که سال به سال از جلوی ما عقبتر میرود. اگر این بار از چنگ ما گریخت، چه باک، فردا تندتر خواهیم دوید و دستهایمان را درازتر خواهیم کرد و سرانجام یک بامداد خوش … و بدینسان در قایق نشسته پارو برخلاف جریان آب میکوبیم و بیامان به طرف گذشته روان میشویم. » (مترجم: کریم امامی)
۲- خورشید همچنان میدمد اثر ارنست همینگوی
« اوه جک چه روزهای خوبی می توانستیم با هم داشته باشیم، در روبهروی ما یک پلیس راهنمایی با لباس خاکی رنگ به راهنمایی ماشینها مشغول بود. باطوم خود را به هوا گرفت و راننده بر روی ترمز زد. گفتم: آره چقدر خوبه که اینطور فکر کنیم. » ( مترجم: همایون حنیفه وند مقدم)
اینها جملاتِ انجامینِ کتابیست که همینگوی آن را در سال ۱۹۲۶ منتشر کرد، کتابی که با فروش زیاد و چاپهای متعددش به عنوان یکی از مشهورترین آثار ادبی جهان شناختهشد. داستان وامگرفته از تجربیات و خاطرات همینگوی از جنگ و همینطور اقامتش در اسپانیاست. او در این کتاب از نسل سرگشتهای روایت میکند که از دیدن آتش و جنگ و خون به ستوه آمدهاند و به دنبال گریزگاهی هستند تا لختی در آن بیاسایند. جستوجویی که به درماندگی بیشترشان منجر میشود. پاراگراف انتهایی کتاب نمایی شاعرانه و ایجازآلود است از این تباهی و گمشدگی.
۳- در کمال خونسردی نوشتهی ترومن کاپوتی
کاپوتی این نویسندهی غریب و سودایی، در این اثر غیر داستانی کوشیدهاست گزارشی از قتل یک خانوادهی کشاورز آمریکایی – که در سال ۱۹۵۹ در ایالت کانزاس رخ داد- ارائه دهد. گزارش او ما چنان با نبوغ او آمیخت که حاصل یکی از شاهکارهای ادبی جنایی شد. این کتاب با جملاتی وهمآلوده به پایان میرسد. عباراتی که احساسات شخصی نویسنده و یک ماجرای پیچیده را به زیبایی جمعبندی میکند:
«وقتی که سوزان در خم جاده ناپدید شد، دیوی به طرف خیابان به راه افتاد و آسمان فراخ و دشت پهناور و زمزمهی باد را در میان ساقههای خمیدهی گندم پشت سر گذاشت.» ( مترجم: باهره راسخ)
۴- به سوی فانوس دریایی اثر ویرجینیا وولف ( ۱۹۲۷)
در یک تابستان گرم، خانوادهی رمزی پذیرای مهمانان مختلفیست. در میان این مهمانها «لی لی بریسکو» ی نقاش، کشیدن پرترهی خانم رمزی را آغاز میکند، زنی که توجه و ستایش همهی مهمانها را بر انگیختهاست. ده سال بعد، پس از مرگ خانم رمزی و زمانی که خانوادهی رمزی از هم پاشیده شده، مهمانها دوباره به خانهی قدیمی بر می گردند لی لی بریسکو که اکنون به کشف و «شهود» کامل رسیده نقاشیاش از چهرهی خانم رمزی را تکمیل میکند و یادآوری برای سفر خانواده به فانوس دریایی میشود. به سوی فانوس دریایی اثریست دربارهی ماهیت جاودانهی هنر. رمان در یکی از بدیع ترین شیوههای روایی سکان روایت را به دست یکایک شخصیتها میدهد تا از «پنجره» ی نگاهشان خود را ترسیم کنند. توصیفاتی که با نقاشی شانه میساید و ترکیبی از قصه و تصویر به دست میدهد. داستان سرانجام با این جملات به پایان میرسد:
«لی لی انگار که چیزی در آنجا به یادش آورده باشد، به سرعت رو به بوم نمود. آنک – نقاشیاش. آری، با تمام سبزها و آبیهایش و خطهایی که به قصد راه بردن به چیزی بالا و کنارش کشیده شدهبود. اندیشید: به دیوار اتاقهای زیر شیروانی آویزانش می کنند، از بین می رود. قلم مویش را از نو به دست گرفت و از خود پرسید: مگر چه اهمیتی دارد؟ به پلهها نگاه کرد، خالی بود. به بوم نگاه کرد؛ تار بود. با شوری ناگهانی گویی که لحظهای آن را به روشنی میدید، خطی در وسط کشید، به انجام رسید؛ تمام شد. و در همان حال که در نهایت خستگی قلممویش را بر زمین میگذاشت، اندیشید: آره، به شهود دست یافتم.» ( مترجم: صالح حسینی)
۵- ۱۹۸۴ نوشتهی جورج اورول
این کتاب در سالهای پس از جنگ جهانی دوم و پیرامون فاشیسم هیتلری نوشته شده و نویسنده در حقیقت با بررسی اوضاع حاکم بر روزگار خویش دست به نوعی پیش گویی زدهاست. او رژیمهای توتالیتر و مستبدی را به تصویر کشیده است که قادرند به احساسات و اندیشه های انسانی هم رسوخ کنند و ریشه ی خصایلی چون عشق و نوع دوستی را در وجود آدمی خشک کنند.۱۹۸۴، به شیوه ای هنرمندانه تصویری کامل از یک حکومت استبدادی را به تصویر می کشد. داستان، روایت جامعه ی ویرانی ست که در آن همه ی مردم تحت سلطهی «برادربزرگ» زندگی می کنند، شهر مملو است از پردههای تلویزیونی که رفتار و گفتار انسانها را رصد و به پلیس مخابره میکنند. در این جامعه خبری از دوستی و عشق نیست و مردم برای گذران معیشت خود در تنگنا و سختی اند، دولت مجهز به انواع وسایل الکترونیک جهت استراق سمع و تعقیب است و آزادی در حریم خصوصی بی معناست. همهی افراد جامعه به هم بدبین اند و به یکدیگر به چشم خبر چین و مامور مخفی پلیس نگاه می کنند. اورول پس از تشریح این وضعیت با ترسیم پایانی تلخ و سیاه خواننده را برجای خود میخکوب می کند:
«به آن چهره غولآسا خیره شد. چهل سال طول کشید تا فهمید زیر آن سبیلهای سیاه چه لبخندی پنهان است. چه سو تفاهم و کجفهمی احمقانه ای! چه قدر خودسری و نادانی، که دست رد به سینه پرعطوفت او زدی. دو قطره اشک که بوی جین میداد از چشمهایش به روی بینی فروغلتید. اما چیزی نبود، چه باک، همه چیز رو به راه بود و جنگ به آخر رسیده بود. در مبارزه با خود پیروز شده شده بود. به برادربزرگ عشق میورزید.» ( مترجم: صالح حسینی)
۶- طوفان اثر ویلیام شکسپیر
«اینک که گناهتان را آمرزیدهاند بگذارید گذشتتان مرا آزاد سازد»
این آخرین جملاتیست که خواننده از زبان پروسپر، مرد خردمند و شاعر پیشه و افسونگر قصه میشنود، آخرین ابیات از آخرین بازیاش استغاثهای پیش از خروجش از صحنه.
۷- صد سال تنهایی اثر گابریل گارسیا مارکز
مارکز در این شاهکار جهانگیرش از تنهایی بی حد و حصری میگوید که در دنیای ساختگی او «ماکوندو» سایه افکندهاست. شهری که به واسطهی خانوادهی بوئندیا و رئالیسم جادویی مخلوق مارکز جان گرفت و بستری شد برای روایت نومیدی و انزوای بشر امروز
«…باز هم ادامه داد تا از پیشگویی های تاریخ و نوع مرگ خود خبردار شود، ولی نیازی به رسیدن به آخرین سطر نداشت، زیرا می دانست که دیگر هرگز از آن اتاق خارج نخواهد شد. چنین پیشگویی شده بود که شهر آینه ها یا سراب ها درست در همان لحظه که آئورلیانو بابیلونیا کشف رمز نوشته ها را به پایان برساند، با طوفانی از نوع نوح، از روی کره خاکی محو و از خاطرات بشر زدوده خواهد شد و آنچه در نوشته ها آمده است، از ازل تا ابد دیگر تکرار نخواهد شد، زیرا نسل های محکوم به صد سال تنهایی، فرصتی برای زندگی دوباره در روی کره زمین نخواهند داشت » ( مترجم: کیومرث پارسای)