شادی در خانه و غم در خیابان
گفت و گو با پیترو مستورتزو؛ برندهی بهترین عکس خبری سال
چند ماهی آن سوتر از آن خرداد و آن روزهای تلخ؛ خبر آمد که جایزهی بهترین عکس خبری سال؛ به یک عکاس ایتالیایی رسیده؛ آن هم به خاطر عکس گرفتن از هنگامه های ناخوش کوچه پس کوچه های ایران؛ در این میان عکسی که عنوان برترین عکس خبری سال را از آن خود کرده بود هم، تصویری در خود داشت از پشت بام های شهر. از زنان و مردانی که “الله اکبر” می گفتند و حکومتی که با شعار الله اکبر به قدرت رسیده بود حالا هم این بانگ عتراضی را تاب نمی آورد.
از قضای روزگار در آن روزها برای تعطیلات در رم بودم. خبر را که خواندم و نام عکاس را که پیدا کردم، از دوستان قدیم و بچه های مطبوعات، شمارهی تماسی از او جستم و با او که تازه چند ماهی بود از ایران برگشته بود، قراری ساز کردم.
قرارمان شد یک کافه ی دنج و آرام در محله ی زیبای ” ترستوره “؛ روز موعود، من و دوست عکاسم “محمد صادقی” راهی محل قرار شدیم تا با مردی صحبت کنیم که در قامت یک روزنامه نگار– عکاس به ایران رفته بود و توانسته بود تا برترین گزارش تصویری را برای تاریخ و آیندگان ثبت کند.
خوب در خاطر دارم که داور مسابقات از “انرژی” عکس گفته بود و حالتی که داشت که به قول او بیان کنندهی یک اتفاق مهم تاریخی بود.
پیش تر، صورت خلاصه ای از این گفت و گو را در سایت روز آنلاین به چاپ رساندم، اما پرونده ی خلیج فارس، فرصتی شد تا هم خاطرات آن روزها را ورق بزنم و هم صورت کامل تری از آن گفت و گو را آماده کنم.
یک سری از عکس های پیترو هم؛ هدیهی او به من بود که تا به حال در هیچ سایت فارسی زبان به چاپ نرسیده؛ انگار که قسمت خوانندههای خلیج فارس بود و مال روزگاری دیگر… با هم شرح این گفت و گو را می خوانیم…
پیتروی عزیز؛ پیش از اینکه سووالاتم را مطرح کنم، لطفا کمی بیشتر از خودت بگو…
بله من “پیترو مستورزو”، فارغ التحصیل روابط بین الملل در شاخه علوم سیاسی از دانشگاه ناپل هستم. از سال های نوجوانی به عکاسی علاقه داشتم، تا اینکه در سالهای آخر دانشگاه، دیگر مطمئن شدم که می خواهم تنها عکاسی کنم. یعنی می خواستم از چیزهایی که در دانشگاه یاد گرفته بودم برای عکاسی بهتر استفاده کنم؛ برای همین بعد از دانشگاه به رم آمدم و رفتم یک دوره کلاس عکاسی شبانه… از همین کلاس های دولتی، بعد هم یک دوره ی کارآموزی خبرنگاری گذراندم و آرام آرام وارد دنیای خبرنگاری و عکاسی خبری شدم.
خب، بریم سراغ سفرت به ایران. برای شروع دو تا سئوال کوتاه دارم: چرا ایران و چرا دوره انتخابات؟
چرا ایران؟ خب، پیش از همه اینکه من در دوران دانشگاه، مطالعات اصلی و پایه ای ام روی خاور میانه بود و بعد هم کشورهای اطراف دریای خزر، برای همین به ایران علاقه مند بودم، به تاریخ دیروزش و نقش امروزش در منطقه. حالا چرا دوره انتخابات: باید بگویم که من از چند سال قبل دوست داشتم به ایران سفر کنم، مثلاً پارسال همین موقع ها که سی امین سالگرد انقلاب اسلامی بود. اما هر بار موفق به سفر نمی شدم تا اینکه سرآخر توانستم یک ویزای توریستی بگیرم. حوالی انتخابات بود و برای من جالب بود که از ایران و حواشی انتخابات ریاست جمهوری عکس بگیرم و با یک تیر دو نشان بزنم. این شد که درهمان روزهای انتخابات به ایران سفر کردم.
سفرت قبل از روز انتخابات بود یا بعدش؟
من دقیقاً پانزده روز قبل از انتخابات به ایران رفتم و تا ۱۵ روز بعدش هم آنجا بودم.
حالا قبل از اینکه از سفرت و اتفاقات ایران صحبت کنیم، کمی از روزهایی بگوکه هنوز ایران رو از نزدیک ندیده بودی. می تونی بگی آن روزها چه تصویری از ایران داشتی؟
بله؛ برای ما که خبرهای ایران را از طریق روزنامه ها دنبال می کردیم، بیشتر از همه حرفهای احمدی نژاد جالب بود. کسی که حرف از نابودی اسراییل میزد و انرژی اتمی. ایران با اخبار ضد اسراییلی و انرژی اتمیاش در دنیا مطرح بود و رئیس جمهوری که انگار با صلح و آرامش میانهی خوبی نداشت.
و بعدش؛ وقتی ایران واقعی رو دیدی، چه فرقی بین تصاویر ذهنی ت و ایران واقعی پیدا کردی؟
اول این روبگم که من تا قبل از سفر، ایرانی های زیادی را نمی شناختم. شاید تنها یکی دو نفر که در رم با آنها آشنا شده بودم. برای همین دو روز اول را در هتل بودم. اما بعد از دو روز اینقدر دوست پیدا کردم که تا آخر سفر دیگر هیچوقت نرفتم هتل. کلی دوست پیدا کردم و کلی شباهت میان زندگی ایرانی ها و ایتالیایی ها دیدم. عالی بود. عاشق مردم ایران شده بودم. شاید اولین چیزی که توجه من را جلب کرد فرق زیاد میان زندگی اجتماعی و زندگی خصوصی مردم بود. یک فرق وحشتناکی این وسط بود. مردم در خیابان یه جور دیگه بودند. انگار می ترسیدند. نمی دانم. اما به نظر من شناختن شخصیت واقعی یک ایرانی، کار خیلی سختی است. مخصوصاً زن های ایرانی که آزادی های طبیعی انسانی را هم نداشتند و در خیابون به کل یکی دیگر می شدند. با تمام این حرف ها وقتی وارد خانه ایرانی ها شدم، یک ایران دیگر را کشف کردم. ایرانی شاد. ایرانی در پی آزادی. غذا و موسیقی خوب. یک فرهنگ خاصی در خانه ها حاکم بود. قدمتش را می توانستی حس کنی. ایرانی ها غربی نشده بودند. نمی خواستن هم که غربی بشوند. فرهنگ خاص خودشون را داشتند. این طور خلاصه کنم که مردم در زندگی اجتماعی افسرده و غمگین بودند و در خانه ها شاد و خوشحال…
حالا اگر موافق باشی این سفر از خیابان به خانه را ادامه بدهیم و برسیم به پشت بام ها. پشت بام هایی که یکی از موضوعات عکاسی توشدن. چه چیزی توجه تو رو به پشت بام ها جلب کرد؟
یک شب در خانه نشسته بودیم و گپ می زدیم که یکهو صدای بلند ناله و فریاد شنیدیم. من اول ترسیدم. فکر کردم شاید برای کسی اتفاقی افتاده که این جور فریاد می زند. بعد یواش یواش صداها زیاد شد. من از دوستانم پرسیدم جریان چیست، آنها هم توضیح دادند که مردم برای اعتراض به حکومت « الله اکبر» می گویند. گفتم پس همین الان برویم بالای پشت بام،می خواهم از نزدیک ببینم و عکس بگیرم. وقتی رفتیم روی پشت بام برای چند ساعت اول پاهایم می لرزید. مردم با فریادهای “الله اکبر”شان با هم گفت و گو می کردند. من از شدت هیجان به خودم می لرزیدم. مکالمات روی پشت بام ها هم جالب بود. به من گفتند که این فریادها پیشنهاد آیت الله خمینی بوده، برای اعتراض به دیکتاتوری شاه. آنجا تاریخ را حس می کردم. می شد حدس زدم که اتفاق خاصی قرارست بیفتد… مردم برای آزادی فریاد می کشیدند و مرگ بر دیکتاتور می گفتند. انگار خود تاریخ بود.
متوجه شدی که مردم با این الله اکبرها و اعتراض ها دنبال چه بودند؟
تا جایی که من فهمیدم، مردم در پی یک انقلاب کلاسیک نبودند. به نظر من بخش غالب مردم، خواستار یک دولت اصلاح طلب بودند. حکومتی با دیکتاتوری کمتر و آزادی بیشتر و دموکرات تر.
کمی هم درباره جایزه تان بگویید؛ این جایزه نصیب کسی شد که در ایران توریست بود، در حالی که عکاس های ایرانی از بردن این جایزه باز ماندند. فکر می کنی چه عواملی نگاه یک توریست رو از یک نگاه بومی متمایز می کنه؟
می دانید به نظر من نگاه توریست با نگاه بومی خیلی فرق می کند؛ مثلاً، من دیدم که عکاس های خارجی به ناپل آمدند و چیزهایی را دیدند که من ناپلی هیچ وقت ندیده بودم. فرق دیگر شاید در شیوه تعریف کردن باشد، یقیناً یک عکاس ایرانی، احساسات بسیار قوی تری درباره ایران دارد تا من که تنها یک ناظرم و آمدم تا وقایع را ثبت تصویری کنم. اینجا بحث زیبایی عکس مطرح نبود. من اطمینان دارم که عکاس های ایرانی، عکس های بسیار زیباتری از وقایع اخیر گرفته اند، اما احتمالا تنها نگاه و شیوه روایت کردن عکس های من بوده که برای هیات داوری جالب بوده.
در خبر ها آمده بود که چند روزی هم در بازداشت نیروهای بسیج بودی، درست است؟
بله، البته من را زندان نبردند. سه روز در همان بازداشتگاه بودم و بعد آزاد شدم. وقتی من را دستگیر کردند، این قدر رفتارشان خشن بود که من از ترس، همانجا تمام عکس های یکی از کارت های حافظه دوربینم راکه ۸ گیگا بایت هم ظرفیتش بود پاک کردم. خیلی هم دلم سوخت، اما چاره دیگری نداشتم. اگر آن عکس ها را پیدا می کردند، دیگر نمی توانستم بگویم که من یک توریست معمولی ام. بعدش هم اینکه به طور کلی امکان حرف زدن و توضیح دادن مهیا نبود. چون آن ها هر وقت دلشان می خواست انگلیسی را متوجه می شدند، هر وقت هم دلشان نمی خواست، هیچی از انگلیسی نمی دانستند. من هم تصمیم گرفتم خطر نکنم و عکس ها را پاک کردم. کلی عکس از دانشگاه بود و خوابگاه دانشجوها در روزهای بعد از انتخابات. وقتی مامورین امنیتی به خوابگاه رفته بودند و همه چیز را نابود کرده بودند. حیف! همه آن عکس ها از بین رفتند.
و سوال آخر اینکه، اگر جای ثبت تصویری تاریخ، بنای کارتان بر دیدن و نوشتن بود، چه چیزی درباره آن روزها می نوشتید؟ می توانی چیزی را که دیدی در چند سطر خلاصه کنیو بگویی؟
بله… البته، من در این سفر تنها نبودم. یکی از دوستان روزنامه نگارم هم با من بود. ما کار را تقسیم کرده بودیم، او می نوشت و من عکس می گرفتم. روزها، قبل از اینکه کار را شروع کنیم، می نشستیم و ساعت ها و ساعت ها درباره چیزهایی که می دیدیم بحث می کردیم… می دانید که در روزنامه نگاری اولین درسی که یاد می گیریم، این است که عقاید شخصی مان را داخل نوشته نکنیم. هیجان زده نشویم. درست ببینیم و همانی راکه هست بنویسیم. اما می خوام بگم حوادث آن روزهای ایران اینقدر پرشور و پرهیجان بود که من به کل باآنها درگیر شده بودم… برای ذهن غربی من قابل باور نبود، که چطور امکان دارد در کشوری این همه آدم مخالف یک دولت باشند و آن دولت همچنان سر کار باشد. در روزهای قبل از انتخابات، من دریایی از آدم با نشانه های سبز می دیدم که همه طرفدار اصلاح طلب ها بودند. در تهران که وضعیت این طور بود. من البته شیراز و اصفهان هم رفتم، آنجا هم غالب مردم سبز بودند. همه هم رفتند و رای دادند. روزهای قبل از انتخابات اگر به مکالمات بین مردم دقت می کردید، همه اش حرف رای بود و اینکه حتماً برویم رای بدهیم تا از این وضعیت خلاص شویم. البته این را هم اضافه کنم که در همان روزها هم بعضی ها اندکی ناامید بودند، می گفتند این دفعه هم نمی توانیم. ما رای می دهیم و آنها هرچی دلشان بخواهد می خوانند. یک چنین نظریه هایی هم بود. شب شمارش آرا را هم یادم هست. همه ما نشسته بودیم پای تلویزیون. باور نمی کردیم. مکالمات آن شب هم خیلی جالب بود. مردم ناامید شده بودند و بی اعتماد. تلفن ها دائم زنگ می خورد و بچه ها این بی اعتمادی به دولت را در مکالمات شان تکرار می کردند: دیدی گفتم. مسخره است. می خواهند مردم باور کنند؟ و جملاتی از این دست… بعدش هم که اعتراض ها شروع شد. من دیدم که مردم با راه های مسالمت آمیز اعتراض می کردند و در مقابل، حکومت با خشونت مطلق جواب می داد. کشت و کشتارهای بعد از انتخابات، واقعاً مردم را عصبانی و دلسرد کرده بود، اما آنها باز هم سعی می کردند در خیابان عصبانیت شان را کنترل کنند، با هم که صحبت می کردند، همدیگر را به آرامش دعوت می کردند… لحظاتی واقعاً تاریخی بود و بیشتر از هر صدای دیگری، صدای تغییر به گوش می رسید.