آیا به خانه بازگشته ای
پس از گشتِ شبانه با اِلایجا
و شاید کاترینا که پشت فرمان می نشیند
و از گوشه ی چشم به تو می نگرد؟
می دانم که همیشه در بازگشت
کلید را به نرمی در قفل می چرخانی
و در را به آرامی می بندی
از پله ها پاورچین بالا می آیی
در خوابگاهت را خاموش می گشایی
و پیراهنت را در تاریکی به جارختی می آویزی
وقتی که به بستر می روی
گوشیها را به گوش می گذاری
تا رَپ رَپه ی لوکِ مستت
مرا از خواب بیدار نکند.
اما اکنون در دلِ گرمِ شب
از آوای مرغِ مقلدی بیدار شده ام
که در پشت پنجره ی خوابگاهم
نابهنگامانه جفت خود را می خوانَد.
ناگاه آژیرِ بیماربَری را می شنوم
و هراسی به دلم راه می جوید.
از جا بر می خیزم
و بی گشودنِ درِ خوابگاهت
به دنبالِ نشانه های حضورِ تو می گردم
و از سرپوشِ فروهشته ی آبریز در می یابم
که تو به خانه بازگشته ای
بی آن که دسته را بفشاری
مبادا که پدرت از خواب بیدار شود.
۷ مه ۲۰۰۵
Have you returned home
After your nocturnal ride with Elijah
And perhaps Katrina who sits behind the wheel
And looks at you
From the corner of her eyes?
I know that when you get home
You turn the key gently in the lock
And slowly close the door behind you.
You climb the stairs on tiptoe,
Open your bedroom door
And drape your shirt on the hanger in the dark.
When you go to bed
You wear your earpiece
Lest I am awakened
By the rap of your drunk camel.
But now, in the heat of midnight
I awaken to the sound of a mockingbird
Who is untimely calling his mate
Outside my bedroom window.
Suddenly a fear falls upon me
As I hear the sound of an ambulance.
I get up, and without opening your door
Look for signs of your presence
And from the closed lid of the throne
I gathered that you have returned home
And did not push down the handle
So as not to wake up your father.