شاعر بیهودگی های زندگی…
او را شاعر لحظه های کسالت بار زندگی نام کرده اند؛ بنیان گذار سینمای رئال ایران و پیشگام راهی که بعدها به نام امثال کیارستمی و نادری تمام شد و فیلم هایشان را به جشنواره های خارجی کشانید. از ” سهراب شهید ثالث ” می گوییم، همان مردی که جنبه های بسیاری از زندگی را به نیکی دریافته بود. معنی روزهای تکراری و بی معنا را می دانست؛ از فقر و فرودستی فرهنگی و اقتصادی آگاهی داشت و به واسطه ی سفرهایش در جوانی و همین طور انقلاب نامیمون پنجاه و هفت، با تن و جانش معنای سفر و مهاجرت و غربت را درک کرده بود و اینها همه را در فیلم هایش انعکاس داده بود.
شانزده ساله بود که سودای فیلمسازی به جانش نشست و زان پس با دوربینش به چهارگوشه ی دنیا سفر کرد تا خالق فیلم هایی تازه و متفاوت برای سینما باشد و راهگشای بسیاری از سینماگران در راه.
در کتب تذکره این طور آورده اند که ” سهراب شهید ثالث” در هجده سالگی راهی فرانسه شده تا در مدرسه ی شهره ی ” ایدک ” مشق فیلمسازی کنند. این اقامت اما زمان زیادی دوام نیاورده چه درس و کار همزمان و گرانی زندگی در فرانسه آنقدر به سهراب جوان فشار آورده که او درس و مشق و مکتب خانه را رها کرده و سر از اطریش در آورده تا نزد پروفسور ” کراوی ” تمرین کارگردانی و هنرپیشگی کند.
جالب اینکه اقامت این جوینده ی پر شوق در سرزمین ” امپراطوری شرقی ” هم دوام چندانی نیاورده. این بار بیماری از راه رسیده و سهراب جوان را به دیگر سرزمینی رهنمون شده. شهید ثالث در پی ابتلا به بیماری سل؛ دیگر بار راهی فرانسه شد تا علاوه بر پی گیری درس و مشقش در مدرسه ی فیلمسازی؛ به معالجه ی تن بیمارش هم بپردازد.
شاید هم آن تن بیمار و تجربه ی زندگی کم تحرک بود که ذهنش را با ” سکون ” و ” بطالت ” آشنا کرد تا او چند صباحی آن سوتر؛ عمیق ترین و متفکر ترین فیلم های ایران را در راستای همین دو مفهوم در برابر دوربین ببرد و از ایستایی و کسالت زندگی برای بسیاری از مردمان روی زمین بگوید؛ این روزهای باطل و یک جور را چونان چون شعری کند و جامه ای از تصویر به جانشان بنشاند.
سهراب در ادامه ی سفر و پس از درک مضامین متفاوت زندگی اروپا؛ قاره ای که پس از تحمل دو جنگ خانمان سوز و دشوار با سرعت بسیار زیادی به سوی زندگی صنعتی و آرامش ذهنی می رفت؛ در سال ۱۹۶۹ به ایران بازگشت و از همان روزهای نخست به فیلمسازی روی آورد. شهید ثالث از پس ساختن چند فیلم کوتاه به فیلم های بلند و پر آوازه اش رسید و با ” یک اتفاق ساده ” و “طبیعت بی جان” به شهرت هنری دست پیدا کرد. شهرتی فراتر از سینما و مرزهای جغرافیایی ایران.
شهیدثالث نخستین فیلم بلندش، ” یک اتفاق ساده ” را در ۱۳۵۲ ساخت که به رغم استقبال سرد و مخالفت های مسئولان، برنده جایزه بهترین کارگردانی از دومین جشنواره فیلم تهران شد. فیلم بعدی او ” طبیعت بی جان ” هم، جایزه خرس نقره ای جشنواره فیلم برلین را به عنوان بهترین کارگردان برای او به ارمغان آورد تا او با استفاده از شهرت و آوازه اش، به فیلمسازی در ممالک غربی روی آورد و نامش را به عنوان فیلمسازی “آلمانی” در تاریخ سینمای جهان به ثبت برساند.
او را شاعر لحظات بیهده ی زندگی دانسته اند. روای لحظات مرده و فیلسوف سینما. شهید ثالث در جملگی فیلم هایش با روایتی آرام و کند؛ سعی داشت تا بی رحمی های گریز ناپذیر طبیعت را به تصویر در آورد. آدم های فیلم های او، همگی شخصیت هایی تلخ بودند و صاحبان زندگی های ملال آور. آدم هایی که بی آنکه گناهی کرده باشند، تقاصی سخت می دهند. شب و روزهایشان مثال هم است و به سالیان، تنها یک روز را زندگی می کنند.
او با قصه کردن از بدیهیات زندگی باعث شد تا لحظات مرده و بی هیجان هم هویت بگیرند و به متن داستان بیایند. شهید ثالث با دوری جستن از رزق و برق های سینمایی و پیچیدگی های گه گدار تصنعی داستان؛ خالق سینمای ” رئال ” ی شد که از واقعیت زندگی و تکرار بی دلیل و یکسانش می گفت.
سینمای رئال او؛ خیلی زود بدل به ” الگو ” و سرمشقی برای آیندگان شد و کار را تا جایی پیش برد که بسیاری که از موفقیت های سینمای بعد از انقلاب به واسطه ی همین تقلید و الهام از آثار او نصیب فیلمسازهای به اصطلاح موج نوی ایران شد.
دیگر مشخصه ی متمایز کننده ی شهید ثالث، درک درست از مفهوم جهان وطنی بود. سهراب که از سالهای نوجوانی به دور دنیا رفته بود، زندگی کارگری لمس کرده و انجام داده بود و رفته رفته به جامعه ی روشنفکری غربی رسیده بود؛ درک بسیار درستی، از مفهوم عمومی ” انسان ” داشت و ذهنش فراتر از مختصات انسان ایرانی بود. می توان این طور گفته که مفهوم جهان وطنی که در سالهای اخیر و در پی کثرت استعمال تا حدود زیادی از معنای راستین و درستش دور افتاده؛ سالها پیش تر در زندگی و آثار او عیان بود.
شهید ثالث در جملگی آثارش ” انسان ” در مفهوم کلی اش را اشاره رفته بود و به چند و چون قوانین رایج در جغرافیا و فرهنگی خاص، کاری نداشت. انسان تنها مانده ی او که ذره ذره قربانی بی رحمی طبیعت و شهر می شود؛ در ایران و آلمان و آفریقا و در همه حال؛ ” انسان ” است؛ رها از هر ایدئولوژی و یا مشخصه ای که میان او و نمونه ای همگانی از ” نوع بشر ” فاصله بیاندازد.
در این میان اما، برخی از منتقدین و اهل سینما، سینمای کم حرکت و تقریبا ایستای او را نپسندیده اند. منتقدین سینمای او، شهید ثالث را به فرار کردن از فن سینما و دشواری های لابد ساختن فیلم متهم می کنند و این ایستایی را چونان چون ” چاره ” ای بر نتوانستن های او قلمداد می کنند. می گویند که او به واسطه ی همین چاره اندیشی آموزگار فیلم ساختن شده برای بسیاری از افرادی که با فن سینما آشنایی کامل ندارند. حرف و گفته ای که از جوانبی هم صحیح انگاشته می شود. چه، همین فرار از فن سینما، شوربختانه در سالهای اخیر به دوربین ثابت و سینمای کسالت باری رسید که به هر چیزی می مانست، الا سینما.
رها از سینما و دغدغه های هنری، جنگیدن همیشگی او با ظلم و جور هم برای اهل اندیشه جالب آمده. این کارگردان شهره ی سینمای ایران در زمان هر دو حکومت معاصر رابطه ی خوبی با اهل قدرت نداشت. پیش از انقلاب و در زمان حکومت پیشین؛ سهراب شهید ثالث به سیاه نگاری از جامعه ی ایران متهم می شد و به همین دلیل ساده از حلقه ی نزدیکان حکومت فاصله می گرفت. پرهیز سینمای او از هیاهوی گیشه هم باعث می شد تا این فیلم ها در نبود حمایتی دولتی؛ از رونق بازار هم بی نصیب بمانند و به پستوخانه های روشنفکرانه ی جامعه تبعید شوند. تا آنجا که آثار او با تمام جذابیت ها و سادگی شان در ارتباط با مردم عام و اهل کوچه بازار موفق نبوده اند و تنها با مخاطبینی خاص و اندک ارتباط برقرار کرده اند. پس از انقلاب هم، جایی برای اندیشه ی رهای او در سینمای اسلامی شده باقی نمانده بود. شهید ثالث چند سالی پس از انقلاب و برای رهایی از سانسورهای لابد وزارت ارشاد راهی اروپا و سپس آمریکا شد تا از این انقلاب به اصطلاح مردمی هم خیری ندیده باشد.
ناگفته پیداست که برخی از فیلم های او نه به حمایت و میل دولت و تنها به واسطه ی احسان سرمایه گذارهای خصوصی ساخته و پرداخته می شدند؛ از همین جمله است، ” پرویز صیاد ” که با کسب درآمد از سینمای تجاری، به هنر خاص و به اصطلاح روشنفکرانه ی شهید ثالث مدد می رساند تا این فیلم ها متولد شوند و جایی در صندوق خانه ی سینمای دنیا، جا خشک کنند.
شهید ثالث پس از تجربه ی سالهای متمادی فیلمسازی در خارج از کشور؛ در سالهای آخر عمر؛ بار دیگر با یک بیماری مهلک دست به گریبان شد، تا این بار نیز چونان چون روزگار جوانی اش، به بهانه ی علاج و دوا رخت عزیمت به سوی دیگری از دنیا ببندد و راهی آمریکا شود.
وی پس از چند سال زندگی در آمریکا، سرانجام در تیرماه هزار و سیصد و هفتاد و هفت خورشیدی؛ تسلیم اراده ی الهه ی مرگ شد و بدرود حیات گفت.