خانه » هنر و ادبیات » شعرانه | سروده های هادی خرسندی / رضا اغنمی

شعرانه | سروده های هادی خرسندی / رضا اغنمی

چاپ اول: لندن – فروردین ۱۳۹۴
ناشر: نشرباران
صفحه آرا: کمال خرسندی (انتشارات الفبا)

asd++965+-985asda

انقلاب به زبان ساده

«آمد وباهمۀ پختگی ام خامم کرد
ملت زنده بُدم امت اسلامم کرد
بردرختی که خودم کاشتم آویخت مرا
با طنابی که خودم بافتم اعدامم کرد.»

نخستین برگ این دفتر: «به فاطی عزیز وپیوند وشاپرک که دراین سی چهل سال، بخشی ازآرامش و آسایش زندگی آنها، با کلمه کلمه این مجموعه به تاراج رفته است»، روایتِ حسِ صادقانه ومهر انسانی یک تلاشگرفرهنگی ست، که درمبارزه برای شکستن حصارهای جهل ریشه دار؛ روزگار تاراج شدۀ جامعۀ بزرگ را ازخانوادۀ خود شروع کرده است.
پس ازیادی از دوستان ازدست رفته، زنده یادها: حسین منجمی و حسین شهیدی، و پیشگفتاری کوتاه با «سلام» که یادآورعادت همیشگی هادی درملاقات ودیدارهای سرپائی ست، عجولانه وسرراهی، سلام واحوالپرسی تلگرافی . وسپس شعر انگورنادرنادرپور. فهرست «راهنمای شعریابی الفبائی» وسرآغاز شعرانه سروده های تکان دهنده، که نمی توانی کتاب را نخوانده ونصف کاره ازخود دورکنی : «نه موسایم، نه عیسا، نه محمد/ نه زرتشتم که با گفتار نیک است/ من آن پیغمبر بی ادعایم/ که اعجازم به یک خودکارپیک است». ازهمان سطر نخست پرده های وهم و خرافه را می دِرد. با زبانی رسا و کلامی عریان، به خوابرفته های قرون دراین سرزمین آفت زدۀ اندیشه واندیشیدن پیام بیداری می دهد. اعجاز قلم را یادآور می شود.
پس از«گربه هه!» که برسرزبان هاست وبا عنوان مشقی «برای بچه های ایران » شهرت پیدا کرده، سرودۀ بس آگاهانۀ «آلزایمر» آرزوی دردناکش درذهن وخیال خواننده می پیچد: «دلم میخواهد آلزایمر بگیرم / که لبریز ازفراموشی بمیرم؟. [نگاهی به پشت سردارد. به گدشته های نزدیک ] : نمیخواهم به یاد آرم چه ها شد/ که پی درپی وطن غرق بلا شد/ چگونه درهزاروسیصد و نفت/ خودم دیدم که جانم از بدن رفت/ گرسنه بود ملت برسرگنج / به سال یکهزار و سیصد و رنج /چه سالی رفت ملت درته چاه / به تاریخ هزار و سیصد وشاه/ به تاریخ هزار و سیصد و دق / چه شد؟ تبعید شد دکتر مصدق / . . . . . ./ به سال یکهزار و سیصد وباد / خودم توی خیابان میزدم داد/ به سال یکهزار وسیصد و دین / به کشور خیمه – زن شد دولت کین / . . . . . ./ دلم خواهد فراموشی بگیرم / که درآفاق آلزایمر بمیرم / بطوری گم کنم سررشتۀ خویش / که یادی ناورم از کِشتۀ خویش/ . . . / اگر جنت دروغ هر چه دین است / فراموشی بهشت راستین است».
آلزایمر، نگاهی ست ژرف و آگاهانه به تاریخ معاصرکشور وحوادث سال های خیزش ملی وشکست و شکوفانی دهه های سی به بعد که به فاجعۀ افتادن در تلۀ رجعت انجامید.
شیخ وعقرب : آن شنیدستم که درکاشان شبی / شیخ صاحب نام را زد عقربی / صبح روز بعد عقرب مرده بود / شیخ آن را جای میگو خورده بود». این سروده به زنده یاد خانم سیمین بهبهانی تقدیم شده است.
جمکران: طنزیست تلخ و گزنده که نادانی وجهل مسلط درجامعه را در روایت های گوناگون توضیح می دهد. اینکه امروزه فقها پرچمدارننگین اوهام، میراثدار سیاه گذشته ها هستند و انواع خرافه ها را بین عوام در پوشش مناسک دینی رواج می دهند تردیدی نیست. خرسندی، با عریان کردنِ این پدیدۀ شوم هدف ریاکارانۀ واسطه های بهشت و جهنم را با زبانی ساده و سنجیده، با مخاطبین درمیان گذاشته به قدرت کلام با طنز و طعنه نیاتِ اصلیِ فقها واندیشه های نادان پروراین جماعت انگل را یادآور شده است. همو، درآفرینش صحنه های روائی چنان استادانه سخن گفته که خواننده با خنده و اندوه، انگار در برابر شاهکاری از یک هنرمند برجسته درفضای خاکستری تابلو، تماشاگرِ انبوهِ مردمی ست که در ژرفای ظلمتِ جهل، درقید زنجیرطاعت وبندگی، مسخ و سرگردانند:
« وطن اغفال چاه جمکران شد/ خرافاتش کران تا بیکران شد/ زفرط نا امیدی خلق محروم / چنین با سر به چاه جمکران شد / به او گفتند آقا در تهِ چاه / چراغ خانۀ مستضعفان شد/ . . . . . . / یکی، شب یک شتر ازحضرتش خواست / سحرگه صاحب صد کاروان شد / شبی خوابید آنجا یکنفر لال / دوهفته بعد استاد زبان شد/ . . . . . . / پشیمان شد زسرقت یکنفر دزد / شبش خوابید و صبحش پاسبان شد / یکی شب قاطرش را بست آنجا / شبانه قاطر او مادیان شد/ . . . / یکی حاج اصغرآقا منشی اش بود / سحر سکرتر او ارغوان شد / . . . . . . / یکی را عضو مردی بود باریک / به زودی درکلفتی استکان شد / یکی ازکوچکیِ بیضه نالید / همانجا بیضه هایش دُنبلان شد / . . . / اگراینها دروغین بود و واهی/ حقیقت نیزیک قدری عیان شد / یکی بیرق که خرچنگی برآن بود/ هماورد درفش کاویان شد/ ازاین هم حیرت آورتر، خلایق: / که هر عمامه، یک تاج کیان شد/ . . . . . ./ بپرس از خلق نادان وگرسنه / چنین، تحمیق تاکی میتوان شد/ . . . / بگو کافرشوید ازمذهب جهل / که بهر شیخ وملا خود دکان شد/ بگو آقایتان درچاه نفت است / که چاه جمکران تقلید ازآن شد / خوشا کز حرف هادی بُل بگیرید / مراد از حضرت پترول بگیرید» .
در آزادی گل شاعر با دیدن دسته گلی زیبا در پمب بنزین، دلخوری خود را از دلتنگی وغریبی گل روایت می کند « گل زیبا نگاهم رابه خود دوخت / برای دسته گل آنجا دلم سوخت/ میان آنهمه بنزین و روغن /آچار و هندل و لاستیک و آهن / غریب افتاده بود آن نازنین گل/ نمیکرد آن غریبی را تحمل/ چه سختست ازدیار خود جدائی /گرفتاری غریبی، بینوائی/ گل آنجا مثل مرغی درقفس بود/ چه بی فریاد وبی فریادرس بود/ . . . خریدم لاجرم آن دستۀ گل / چو بیرون آمدم بویش درآمد / توگوئی دور زندانش سرآمد/ همه گلبرگ ها زیبا شد آنجا / بله، گل را، گل ازگل واشد آنجا / . . . . . . / دو روزی را که گل مهمان ما بود / زلطفش خانه ما با صفا بود » .
کتیبۀ داریوش درپیشانی این برگ آمده است: «به دکترابراهیم هرندی که به این سروده لطف دارد».
«کتیبه داریوش پی سی تاریخی است /مونیتورش سنگی وحروف آن میخی است، بدون کیبورد و موش/ سنگ نبشته چنین کرده خدا را خطاب/ گفته اند که عالیجناب! مراسه باشدعذاب/ بکن به این گوش : / یکی که دارم هراس، زحمله دشمنان/ دشمن اگرحمله کرد، مرا بنه درامان، شما به هرسه دفعش بکوش! / دو: بکنم خدمتت، زخشکسالی گله / پس تو بده آب تا، خاک شودحامله، زمین شود سبزه پوش / بعدهم آن پادشاه، گفته: خدایا پناه! / زگفتمان دروغ، شود ممالک تباه، فزون شود حرص وجوش/ همینکه آماده شد، کتیبۀ باشکوه، به دیدنش آمدند، خلق گروها گروه، پرهیجان و خروش/ کتیبه را گفت شاه، جانب کاخش برند/ گفت که بانوی من، میکند آن را پسند، سه حرف زیباست توش/ همان شب البته شاه، دیر به کاخش رسید/ به علت خستگی، با «علم» اش رفته بود به گردش وعیش و نوش» بگومگو بین شاه وملکه پیش می آید. حرف آخر را ملکه می زند که هم مادراست و هم، برخوردار از حس و شعور والائی : «خواهی اگر ملتی، بی کژی وکاستی / ازخودت آغاز کن، درستی و راستی، به راستگوئی بکوش/ همسر شاه بزرگ، غُر زد و بی تاب گشت/ کتیبه با امر او، به کوچه پرتاب گشت، شاه غمین وخموش».
خرسندی، درسیمای ملتی محکوم به زیست طاعت و بنده واری، گفتمان عبرت آموزتاریخ رااین گونه پایان می دهد «دروسط فرق من، کتیبه آمد فرود / بنده درآن وقت شب، زتخت طاوس بود، عازم میدان شوش/ بر سرمن خورده دوش کتیبۀ داریوش» .
تآملی کوتاه درکلمات ورابطۀ مفهومی دراتصال حلقه های ارتباط، نگاهِ تیز و آگاهانۀ شاعررا توضیح می دهد. پایان فاجعه بار وپرتاب از تخت طاووس به شوش و خوردن کتیبۀ داریوش بر سر ملتی در سیاهی شب روایتگر، بازنگری گذشته ها ویادآوری دگرگونی های تکراری و سیاهه ای بلند ازطعنه در ایستائی .
چارلی چاپلین اسلامی دربرگ عنوان این سروده، شاعر با اشاره به گفتۀ آقای خامنه ای «کاش ما هم هنرمندانی مثل چارلی چاپلین داشتیم»، به درستی اضافه کرده که «تقدیمش میکنم به صمد «صمدآقا » وبه بزرگی های هنری پرویز صیاد، هنرمند فرهنگساز سینما و تآترهمسفر من به درحدود یکصد شهر دنیا که افتخار پانصدبار همصحنه شدن با او نصیبم شد».
شاعر درخیال، ذهنیت رهبررا میشکافد وآرزوی حسرتباراورا توضیح می دهد، سیاهفکری های اورا نقد می کند. ازپاسخ به روح چارلی هم غافل نیست. پنداری، روح چارلی در روانِ آگاهِ خرسندی این هنرمند بزرگ زمانۀ ما زاکانی دیگری را درادبیات تبعید به بار نشانده ست .

«کاش ماهم چارلی چاپلین داشتیم؟ ختنه کرده تابع دین داشتیم/ باهمان کفش وکلاه وآن عصا / ظهراذان میگفت با بانگ رسا / توی فیلم لایم لایت میزد قمه / تا بریزد خون او یک عالمه / چند تائی بیوۀ ناب شهید / صیغه میفرمود درعصرجدید / توی فیلم «روشنائی های شهر» / رُشدی بدکاره را میداد زهر/ غسل میکرد وبه خود میبست لُنگ/ توی فیلم کنتسی از هنگ و کنگ/ کاش ماهم چارلی چاپلین داشتیم/ ازبرایش درس وتمرین داشتیم / . . . . . ./ مثل طرزشاش کردن بااصول/ همچنین اندازه وسایردخول/ یا که طرزعشقبازی با شُتر/ شستن پائین تنه درآب کُر/ . . . . . . . . . . . ./ ناگهانی سبز میشد اززمین/ حجت الاسلام چارلی چاپلین/ رشوه ازگبر ومسلمان میگرفت/ داد خود ازبند تنبان میگرفت/ صیغه های زیرسن شانزده/ مینمود ارشاد ازسرتا به ته / منزلش درسلطنت آباد بود / خانۀ تیمسارخسروداد بود/ اعتقادش محکم،ایمانش قوی/ رختخوابش مال شمس پهلوی/ . . . . . ./ . . . . . / روح چارلی دادپاسخ: ای عمو/ باز باطل کرده ای از خود وضو / چارلی گربود درایران زمین/ بودجایش توی زندان اوین / میشدی تاراج اموالش همه / چوبدست و دستمال و قابلمه / جُرم او خنداندن مردم بُدی / دشمن جانش رژیم قُم بُدی / تو صمد را ازوطن دادی فرار/ چارلی چاپلین هوس داری برار/ درخور تو رمبواست و راکی است/ آن دو را هم مذهب سفاکی است / یکنفر بوده همه مولایتان / حق بیامرزد دراکولایتان».
شعرانۀ پُربار ۲۴۴ برگی «هادی خرسندی» را همین جا می بندم با این پیام به آنها که با قلم وکتاب سر وکاردارند: حتما این سروده ها را بخوانند و درگشت وگذارِ برگ برگ کتاب، آفت های فرهنگی وملی را بهتروبیشتر بشناسند. خرسندی، با سروده های طنزآمیز و به شدت انتقادی، سندی معتبر و درخشان به ادبیات تبعید افزوده و نام نیکِ خود و آثارش را تثبیت کرده است.

جوابی بنویسید

ایمیل شما نشر نخواهد شدخانه های ضروری نشانه گذاری شده است. *

*